وقتى که تاریخ را فاتحین می نویسند ٬ درباره لنین و آزادى

جوانان کمونیست: اجازه بدهید که بحث را با ربط لنین به آزادی مطرح کنیم. وقتی که حمله به لنین و مغایر دانستن این دو مقوله بازارش اینچنین گرم است آیا جا دارد که به این دو مقوله با هم و آن هم رابطه ای تنگاتنگ بپردازیم؟
 
ناصر اصغری: بنظر من کسی که یک چنین تبیینی از آزادی و لنین دارد که گویا این دو با هم مغایرت دارند، آزادی را در همان چارچوب لیبرالی فهمیده است. آزادی در فروش نیروی کار. آزادی در فروختن و یا نفروختن قوه کار. شما آزادید قوه کارتان را به سرمایه دار نفروشید اگر مثلا فکر می کنید قیمت ایشان منصفانه نیست!؟ مختارید گرسنگی بکشید. این هسته اصلی آزادی ای است که به لنین خورده می گیرد. ما اما آزادی را طور دیگری فهمیده ایم. “”آزادى” یعنى رهایى کامل از قدرت و حاکمیت اقتصادى، سیاسى و فرهنگى سرمایه و سرمایه دارى، یعنى رهایى از کلیه روابط، مناسبات و نهادهاى اسارت آور و سرکوبگر جامعه بورژوایى، یعنى رهایى از چنگال بردگى مزدى، رهایى از انقیاد طبقاتى، رهایى از سرکوب ماشین دولتى بورژوازى، رهایى از بى حقوقى سیاسى و انقیاد فرهنگى، رهایى از پیله مذهب و پندارها و قوانین و ارزش‌هاى خرافه آمیز و عقب مانده جامعه موجود، رهایى از ستم هاى مذهبى، قومى و جنسى، رهایى از فقر و فلاکت، جهل و خرافه و کل تبعیضات و مصائب جامعه بورژوایى.” (منصور حکمت، شماره ١۴ نشریه “کمونیست”، ارگان مرکزی حزب کمونیست ایران، ٣٠ آبان ١٣۶٣) حکومت نوپای کارگری لنین اتفاقا اولین حکومتی بود که به طرف چنین آزادی ای گام برداشت. در مصاحبه قبلی ام با نشریه “جوانان کمونیست” این گامها را برشمردم. قبل و بعد از لنین کسان زیادی در باره آزادی گفتند و نوشتند. لنین و بلشویکها از حرف زدن در این باره فراتر رفتند و با از دست بورژوازی در آوردن قدرت دولتی، گامهای بلندی بطرف آزادی برداشتند. می خواهم بگویم که امروزه وقتی کسی که شما بعنوان “بازار گرم” به آن اشاره می کنید، از آزادی حرف می زند، آزادی از قید و بند بر دست و پای سرمایه داری حرف می زند. توصیه میکنم به خوانندگان شما که کتاب “آزادی و سرمایه داری” میلتون فریدمن را بخوانند که ایشان چگونه آزادی لیبرالی را توضیح می دهد که تماما در تقابل با آزادی های سوسیالیستی است که خدمتتان عرض کردم.
 
جوانان کمونیست: می گویند که کمونیستها از لنین پیغمبر ساخته اند و مثل مذهبی ها نمیگذارند کسی به او انتقاد کند. اولین سئوالی که پیش می آید و در این باره مطرح شده است این است که آیا اصولا جا دارد از لنین انتقاد کرد؟
 
