احزاب تبعیدی و مشکل تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران

اسد گلچينى
January 30, 2020

اسد گلچینی – بهرام مدرسی : در نوشته "بررسی تجارب تحزب کمونیستی  پس از انقلاب۵۷  در ایران"به تجارب تحزب کمونیستی پس از انقلاب ۵۷ در ایران پرداختیم.

+++

احزاب تبعیدی و مشکل تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران

 

در نوشته "بررسی تجارب تحزب کمونیستی  پس از انقلاب۵۷  در ایران"به تجارب تحزب کمونیستی پس از انقلاب ۵۷ در ایران پرداختیم. این بررسی نمیتواند امروز به احزاب در تبعید اشاره‌ای نداشته باشد، چرا که پس از ۴۰ سال، احزاب در تبعید خود به فاکتوری منفی در پروسه تحزب کمونیستی در ایران بدل شده اند. فاکتوری که به نظر ما با درک جایگاه واقعی این احزاب از سوی نسل امروز فعالین کمونیست در جنبش کارگری درایران  میتواند کمک مثبتی به تحزب کمونیستی در ایران باشد. تلاش ما اینجا بررسی هر دو جنبه این پدیده است. نقش منفی آن‌ها وامکان ایفای نقشی مثبت.

نقش و جایگاه احزاب در تبعید  در مبارزه طبقاتی و سازماندهی این امر در جامعه چیست؟ این سوالی است که در شرایط کنونی بیش از پیش طرح میشود. احزاب در تبعید در جواب به این سوال با تاکید بر موقعیت کنونی و گاهی با تغییر آرایش  در میان خود و در رابطه شان با دیگران پاسخ خود را دارند. گرایش های مختلف چپ و رفرمیست در طبقه کارگرایران  با سابقه ای بیش از بیست سال هریک پاسخ های آماده برای شرایط کنونی و چشم انداز تحولات سیاسی و اجتماعی را دارند. کمونیستها اما فاقد تحرکی و انسجامی هستند که منجر به فعالیتی اجتماعی بشود.انسجام و فعالیت اجتماعی که در خور طبقه کارگر برای سوسیالیسم باشد.احزاب در تبعید به لحاظ سبک کار و روش های مبارزاتی شان فاصله طبقاتی و سبک کاری نسبتا عمیقی با الترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر دارند.

گرایش سوسیالیستی در طبقه کارگر و روشنفکران کمونیست نیازمند یافتن راه حلی هستند که به آنها ابزار مناسب دخالت دراوضاع  کنونی را بدهد. .بدیهی است که این ابزار نمیتواند احزاب در تبعید باشد و این در حالی است که شرایط مبارزه کارگران و مردم در مقابل جمهوری اسلامی تغییرات زیادی را از سر گذرانده است.

 

درپایان نوشته "بررسی تجارب تحزب کمونیستی  پس از انقلاب۵۷  در ایران"دراینباره گفتیم که:

"اجبار به خروج از محل فعالیت نه مختص به ایران و نه مختص به احزاب چپ و یا کمونیستی است. سرکوب هر انقلاب یا تحول اجتماعی موجی از مهاجرت را با خود همراه داشته است. آنچه که تفاوت اجبار به خروج از کشور در مورد اپوزسیون در ایران را توضیح میدهد، طولانی بودن زمان این تبعید است. سرنوشت احزاب، سازمانها و افراد در تبعید که اینجا بخصوص سازمانها و احزاب چپ و کمونیست مورد نظر ما هستند، هم مختص به ایران نیست. مهاجرین کمونیست و آزادیخواهی که پس از‌شکست کمون پاریس مجبور به ترک فرانسه شدند، مهاجرین کمونیست و آزادیخواهی که پس از شکست انقلابات ۱۸۴۸ در اروپا و بخصوص در آلمان مجبور به ترک کشورشان شدند هم با مشکلات شبیه به مهاجرین پس از شکست انقلاب ۵۷ در ایران روبرو بودند. دوری اجباری از موضوع کار، دوری از مجادلات واقعی و روز در جامعه، کم شدن دامنه عمل و تاثیرگذاری، بیگانه‌ شدن با جامعه‌ای که از آن بریده شده‌اند،  تنها نمونه‌هایی از نتایج تبعید طولانی هستند. حزب بلشویک هم در روسیه تا پیش از آغاز انقلاب فوریه ۱۹۱۷ با مشکل مهاجرت روبرو بود. آغاز انقلاب فوریه اما پروسه دوری از جامعه را در مقایسه با کمون پاریس و یا انقلاب ۱۸۴۸ و یا انقلاب ۵۷ ایران، کوتاه کرد.

