آقا ببخشید، شما؟

انتشار مصاحبه سایت جنبش کارگری با رضا رخشان درباره منشور حداقلی مطالبات کارگران ایران از قرار به واکنشهای گسترده  ای در محافل چپ و راست در خارج از کشور منجر شده است. این مصاحبه همچنین پاسخهایی کتبی را نیز به دنبال داشته است و به احتمال زیاد پاسخهای بیشتری نیز در راه باشند. این طبیعی نیز هست. رضا رخشان در مصاحبه خود باب طبع چپ خرده بورژوا سخن نگفته است، با صراحتی شگفت بر غرابت سبز و جنبش کارگری تأکید کرده است و آب سردی بر همه آنانی ریخته است که سخاوتمندانه اعتبار طبقه کارگر و جنبش کارگری را تقدیم جنبش ورشکسته سبز می کنند تا بلکه بتوانند برای چند صباحی تنور آن را با هیزم کارگر گرم نگه دارند. پرداختن به این مباحث موضوع یادداشت حاضر نیست. اما یک مورد را نمی توان بازگو نکرد و از کنار آن رد شد. علی جوادی نقدی بر مصاحبه رضا رخشان نوشته است که ذکر نکاتی را لازم می کند.

علی جوادی در نوشته اش به دفاع از کمونیسم کارگری برخاسته و رضا رخشان را به عنوان نماینده سندیکالیسم بورژوائی و توده ایستی در ایران آماج حمله قرار می دهد. جوادی معتقد است که سندیکالیسم نماینده بورژوازی در میان کارگران است و کارگران کمونیست اجازه نخواهند داد که سندیکالیستهایی از قبیل رضا رخشان و امثالهم راه رفرم را در جنبش کارگری در پیش بگیرند. به این ترتیب رضا رخشان در یک سوی این جدال سمبل سیاست بورژوایی در درون جنبش کارگری است و علی جوادی هم در سوی دیگر نماینده گرایش باصطلاح کمونیستی درون جنبش  کارگران. فعلا به این کاری نداریم که اگر واژه ها هم جان داشتند از این همه تجاوز به خویش حتما به تمام مراجع حقوقی شکایت می بردند. به هر صورت در دنیای رجاله سیاست بورژوایی هر بی تنبانی می تواند به هر شکلی که خواست فیس و افاده بیاید و هر گزافی را بر زیان جاری کند، بی آن که نگران عواقب آن باشد. در اپوزیسیون فریبکار و حقه باز ایران که حرف مالیات ندارد و در چپ هم که اصلا. هر چه باشد کسی که ادای چپ بودن را در می آورد علاوه بر حقانیت ناشی از مطلوم واقع شدن در برابر جنایات رژیم، مدال حقانیت مضاعف رسالت تاریخی پرولتاریا را هم به سینه خود می آویزد تا دیگر نفس کشی جرأت نکند و حرفی نزند که به گوشه قبای این چپ بر بخورد. البته این چپ بسیار آزاد اندیش است و نمونه بارز آن را هم علی جوادی به نمایش می گذارد که به رضا رخشان اطمینان می دهد که در جامعه کمونیستی ایشان رضا رخشان البته اجازه حرف زدن خواهد داشت. رفیقی از داود لشگری رئیس زندان گوهردشت نقل می کرد که در میان زندانیان حاضر شده بود و به آنها اطمینان می داد که آزادند طومار توبه را امضا نکنند. آن رئیس زندان در مقابل علی جوادی از این شرافت برخوردار بود که اضافه نیز می کرد که البته مسئولیت عواقب کار آنان با خود آنان خواهد بود. جوادی این را نیز نمی گوید. شاید میخواهد ادای «مارکسیستها هم در بیان نطرات خود آزادند» را دربیاورد. نکته کوچکی که جوادی فراموش کرده است این است که آن جامعه کمونیستی حکومت همان رضا رخشان ها است و این آنها هستند که باید فکر کنند که به امثال جوادی اجازه بیان آزادانه نظرات خود را بدهند یا نه. امری که با توجه به رفتار ایشان به هیچ وجه پاسخی روشن ندارد.