ناصر اصغری: چرا جا ندارد!؟ تمام پیشروی انسان در این بوده که به گذشته اش نگاه کند و با تجزیه و تحلیل از آن و با نقد نقاط ضعف خود، راه پیشروی را هموار کند. ما که مذهبی نیستیم چیزی برای ما مقدس و آسمانی و در نتیجه حرف زدن درباره اش کفر باشد. مسئله منتها این است مدعی نقد لنین چقدر منصف است. نوشته های لنین را علنا تحریف می کنند و وقتی که یادآور می شویم این کار را نکنید، پاتک می زنند که “آی لنین مقدس شده و نمی گذارند نقدش کنیم!” دو مسئله را اینجا باید از هم تفکیک داد: شما یا لنین را نقد می کنید که راه نشان دهید، یا با آویزان شدن به نازلترین شیوه ها به جنگش رفته اید برای خراب کردن مظهر آزادی، من این آخری را نمی پذیرم. ما که در دفاع از لنین نفع مادی نداریم سینه مان را سپر هر گونه سمپاشی کنیم. از لنین در سختترین شرایط دفاع کرده ایم، چرا که لنین را مظهر آزادی و اراده انسان آزاده می دانیم. درست از همین سر است که نمی خواهند ما از لنین دفاع کنیم چرا که دفاع از لنین، دفاع از رهایی انسان است. نمی گویند که مثلا برابری زن و مرد چیز بدی است. یا اینکه بیکار سازی انسانها خوب است. می گویند که لنین اعدام کرد. لنین سانسور کرد. می گویند مارکس فلان و بهمان کرد. می گویند استالین ادامه منطقی لنین است و لنین هم ادامه منطقی مارکس. تازه همین را امروز می گویند. جورج اورول می گوید که در چاپ کتاب قلعه حیوانات در انگلیس به این بهانه که استالین را که رهبر کشور شوروی است به شکل یک خوک معرفی کرده است، با مشکلات زیادی مواجه شد. امروز منتها دیگر اینجور محدودیتها را ندارند.
ببینید؛ به نظر من مهمترین مسئله در این بین این است که می خواهند با اینجور چیزها کمونیستها را خراب کنند. حتما کسانی پیدا می شوند که به لنین مثل یک پیغمبر برخورد می کنند. اما آیا این کمونیسم است؟ چندی پیش یک مناظره تلویزیونی بین ماشاالله آجودانی و حسن یوسفی اشکوری را نگاه می کردم که اشکوری چند بار به اینکه “مردم چطوری فکر می کنند” اشاره کرد. آجودانی به ایشان گفت ول کن ما را به اینکه مردم چطوری فکر می کنند. ما اینجا داریم درباره یک موضوع حرف می زنیم و چه کاری داریم که مردم در یک دهکده درباره مذهب چطوری فکر می کنند. مسئله لنین و تقدس هم به نظر من همین است. آدم جدی می گوید کمونیستها درباره لنین و مذهب و مقدسات چگونه فکر می کنند. حال یک نفری چیزی گفته و این را پیراهن عثمان کردن، نشان از عوامفریبی گوینده دارد.
 
جوانان کمونیست: ریچارد پایپس در یک کتاب قطور نزدیک به هزار صفحه ای در کنار کلی مسائل دیگر، مدعی شده که لنین اعدام می کرده و استالین و استالینیزم همان ادامه خطی است که لنین در دوره حیات خود به پیش می برد. جواب شما چیست؟
 
