کورش مدرسی هیچ کاره است

رهبران جنبشهای اجتماعی و گاها احزاب هم، چه چپ و چه راست، در شرایط حساس و مقاطع تاریخی معین تئوریها و تزهایی ارائه می دهند و یا حرفهایی می زنند که در تاریخ به خوبی و یا بدی به نام آنها ثبت میشود. معمولا چه باید کردهای افراد در این شرایط نوشته می شوند. در این ارتباط مهمترین کتابی که لنین در ١٩٠٢ نوشت “چه باید کرد” بود و بعدها حتی افرادی مانند علی شریعتی و مرتضی مطهری هم ادای چه باید کرد نوشتن درآوردند.
کورش مدرسی (اشتباه نشود، به گفته خود ایشان رهبر هیچ جنبشی نیست، سر دسته یک محفل است.) سالهاست که در تزهای ارتجاعی گیر کرده و هر روز گامهائی بلندتری نیز به طرف عمق ارتجاعش برمی دارد. چند صباحی سعی کرد تئوریسین چه باید کردها باشد. تئوریهای چه باید کرد ایشان شد “تشکیل دولت موقت با حجاریان”، “حمله و گرفتن قدرت سیاسی! با ١٠ هزار نفر به منزل خامنه ای و رفسنجانی”، “بحران سازی سر مرزها”، گانگستر بازی در آوردن و قاچاقچیان را مجازات کردن! و خیالات اینچنینی. وقتی که تیرهایش به سنگ خوردند، تئوریسین “چه نباید کرد”ها، و در واقع معترض به اعتراض به جمهوری اسلامی شد. هر کجا اعتراضی و حرکت و مبارزه ای در جریان بود فرمودند، اخ است، تف است، مال ما نیست، سبز است، کارگری نیست، ناسیونالیستی است، بورژوایی است و…. شرکت نکنید، دخالت نکید، در منزل بنشینید، منتظر باشید و…  وقتی ایشان دید که چه باید کرد و نکردهایش همه پا در هوا ماندند و چپ جامعه این خوابهای ارتجاعی را با بن بست روبرو کرد رسما بر علیه جنبشهای انقلابی و پیشروی چپ در جامعه شمشیر کشید و برای سرکوب احمدی نژاد و پاسدار رادان هورا کشید.
خدا را چه دیدی، شاید روزی کارگران با شعارهایی مانند “مرگ بر استثمار”، و “زنده باد لغو کار مزدی”، و از همه مهمتر زنده باد کورش مدرسی به خیابان بیایند. آن وقت البته وقت ایشان است. که در واقع یعنی وقت گل نی و یا هیچ وقت. البته فعلا در عمل ایشان رقاص این میدان کذائی است و بدجوری هم خودش را  سر کار گذاشته است!
جالب است کسی که روزی می خواست با حجاریان دولت مشترک و موقت تشکیل بدهد حالا وقتی ۴ میلیون مردم در تهران به خیابان ریخته و شعارهای به قول هر دو جناح رژیم “ساختار شکنانه” از قبیل “مرگ بر جمهوری اسلامی” و “مرگ بر اصل ولایت فقیه”، “موسوی بهانه است کل رژیم نشانه است”، “جمهوری اسلامی نمیخوایم، نمیخوایم” و … میدهند همان کس میگوید سبز است و رهبریش دست جمهوری اسلامی هست. مضحکتر از این سیاست کجا میشود سراغ گرفت.
یک انسان نورمال و با عقل سلیم و متوسط می داند و می بیند که مردم موسوی را بهانه کردند و  بخشا در روزهای اول گفتند “موسوی رای مرا پس بده” و “یا حسین میر حسین”  و در چند روز بعد همان مردم شعار دادند که” مرگ بر دیکتاتور” و “موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است”. کورش مدرسی اما چشمش را بر همه این شعارها می بندد چون این اعتراضات نه تنها خلاف تئوریهای ایشان هستند، بلکه عمق ارتجاع آن تئوریها را برملا هم کردند. ایشان هم مثل رژیم از شعارهای “ساختار شکنانه” ناراحت می شود. و جالب اینکه ایشان هم درست همانند رهبران رژیم از هر دو جناح رادیکالیسم جامعه و حزب کمونیست کارگری را به فحاشی می گیرد. واقعا جالب است که هر دو جناح رژیم به اضافه کورش مدرسی این شعارها را دیده و برای نجات خود هم  اخطار می دهند و هم توطئه می چینند. یک جناح می زند و می کشد ـ کورش مدرسی همصدا با این جناح اظهار خوشحالی می کند ـ و جناح دیگر میگوید قانون اساسی را قبول دارد و جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر، و حتی برای نجات رژیم احمدی نژاد را هم ضمنی می پذیرد که این شعارها تکرار نشود و کورش مدرسی اصلا حاضر نیست مردم و مبارزه آنها و شعارهایشان را ببیند!
کسی را که خواب باشد میشود بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده بیدار کردنش کار ساده‌ای نیست. ایشان خود را به خواب زده. خودش و تئوریهایش شکست خورده اند و این وضعیت را به کل چپ می بندد و قطب چپ را شکست خورده می بیند. مجبور است برای اثبات این وضعیت، خود نیز در شکست چپ جامعه، که اتفاقا و برای اطلاع کورش مدرسی و حواریونش، تنها حزب کمونیست کارگری نیست، بلکه اکثریت جامعه ای است که بار دیگر برای به کرسی نشاندن مطالبات انقلاب ۵٧ به میدان آمده، شرکت کند و دست به هر افتضاح و هر توطئه ای بر علیه این چپ بزند.
