ژیله های زرد بر تن بینوایان
بایگانی دسته: مهستی شاهرخی
ماه خون گریست
ماه خون گریست
مهستی شاهرخی
ماه با توپ و تشر و همه تب و تاب هایش با شلیکِ تک تیری به پایان رسید. ادامهی خواندن
بهرامان بی گور / مهستی شاهرخی
بهرامان بی گور
آن قصر که جمشید در ان جام کرفت
آهو بچه کرد و روبه ارام گرقت
بهرام که گور می گرقتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ادامهی خواندن
گلرخ، زیبای خفته
گلرخ بهار نیکویی در راه است
روزهای پربار در شکوفایی بهار ادامهی خواندن
شب دراز است / مهستی شاهرخی
«شب دراز است»
«شبی دراز شایسته ماست
چرا که روز روشن پیر می نماید» آراگون ادامهی خواندن
پرچمِ صلح
پرچمِ صلح
مانند هر نوزادی، با حجاب به دنیا نیامده بود ادامهی خواندن
ضحاک نمرده است
ضحاک نمرده است.
او در دماوند به بند نکشیده شده است. ادامهی خواندن
امانوئل، بابا نوئل نیست
امانوئل، بابا نوئل نیست
ترامپیسم
ترامپیسم
ادامهی خواندن
کودک بوده است خانم
کودک بوده است خانم!
هنگامِ انقلاب، کوچک بوده است خانم!
از کُشتار کوردستان بی خبر مانده است خانم!
خون های ریخته را به چشم ندیده است خانم!
روزنامه ها و عکس اعدام های گروهی را ندیده است خانم!
پژوهشگر است خانم و سرش به کار خود مشغول خانم! ادامهی خواندن