ناصر اصغری: کسی نمی تواند از اعدام مخالفین سیاسی دفاع کند. منتهی کسی که استالینیزم را ادامه منطقی لنین بداند، دارد حرف دیگری می زند. کسی که تمام دولت نوپای کارگری را بعد از انقلاب اکتبر ١٩١٧ در اعدامها و بدون پرداختن به اصل موضوع خلاصه می کند، حرف دیگری می زند. ما گفته ایم و شاید با عمده کردن دستآوردهای عظیم و انکارناپذیر انقلاب اکتبر، بار دیگر هم لازم به تکرار باشد، که بلشویکها از هر طرفی مورد حمله ضدانقلاب قرار گرفتند. در این گیر و دار یک دولت نوپا با مسائل عدیده ای مواجه شد. لنین و بلشویکها اولین کسانی بودند که قدرت را به شوراها واگذار کردند. کسی که به لنین خورده می گیرد که چرا دست طرفداران تزار را در سرنگون کردن قدرت شوراها باز نگذاشت، مشکل دیگری دارد. واقعا آن چه آدم منصفی است که استالین را که مظهر سرکوب قدرت شوراها بود با لنین که قدرت را به شوراها واگذار کرد، ادامه لنین می داند!؟ لنین می خواست جنگ جهانی اول را که جان میلیونها نفر را گرفت، پایان ببخشد. اکنون اگر کسی بگوید چرا لنین طرفداران ادامه جنگ را سرکوب کرد که می خواستند حکومت شوراها را ساقط کنند و به جنگ ادامه بدهند، در انتقادش از لنین صداقت ندارد.
قبلا در نوشته ای تحت عنوان “لنین و آزادی” گفتم که هر کسی که اعدام می کند، آزادیها را محدود می کند، سانسور و زندان می کند، باید نفعی در این کارها داشته باشد. لنینی که حق برابر به زن و مرد در تمام شئون زندگی سیاسی و اجتماعی داد، حق تعیین سرنوشت را برای ملیتهای ضمیمه روسیه برسمیت شناخت، طلبهای تزار و کرنسکی را از ممالک بدهکار بخشید و هزار یک نمونه از مطالباتی را که حتی امروز هم ٩٩ درصد مردم از آن بی بهره اند، در جامعه آن زمان روسیه عملی کرد، چه نفعی در اعدام می توانست داشته باشد!؟ کسی که یک چنین اتهاماتی را به طرف لنین پرتاب می کند، قبل از هر چیزی مثل مدیای مهندسی افکار شعور مخاطبش را دست کم می گیرد. اینجوری نیست که طرف خیلی در این باره مطالعه کرده باشد و حرفش خیلی بکر باشد. هر کسی که بخواهد درباره انقلاب روسیه و لنین و اعدامهای کذایی بداند، سراغ “تاریخ انقلاب روسیه” تروتسکی می رود. سراغ چهار جلد کتاب تونی کلیف درباره لنین می رود. سراغ سه جلد کتاب ایزک دویچر درباره تروتسکی می رود. سراغ چهار پنج جلد کتاب ای اچ کار درباره انقلاب اکتبر می رود. سراغ کتاب ای اچ کار “انقلاب روسیه: از لنین تا استالین” می رود. سراغ جفری هاف می رود. سراغ “ده روزی که دنیا را لرزاند” می رود. سراغ لوکاچ می رود. سراغ هزاران جلد کتاب در باره انقلاب روسیه و جنبش کارگری قبل و بعد از انقلاب و بعد از مرگ لنین و غیره می رود. همین ریچارد پایپس که شما به آن اشاره کرده اید و اتفاقا بازارش در سایه توحش سرمایه داری و بعد از سقوط دیوار برلین گرم و گرمتر شده است، درباره ای اچ کار که یک مورخ غیرسوسیالیست بود و اعلام کرده بود که لیبرالیسم را به هر سیستم دیگری ترجیح میدهد و آنقدر در مطالعات و تحقیقاتش درباره لنین و انقلاب روسیه آبجکتیو حرف می زند که در سال ١٩٩٣، ریچار پایپس نویسنده کتاب مغرضانه “لنین ناشناخته” درباره تحقیقات ای اچ کار می گوید: “تاریخ انقلاب روسیه که از طرف کار روایت شده است، دست کمی از حاشا کردن هولوکاست ندارد.” یعنی چرا مثل ایشان تحریف نکرده و هذیان نگفته است.
اجازه بدهید که یک موضوع جالبی را برای خوانندگان نشریه شما اینجا در این باره بازگو کنم. سال ١٩٩۵ بود که در یکی از شهرهای کانادا یک کتابفروشی دست دوم فروشی پیدا کردم. تعداد بسیار زیادی کتاب درباره جنبش کارگری و تعدادی هم کتاب درباره روسیه و غیره گرفتم. یکی از این کتابها کتاب ریچارد پایپس تحت عنوان “انقلاب روسیه” بود. صاحب کتابفروشی یک مهاجر آمریکایی بود که حاضر نبوده به جنگ ویتنام برود و مثل خیلی های دیگر به کانادا پناهنده می شود. ایشان که کمونیست و طرفدار لنین هم نبود، وقتی که دید چه نوع کتابهایی گرفته ام، حاضر نشد کتاب ریچارد پایپس را به من بفروشد. ایشان عضو حزب سوسیال دمکرات کانادا است و گفت که مغرضانه تر از این کتاب تا بحال کسی بر علیه انقلاب اکتبر ننوشته است. ما امروز به کسی که بخواهد لنین را بشناسد می گوییم به ریچارد پایپس و “تاریخ معاصر” رجوع نکند، به تاریخ انقلاب روسیه تروتسکی و ای اچ کار مراجعه کند. به استالین مراجعه نکند، به جان رید مراجعه کند. به حزب توده مراجعه نکند، به حزب کمونیست کارگری مراجعه کند.
 
