به مناسبت سی و یکمین سالگرد انقلاب بهمن

با سلام و تشکر برای شرکت در مصاحبه با نشریۀ میلیتانت. رفیق مازیار، در آستانۀ سالگرد انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و با توجّه به وقایع اخیر پس از انتخابات ۲۲ خردادماه و تداوم حرکت های توده ای جوانان در خیابان ها و به ویژه رودررویی آشکار در روز عاشورا، برخی به این باور رسیده اند که “انقلاب آغاز شده است”! نظر شما در این مورد چیست؟

با درود به شما و خوانندگان میلیتانت.

به اعتقاد من، از واژۀ “انقلاب”  باید به طور مشخّص استفاده کرد. متأسّفانه بسیاری از گروه های سیاسی چپ و حتی بسیاری از گروه های تروتسکیستی بین المللی، از کلمۀ “انقلاب” به شکلی نادرست استفاده می کنند. این امر می تواند عواقب مخرّبی در ارتباط با نوع، سطح و کیفیّت دخالتگری مارکسیست های انقلابی داشته باشد.

از کلمۀ “انقلاب”، در شرایط وجود حرکت های توده ای در جامعه، به دو منظور می توان استفاده کرد:

یکی به مفهوم اعمّ کلمه و دیگری به مفهوم  اخصّ کلمه است. در این امر تردیدی نیست که به طور اعم، ما به عنوان مارکسیست های انقلابی بر این اعتقاد استوار هستیم که انقلاب یک شرایط و وضعیّت به خصوصی است که در آن، به قول مارکس، نیروهای مولّده در تناقض با مناسبات تولیدی قرار می گیرد؛ بدین ترتیب، شرایط ویژه ای ایجاد می گردد، شرایط عینی ای ایجاد می گردد که وضعیّت را در واقع آبستن انقلاب می کند.

در چنین دوره ای، در هر زمان می توان شاهد طغیان ها، اعتراضات و حرکت های توده ای بود. مضافاً بر این، مارکسیست ها بر این اعتقادند که عصر امپریالیزم یعنی دورۀ کنونی، نه فقط دورۀ جنگ بین امپریالیست ها و کاپیتالیست های کشورهای متفاوت است، بلکه هم چنین  دورۀ جنگ داخلی (یعنی  بین طبقات در داخل کشورها)، قیام و انقلاب است. به سخن دیگر شرایط عینی برای انقلاب های اجتماعی در سراسر جهان به وجود آمده است. آن چه کمبودش احساس می شود، شرایط ذهنی یا نبود رهبری واجد شرایط کارگری برای سازماندهی انقلاب است.

این ها کلیاتی است که در برنامۀ هر مارکسیست انقلابی جای دارد. تجارب غنی چهار کنگرۀ نخست کمینترین، این درس ارزنده را بیش از ۹۰ سال پیش به تمامی مارکسیست های انقلابی ارائه داد:  “دوران معاصر، دوران تلاشی و اضمحلال تمامی نظام های سرمایه داری است… اینک وظیفۀ پرولتاریا عبارت است از تصرّف قدرت دولتی (تزها…قطعنامه ها و بیانیه های چهار کنگرۀ اوّل بین الملل سوّم – نامۀ دعوت به کنگره – ص ۱). یا در “دوران طولانی انقلاب اجتماعی”…”موقعیّت اقتصادی و سیاسی از نظر عینی انقلابی است و بحران های انقلابی بدون اخطار تکوین خواهند یافت”… “خصلت این دوران انتقالی، همۀ احزاب کمونیست را موظف می دارد که هرچه می توانند برای تدارک پیکارهای نظامی تلاش کنند …هر تقابلی می تواند به مبارزه برای تصرّف تبدیل شود” (در بارۀ تاکتیک ها – بیانیۀ بین الملل کمونیستی خطاب به کارگران جهان ص.ص ۲۷۵، ۲۷۷،۲۸۸)

در نتیجه  این موضع میان مارکسیست های انقلابی نیازی به تأکید مرتب ندارد.  زیرا هدف اصلی مارکسیست های انقلابی صحبت در بارۀ انقلاب نیست، بلکه تدارک توده ها برای انقلاب است. برای تدارک هر انقلابی نیز نیاز به تحلیل مشخص از وضعیّت مشخص اجتماعی است. به ویژه ارزیابی توان و آمادگی پیشروان کارگری – که پیروزی یک انقلاب را با سازماندهی خود در درون حزب سیاسی خود، تضمین می کنند- ضروری است. به سخن دیگر، موقعیّت انقلابی امکان دارد که به وجود آید. امروز ما در ایران شاهد  موقعیّت انقلابی هستیم. امّا هر موقعیّت انقلابی، الزاماً به انقلاب منجر نمی گردد. ما در ایران در چنین وضعیّتی به سر می بریم (زیرا طبقۀ کارگر با وجود  تجارب غنی مبارزاتی و آمادگی، نه تنها در صدد پیشبرد مبارزات نیست، که حتی وضعیّت انقلابی را تحریم کرده است- در این موارد اگر سؤالی باشد، بعداً توضیحات بیش تری خواهم داد). 

بنابراین زمانی که مارکسیست های انقلابی از کلمۀ “انقلاب” به  مفهوم اخصّ آن استفاده می کنند، منظورشان این است که موقعیّت انقلابی در جامعه به گونه ایست که می تواند به انقلاب منجر گردد. آیا طبقۀ کارگر آمادگی و توان سازماندگی انقلاب را دارد؟ آیا این وضعیّت به پیروزی انقلاب منجر می شود؟  آیا این وضعیّت به اعتلای انقلابی خواهد انجامید؟ تمامی این سؤالات را نمی توان بدون ارزیابی دقیق از وضعیّت خود کارگران و تناسب قوای طبقاتی در جامعه، به طور جامع پاسخ جامع داد. در این جا برای اثبات این موضوع، نقل قولی از لنین در اوائل ۱۹۱۵ (یعنی قریب به دو سال و نیم پیش از پیروزی انقلاب کبیر اکتبر) دربارۀ روش ارزیابی از موقعیّت انقلابی آورده می شود:

“برای یک مارکسیست، این تردید ناپذیر است که بدون موقعیّت انقلابی، انقلاب غیر ممکن است؛ به علاوه هر موقعیت انقلابی، به انقلاب منجر نمی شود…” (لنین، اضمحلال بین الملل دوّم – جلد ۲۱، ص ۲۱۳)

“موقعیّت انقلابی در اغلب کشورهای پیشرفته و قدرت های بزرگ اروپا وجود دارد. آیا این موقعیّت برای مدّتی طولانی ادامه خواهد داشت؟ تا چه انداره وخیم تر خواهد شد؟ آیا به انقلاب منجر خواهد شد؟ این چیزی است که ما نمی دانیم، و هیچ کس نمی تواند بداند. پاسخ آن در تجربه ای که طی رشد روحیۀ انقلابی و گذار به عمل انقلابی به وسیلۀ طبقۀ پیشرُوی پرولتاریا به دست می آید، داده خواهد شد” (لنین، اضمحلال بین الملل دوّم – جلد ۲۱، ص ۲۱۶ – تأکید از ماست).    