اما مهم ترین سؤالی که با دیدن این صحنه جدال طرح می شود استدلالات طرفین نیست. پیش از آن این سؤال طرح می شود که طرفین این مجادله چه کسانی هستند؟ در یک جدال علمی البته این سؤالی بی معنا به نطر میرسد. در جدالی سیاسی اما چنین نیست. همان مورد اشاره شده در بالا باید به خوبی مسأله را روشن کرده باشد. علی جوادی نامی به رضا رخشانی تضمین می دهد که او در جامعه کمونیستی که جوادی وعده اش را می دهد آزادی بیان نظرات خود را خواهد داشت. به عبارتی علی جوادی خود را یک کلید دار جامعه کمونیستی آینده می داند که به رضا رخشان اجازه خواهد داد که کفشش را از پا در آورده و به طواف ضریحی بپردازد که کلیدش دست آقای جوادی و شرکاست. سؤال اینجاست که کدام رابطه اجتماعی  در این معادله دوسره جوادی – رخشان نمودار می شود؟ آیا این رابطه آوانگارد کمونیستی طبقه کارگر با بخش عقب مانده و سازشکار آن است؟ جوادی چنین وانمود می کند. اندکی مکث اما بر این لازم است.

مؤلفه های دنیای معاصر ما سالهاست که به هم ریخته است. مرز بین چپ و راست در جهان پسا چنگ سردی به کلی به هم ریخته است. «چپ» بلر و شرودری چنان تیشه بر ریشه طبقه کارگر زد که راست کهل و تاچری هیچ وقت نتوانسته بود و شیراک دست راستی در مقابل شرودر دست چپی به مدافع دولت رفاه تبدیل شده بود. به قول نکته سنجی ظریف جهان معاصر ما چنان وارونه شده است که بهترین گلف باز آن سیاهپوست است و بهترین بسکتبالیستش سفید پوست. این البته از هنر آن گلف باز سیاهپوست و آن بسکتبالیست سفید پوست هیچ کم نمی کند. هر چه باشد آنها در یک زمین و در شرایطی برابر ناچار از اثبات برتری خود در مقابل دیگرانند. در جهان سیاست اما این وارونگی در عین حال مهر بیعدالتی گسترده امکانات رقابت نابرابر را نیز بر خود حمل می کند. کافی است دست به قلم باشی، پول داشته باشی، به اندازه کافی حقه باز و آشنا به فوت و فن سیاست بازی باشی تا خود را در هر موقعیتی که منفعت دارد تثبیت کنی. چه این منفعت مادی باشد و چه منفعتی در جهت ارضاء جاه طلبی های شخصی. این چهره زشت وارونگی جهان معاصر است. معادله جوادی – رخشان یک نمونه گویای این وارونگی است که در آن جوادی فرصت می یابد خود را مدافع کمونیسم یعنی مدافع منافع تاریخی طبقه کارگر جلوه دهد و رخشان را مدافع بورژوازی. چرا؟ فقط با استمساک به این که رخشان گفته است که جنبش کارگری یک جنبش مطالباتی است و با انقلاب و انقلابیگری کاری ندارد. برای جوادی و امثالهم همین کافی است. برای ما اما نه. از آقای جوادی اجازه میخواهیم و مکثی بر این معادله می کنیم و پیش از وارد شدن به بحث به این سؤال می پردازیم که دو طرف بحث را چه کسانی تشکیل می دهند؟ آقای جوادی حتما با این مقدمات توافق خواهد داشت. هر چه باشد هیچ دادگاه منصفی تصمیم گیری را صرفا به توانائی های هیأت منصفه و قاضی واگذار نمی کند. پیش از تشکیل دادگاه لازم است که سابقه این هیأت منصفه و قاضی نیز مورد بررسی قرار بگیرد تا مگر خدای ناکرده ریگی به کفششان نباشد. ما نیز به بررسی دو طرف این  جدال می پردازیم تا ببینیم که آیا این صحنه اصولا مشروعیت دارد یا نه.