جوانان کمونیست: درباره اعدام‌هایی که در دوره لنین در روسیه شدند، چه می گوئید؟
 
ناصر اصغری: دولت در دوره انقلابی هیچ چیزش عادی نیست. نه اقتصادش، نه سیاستش و نه هیچ وجهه دیگری از سوخت و ساز روزمره اش. درست مثل این می ماند که کسی بگوید چرا مبارزین ضد فاشیست از سراسر جهان برای مقابله با فرانکو به اسپانیا رفتند. چرا برای مقابله با هیتلر کسی سربازان و ارتشیان هیتلری را کشت. چرا هسته های مقاومت در شهرهای اشغالی جنگ جهانی دوم بر علیه هیتلر و گشتاپو سازمان داده می شد. چرا برای مقابله با پینوشه انقلابیون بر علیه ارتش پینوشه گلوله ای شلیک کردند. اگر بلشویکها انقلابی را رهبری کردند و در پروسه این انقلاب تعدادی کشته شدند، برای حفظ این انقلاب هم تعدادی اعدام شدند. همین کسانی که توسط بلشویکها اعدام شدند، حمله دول انگلیس، آلمان، فرانسه، ژاپن، آمریکا، ایتالیا، رومانی و در رأس همه اینها بازمانده های تزار و دولت کرنسکی را به دولت نوپای کارگری سازماندهی می کردند. قبل از توطئه براندازی حکومت انقلابی و نوپای کارگری، بلشویکها حتی به یک نفر یک سیلی هم نزده بودند. قبل از توطئه لوئی ١۶ بر علیه انقلاب کبیر فرانسه، حکومت فرانسه هنوز پادشاهی و لوئی ١۶ هنوز پادشاه فرانسه بود. کسانی که امروز اینچنین از اعدام و غیره ظاهرا ابراز انزجار می کنند، فقط یک وجهه از تاریخ را، و آن هم وجهه تحریف شده آن را شنیده اند.
نکته دوم این است که هر کس که این سئوال را از یک کمونیست می کند اول از هر چیزی باید خود با این سئوال روبرو شود که اصلا چرا اعدام الزامی می شود؟ کسی و یا حکومتی که اعدام می کند چه نفعی در این اعدام دارد؟ لنین و بلشویکها هیچگونه نفعی در اعدام کردن نداشتند. بورژوازی شب و روز به دلایل مختلفی اعدام می کند. تمام این اعدامها هم، حال هر دلیل و برهانی هم برایش بتراشند، نهایتا در این خلاصه می شود که می خواهند با این اعدامها سیستم سرمایه داری را حفظ کنند. آیا هیچ آدم منصفی می تواند از این سر به لنین خورده بگیرد!؟
 
جوانان کمونیست: فکر می کنید لنین و انقلاب اکتبر آنطور که شایسته است معرفی شده اند؟ چه کارهائی می شود در این رابطه کرد؟
 
ناصر اصغری: تاریخ را معمولا فاتحین می نویسند. من تعدادی منبع خدمتتان عرض کردم. اما دهها برابر آن را هم بر علیه لنین و انقلاب اکتبر و بلشویکها نوشته اند. امروز اینچنین به لنین می تازند برای اینکه مدیای مهندسی افکار را در اختیار دارند. برای اینکه در چهارگوشه این جهان دنیا بر وفق مراد افکار ضدلنینی می چرخد. اگر بخواهیم لنین را بهتر معرفی کنیم، هیچ خدمتی بهتر از این نیست که قدرت سیاسی در کشوری مثل ایران را بگیریم و در یک جمهوری سوسیالیسی و حکومت کارگری، لنین را بار دیگر با کارهای خود وی و با قدرت یک دولت به جهان و نسل امروزی باز بشناسانیم. اینجا تاریخ را یکبار دیگر و از موضع یک فاتح می نویسیم.
٧ نوامبر ٢٠١٠