این نقل قول از لنین که متکی بر نظریات بلشویزم و خود حامل چکیدۀ تجارب تدارکات پیش ازنخستین انقلاب سوسیالیستی در جهان است، نشان می دهد که اگر در موقعیّت کنونی، کسی یافت شود که در مورد ایران شعار “آغاز انقلاب” را بدون ارزیابی از تناسب قوا و درک موقعیّت ویژۀ طبقۀ کارگر بیان کند، دچار کلی گویی شده است.[۱]

“مارکسیزم” و “انقلاب” را  چگونه تعریف می کنید؟ وجه تمایز این مفاهیم با درک سایر جریانات چپ گرا از آن چیست؟

مارکسیزم، بیش از هر چیز یک روش تجزیه و تحلیل مناسبات اجتماعی است، و نه صرفاً انعکاس دهندۀ نظریات عمومی و یا احساسات فردی در مقابل اعتراضات توده ای و وقایع خیابانی. در واقع تفاوت یک مارکسیست انقلابی با یک روزنامه نگار منصف بورژوا (یا یک عملگرای رادیکال خرده بورژوا)، در این است که روزنامه نگار مذکور تحت مشاهدۀ وقایع روزمرّه و مطالبات مطروحه در خیابان ها، گزارشاتی متأثر از حرکت های توده ای را  در روزنامۀ خود انعکاس می دهد. در صورتی که یک مارکسیست انقلابی، با مشاهدۀ تمام وقایع و ارزیابی دقیق آن، وضعیّت کلّ جامعه را می سنجد و تحلیل مشخّصی را برای آماده سازی ذهنی و تشکیلاتی نیروهای انقلابی در جامعه به ویژه کارگران پیشرو، بر اساس تجارب پیشین درونی و بین المللی، متکی بر متدولوژی مارکسیستی، ارائه می دهد. زیرا، هدف یک مارکسیست انقلابی دخالتگری در مسائل روزمرّۀ اعتراضات یا جنبش با هدف جهت دادن آن اعتراضات/جنبش به سمت و سوی انقلاب سوسیالیستی است. بنابراین هدف یک مارکسیست انقلابی با یک روزنامه نگار بورژوا (و یا گرایشات خرده بورژوا) از اساس متفاوت است، گرچه هر دو از یک واقعه سخن به میان می آورند. 

از دیدگاه مارکسیست های انقلابی، “انقلاب” مبارزه ای است میان طبقات اجتماعی برای کسب قدرت دولتی. دولت، ابزاری است در دست نیروهای غالب اجتماعی. این ابزار، اجزاء مشخص خود را داراست: موتور(نیروی محرّکه)، مکانیزم انتقال و مکانیزم اجرایی. نیروی محرّکۀ دولت، همان منافع طبقاتی است؛ مکانیزم انتقال آن نیز،  نشریات، تبلیغات و مدارس، حزب ها، مساجد است؛ و  تشکیلات مقننه دولت، قشرهای ممتاز جامعه، روحانیون و غیره. و بالأخره مکانیزم اجرایی آن، دستگاه اداری، سپاه پاسداران، پلیس و بسیجی و لباس شخصی ها، دادگاه ها، زندان ها و ارتش است.

گرچه دولت برای اقشار درگیر جنگ، فی نفسه هدف نیست، امّا ابزار عظیمی است برای سازماندهی، برهم زدن و سازماندهی مجدّد مناسبات اجتماعی. هر تشکیلات سیاسی (چه بورژوایی و چه مارکسیستی) می کوشد تا قدرت سیاسی را به دست آورد تا بتواند دولت را در خدمت طبقه ای که وی نمایندگی می کند، قرار دهد.

گرایشات چپگرا زمانی که بدون ارزیابی از وضعیّت و آمادگی طبقۀ کارگر برای سازماندهی انقلاب و جایگزینی آن با دولت کارگری، از “آغاز انقلاب” در ایران صحبت به میان می آوردند، در عمل نشان می دهند که مفهوم مارکسیستی دولت و انقلاب را درست درک نکرده اند.  برای مارکسیست های انقلابی، “آغاز انقلاب”، به وِیژه در ایران به مفهوم حضور بالقوّۀ طبقۀ کارگر برای سازماندهی انقلاب است، حتی اگر این انقلاب به انقلاب کارگری منجر نگردد. روندی که با رودرویی نه تنها در خیابان ها بلکه در کارخانه ها آغاز می شود و چشم انداز آن ورود به دورۀ اعتلای انقلابی برای سرنگونی نظام سرمایه داری و کسب قدرت کارگری است. بدیهی است که برای تضمین این روند انقلابی، وجود حزب پیشتاز انقلابی ضروری است.

چه اشکالی دارد اگر گرایشی در وضعیّت کنونی از “آغاز انقلاب” صحبت به میان آورد؟ شاید منظورشان اشاره به آغاز پروسۀ انقلاب باشد و نه انقلاب به معنای خاصّ کلمه.

تردیدی نیست که می توان از آغاز پروسۀ انقلاب سخن به میان آورد. امّا از این پروسۀ انقلاب (با مشاهدۀ چند تظاهرات خیابانی) نمی توان “آغاز انقلاب” را قطعی اعلام کرد. باید توجّه داشت که نقش یک گرایش مارکسیستی، “انقلاب سنجی” نیست. نقش یک گرایش مارکسیست انقلابی، ارزیابی تحوّلات آتی انقلابی از پیش، و سپس تدارک انقلاب است. گرایش مار کسیست های انقلابی ایران، سال پیش به بسیاری از تناقضات موجود جامعه و وضعیّت کارگران و سایر نیروهای اجتماعی و انتخابات ریاست جمهوری به شکل مفصّل، اشاره و نتیجۀ بحران عمیق درونی رژیم را به طور کلی پیش بینی کرده بود.[۲] امّا این گرایش کماکان بر این اعتقاد است که امروز موقعیّت انقلابی ای که در ایران به وجود آمده است به “انقلاب” و یا اعتلای انقلابی، بدون تحوّلات در درون جنبش کارگری، منجر نمی گردد و سخن از “آغاز انقلاب” به میان آوردن، از لحاظ تاکتیکی زودرس است.

متأسّفانه یک ارزیابی نادرست و هیجان زده می تواند اشکالاتی در امر مداخلات به وجود آورد. یکی از این اشکالات اینست که توهّماتی در درون پیشرُوی کارگری ایجاد می شود مبنی بر این که گویا انقلاب قریب الوقوع است و یا این برخورد می تواند این چنین بحثی را تداعی نماید که انقلاب، بدون آمادگی کارگران، در دستور روز قرار گرفته است. در صورتی که این گونه نیست. مضافاً بر این، غرض از برجسته کردن این موضوع به چه مفهومی است؟ آیا می خواهیم به جوانان ایران در خیابان ها تذکر دهیم که “انقلاب آغاز شده است”! بدیهی است که جوانانی که شعار “مرگ بر دیکتاتور و جمهوری اسلامی” را سر داده اند، از این تأکید این موضوع چیزی نصیبشان نمی گردد. آیا می خواهیم به کارگران گوشزد کنیم که “انقلاب آغاز شده است و شما اطلاع ندارید”؟ این یک برخورد قیّم مآبانه از بالا است که هیچ گوش شنوایی در درون جنبش کارگری و قشر پیشرُوی کارگری پیدا نخواهد کرد.

