تفاوتِ بزرگِ ميان خيزش و انقلاب

رویا توانا
February 20, 2020

رویا توانا : سرکوب خونين خيزش آبان به دست اوباش و سلاخانِ انواعِ گونه‌هاي نيروهاي سرکوبگرِ رژيم و شبه‌نظاميان وارداتي از عراق و لبنان، زخمي عميق و فراموش ناشدني بر پيکر جامعه وارد کرد.

+++

تفاوتِ بزرگِ ميان خيزش و انقلاب

رویا توانا

سرکوب خونين خيزش آبان به دست اوباش و سلاخانِ انواعِ گونه‌هاي نيروهاي سرکوبگرِ رژيم و شبه‌نظاميان وارداتي از عراق و لبنان، زخمي عميق و فراموش ناشدني بر پيکر جامعه وارد کرد. همان زمان نوشتيم که «بايد براي مبارزه‌اي طولاني و سخت آماده شويم» و از ميان همهمه‌ها بايد با گوش هوش بشنويم که «نظم کهنه، چه در هيبت جمهوري اسلامي و چه رژيم‌هايي از نوع ديگر بايد به خاک سپرده شود» (سرسخنِ آتش شماره 97).

اين يعني، انقلاب و نه چيزي کمتر از آن. تفاوتِ ميان انقلاب و خيزش، تفاوتي عظيم است. حتا اگر با خيزش‌هايي پرخروش‌تر و گسترده‌تر از خيزش آبان مواجه شويم. مهمترين تفاوت‌ها اين است:

يکم، هدف انقلاب صرفا مقاومت در مقابل نظام حاکم و نيروهاي سرکوبگر و ضربه زدن متقابل به آن نيست. بلکه هدفِ انقلاب سرنگون کردن يک نظام سياسي- اقتصادي- اجتماعي- فرهنگي و جايگزين کردن آن با نظامي بنيادا متفاوت و نوين است.

دوم، انقلاب ضرورتا توسط نيرويي سازمان‌يافته و متشکل که حزب کمونيست است رهبري مي‌شود. اين نيروي سازمان‌يافته مي‌تواند رهبري کند چون تصوير روشني از هدف دارد و داراي برنامه‌اي سياسي است که مي‌تواند هستة سخت اين انقلاب (ستون فقراتِ انقلاب، يعني کارگران و زحمتکشان شهر و روستا و آن‌هايي که هيچ براي از دست دادن ندارند) را با قشرهاي وسيع مردم متحد کند تا نبرد براي درهم شکستن ماشين دولتي حاکم و کسب قدرت و استقرار دولت نوين را به پيروزي برساند. اين نيرو مي‌تواند با استفاده از دولت نوين، زيربناي اقتصادي و اجتماعي را کاملا تغيير داده و جامعة سوسياليستي را مستقر کند و به تحقق همين هدف در سراسر جهان کمک کند. به‌همين‌دليل، انقلاب بسيار بيشتر از يک خيزش حق‌طلبانه مي‌تواند و بايد ميليون‌ها نفر را جذب کرده و افکارشان را تغيير دهد.

هنگامي‌که اين هدف روشن باشد، مي‌توانيم از خيزش آبان و خيزش‌هاي مشابه مدرسه‌هاي انقلاب بسازيم. هنگامي اين هدف روشن باشد مي‌توانيم براي «از ميان بردنِ نظم کهنه» از اين خيزش‌ها مدرسه‌هاي جنگ مهمي بسازيم.

با اين هدف است که حزب در هر خيزش مهم و در حداکثر توان خود در هر مقطع، دخالتگري مي‌کند. اگر حزب تحت تاثير خط رويزيونيستي باشد، اين دو تفاوت مهمِ ميان «خيزش» و «انقلاب» را فراموش کرده و فعالينش در عمل به‌جاي تاثير گذاشتن بر خيزش يا هر مبارزه ديگر و شرکت‌کنندگان آن (و بر مبناي اين دو تفاوت مهم)، صرفا به همراهي و احيانا اين‌جا و آن‌جا به «راديکال‌تر کردن خيزش» اکتفا خواهند کرد.

