دانشجو و جنبش آزادیخواهی

 سنت و ارزش های رژیم توتالیتری زمانی به مخاطره می افتد که اعمال نابرابرانه و انسان ستیزانه اش گلوگاه آزادی و خواسته های برحق مردم را فشرده و بخواهد او را با وحشت و ارعاب به زانو درآورد. از میان برداشتن مخالفان در هر طیف و نحله ای چیزی جز به دام افکندن خود ، آنهم در طول زمان ، و ایجاد انزجار عمومی چیز دیگری به دنبال ندارد.

 شاید بتوان دورانی را با چوب و چماق از سر گذراند و بر جان و مال توده ها دست درازی کرد ، اما وجود حس آزادی خواهی ، چیزی نیست که آدمی بتواند آن را فراموش کند. این حس به طور غریزی و بسیار نیرومند درون و برون انسان را شامل می شود و دیر یا زود “نشمیدن” های حاکمان “نشمه” را به زیر خواهد کشید.
در سال ۱۲۸۵ ایرانیان جنبشی را آغاز نمودند که تا به امروز و تحت عناوین مختلف در جهت کسب مطالبات شان مبارزه کرده اند. جنبش مشروطه چون ناکام ماند و غاصبان و قاتلان و نان به نرخ روز خوران همیشه در کمین سرکوبی آن برآمدند و هنوز نیز برمی آیند ، توده ها دست از تلاش برنداشته و همواره در پی سعادت از دست رفته شان کوشیده اند. در زمانی که مشروطه پا گرفت جمعیت مردم ایران تقریبا” ده میلیون نفر بود. تعداد باسوادان جامعه بسیار کم و به وسعتی ناباورانه ، ناآگاهی و جهل و خرافه و …. در سطح جامعه بیداد می کرد. اکثر قریب به اتفاق جامعه برای زدودن شر و بلایای طبیعی و انسانی متوسل به سحر و جادو و یا آویزان دین و مذهب می شدند تا که شاید فرجی حاصل شود و آنان بتوانند دمی بیاسایند. درست در همان روزها مردم جوامع غرب آزادی های بیشماری داشتند و با پیشرفتی که در دامان همان آزادی شامل حالشان شده بود در رفاهی فوق العاده زندگی می کردند. ما در این جا به کم و کیف رفاه آنموقع و این که زنان غرب به چه میزان در زمینه ی سیاست و اجتماع فعال بودند و نیز بر چه الگوهایی جنسیتی افراد را در پیش برد اهداف می سنجیدند فعلا” کاری نداریم. نکته ی حائز اهمیت جدایی دین از دولت بوده است.
قشر با سواد دوران مشروطه ، آزادی خواهانی به شمار می رفتند که یا فارغ التحصیلان آکادمی های اروپا بودند و یا تاثیر و تاثر از همین قشر و مجاورت با دولت عثمانی بیداری را در جامعه آغاز نمودند. نقش سواد و سواد آموزی از خیلی وقت پیش و دردوران ناصرالدین شاه و با پا فشاری امیر کبیر راه آزادی را هموار کرد. هنگامی که فرمان تاسیس دارالفنون را در سینی گذاشتند و به خدمت انورمبارک بردند؛ ناصرالدین شاه پس از امضاء آن فرمود:” اگر تا امروز همه حرف ما را گوش می کردند ، با باسواد شدن مردم کسی فرمان ما را اجابت نخواهد کرد.” این سخن برای ما مشخص می کند که ناصرالدین شاه و همپالگی هایش از آگاهی توده ها سخت در بیم بودند. آنان قدرت را تنها در چنگ خود می طلبیدند و هر رویارویی را منوط به زوال حکومت شان می پنداشتند. پس جای تعجب نیست که شاه قجر سلطه گری اش را نمی تواند لاپوشانی کند. اما ضعف توده ها آنقدر عمیق بود که خود شاه به صرافت افتاده بود اطرافش را اندکی روشن ببیند. شخص ناصرالدین شاه زمانی که به شاهی رسید و زمام امور را در دست گرفت ، در پی بنیان قانون در جامعه برآمد. اما وجود یک عده تمامیت خواه و جاهل و موج عدم بی نیازی ظاهری جامعه او را نه تنها از این کار منصرف کرد ، بلکه بر زبان آوردن قانون را در دربار و به ویژه در برابر شخص خودش منع کرد.