بدیهی است که ما به عنوان یک نیروی مارکسیست انقلابی، در هر حرکت توده ای برای جهت دادن و بهتر کردن وضعیّت، به سود طبقۀ کارگر و هموار کردن مسیر انقلاب سوسیالیستی کماکان شرکت خواهیم کرد. (نوع و کمّ و کیف این دخالتگری عمیقاً با ماهیّت حرکت های توده ای مرتبط است.)

امّا برخی می گویند که الزاماً برای آغاز انقلاب، کارگران شاید نقشی نداشته باشند. بسیاری از انقلابات بدون حضور فعّال آن ها آغاز شده است. و این که کارگران در مراحل بعدی به انقلاب می پیوندند. نظر شما در این مورد چیست؟ 

بله این درست که در آغاز هر انقلابی امکان دارد که کارگران الزاماً درگیر نشوند. امّا در مورد ایران، وضعیّت متفاوت است. زیرا کارگران، آگاهانه این حرکت ها را تحریم کرده اند. عدم درگیری طبقۀ کارگر و به ویژه پیشرُوی کارگری آن متکی بر نداشتن آگاهی در مورد ماهیّت رژیم و یا نداشتن تجربۀ سیاسی نیست. کارگران ایران، یکی از فعّال ترین و آگاه ترین اقشار جامعه هستند.

 شما می گویید “انقلاب” امروز در دستور روز قرار نگرفته است، چرا؟

همان طور که در پیش اشاره کردم، به نظر من پس از وقایع اخیر به ویژه روز عاشورا که اعتراضات توده ای حالت تهاجمی به خود گرفت، موقعیّت انقلابی در ایران مشاهده شده است.  امّا، زمانی که گفته می شود “انقلاب آغاز شده”، یعنی یک سلسله پیش شرط هایی در مقابل جنبش قرار دارد که باید به فرجام برسد تا خودِ انقلاب  آغاز شود و به پیروزی برسد. اوّل، اعتراض های توده ای است. واضح است که این عنصرِ بسیار مهم، امروز وجود دارد. یعنی این که آگاهی، از انگیزه های ضدّ استبدادی به دست آمده،  توده ها را به خیابان ها کشیده است. برخوردهای فیزیکی برای پیشبرد یک سلسله اهداف و تکالیفی که در مقابل توده ها قرار دارد، ترس آنان را از سرکوب گران کاهش داده و کلّ دستگاه سرکوب، مورد انزجار و برخی اوقات مورد تهاجم قرار گرفته است. جوّ سیاسی و آگاهی سیاسی میان جوانان بالا رفته است. این یک گام به پیش است. امّا قدم اساسی، به خصوص در حالت ویژه ای که ما امروز با آن رو به رو هستیم، به نظر من حضور متشکل و آگاهانۀ طبقۀ کارگر است. این عنصر امروز در تحوّلات اخیر با کمال تأسّف وجود ندارد. طبقۀ کارگر به طور متشکل در صحنه درگیر نمی باشد.

می توانید توضیح دهید که چرا کارگران وارد صحنۀ مبارزات ضدّ رژیمی نشده اند؟ 

تصوّر بخش اعظمی از کارگران از ابتدای این حرکت ها از هفت ماه پیش بر اساس داده های گذشته شان بوده است مبنی بر این که در درون رژیم دو جناح وجود دارد، یک جناح اصلاح طلب و دیگری اقتدارگرا که یکی با دیگری تفاوت کیفی ندارند. این که اصلاح طلبان زمانی قول انجام کارهایی داده اند، برخی (به ویژه در ۴ سال نخست) به خاتمی و دار و دسته اش رأی دادند! در آن دوره دیدند که هیچ تفاوتی ماهوی و کیفی ای انجام نگرفت. اصلاح طلبان پشت کارگران  را خالی کردند. بنابراین به این نتیجه رسیده اند که اختلافات فعلی، بین جناح موسوی- کروبی و جناح خامنه ای-احمدی نژاد، اختلافاتی خانوادگی است و ربطی به آن ها ندارد، حتی اگر سر و دستی را هم در این میان بشکنند، به آن ها ارتباطی پیدا نمی کند.

این درک به حدّی رسید که حتی شاهد بودیم که قبل از وقایع انتخابات، کارگران در حال سازماندهی اعتصاباتی بودند؛ مثلاً ایران خودرو اعتصاب موفقیّت آمیزی سازمان داد. کارگران هفت تپه داشتند یک سلسله اعتصاب هایی سازمان می دادند. پیش از آن، کارگران صدرا، نسّاجی کردستان و جاهای مختلف هم همین طور مشغول سازماندهی اعتصابات کوچک و بزرگ بودند.

امّا از زمان این حرکت ها پس از انتخابات و تحوّلات اخیر بین اصلاح طلبان و دولت احمدی نژاد، کارگران، این اعتصاب و حرکت ها را نیز قطع کردند و خودشان را از این تحوّلات به کل کنار کشیدند.

در صورتی که متأسّفانه کارگران یک نکتۀ بسیار مهم را در نظر نمی گیرند[۳] و آن اینست که: اعتراضات و تظاهرات کنونی از سوی توده های معترض در خیابان ها، تا حدود بسیاری از چارچوب اصلاح طلبان حکومتی و اصولاً کلّ نظام بیرون رفته است و در هر مرحلۀ مبارزاتی نسبت به مرحلۀ پیش، این فاصله نسبت به اصلاح طلبان افزایش یافته است.

این اتفاق از همان روزهای اوّل رخ داد. یعنی بعد از تظاهرات در خیابان ها، موسوی اعلام کرد که نروید و در تظاهرات شرکت نکنید تا برخورد و درگیری پیش نیاید. با این وجود، توده های جوان به تظاهرات رفته و  موسوی مجبور شد که در این تظاهرات شرکت و سخنرانی کند. بله، او مجبور شد! توده ها او را به بیرون و به خیابان کشیدند و چنین وضعیّتی تا امروز، یعنی روز عاشور(۶ دی ۱۳۸۸) ادامه یافته است.

به تدریج که تظاهرات  پیش رفت، موسوی موضع سکوت اختیار کرد؛ با این حال جوانان شروع کردند به شعار دادن. موسوی خواستار تظاهرات مسالمت آمیز، به دور از خشونت و برخورد بود، امّا شرایط به تدریج توده ها را به سوی برخورد و عکس العمل خشونت آمیز سوق داد. از حدود دو، سه تظاهرات قبلی تاکنون، شاهد برخوردها از سوی مردم بوده ایم و امروز می بینیم که تظاهرکنندگان بی اغراق دمار بسیجی ها و نیروهای انتظامی را درآورده اند! و تا آن جا که امکان پذیر بوده است، از خودشان دفاع کرده و در مواردی حتی تهاجم برده اند.

بنابراین هیچ کدام از این ها با جریان موسوی و پادوهای اصلاح طلب خوانایی نداشته است. متأسّفانه طبقۀ کارگر درک نمی کند که در واقع این توده های معترض به دلیل “رفرمیست بودن” نیست که که طرف موسوی رفتند و یا هنوز شعارهای آن ها را –در برخی اوقات- تکرار می کنند، لباس سبز می پوشند و یا رنگ سبز با خودشان حمل می کنند؛ حتی به این دلیل نیست که از لحاظ سیاسی و برنامه ای طرفدار موسوی گردیده اند، بلکه به این علت است که رهبری دیگری وجود ندارد. به عبارت دیگر، خلاء رهبری وجود دارد. برای توده های جوان در داخل ایران، مهم نیست که چه کسی و با چه رنگی، با چه سبکی می گوید بیایید و اعتراض کنید؛ هر کسی که این رهبری را در دست بگیرد، این ها در واقع به سمت و سوی او خواهند رفت (البته با مطالبات خودشان)، برای ادامۀ مبارزه شان، برای این که بهانه ای یا پوششی پیدا کنند که مبارزۀ ضدّ رژیمی را سازمان دهند.