به اين خيزش‌ها چطور بايد نگاه کنيم؟ اين خيزش‌ها فرصتي هستند براي تاثيرگذاري در سطح وسيع بر حسب اين دو تفاوت مهم و انباشت قوا براي انقلابي که ضرورت آن در «برنامه و مانيفست انقلاب کمونيستي در ايران»1 آمده و براي استقرار جامعه‌اي که مختصات آن در طرح پيشنهادي «قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران»2 تشريح شده است.

در قلب و مرکز «انباشت قوا» توليدِ رهبران استراتژيک انقلابي که مي‌خواهيم، انقلابي که ضروري است و امکان و پايه‌هاي مادي‌اش موجود است، قرار دارد. يعني جلب و سازماندهي شمار زيادي از جوانان مبارز که مي‌خواهند آگاهانه اين تغيير راديکالِ ضروري را در ايران و جهان به‌وجود آورند و آماده‌اند تا علم اين انقلاب يعني کمونيسم نوين را بياموزند و به ميان زنان و مردان خيزش‌هايي مانند خيزش آبان و دانشجويان سراسر کشور برده و در جريان به‌کار بستن آن آبديده‌تر و داناتر و آگاه‌تر شوند و در اين مسير خودشان و هزاران نفر ديگر را به رهبران استراتژيک انقلاب تبديل کنند. مغزِ استخوان تاثيرگذاري بر خيزش‌ها يا هر جنبش اجتماعي ديگر بر مبناي انقلاب و انباشت قواي سازمان‌يافته براي انقلاب همين است. اين نوع دخالتگري است که مي‌تواند جامعه را هرچه بيشتر به‌سمت انقلاب کشانده و گام به گام از موانع گذشته و اوضاع را به‌سمت يک انقلابِ واقعي تسريع کند.

اين نوع دخالتگري، انقلاب را به فرآيندي زنده و بالنده و حي و حاضر در جامعه تبديل مي‌کند. انقلاب امري نيست که روزي از راه خواهد رسيد و پيش از آن بايد کار ديگري انجام داد. نه! انقلاب و سازماندهي آن از همين امروز شروع ميشود. سه «آمادگي» که در سندِ «استراتژي راه انقلاب در ايران» تشريح شده مساله‌اي است مربوط به همين امروز. يعني: «آماده کردنِ حزب، آماده کردنِ توده‌ها، آماده کردنِ زمين».

تقويت و گسترشِ شبکه‌هاي تشکيلاتي حزب، تعليم کادرها و رهبران، تاثيرگذاري سياسي وسيع بر مردم و انقلابي کردن افکارشان، سازمان دادن نيروها براي تاثيرگذاري وسيع‌تر و انباشت قواي بيشتر، ايجاد قطب‌بندي‌هاي مساعدِ منطبق بر واقعيت و گسل‌هاي جامعه و... همه بخشي از فرآيند انقلاب و سازماندهي آن است. گسترش وسيع عنصر آگاهي و تاثيرگذاري بر افکار مردم و جذب نيرو از ميان آنها و سازمان دادن شبکههاي حزبي و  سازمانهاي مبارزاتي ديگر، مهمترين پراتيکي است که انقلاب نياز دارد. از اين طريق است که مي‌توان هر خيزشي را به حداکثر ممکن به‌سمت هدف انقلاب کشيد. اگر اين فراموش شود، ناخواسته خطي اجرايي مي‌شود که همان رويزيونيسم «جنبش همه چيز، هدف نهايي هيچ» است که يکي از شاخص‌هايش ضديت با طرح بديل دولت سوسياليستي درون جنبش‌هاي اجتماعي است. اگر به پتانسيل نهفته در وضع موجود و امکانِ چرخاندن راديکال آن به سمت و سوي انقلاب کم بها داده شود و براي اين کار پيش‌مراحل گذاشته شود، مصداقِ رويزيونيسم «رئاليسمِ  دترمينيستي» [واقع‌گرايي قدرگرايانه] است که نمي‌تواند تضادمندي اوضاع را ديده و با تاثيرگذاري کمونيستي بر آن، اين چرخش را محقق کند.