همان طور که از تاریخ باستان و معاصر ایران زمین متبادر است ، تاریخچه ی تحصیل و گرایش مردم به علم و دانش به دوران های بسیار دور برمی گردد. در زمان ساسانیان ما دانشگاه جندی شاپور را داشتیم و پس از اسلام مدرسه ی نظامیه ی سلجوقیان و اهمیت تحصیل در دوره ی صفویان و نمونه ی بارز آن که فرایندی دراز مدت تا به امروز داشته ، تاسیس مدرسه ی دارالفنون در دوران قاجار است. به جز دوران ساسانیان در سایر دوران هایی که نامشان را برشمردیم در خصوص بنیان علم و تحصیل و برپایی آکادمی ای منسجم که عقاید و فرهنگ جامعه را پاسداشت کند ، همواره با ممانعت ها و مخالفت هایی غیر کارشناسی که تنها از روی جهالت و سودجویی شخصی و کسب قدرت بیشتری بوده رو به رو شده است. روحانیون از جمله کسانی بودند که هیچ گاه نخواستند تاب دانشگاه را بیاورند. هنگامی که امیر کبیر در صدد تاسیس دارالفنون برآمد بیشتر آن ها با این مدرسه مخالف بودند و به قول قدما؛ چوب لای چرخ می گذاشتند تا این اساس مهم آموزشی صورت نگیرد. مدرسه زدایی از دیرباز وجود داشته و این مخالفت بر مبنای ماندگاری استثمار و نابودی علم و زلالی اندیشه بوده است. و تمامیت خواهان زمانی که نتوانستند با نظام آموزش و پرورش ستیز کنند و آن را از بیخ و بن برکنند ، لازم دانستند قدرت اعمال اندیشه هایشان را بر دروس دانش آموز و دانشجو چیره سازند. اما از آن جایی که علوم انسانی به خودی خود با جهالت سرناسازگاری دارد و به مرور دست قدرت طلبان را رو می کند ، این بار فارغ التحصیلان دانشگاه  بودند که بنا بر طبقه بندی ذهنی ای که دانشگاه و کسب علم به آن ها عطا بخشیده بود ، مخالفت هایشان را وسعت بخشیدند و راه آزادی را هموار نمودند.
قبل از جنبش مشروطه کسانی که در ایران جای نظام آموزشی و دبستان را خالی دیدند ، با صرف هزینه های شخصی ، دبستان هایی برای کودکان برپا نمودند. در ابتدا این مدارس در غرب ایران و به ویژه تبریز شکل گرفت. روحانیون اعتراضاتشان را بر مبنای از بین رفتن دین و آغاز افکار شیطانی شروع نمودند و چون با بی رونق شدن مکتب ها راه مفت خوری و گمراهی توده ها عملا” برچیده می شد ، با برانگیختن مردم و سوءاستفاده از اعتقادات پاک آن ها ، به دبستان ها هجوم بردند و با چوب و چماق همه چیز را خورد و خاکشیر کردند. این رویه نمی توانست ماندگار باشد و نشد. تب سواد آموزی و بیداری توده ها در مردم دانش آموخته آنقدر شدید بود که هر مانعی را با صبر از میان برمی داشتند. روند رستاخیز توده ها کند پیش می رفت ، اما همان مردمان روشنفکری که درصد بسیار کمی از جامعه را تشکیل می دادند ، همراه با برخی روحانیون آزادیخواه توانستند بذر انقلاب مشروطه را بپاشند و ثمره ی  آن را در اواخر قرن پیش (شمسی) بهره برداری کنند. واضح و مبرهن است که این علم و آگاهی قشری از سواد آموختگان و از فرنگ برگشته ها بود تا توانستند بیداری را در دل ها برانگیزانند. پس از مشروطه راه دانش اندزوی هموار شد. و در سال ۱۳۱۲ سنگ بنای دانشگاه تهران  (در زمان رضا شاه) گذاشته شد و در اسفند ۱۳۱۳ گشایش یافت. تاسیس دانشگاه تهران موهبتی بزرگ بود و خواسته های برحق مردم جنبه ی علمی به خود گرفت و دامنه ی اعتراضات هر روز وسیع تر شد. به گونه ای که در پنجاه و شش سال قبل ، ۱۶ آذر ۱۳۳۲ ، سه دانشجو کشته شدند. با کشته شدن این دانشجویان ، روند مبارزاتی قشر دانشجو سریع تر شد و در دامان علم و مدرنیته احزاب متعدد شکل گرفت و مردم بهتر و بیشتر از گذشته خواستار زندگی بهتری شدند. از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ دین خواهر خوانده ی دولت محسوب می شد. ولی پس از ۵۷ دین زمام امور را در چنگ گرفت و سیاست و دولت را طبق اندیشه ی خویش به کار گماشت. اوائل انقلاب ، چند سالی به نام انقلاب فرهنگی دانشگاه ها را بستند. سپس با اجیر کردن عده ای کارشناس و روحانی و فیلسوف دینی ، تغییراتی در دانشگاه ها صورت دادند و تا به امروز روند محتوایی و کاری شان ، آنگونه که بوده در هاله ای از ابهام باقی مانده است. با گشایش دانشگاه ها جو خطرناک اختناق و فشار ، بسیاری از دانشجویان را از ادامه ی تحصیل منصرف کرد. دهه ی شصت زیانبارترین دهه برای دانشجو ، علم و تحصیل ، اساتید ، … بود. و بر همین اساس بسیاری از آن ها جلای وطن کردند. استادانی که توانایی پذیرش شرایط رژیم  و انقلاب فرهنگی را نداشتند با دلی پر خون و اشکی در چشم پناه به اروپا و آمریکا بردند و اکثر قریب به اتفاق آن ها از بهترین اساتید جهان شناخته شده اند. در ممالک سکولار و آزاد کسی کاری به عقاید و طرز اندیشه و پوشش دیگران ندارد. واگر همچین کسی پیدا شود ، بدون شک یا مجرم و یا روان پریش شناخته خواهد شد. اما در ایران بنا به دلایل متعدد و تلخ هزاران نفر نه ، بلکه میلیون ها نفر در رنج و سختی روزگار می گذرانند. زیرا عقایدی خلاف عقیده ی آقایان دارند. ما در زیر سایه ی جهل و استبداد رنج کشیده ایم و رنج صبر و تحمل ما را افزون کرده است.