چون دیگر به تنگنا رسیده اند، از وضعیّت موجود خسته شده اند، بیکاری شدید است، فشار بر جوانان بسیار زیاد است، اعتیاد بیداد می کند، انواع و اقسام فشارهای خانوادگی و غیره به خصوص بر زنان اعمال می شود و این ها به آن جایی رسیدند که می خواهند بیایند و در خیابان ها اعتراض بکنند؛ انتخابات در واقع “بهانه” ای شد برای آن ها که این کار را بکنند؛ روزنه ای برای تخلیۀ خشم سی سالۀ ناشی از تحقیر، سرکوب و فشار در تمامی ابعاد آن.

نظر شما در آن زمان چه بود؟

قبل از انتخابات، پیشنهاد مشخّص ما این بود که کارگران به موسوی رأی ندهند، منتها در انتخابات با کاندید خودشان شرکت بکنند؛ مثلاً با کاندید کردن یک نفر که در زندان به سر می برد، به عنوان نمونه اسالو، به او رأی بدهند: یعنی عملاً به این ترتیب انتخابات را بایکوت بکنند، منتها به صورت فعّال؛ یعنی از طریق استفاده از فضای انتخاباتی و ماندن و دخالتگری در بین توده ها، انتخابات را بایکوت بکنند، امّا از این طریق با توده ها ارتباط بگیرند و رهبری توده های مردم را از چنگ این جریانات رفرمیستی بیرون بیاورند.

بنابراین این موضع به اعتقاد من موضع صحیحی بود اگر اجرا می شد. البته در مقابل این موضع (تاکتیک)، مواضع عجیبی هم پیدا شد: یک عدّه می گفتند که کلّ این جنبش ارتجاعی است، یک عدّه می گفتند خیر، حتماً باید رفت و از موسوی حمایت کرد. در مورد این دو انحراف من در این جا از طرفداران و مخالفان موسوی صحبت نمی کنم بلکه راجع به سوسیالیست ها صحبت می کنم، کسانی که می گویند چپ هستند و طرفدار طبقۀ کارگر.

بنابراین با یک دخالت صحیح- اگر فرض کنید ما از چنان اعتبار بالایی در درون طبقۀ کارگر برخوردار بودیم به گونه ای که می توانستیم تأثیرگذاری داشته باشیم، خوب واضح است حدّاقل اگر این تاکتیک اجرا می شد، الآن طبقۀ کارگر در رأس این تظاهرات خیابانی می توانست قرار گیرد. مثلاً می توان تصوّر کرد، اگر کارگران در صدر این تظاهرات خیابانی بودند، توده های جوان به جای این که عکس موسوی، و یا رنگ سبز موسوی را به آن جا ببرند، از  رهبران عملی کارگران حمایت می کردند. با این عمل، اعتبار رهبری کارگری در میان توده های میلیونی، که می بینیم که تظاهرات بسیار وسیعی در سراسر ایران در سطح شهرهای مختلف برگزار کردند، اضافه می شد.

بنابراین کارگران می توانستند در صدر این جنبش قرار بگیرند و در این موقعیّت با هماهنگی یک دیگر، با هماهنگی کارگران کارخانه هایی که قبلاً اعتصاب کردند و تجربه هایی داشتند، یک اعتصاب عمومی سراسری صورت دهند. بنابراین مسأله به این ترتیب است که شرایط عمومی برای انقلاب وجود دارد. نبود عنصر ذهنی هم که از آن صحبت می کنیم، یعنی دقیقاً عدم وجود رهبری کارگری. البته نه رهبری که خودش اظهار وجود می کند و می گوید که “وجود دارم” و مثلاً پانصد عضو داشته باشد، بلکه رهبری واقعی کارگری که در میان طبقۀ کارگر و مورد اعتماد طبقۀ کارگر واقع شده باشد.

چنین رهبری ای متأسّفانه هم اکنون وجود ندارد. نه ما هستیم، نه دیگران. هیچ کدام از این گرایش های چپ اکنون از چنان اعتباری برخوردار نیستند که نقش رهبری را ایفا کنند. بنابراین اگر این رهبری وجود نداشته باشد، اگر این دخالتگری ها صورت نگیرد و اگر از طریق این دخالتگری ها طبقۀ کارگر اعتماد به نفس پیدا نکند و توده ها به او وصل نگردند، واضح است که انقلاب در داخل ایران صورت نخواهد گرفت- پس این عنصر را ما باید همیشه در نظر بگیریم- یا اگر انقلابی صورت بگیرد مانند پیش با رهبری یک جریان بورژوایی ضدّ کارگریِ مورد حمایت امپریالیزم خواهد بود.

عنصر مهم، به وضوح حرکت توده است، امّا عنصر  اصلی، حضور طبقۀ کارگر در صدر این حرکت توده ای است. حتی مثلاً انقلاب کوبا- که از آن به عنوان انقلابی چریکی یاد می شود و پیروزی نهایی انقلاب عمدتاً به فعّالیت های چریکی  چه گوارا و فیدل کاسترو و گروهشان در داخل کوهستان ها ارتباط داده می شود- دقیقاً زمانی پیروز گشت که اعتصاب کارگری در شهرهای کوبا صورت گرفت؛ یعنی حتی اگر جنگ چریکی عامل اصلی باشد (البته جنگ چریکی و مبارزۀ مسلّحانۀ مرتبط با مبارزۀ تودۀ مردم و نه جدا از آن)، باید با اعتصابات کارگری پیوند بخورد. در غیر این صورت ممکن است مثلاً کودتا صورت بگیرد و یا یک رژیم بی خاصیتی سر کار آید. مانند نیکاراگوئه، و مثل ساندنیست ها، دیدیم که در آن جا چه شد؟ بله انقلاب کردند، ولی چند سال بعد از انقلاب، همه چیز را به بورژوازی تحویل دادند و الآن که در حکومت هستند، خودشان هم بورژوا شده اند! یعنی تمام ابزار آن سیستمی که یک زمانی سرنگون کرده بودند همه را بازسازی کردند و خودشان شده اند نمایندۀ همان جریاناتی که سرنگون کردند.

بنابراین این گونه انقلابات بدون دخالت طبقۀ کارگر بی فایده خواهد بود و به جایی نمی رسد. باید طبقۀ کارگر درگیر باشد، آگاهی سیاسی و حزب خود را داشته باشد و این وضعیّت درواقع پیوند می خورد با پروسۀ اعتراضات توده ای و این پیوند منجر به انقلاب می شود.