در ميان فعالين سياسي که خود را چپ يا کمونيست مي‌دانند خط تدريج‌گرايانه‌اي حاکم است که فرض مي‌کنند «امکان انقلاب» محصول افزايش کمي خيزش‌هاي توده‌اي و تداوم آن‌ها و کمتر شدن فاصله‌هايشان است. اين يک توهم خرده‌بورژوايي است و منطبق بر واقعيت و قواي محرکة تغييرات راديکال نيست. چون امکان انقلاب و پاية عيني براي انقلاب پرولتري/کمونيستي نه ريشه در افزايش و تعداد خيزش‌هاي توده‌اي دارد و نه در خواستِ «ذاتي» پرولترها و ستم‌ديدگان براي مبارزه با بورژوازي و سرنگون کردن اين طبقة استثمارگر. بلکه ريشه در ماهيت نظامِ سرمايه‌داري حاکم و عملکرد آن و تضادهايي دارد که بنيان و اساسِ اين نظام را تشکيل مي‌دهند ولي در چارچوب خودِ اين نظام قابل حل نيستند و نتيجه‌شان فلاکت و ادباري است که توده‌هاي مردم در ايران و در سراسر جهان گرفتارش شده‌اند.

جدال تنگاتنگ و مهمي ميان نيروهاي طبقاتي متخاصم با برنامه سياسي مختلف بر سر آيندة اين کشور جريان دارد که نمي‌گذارد اين خيزش‌ها در مسيري که مساعد انقلاب است پيشروي کنند. بورژوازي (در ايران و در سطح جهاني) مرتبا نقشه مي‌ريزد که آگاهانه از اين خيزش‌ها استفاده کند، آن را در جهت منافع خود منحرف کند و نگذارد اين خيزش‌ها در مسير يک انقلاب واقعي قرار بگيرند. ما کمونيست‌ها که نماينده و سخنگوي سياسي پرولتاريا هستيم، با وجود آن‌که نيروي سازمان‌يافتة کوچکي هستيم در زير تيربار دشمن درگير نبردي سخت با جمهوري اسلامي و ديگر نيروهاي بورژوايي بر سر آينده جامعه هستيم. ما وظيفه داريم مرتبا در برابر آلترناتيوهاي بورژوايي (تعديل و رفرم در چارچوبه‌هاي همين نظام و با اتکا به قدرت‌هاي امپرياليستي جنايت‌کار و...) توده‌هاي مردم را نسبت به برنامه‌ها و آلترناتيوهاي سياسي بورژوايي (از نوعِ سلطنت‌طلبي، مجاهديني، شکل‌هاي سوسيال دمکراتيک اروپايي «شسته رفته‌تر» يا هر فرمي ديگر با محتواي حفظ همين نظام) که نتيجة همه‌شان استمرار نظام متکي بر بهره‌کشي انسان از انسان است و چون در چارچوب حفظ نظمِ سرمايه‌دارانة حاکم قرار دارند قادر به حل تضادهاي سرچشمه گرفته از چنين نظامي نيستند، آگاه و متشکل کنيم.

علاوه بر اين، انواع و اقسام تضادهاي ديگر صحنه سياسي جامعه را رقم مي‌زند که بر افکار و رفتار توده‌هاي مردم و نتيجتا بر سمت و سوي خيزش‌هاي مردمي تاثير مي‌گذارند. به‌طور مثال، تضاد ميان رژيم اسلام‌گراي جمهوري اسلامي و امپرياليسم آمريکا مرتبا فرآيند قوام گرفتن جنبش مردم را تحت تاثير قرار داده و قطع مي‌کند. ديديم که چگونه درگيري (حتا موقتي) امپرياليسم آمريکا و جمهوري اسلامي و قتل قاسم سليماني اين سردار جنايت‌کار توسط رژيم فاشيستي ترامپ/پنس و موشک‌پراکني جمهوري اسلامي به سمتِ پايگاه‌هاي نظامي آمريکا در عراق و ساقط  کردن هواپيماي مسافربري اوکراين توسط جمهوري اسلامي، باعث شد تاثيراتي که خيزش آبان ماه بر جامعه گذاشته بود و حتا تضادهاي درون هيئت حاکمة جمهوري اسلامي را هم تشديد کرده بود، حداقل به‌طور موقت منحرف کند و صورت مساله را تغيير داده و به سمتِ ديگري ببرد. همين مساله را در عراق مي‌بينيم که رقابت‌هاي ميان باندهاي مختلف جنگ‌سالاران شيعه، رقابت ميان آمريکا و جمهوري اسلامي در کنترل صحنه سياسي عراق، بر خيزش جوانان آن کشور تاثيرات سياسي مخرب مي‌گذارد.