در یک سوی این جدال، در قطب به ظاهر کمونیستی آن، آقای علی جوادی خود را نشانده است. آقای جوادی یک فعال قدیمی احزاب چپ است که در سنت کمونیسم کارگری تمام مدارج ترقی را طی کرده است و اکنون نیز در رهبری یکی از شاخه های این سنت قرار گرفته است. ایشان فاقد هر گونه پیشینه ای از فعالیت در میان کارگران است. اکنون سالیان درازی است که در لس آنجلس زندگی می کند و از مجاری آکادمیک امرار معاش می کند. از وضعیت کنونی ایشان اطلاعی ندارم. اما صاحبان آنتنهای بشقابی و گیرنده های ماهواره ای می دانند که ایشان در اوج برو و بیای حزبشان لااقل هفته ای یکی دو بار مهمان این و آن شوی تلویزیونی بوده و شاید هنوز هم باشد. برنامه های تلویزیونی ایشان برای ایشان تا اندازه ای حضور اجتماعی فراهم نموده بود که ایشان را به موضوع چندین مطلب طنز هادی خرسندی نیز ارتقا داده بود. ایشان را شاید بشود با آقای نوریزاد در جناح مقابل لس آنجلسی مقایسه کرد. چهره اجتماعی آقای جوادی را اساسا نشست و برخاستهای صمیمانه ایشان با سیاست بازان لس آنجلسی از قبیل داریوش همایون و امثالهم شناخته شده است. ایشان گفتگوهای صمیمانه ای هم با هنرمندان لس آنجلسی از قبیل خانم سوزان روشن انجام داده است که به وقت خود در معرفی ایشان به عنوان نماینده برجسته کمونیسم مادونائی مؤثر واقع شده است. همه اینها البته مجازند. آقای جوادی نیز می تواند با هر کسی بنشیند و برخیزد. اما این نیز تصادفی نیست که در تمام این سالهای درخشان مبارزاتی از ایشان حتی یک سند گفتگوی صمیمی با هیچ فعال کارگری ای نیز موجود نیست. دلیل آن هم به سادگی این است که ایشان هیچ وقت نتوانسته است آن صمیمیتی را که با خانم روشن و آقای همایون در گفتگوهای حضوری نشان داده است در حضور یک جمع کارگری نیز نشان دهد. کارگر نزد ایشان کسی است که باید به او رهنمود داد و به چپ چپ به راست راستش کرد. برخورد ایشان در تمام سالهای اخیر به سندیکای واحد نیز بر همین سیاق بود. رابطه آقای جوادی با کارگر در عرصه سیاست همزاد همان رابطه ای است که کارفرما با کارگر در محیط کار دارد. همان طور که کارفرما بیرون کارخانه اش با کارگر کاری ندارد و مجالس انس و صمیمت اش را با دوستانی از نوع خودش برگزار می کند، آقای جوادی نیز فقط در مقالاتش کارگر را خطاب – و مورد عتاب –  قرار می دهد. دل و قلوه اش را جای دیگر و با کسانی دیگر می دهد و می ستاند. آقای جوادی لبخندهای ملوسش را برای شوهای تلویزیونی در مقابل پارتنر هایش کنار گذاشته است و انگشت تهدیدش را در مقاله هایش برای کارگران. در خود جهان سیاست هم آقای جوادی دقیقا همان معیاری را دنبال می کند که کارفرما دنبال می کند. کارگر خوب کارگری است که همه دستورالعملهای کارفرمایش را درست انجام دهد. آقای جوادی نیز دقیقا مثل هر کارفرمای دیگری در مقابل هر اقدام کارگری که از نظر او خطا و ندانم کاری و یا حتی کاردزدی به حساب آید عنان اختیار از کف می دهد و شمشیر بر کف برای مجازات کارگر به میدان می آید. زمانی هیأت مدیره سندیکای واحد را تهدید به برکناری می کند و امروز هم رضا رخشان را مورد عتاب قرار می دهد. تفاوت کارفرمای درون محیط کار با آقای جوادی در این است که کارفرما کارگر خاطی را کمونیست معرفی می کند و آقای جوادی کارگر به زعم خود خاطی را بورژوا. چرا که خود او فقط در نقش مدعی العموم کمونیسم در بازار مکاره سیاست بورژوائی قیمتی دارد. حال به طرف دیگر مجادله بپردازیم.