حتی در آن موقع هم نمی توانیم بگوییم که انقلاب شده، بلکه باید بگوییم موقعیّت انقلابی بهدوران پیشا- انقلابی آغاز گردیده است. واضح است که انقلاب، تدارکات خود را لازم دارد. نمی توانیم به سادگی صحبت از انقلاب بکنیم. اگر به بحث های لنین مراجعه کنیم، تمام این پروسه ها را مطرح کرده است؛ مانند دوران “پیشا انقلابی” و دوران “اعتلای انقلابی”. تمام این پروسه های مختلف و مراحل مختلفی است که وجود دارد.

بنابراین اگر بخواهیم یک تحلیل واقع بینانه و مرتبط به تحلیل مشخّص از وضعیّت مشخّص به شکل خلاصه داشته باشیم این است که:

وضعیّت امروز ایران به این شکل است که یک رژیم سرمایه داری کاملاً مرتجع، کاملاً سرکوبگر و یک رژیم دیکتاتوری نظامی با ایدئولوژی عقب افتادۀ اسلامی در صدر حکومتی است که در اقلیّت ناچیزی قرار دارد و از طریق سرکوب می خواهد که موقعیّت خود را حفظ بکند. توده های وسیع مردم که به آن معترض هستند، صدا و اعتراض خود را از طریق حمایت از اصلاح طلبان آغاز کردند و این تاکتیک توده ها با توجّه به تجربۀ اندکی که داشتند ارزنده بود و هزینه هم پرداخت کردند.  به عنوان مثال جوانی که نه از مارکسیزم اطلاعی داشته و نه مطالعه ای کرده است، نه در حزب و تشکیلاتی بوده که چیزی بشنود و بداند و نه در خانواده ای سیاسی زندگی می کرده است، حدّاکثر به تحصیل در دانشگاه مشغول بوده و خانوادۀ  نیمه مرفّه ای هم داشته، ولی به این سیستم معترض بوده است، در چنین شرایطی مشاهده کرده است که حرکتی در اعتراض به سیستم فعلی تحت رهبری اصلاح طلبان (موسوی) آغاز شده، طبعاً از آن حمایت می کند. ولی مسأله ای که هست اینست که بعد از مدّتی سخنان موسوی هم اگر به صلاحش نباشد گوش نمی دهد و آن کاری را که خودش صلاح می داند انجام می دهد، منتها تحت پوشش همان رهبری. این بود جریانی که در ایران اتفاق افتاد. این انگیزۀ اصلی توده های جوانی بود که امروز به خیابان آمده اند.

بنابراین این ها طرفدار اصلاح طلبان نیستند، اصلاح طلب نیستند و اصلاً نمی دانند “اصلاح طلبی” یعنی چه. این ها معترضند، به شرایط خفقان معترضند و به فشاری که بر آن ها وارد می شود؛ به لطماتی که سال ها متحمّل شده اند؛ به لطمات وارده بر عقایدشان، زندگیشان و تمام چیزهایی که به آن اعتقاد دارند و به این دلیل به خیابان ها آمده اند.

به اعتقاد من، جوانانی که پا در عرصۀ مبارزات گذاشته اند، از نخستین روزهای اعتراضات تا به الآن، درس های بسیاری آموخته اند؛ وجود سرکوب های بی رویۀ دولت سرمایه داری ایران از یک سو و مذاکرات به اصطلاح رهبران اصلاح طلب از بالا، موجب شد که جوانان تا حدود بسیار زیادی توهّم خود را نسبت به مترقّی بودن بخشی از بورژوازی ایران از دست دهند و عملاً از آن به اصلاح رهبرانی که سعی می کردند اعتراضات را به چارچوب های قانونی حکومت محدود کنند، جلوتر روند. امروز شاهدیم که جوانان، بر خلاف شعارهای پرطمطریق “مبارزات مسالمت آمیز” و “اصلاحات”، رو در روی دولت و عمّال آن قرار گرفته و کلّ نظام را نشانه رفته اند. امّا این را هم باید اضافه کنم که هنوز حرکت های اعتراضی ابداً وارد فاز “ضدّ سرمایه داری” نشده است. جریان فکری و ایدئولوژیک حاکم بر بسیاری از این جوانان فعلاً جریان “راست”، یعنی نئولیبرالیسم است؛ دلایل آن هم مشخّص است: از یک سو، جمهوری اسلامی ضمن تبلیغات ظاهراً ضدّ آمریکایی و ضدّ سرمایه داری خود (مثلاً همین چندی پیش احمدی نژاد در آستانۀ فرا رسیدن ۲۲ بهمن از سقوط نظام های سرمایه داری لیبرال صحبت به میان آورد) به سرکوب گسترده دست می زند و بدین ترتیب بسیاری از جوانان را به سوی نقطۀ مقابل، یعنی آن چه که در حرف با آن مخالفت می کند، سوق داده است  و از سوی دیگر، به اصطلاح منتقدین داخلی رژیم- یعنی حزب اعتماد ملّی، مشارکت و به طور کلّی جریان دوّم خرداد که مشخّصاً آمریکاییزه و راست هستند- با شِبه انتقادات خود به حاکمیّت، جوانان عاصی و معترض- به ویژه دانشگاهیان- را به سوی خود جلب کرده اند. در این بین، نقش و تأثیر رسانه های امپریالیستی صدای آمریکا، بی.بی.سی و امثالهم لازم به ذکر نیست. همۀ این عوامل را بگذارید در کنار آموزش های دانشگاهی و آکادمیک که تماماً “راست” هستند. این عوامل، ایدئولوژی نئولیبرالی را (در هر زمینه ای که فکر کنید، من جمله اقتصاد) در ذهن بسیاری از جوانان معترض حقنه کرده است.