همة اين‌ها بر اهميت تعيين‌کنندة «رهبري» تاکيد مي‌گذارد. بدون استقرار و تقويت رهبري کمونيستي بر بخشي از جوانان و مردمي که به‌پا خاسته‌اند، از اين خيزش‌ها محصولِ خوبي بيرون نخواهد آمد. حاکمان ايران و بورژوازي بين‌المللي مرتبا از اين خيزش‌ها جمع‌بندي مي‏کنند و همه‌شان از تجارب يکديگر بهره مي‌گيرند. انديشکده‌هاي غربي از دوران جنبش‌هاي دهه شصت و هفتاد ميلادي در آمريکا و  اروپا به تجزيه و تحليل از خيزش‌هاي ضد سيستم دست زده‌اند و به اين نتيجه رسيده‌اند که جنبه نگران‌کنندة اصلي اين قبيل جنبش‌ها براي رژيم‌هاي حاکم دامنه و حتا تداوم آن‌ها نيست. بلکه مساله اين است که آيا اين جنبش‌ها رهبري دارند يا خير و مهمتر اين‌که خصلت اين رهبري چيست و داراي چه هدف و نقشه‌اي است. به يک کلام، آن‌ها نتيجه مي‌گيرند که جنبش‌هايي که رهبري انقلابي ندارند را مي‌توان کنترل کرد. آن‌ها حتا مثال جنبش جوانان در مه 1968 فرانسه را مي‌زنند و مي‌گويند اگر در مه 1968 ژنرال دوگل (رييس جمهور آن وقت فرانسه) اين جمع‌بندي را داشت که جنبش ماه مه آيا رهبري دارد و چه نوع رهبري‌اي دارد، با عجله از پاريس فرار نمي‌کرد!

هيچ انقلابي بدون داشتنِ مرکز فکر و رهبري سياسي و عملي ممکن نيست. براي همين حزبي مثل حزب کمونيست ايران (م.ل.م) «برنامه و مانيفست انقلاب کمونيستي در ايران» و طرح پيشنهادي «قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران» و نقشه راه رسيدن به آن را تبيين و تدوين کرده است. اين حزب، صحنه سياسي و شعارها و وعده‌هاي نيروهاي طبقاتي را تحليل مي‌کند؛ ماهيت ارتجاعي اختلافاتِ ميانِ جمهوري اسلامي و امپرياليسم آمريکا و پيامدهاي سمت‌گيري با هر يک را به‌طور علمي نشان مي‌دهد؛ بر تضادهاي درون رژيم (مثلا تضاد ميان جناح‌هاي اصلاح‌طلب- اصول‌گرا) پرتو افکنده و تاثيرات آن بر افکار و عملکرد قشرهاي مختلف مردم را تجزيه و تحليل مي‌کند؛ با کارزارهاي عوام‌فريبي سياسي و کارزارهاي دروغ‌بافي نظريه‌پردازان جمهوري اسلامي و بورژوازي جهاني عليه انقلاب کمونيستي و تاريخ کمونيسم مقابله مي‌کند؛ به برنامه و نقشه نيروهاي اپوزيسيون بورژوايي توجه کرده و محتواي آن‌ها را براي مردم تشريح مي‌کند؛ از اوضاع جهاني که در شکل‌گيري اوضاع ايران تعيين‌کننده است (مانند روندهايي چون تشديد رقابت ميان آمريکا و چين، به قدرت رسيدن يک رژيم فاشيستي در آمريکا و رشد و گسترش نيروهاي فاشيست در اروپا) تحليل مي‌کند؛ افکار کهنه‌اي که در ميان مردم رايج است به نقد مي‌گيرد زيرا با اين افکار نمي‌توان راه انقلاب را باز کرد؛ نقاط ضعف خودش را در تئوري و پراتيک شناسايي و جمع‌بندي مي‌کند تا به حداکثر از فراروي به بن‌بست‌ها و مسير غلط پرهيز کند و غيره. و بالاخره بر مبناي اين اصل که به قول انگلس «نيروي مادي است که بايد در ميدان نبرد با نيروي مادي روبه‌رو شود» استراتژي انقلاب را تبيين و تدوين کرده است و علاوه بر استراتژي بر روي مسائل تاکتيکي مانند مقابله با روش‌هاي سرکوب دشمن و ضرورت گسترش جنبش مقابله با سرکوب را تاکيد مي‌کند.