منصور حکمت در سمینار مهم “آیا کمونیست در ایران پیروز می شود” مطرح میکند که چپ اگر در ایران شکست بخورد از این خورد دیدن و ریز دیدن خودش است که شکست می خورد. چون خودش را در این ظرفیت و این اشل نمیبیند، و گرنه سه تا وزیر فرهنگ را کنار هم بذارید فوری حزب تشکیل میدهند و قصد کسب قدرت میکنند. این مصداق دقیق امروز کورش مدرسی هست. خودش را در این اشل و ظرفیت نمی بیند. خیلی کوچکتر از اینا می بیند و واقعا هم هست و در نتیجه می خواهد کل جامعه را هم قد خود بکند. پیشنهاد می کنم کورش که دیگه دیر شده ولی مریداش یک دور دیگه این سمینار را مرور کنند.
طنز تلخ تاریخ این است که ایشان خودش را “حکمتیست” هم می داند. یادش رفته که منصور حکمت همیشه خود را و کمونیست خود را “پراکتیکال، عملگرا، ماکزیمالیست، انسانگرا و دخالتگر” می دانست و کورش همه این خصلتهای کمونیست کارگری را فراموش کرده و خانه نشینی و چه نباید کرد و حواله دادن کار و مبارزه و سازماندهی را به روز قیامت و وقت گل نی سپرده است.

کورش مدرسی هیچ کاره است
اخیرا در مصاحبه ای با رادیو زنان سوئد در چند مورد بطور مشخص و با تاکید از ایشان سئوال می شود که خوب پس شما چه می کنید و کجا هستید. به فرض جنبش در داخل تحت رهبری موسوی هست چرا شما در خارج ماههاست حضور ندارید؟ ایشان می گوید ما چرا باید لشکر دیگران بشویم و با سبزها برویم و تحت پرچم اونها مبارزه کنیم. مصاحبه کننده می پرسد خب چرا مستقل نمی روید و حرف خودتان را نمی زنید؟ ایشان تنها ناپرهیزی که در این هشت ماه کرده اند را مثال می آورد که ما در دانشگاه لندن رفتیم و بساط جمهوری اسلامی را بر هم زدیم”. ایشان احتمالا فیلم دانشگاه لندن را هم خودش کامل ندیده، یا خودش را به آن کوچه زده است. در همین اعتراضی که ایشان در این چند سال از فعالیت محفلش شرکت کرده، به ایشان اطلاع غلط داده اند. آنجا هم سررشته اعتراضات دست دیگران بود. ایشان و هوادارانش کاره ای نبودند. ایشان یادش رفته بوده که فرمان صادر کنند این یکی روز را هم در منزل بمانید.
کورش مدرسی در قسمت دیگری از این مصاحبه بی شرمانه مبارزه و انقلاب کنونی مردم را با جنبش ارتجاعی طالبان مقایسه کرده و حتی انقلاب و مبارزه مردم در سال ۵٧ را نیز جنبشی ارتجاعی مینامد. ایشان شعور مخاطبین خودش را دستکم گرفته که منصور حکمت در “تاریخ شکست نخوردگان” با چه شهامتی از آن انقلاب دفاع می کند.
“مردم حق داشتند رژیم سلطنت و تبعیض و نابرابرى و سرکوب و تحقیرى را که شالوده آن را تشکیل میداد نخواهند و به اعتراض برخیزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بیستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشى که با اولین جلوه هاى اعتراض کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ۵٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود.”
در زمان شاه که شعارها (به روایت کورش) خیلی ارتجاعی تر از امروز بود. “استقلال ، آزادی، جمهوری اسلامی”، درود بر خمینی، سلام بر منتظری، نصر من الله و فتح قریب و … البته در آن زمان هم خیلی از مبارزین تئوریهای کورش را نپذیرفتند و شعارهای دیگری با دانش و توان آن روزی خود به جمعیت بردند از قبیل “نان، مسکن، آزادی،” و یا “آزادی، برابری” و “کارگر نفت ما رهبر سرسخت ما” و… آیا مردم به روایت کورش مدرسی در آن زمان هم حق نداشتند به خیابانها ریخته و حکومت شاه را به مصاف بکشند؟ آیا کمونیستها باید در آن شرایط هم به خانه میرفتند و تئوری چه نباید کرد وضع می کردند؟ یا اینکه دخالت می کردند، مهر خود را به جنبش می زدند، بخشا و یا تماما (اگر می توانستند) رهبری آن را به دست می گرفتند؟
با تئوریهایی مثل تئوریهای کورش مدرسی هیچ حرکتی در هیچ نکته ای در جهان شکل نگرفته و شکل نخواهد گرفت. هیچ انقلابی با حرف و شعارهای آخر خود در اول به میدان نیامده. بی مسئولیتی و بی عملی و بی برنامه بودن  و راحت در کنج عزلت  نشستن حق هر کسی است. ولی با این تئوریها خود را کمونیست و طرفدار منصور حکمت خواندن دیگر مضحک است.
منصور حکمت مدام می گفت ما می خواهیم در سرنوشت همین امروز مردم دخالت کنیم و زندگی همین امروز مردم را عوض کنیم و کمونیسم کورش مدرسی قرار است وقت گل نی کاری بکند!
٢۴ فوریه ٢٠١٠