فقط کافیست به وبلاگ ها و وب سایت های اینترنتی حامیان “سبز” نگاهی بیندازیم: چندی پیش در خبرنامۀ جرس، از برنامۀ شوک درمانی حذف یارانه ها (یعنی یک نسخۀ مشهور نئولیبرالی) با صراحت، امّا به شرط حذف مجری آن یعنی احمدی نژاد دفاع شده بود. در عمدۀ این سایت ها و در محافل دانشجویی، سرنوشت جمهوری اسلامی با شوروی و دیوار برلین، و محاکمات اخیر با محاکمات مسکو قیاس می شود. به شعارهای ارتجاعی “اوباما، اوباما! یا با اونا، یا با ما”، “حکومت ایرانی”، “جمهوری ایرانی” و “نه غزّه، نه لبنان، جانم فدای ایران”، “برادر رفتگر، محمود رو بردار ببر” و غیره نگاه کنید. (یعنی عمدۀ شعار ها، ناسیونالیستی- پان ایرانیستی، پر از کینه نسبت به سایر نژاد ها، راست، خواهان مداخلۀ امپریالیسم و ناخواسته توهین به اقشار زحمتکشی مانند رفتگران است که وجود چنین شعارهایی اتفاقی نیست، بلکه به خاستگاه طبقاتی و یا جهان بینی دیکته شده به این افراد ارتباط دارد) در تمامی این سایت ها، وبلاگ ها و خبرنامه ها، ظاهراً تمامی مشکلات بیکاری، تورّم، نبود مسکن، فقر، فحشا، اعتیاد و غیره، به شخص احمدی نژاد و دولت او یا نهایتاً “جمهوری اسلامی” ربط داده می شود، نه سرمایه داری؛ یعنی معترضین به هیچ وجه درک نکرده اند که مثلاً نرخ منفی ۱٫۱ درصد برای رشد اقتصادی جهان در سال ۲۰۰۹ (گزارش ILO، ژانویۀ ۲۰۱۰، ص. ۴۵)، وجود ۷۴۴ میلیون نفر در فقر مطلق یعنی درآمد کم تر از ۱٫۲۵ دلار در روز (همان، ص. ۵۴) یا وجود ۲۱۱٫۵ میلیون بیکار در سطح جهان که تا پایان سال جاری احتمالاً و در خوشبینانه ترین حالت به رقم ۲۱۳٫۴ میلیون خواهد رسید (همان، ص. ۵۶) و یا شرایط وحشتناک و بحرانی آب و هوایی و إلی آخر، ارتباطی با “جمهوری اسلامی” ندارد، بلکه تماماً نتایج مستقیم عملکرد “سرمایه داری جهانی” است؛ معترضین، به حضور ۱۰٫۰۰۰ نیروی نظامی آمریکا در هائیتی، دستگیری ده آمریکایی در رابطه با کودک ربایی در هائیتی، اجلاس مفتضحانۀ کپنهاگ، قتل عام مردم غزّه از سوی اسرائیل با چراغ سبز آمریکا، گزارش گلداستون در مورد جنایات اسرائیل و غیره، نگاه نمی کنند (چه برسد به آن فکر کنند) و تحت تأثیر همان عواملی که مختصراً گفتم، موضع راست را اختیار می کنند! وقتی جوانان معترض این را درک نمی کنند، قاعدتاً می پندارند که با رفتن “جمهوری اسلامی” و جایگزین شدن آن با یک رژیم صرفاً سکولار (ولو کاپیتالیستی) تمامی مشکلات و فلاکت ها به یک باره رخت برخواهد بست. (چیزی که اخیراً بسیار تبلیغ می شود) بنابراین در مقطع فعلی، اگر فلان جوان بیکار و جویای کار در اعتراض به نبود شغل به تظاهرات می آید، “نبود اشتغال” را نتیجۀ عملکرد شخص “احمدی نژاد” یا دولتش می داند، نه مکانیزم بازار آزاد سرمایه داری.

تمام مسألۀ مارکسیست های انقلابی در ایران هم اینست که به معترضینِ عمدتاً جوان نشان دهند، تنها با تغییر نام “جمهوری اسلامی”، در صورتی که همان مناسبات سرمایه داری در جای خود باقی بماند، عملاً هیچ گونه مشکلی حل نخواهد شد. حتی حقوق دموکراتیک نیز (مانند آزادی بیان، حقّ تجمّع، آزادی مطبوعات و غیره) در گروی نابودی سرمایه داری ایران است.

به هر حال، این حرکت ها در واقع می تواند شرایط پیشا-انقلابی را در داخل ایران به وجود آورد. امّا برای این که این دوران پیشا انقلابی، به یک دوران اعتلای انقلابی و سپس انقلاب منجر شود، به عنصر طبقۀ کارگر و حدّاقل عنصر پیشروان کارگری را به شکل یک پارچه در یک اتحاد عمل سراسری- که خواهان شعار مرکزی اعتصاب عمومی باشد-  نیاز است و برای این که آن اتفاق هم بیافتد، حضور حزب طبقۀ کارگر و حزب پیشتاز طبقۀ کارگر ضروری است.

در حاشیۀ وقایع اخیر، درس های انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را چگونه ارزیابی می کنید؟

در کنار نقاط قوّت و ضعفی که مختصراً در سؤال قبلی به آن اشاره کردم، درس های قیام بهمن برای جوانان و کارگران پیشرو و زنان ایران می تواند راه گشای مبارزات دورۀ آتی آن ها باشد. در وضعیّت فعلی و در آغاز سی و یکمین سالگرد انقلاب بهمن ۱۳۵۷، بررسی درس های آن می تواند کمکی در راستای مبارزات آتی کارگران پیشرو باشد.

در ارزیابی انقلاب بهمن تنها نمی توان به «انقلاب» و مبارزات «قهرمانانۀ» مردم علیه استبداد پهلوی اشاره کرد. در این امر تردیدی نیست که بدون اعتصاب عمومی، به خصوص اعتصاب کارگران شرکت نفت، و هم چنین از خود گذشتگی، مقاومت و مبارزۀ وسیع مردم ایران به ویژه کارگران و زحمتکشان، آن انقلاب به ثمر نمی رسید. امّا، مسأله این جاست که آن انقلاب عظیم در زمان کوتاهی به شکست انجامید. رهبری انقلاب از دست کارگران، جوانان، ملیت های ستمدیده و سربازان و نیروهای مسلح مردمی، خارج شد و به دست همان ساواکی های سابق و ارتش و پاسداران و سرمایه داران دیگری سپرده شد.

پیش از توضیح علل شکست می توانید در مورد پیش زمینه های عینی که منجر به این انقلاب شد توضیح دهید؟

بله حتماً. می توان اذعان داشت که  از بدو ادغام ایران در بازار جهانی سرمایه داری، بحران دائمی اجتماعی گریبان گیر جامعۀ ایران گردید. این مسأله البته تنها ویژۀ ایران نیست، بلکه شامل اکثر کشورهای واپس مانده می گردد. امّا، در ایران از دورۀ قاجار اثرات ادغام آن در نظام امپریالیستی به وضوح دیده می شود. تحت فشار کشورهای امپریالیستی، به ویژه روسیۀ تزاری از شمال و بریتانیا از مرزهای شرق، دولت قاجار تحت استیلای مالی حکومت های امپریالیستی در آمد. سلاطین قاجار، برای رفع نیاهای مالی دولت و دربار، به ویژه در مورد ایجاد ارتش و وسایل جنگ های ایران- روس، مجبور به دریافت وام های کلان از سرمایه داران خارجی شدند و در مقابل امتیازات اقتصادی کلانی را به آن ها اعطا کردند. بدین ترتیب راه برای سرازیر شدن کالاهای مصنوعی غرب به بازارهای محدود ایران باز شد. از سوی دیگر، دولت آغاز به فروش مناصب دولتی و املاک سلطنتی و خالصه (زمین و ملک پادشاهی ) به بازرگان و ثروتمندان ایرانی کرد. در نتیجه، مالکیّت خصوصی بر زمین رشد کرد و این تأثیر مستقیمی بر وخیم شدن وضعیّت دهقانان گذارد. انقلاب مشروطه تحت چنین وضعیّتی به وقوع پیوست.

شکست دولت تزار در جنگ ژاپن و روسیه و انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، نیز در گسترش جنبش علیه دولت قاجار تأثیر گذارد.

سرنگونی تزاریزم در سال ۱۹۱۷ نقطۀ عطفی بود درمبارزات ضدّ استبدادی در ایران. پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روح نوینی در جنبش های منطقه دمید. جمهوری شوروی ایران، که در سال ۱۲۹۹ در گیلان احیا شد و نودمین سالگرد آن در تابستان فرا خواهد رسید، دقیقاً یکی از دستاوردهای آن زمان است. امّا از سوی دیگر دولت انگلستان را مصمّم کرد تا در مقابل این جنبش ها (به ویژه تأثیر آن در هندوستان) به ایجاد حکومت های مرکزی قوی مبادرت کند تا از گسترش  جنبش ها جلوگیری به عمل آورد. یکی از دستاوردهای آن در ایران تشکیل بیست سال اختناق «سیاه» رضاشاهی بود.