به‌طور مثال در بيانيه انقلاب (هفت توقف) در اين مورد مي‌خوانيم:

«هيئت حاکمه در اوج فلج بودنش (به‌خاطر تضادهاي جهاني و داخلي) براي محدود کردن دامنة مقاومت و مخالفت دست از سرکوب برنخواهد داشت. ...بايد بياموزيم که در مقابل سرکوب صرفا با هدف حفظ خود حرکت نکنيم. هرچند حفظ نيروهاي خود يک جهت‌گيري استراتژيک است. اما بدون خطر کردن نيز نمي‌توان انباشت نيرو کرد و اگر صرفا به حفظ خود بيفتيم نتيجه‌اش تحليل رفتن نيرويمان خواهد بود. اين تضاد فقط يک راه حل دارد: توده‌اي و متداوم‌شدن مبارزه و مقاومت. در شرايط ايران «توده‌اي و تداوم» را فقط با فن عمودي-افقي مي‌توان حل کرد: کار مخفي (عمقي) و وسيع (افقي). به صورت مخفي اما وسيع در ميان توده‌ها کار کردن. تعليم دادن توده‌هاي مردم به‌ويژه جوانان که در مبارزه مخفي حرفه‌اي شوند و موج‌وار فنون مبارزه مخفي وسيع را به توده‌هاي مردم آموزش دهند.»

همه اين‌ها اهميت تعيين‌کنندة حزب به‌مثابه فرماندهي سياسي و عملي را نشان مي‌دهد. اما حزب، رهبري مي‌کند و اين توده‌ها هستند که بايد انقلاب را پيش ببرند. حتا زماني‌که حزب داراي ده‌ها هزار رهبر و کادر کمونيست باشد نمي‌تواند جاي توده‌هاي آگاه که مي‌دانند انقلاب چيست و نقشه راه کدام است را بگيرد. اين‌ها مسائلي هستند که در ابتدا عده‌اي کم اما به‌تدريج صدها هزار نفر بايد درگير آن شده و درک کنند و فکر صحيح و ابتکار عمل توليد کنند. انقلاب کار ساده‌اي نيست و راهي پر از پيچ و خم است. انقلاب نياز به نيروي زياد ولي آگاه و مبتکر و متشکل دارد؛ و همه اين‌ها را بايد در شرايطي توليد کرد و ساخت که جمهوري اسلامي و بورژوازي بين‌المللي بسيار قوي هستند. منابع انساني متخصص در عرصه سياست و جنگ و دستگاه عريض و طويل جاسوسي و سرکوب دارند.

اما انقلاب هم علم خودش يعني کمونيسم نوين را دارد. اين علم نشان مي‌دهد چگونه مي‌توان معضلات را حل کرد و با کار سخت و فداکاري‌هاي عظيم موانع را برداشت و اوضاع را به‌سمت انقلاب راند و بالاخره آن را به پيروزي رساند.

پانوشت:

1- اين سند را در سايت www.cpimlm.org ببينيد.

2- همان‌جا

 

 

      به نقل از نشريه آتش100  –  اسفند 98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com