رضا رخشان از رهبران دور جدید جنبش کارگری در ایران است. ایشان در شوش زندگی می کند. گزارشهای منتشر شده از وضعیت زندگی ایشان حکایت از آن دارد که در خانه ای نسبتا محقر زندگی می کند که گویا سقفی از ایرانیت دارد که هنگام باران چکه می کند. برخلاف آقای جوادی، از رضا رخشان تا سه سال قبل اسمی در مجامع سیاسی و مدیائی در میان نبود. همچنان که از نجاتی و نیکفر و دیگران نیز در میان نبود. رخشان عرصه سیاست و رسانه ها با مبارزه کارگران هفت تپه به دنیا آمد.  ایشان در ماههای اخیر و بعد از دستگیری بیشترین اعضاء هیأت مدیره سندیکای هفت تپه بر اساس شواهد عملا یکی از کسانی است که بار سنگین این سندیکا را بر دوش خود حمل کرده و به همین دلیل نیز بازداشت و از کار اخراج شده است. اکنون نیز اخبار احضار به دادگاه ایشان هر چند وقت یک بار در نشریات منتشر می شود. یک وجه ممیزه رضا رخشان نیز در این است که با شهامت تمام چیزی را که بدان معتقد بوده است بیان کرده است. اهمیت کار رخشان – و البته همه سندیکائیان هفت تپه – در این نیز هست که او در منطقه ای پا به میدان فعالیت گذاشته است که از کمترین سنت مبارزاتی در جنبش کارگری برخوردار است. بر خلاف فعالین سندیکای شرکت واحد در تهران که هم متکی بر سنتی قدیمی از فعالیت سندیکائی بودند و هم در مجاورت جمع کثیری از فعالین پیشرو جنبشهای اجتماعی و اندیشمندان چپ امکان بهره برداری از همه این تجارب را داشتند، فعالین سندیکای هفت تپه خود از آغاز گران سنتهای مبارزاتی جنبش کارگری در این منطقه به حساب می آیند. نسل جوانی که از دل مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه طهور کرده و هنوز در آغاز راه خویش است. رخشان به این جمع تعلق دارد. ایشان در سناریوی آقای جوادی نماینده بورژوازی است. در بحبوحه شوهای تلویزیونی آقای جوادی در این استودیو و آن استودیو، رخشان برای حقوق عقب افتاده خود مبارزه می کرده و در همین جدال هم با دیگران سندیکای هفت تپه را تشکیل داده و با رأی کارگران هم به عضویت هیأت مدیره این سندیکا در آمده است. آیا هنوز هم تردیدی در این هست که چهان ما جهان وارونه ای است؟

آقای جوادی به رضا رخشان ایراد می گیرد که او انقلاب را تخطئه کرده است. بسیار خوب، گیریم که چنین باشد. این اما چه ربطی به آقای جوادی دارد؟ مگر جهان آقای جوادی و جهان رضا رخشان یکی است که انقلابشان هم یکی باشد؟ فرض کنیم رضا رخشان نظر خود را تغییر دهد و از ضرورت انقلاب سخن بگوید. در این صورت آقای جوادی باید مطمئن باشد که در وجود رضا رخشان و رضا رخشانهای دیگر رهبران طبقاتی پیگیر کارگران را خواهد یافت که به چیزی کمتر از ادعای اداره جامعه آینده رضایت نخواهند داد. در این صورت آقای جوادی باید بداند که پستی برای امثال ایشان در کار نخواهد بود. آقای جوادی هنوز اصلا منوجه این نشده است که با کلید دار همان جامعه کمونیستی آینده حرف می زند. او متوجه نیست که سؤالی که در فردای انقلاب کارگری در مقابل ایشان قرار خواهد گرفت این نیست که به امثال رضا رخشان اجازه اظهار نظر بدهند یا نه. سؤال فردای انقلاب کارگری در مقابل آقای جوادی این خواهد بود که آیا حاضر به پذیرش حکومتی هست که امثال رخشان ها در رأس آن قرار داشته باشند یا نه؟ سؤال این است که آیا آقای جوادی حاضر خواهد بود با حقوقی معادل یک کارگر متخصص و با صرفنظر کردن از امتیازات ویژه و رفاه امروزش به خدمت در آن جامعه بپردازد یا این که ترجیح خواهد داد از همان لس آنجلس اپوزیسیون سفید انقلاب سرخ آتی را شکل دهد؟  حتی اگر هم ایرادی به رضا رخشان باشد این ایراد در این است که رخشان هنوز انتقاد خود را به چپ بورژوایی به یک انتقاد طبقاتی ارتقا نداده است. شاید به همین دلیل هم هست که او انقلابیگری را یک مشخصه این چپ می داند و نفی این چپ نزد او با نفی انقلابیگری همراه می شود. این را آینده بیشتر روشن خواهد کرد. مهم اما این است که این بحث به علی جوادی ربطی ندارد. ایشان را به ده راه نمی دهند، سراغ خانه کدخدار را می گیرد. این جهان وارونه را باید از کله برگرداند و بر پایش قرار داد.

 

بهمن شفیق

۵ فروردین ۸۹

۲۵ مارس ۲۰۱۰