 از سال ۱۳۸۰ شمسی به این طرف ، با فارغ التحصیل و دانشجو ، ما قریب به سه میلیون تحصیل کرده داریم. هر چه تعداد تحصیل کرده ها در این چند سال بیشتر شده ، حس آزادی خواهی نیز رواج زیادی یافته است. از فارغ التحصیلان این دهه ، از مردان ۲۰% الی ۲۵%   و از زنان فارالتحصیل ۳۰ الی ۵۰% بیکار در کل کشور زندگی می کنند. پر واضح است که هیچ کدام از آن ها آینده ی درخشانی پیش روی حود نمی بینند. در حال حاضر تقریبا” ۲ میلیون دانشجو داریم که به یقین پس از فراغت از تحصیل به دلیل ناکامی های اقتصادی ، بحران مسائل اجتماعی و نارسایی های سیاسی ، به جمع بیکاران افزوده می شوند. امروز دانشگاه مرکز طغیان و عصیان بر تمامیت خواه ها شده و دامنه ی این اعتراضات ، چه رنگ سبزبرآن بمالند  و یا هر رنگ و شکل دیگری که باشد ، می رود تا آزادی را به چنگ آورد.
نقد اصلاح نظام ایدوئولوژی موجب فروپاشی آن نظام می شود. در اروپا زمانی که سخن از سکولاریسم شد خیلی از تندروهای دیندار از جدایی دین با دولت مخالف بودند و با روش هایی بسیار خشن هر روشنفکر و  روشنگری را سرکوب می کردند. آنان نمی دانستند که سکولاریسم دین ستیز نیست و خبر از آن نداشتند که دین را از هر گونه بی حرمتی مصون می دارد. دین داران با مطالعه ی سکولاریسم مطمئنا” با آغوشی باز از آن استقبال خواهند کرد ؛ مگر این که روحانیانی تمامیت خواه پیدا شوند و نتوانند از قدرت چشم بپوشند. آنان با استدلال های مایه دار دین را بر جامعه تفوق نمی کنند ، بلکه با حرف های آبکی انسان را تقبیح جلوه می دهند و راه هر گونه بحث و گفتمان را با پرخاش و یاوه گویی و رمالی و رواج خرافات می بندند. این رویکرد تنها شامل حال روحانیون دینی نمی شود. پایبندی بی چون و چرا به هر ایدوئولوژی خاصی بدون شک ، نادیده انگاشتن هر نوع اندیشه ی مخالفی را به دنبال خواهد داشت. پس سکولاریسم یکی از افتخارات مراکز آکادمی ست و فرد سکولار پیشرو و مدافع حقوق بشر خواهد بود. روحانیون جامعه به گونه ای منفی در مورد سکولاریسم (جدایی دین از دولت) سخن می رانند. و مانند دورانی که مدارس در ایران می خواست شکل بگیرد ، بر این عقیده پای می فشرند که سکولاریسم معنویات انسان را رو به نابودی می برد. بند ناف آن ها را با نظام دینی – دولتی بریده اند و حقوق بشری که مرتب از آن دم می زنند ، یک حقوق بشر دینی است و آن را عطیه ای از جانب خداوند می دانند. عقلانیت مدنی در این چارچوب دیده نمی شود. و تبعیض درونمایه ی حکومت های توتالیتری ای است که بر مبنای ایدئولوژی خاصی بنا نهاده باشند. رای بیشتر مردم ملاک کار و حرکت آن ها نیست و با متوسل به تروریسم دولتی خشونت را به اوج می رسانند تا بلکه مخالفان را از بیخ و بن برکنند.
دانشجویان ما در این روزها به نقطه ی حضیض حق و حقانیت رسیده اند. آنان و اقشار مختلف مردم به این صرافت افتاده اند که تنها راه نجات جدایی دین از دولت است. جنبش اعتراضی اجتماعی جاری ادامه ی همان جنبش مشروطه است.هیچ کسی و در قالب هیچ مقام و موقعیتی نمی تواند ، حس آزادی خواهی  را از مردم بگیرد و خفتن در سایه ی آرامش آزدای را از آنان سلب کند. به قول روزنامه نگار کهنه کارمان؛ جناب آقای “مهری” عزیز؛ تیر از چله کمان رها شده و تا به مقصد نرسد فرود نخواهد آمد.