در شهریور ۱۳۲۰، با فرار رضاشاه و فروپاشی ارتش ایران، تحت تأثیر اشغال ایران به وسیلۀ نیروهای متفقین، بار دیگر گشایش هایی در ایران ایجاد گشت. در زمان کوتاهی، جنبش های ملیت های ستمدیدۀ کُرد و آذری علیه ستم ملی شکل گرفتند و به پیروزی هایی نیز دست یافتند. جنبش های کارگران، به ویژه کارگران صنایع نفت، برای نخستین بار در تاریخ در سطح سراسری تحقق یافت. امّا، خیانت های بورکراسی شوروی به جنبش آذربایجان، آن جنبش را با شکست رو به رو کرد. سیاست های  سازش کارانۀ «حزب توده» نیز جنبش کارگری را به کجراهه برد و بدین ترتیب، اعتصاب ها و مبارزات کارگری به شکست انجامید. در پی آن، دست دولت برای حمله به جنبش کردستان و آذربایجان باز ماند.

امّا راست روی های حزب توده (خواست اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی) و سپس «چپ» روی های آن (در مقابل جنبش ملی شدن نفت) به تنهایی حرکت های تودۀ مردم ایران را مسدود نکرد، بلکه «جبهۀ ملی» در رأس جنبش ملی شدن نفت قرار گرفت و ضربۀ مهلک را بر پیکر آن زد. در واقع جبهۀ ملی از جنبش «ملی» بیش تر هراسید تا از سلطنت! جبهۀ ملی بارها کوشید تا جنبش توده ای را پراکنده سازد و به مطالبات خود از طریق زد و بند با دربار و بندبازی بین دولت های امپریالیستی، نایل آید. امّا، این مانورها، عاقبت خود جبهۀ ملی را نیز فدا کرد.  توده هایی که در ۳۰ تیر علیه سلطنت به پا خاسته بودند، در ۲۸ مرداد دلیلی برای دفاع از حکومت مصدق نیافتند. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دورۀ  تثبیت ارتجاع و در واقع نتیجۀ سیاست های اشتباه حزب توده و جبهۀ ملی بود.

در دورۀ  پیش از انقلاب ۱۳۵۷، با قطبی شدن و تشدید بحران ساختاری سرمایه داری دورۀ شاه، تضادهای اجتماعی نیز حاد گشتند. زمینۀ اساسی بحران سیاسی آن دوره، بحران اشباع تولید سرمایه داری بود. به سخن دیگر، بخش های موجود تولید صنعتی با محدودیّت های ساختاری مواجه شدند. تولید وسایل تولیدی (ماشین آلات اساسی تولیدی) اجازۀ توسعه نمی یافتند، تنها تولید متکی بر وسایل مصرفی بود (تولید کفش ملی، تیرآهن و غیره). تولید و سرمایه گذاری در کشاورزی نیز رو به کاهش مطلق می رفت. بیکاری و شمار فقرای شهری ناراضی افزایش یافت. ناتوانی دولت شاه در مهار کردن بحران، منجر به فرار سرمایه شد. در نتیجه، زمینۀ عینی برای انقلاب  بهمن ۱۳۵۷ فراهم آمد.

نقش بورژوازی ضدّ سلطنت شاهنشاهی در انقلاب چه بود؟

در هر انقلابی، بورژوازی با «ظاهر» متفاوتی برای تحمیق توده ها نمایان می شود. در قیام بهمن نیز بورژوازی ایران پس از قطع امید از رژیم شاه به شکل یک رژیم سرمایه داری دیگر، ملبس به جامۀ «روحانیّت» ظاهر گشت. دیری نپایید که اکثریّت مردم ایران به ماهیّت واقعی رژیم سرمایه داری پی بردند.

یکی از درس های قیام بهمن این است که کارگران پیشرو نبایستی تحت هیچ وضعیّتی به هیچ یک از گرایش های بورژوازی اعتماد کنند. بورژوازی با هر لباسی که ظاهر گردد، هدفی جز خیانت به آرمان های توده های کارگر و زحمتکش نداشته و نخواهد داشت.

در عین حال، گرایش های خرده بورژوا در هر انقلابی بین دو قطب اصلی جدل طبقاتی (پرولتاریا و بورژوازی) در نوسان اند. این «گرایش» مابینی که به ظاهری آراسته و «رادیکال» پا بر عرصۀ جدال طبقاتی می گذارد، به سمت و سوی طبقه ای که قدرت بیش تری را در نهایت به چنگ می آورد، می رود.

تجربۀ انقلاب بهمن نشان داد که بخشی از خرده بورژوازی به علت نبود یک سازمان سراسری انقلابی، به نیروی «ضربت» ضدّ انقلاب تبدیل گشت و شکست انقلاب را تسریع کرد. تنها دهقانان فقیر، ملیت های ستمدیده و زنان و جوانان رادیکال از متحدان پرولتاریا هستند. سایر قشرهای متزلزل خرده بورژوازی قابل اعتماد نیستند.

پس چرا در این وضعیّت رهبری انقلاب ضد استبدای علیه نظام شاهنشاهی به دست روحانیّت افتاد و نه یک نیروی انقلابی و ضدّ سرمایه داری؟

رهبری انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به چند علت به دست روحانیّت افتاد:

اوّل، در کلّ دورۀ اختناق بیست و چند سالۀ پس از کودتا، حکومت شاه در پراکنده نگاه داشتن و متفرق کردن جنبش کارگری و نیروهای وابسته به آن، توفیق حاصل کرده بود. هیچ یک از مخالفان رژیم از کوچک ترین آزادی بیان، سازماندهی و تجمّع برخوردار نبودند. در صورتی که درِ مساجد و حسینیه ها، بر روی مخالفان مذهبی باز بودند. گرچه مخالفان مذهبی نیز قربانی دستگیری ها، شکنجه ها و اعدام ها از سوی ساواک گشتند، امّا این ها قابل مقایسه با سایر نیروهای اپوزیسیون نبود.

دوّم، خرده بورژوازی، در اثر ادغام ایران در نظام امپریالیستی و به ویژه رشد مشخّص سرمایه داری در دو دهۀ پیش از قیام بهمن، آسیب فراوان دیده و به مخالفان و معترضان سیاست های رژیم شاه تبدیل شده بود. نفوذ روحانیّت در درون این قشر سنتاً بسیار عمیق بوده است و در نتیجه قادر به بسیج مخالفان علیه رژیم شاه شدند. در واقع پایۀ مادّی روحانیّت این قشر بودند.

سوّم، نبود رهبری جنبش کارگری و نقش مخرّب حزب توده و جبهۀ ملی و اتحاد آنان منجر به تحمیل رهبری روحانیّت بر جنبش توده ای گشت.

توضیح دهید که نقش نیروهای چپ چه بود؟

به اعتقاد من، مسبّب اصلی تقویت و تثبیت موقعیّت ضعیف و متزلزل اوّلیۀ رژیم، کجروی ها در سیاست های «سازمان چریک های فدایی خلق ایران» و «سازمان مجاهدین خلق ایران»، بود. این دو سازمان، که از اعتبار بسیاری در میان جوانان و کارگران برخوردار بود، به علت نداشتن برنامۀ مشخّص مداخلاتی و ارزیابی صحیح از ماهیّت واقعی رژیم خمینی، سر تعظیم در مقابل «روحانیّت مبارز و مترقی» (!) فرود آورد و کلّ نیروهای جوان «چپ» را فدای ندانم کاری سیاسی خود نمود. اولی با به ارث بردن سیاست های استالینیستی تشکیل بلوک طبقاتی، رژیم را در ابتدا «ضدّ امپریالیست» و «متحد» طبقۀ کارگر معرّفی کرد و دوّمی، به عنوان یک سازمان خرده بورژوا، در مقابل رژیم تمکین نمود.

برای نمونه، یک سال پس از قیام، در زمان نخستین انتخابات ریاست جمهوری، سازمان چریک های فدایی خلق، در نشریۀ کار شمارۀ ۴۳، به جای تشکیل یک اتحاد عمل گسترده از صف مستقل کارگران و نیروهای انقلابی و مارکسیست، با انتشار رئوس «برنامۀ حدّاقل» و خالی کردن صحنۀ انتخاباتی، حمایت از مسعود رجوی را توجیه کرد. [۴] چند روز قبل از انتخابات نیز نمایندۀ سازمان مجاهدین، به فرمایش «فقیه اعظم» کاندیداتوری خود را پس گرفت و کلیۀ «متحدان» کمونیست خود را خلع سلاح کرد! این گونه ندانم کاری های سیاسی منجر به ایجاد «فرصت طلایی» برای رژیم در سازماندهی و تدارک نیروهای ضدّ انقلابی علیه کارگران و نیروهای انقلابی گشت. «چپ روی»های این دو سازمان پس از این دوره نتوانست سیاست های اشتباه دورۀ اوّلیۀ آن ها را خنثی کند و خود آن ها نیز فدای اشتباهات گذشته گشتند.

البته در مرحلۀ بعدی، نقش حزب توده در همکاری نزدیک با هیئت حاکم «ضدّ امپریالیست»(!) بود که این امر، تأثیرات مخرّبی برجای گذاشت و رژیم را در «تمام سطوح» تقویت کرد. حزب توده بار دیگر نشان داد که در چالش های طبقاتی، در کدام سنگر قرار می گیرد. بهای این «خدمات» به سرمایه داری ایران را، آن ها نیز خود پرداختند.

قیام بهمن نشان داد که از سازمان های «رادیکال» خرده بورژوا که با به یدک کشیدن عناوین «کمونیست»، «کارگری»، «خلقی» و «فدایی» پا به عرصۀ حیات سیاسی می گذارند، و گاهی از «پایۀ» اجتماعی نیز برخوردار می شوند و «شهید» هم می دهند، نمی توان توقع داشت که پیگیرانه و تا انتها بدون لغزش های «اساسی»، در جبهۀ پرولتاریا باقی بمانند. داشتن «پایۀ اجتماعی» و اعطای «شهید» و «از خود گذشتگی»- گرچه بی شک قابل تقدیر است- امّا الزاماً مشی صحیح سیاسی را تضمین نمی کند.

این گرایش ها تا برش کامل از برنامه های ناروشن خرده بورژوایی و الحاق به صفوف کارگران پیشرو در راستای ایجاد حزب پیشتاز کارگری و پذیرش عملی برنامۀ سوسیالیزم انقلابی، به سیاست های زیگزاگ وار «چپ گرایانه» و «راست گرایانه»، همان طور که طی انقلاب ۵۷ به طور سیستماتیک انجام دادند، ادامه می دهند  و نقش تعیین کننده و مؤثری در انقلاب آتی ایفا نخواهند کرد.

آیا نبود حزب مارکسیزم انقلابی در شکست انقلاب مؤثر نبود؟

بله کاملاً درست است. گرچه در تاریخ، امکان پیروزی قیام ها و انقلاب ها علیه حکومت های مستبد وجود داشته است، امّا بدون یک حزب پیشتاز کارگری، مجهّز به برنامۀ انقلابی، پیروزی نهایی تضمین نشده و نخواهد شد. انقلاب بهمن نمایانگر چنین واقعیّت تاریخی ای بود. انقلاب به وسیلۀ اقشار ستمدیدۀ مردم ایران و به ویژه کارگران صنعت نفت سازمان یافت. رژیم سرمایه داری شاه سرنگون شد. امّا، از آن جایی که سازماندهی متشکلی وجود نداشت، رهبری انقلاب به دست یک گرایش ضدّ انقلابی دیگر افتاد.

سرمایه داران و متحدان ملی و بین المللی شان برای به کجراهه کشاندن انقلاب، تدارک دیدند؛ در صورتی که نیروهای انقلابی، که در رأس جنبش کارگری قرار گرفته بودند، چنین تدارکی را ندیدند.

برای توفیق درانقلاب آتی، چنین درسی بایستی از سوی نیروهای مارکسیست انقلابی در نظر گرفته شود. این تدارک بایستی از هم اکنون صورت پذیرد. زیرا که در دورۀ اعتلای انقلابی، تنها نیروهایی که از پیش برای چنین سازماندهی ای تدارک دیده باشند، قادر به تأثیر گذاری و نفوذ در درون طبقۀ کارگر خواهند بود. چنان چه در دورۀ انقلاب، گرایش مارکسیزم انقلابی از حدّاقلی از نیرو در درون پیشروان کارگری برخوردار بود، از همان ابتدا در مبارزات پیرامون حقوق دمکراتیک شرکت می کرد، رهبری مبارزات ضدّ استبدادی و ضدّ سرمایه داری را به دست می گرفت و نقش تعیین کننده ای ایفا می نمود، انقلاب مسیر متفاوتی را طی می کرد. امّا باید توجّه داشت که این خود نیاز به تدارکاتی پیشین را می داشت. نیروهای مارکسیست انقلابی موجود یا تجربۀ کافی نداشتند و یا از نفوذ کافی در میان جنبش کارگری برخوردار نبودند. در این جا گرایش های مارکسیست انقلابی نیز باید بیاموزند که رهبری جنبش کارگری یک شبه با برنامه های “انقلابی” ظاهر نمی گردد. مارکسیست های انقلابی نیز باید از پیش تدارک دخالت گری در جنبش کارگری را دیده باشند و با شرکت مؤثر و مداوم در کنار کارگران اعتبار کافی را کسب کرده باشند تا بتوانند در دوره اعتلای انقلابی برنامۀ انقلابی خود را به آزمایش بگذارند. بدیهی است که بدون تدارک سیاسی، تشکیلاتی و آموزشی، طبقۀ کارگر قادر به حفظ دستاوردهای خود نخواهد شد. چنین اقداماتی نیز تنها به وسیلۀ یک حزب پیشتاز کارگری امکان پذیر است. حزبی که طی دوره ای از مداخلات مستمر در درون طبقۀ کارگر، اعتبار و اعتماد حدّاقل قشر پیشرُوی کارگری را به خود جلب کرده باشد.

در دورۀ آتی، متکی بر تجارب انقلاب بهمن ۱۳۵۷،  وظیفۀ اصلی کلیۀ نیروهای مارکسیست انقلابی تشکیل یک اتحاد عمل «ضدّ سرمایه داری» همراه با تدارک ایجاد یک حزب پیشتاز کارگری همراه با پیشروان کارگری است.

۲۲ بهمن ۱۳۸۸