۳۸ سال از زمان مهاجرت اول کمونیست‌ها از ایران میگذرد. طی این ۳۸ سال، هر اعتراض سیاسی و اجتماعی وهر تحرکی علیه جمهوری اسلامی موجی از مهاجرت فعالین این تحرکات را موجب شده است. این مهاجرین  با سایه روشن هایی غالباً به جریانات موجود در خارج کشور میپیوندند.

پلیس سیاسی و دستگاه‌های سرکوب جمهوری اسلامی خروج از کشور و به این وسیله کوتاه کردن دست فعالین سیاسی علیه خود را به یکی از سیاست‌های اصلی‌اش در کنار زندان و سرکوب روزانه تبدیل کرده است. ارتباط هر فعال و رهبر مبارزه ای با خارج کشور و رهبری جریانات سیاسی به نسخه ای برای شکست های آینده تبدیل شده است.  پلیس سیاسی هر مبارزه و مطالبه و خواستی را به خارج کشور و مخالفینش از آمریکا و اسرائیل گرفته تا سازمانهای سیاسی و کمونیست وصل میکند.

تجارب تاکنونی نشان ميدهند  که دوران اتصال تشکلات کمونیستی درایران با  احزاب در تبعید نسخه ماندن در دور باطل برتری پلیس سیاسی از یکطرف و جاری شدن روشها و سیاست‌های نه چندان منطبق با منافع جنبش کارگری از طرف دیگر است. از این سد باید گذشت. اوضاع سیاسی و جنبش عظیم توده ای و کارگری در ایران بیش از بیش این فرصت را ایجاد کرده است.

سابقه چهل سال مبارزه علیه جمهوری اسلامی بوسیله احزاب در تبعید عمق دوری و کم اثر بودن این سازمانها را نشان میدهد. برسمیت شناختن واقعیت و وزن و جایگاه این سازمانهای در تبعید میتواند از بسیاری لحاظ دگرگونی در اذهان و فعالیت چه در داخل کشور و چه در تبعید را سبب شود. تلاش ما تجزیه و تحلیل این وضعیت و راه برون رفت قطعی از این مدار بسته اتکا به احزاب در تبعید بعنوان تشکیلات های رهبر و سازمانده در اذهان عمومی است.

بحث اینجا درمورد احزاب  در تبعید و نه رهبری در تبعید است. رهبری احزاب مخالف و اپوزسیون در جهان، چپ یا راست برای تأمین ادامه کار خود مجبور به ترک محل فعالیت خود بوده و هستند. در مورد ایران اما این نه تنها رهبری این احزاب بلکه تقریبا کل بدنه این احزاب هستند که در تبعید بسر میبرند. هر بخشی هم که در داخل وجود داشته باشد صرفا ضمیمه حزب در تبعید است. در تبعید بودن رهبری حزب بلشویک برابر با فرار یا مهاجرت و تبعید کل سازمان این حزب در محل نبود. کمیته های کارگری و حزبی بلشویک ها وحتی منشویک ها علیرغم اینکه هسته مرکزی رهبری احزابشان در تبعید بودند در محل کار و زندگی خود وجود داشتند. تنها و تنها به دلیل وجود این سازمانها و کمیته های محلی بود که لنین و رهبری حزب بلشویکی امکان دخالت دراوضاع را پیدا کرد. در مورد ایران اما همانطور که گفته شد، این نه تنها رهبری این احزاب  بلکه همه آنچیزی که موجودیت این احزاب را تعریف میکند  از بدنه اعضا، کمیته ها و همه ارگانهای حزبی و نیروی انسانی آن‌ها هم در تبعید هستند.

هریک از این احزاب و گروه‌ها با سایه روشن های متعددی  مدعی هستند که:حزب آنها، حزب رهبری طبقه کارگر است ورهبران طبقه کارگر باید به این احزاب بپیوندند چرا که این احزاب سازمانده مبارزه طبقه کارگر برای سرنگونی حکومت اسلامی و برقراری سوسیالیسم هستند.

اینجا اجبارا کوتاه به مبارزات طبقه کارگر و مساله رهبران کارگری باید پرداخت.  مبارزه اقتصادی طبقه کارگر مبنای هر تحرک اقتصادی وسیاسی و سازمانی طبقه کارگر است. طبقه کارگر در جریان مبارزه خود برای حقوق اش، علیه بیکار سازی ها و برای اضافه دستمزد و کلا در جریان دفاع اش از موجودیت خود در جریان فروش نیروی کارش است که نگاهش به خود بعنوان طبقه ای که مبنای موجودیتش در جامعه سرمایه داری بر اساس استثمارش قرار گرفته است شکل میگیرد. کارگر در این نظام، برده مزدی هستند و همین موقعیت ویژه طبقه کارگر را درمقایسه با سایر اقشار و طبقات اجتماعی بیان میکند. درست بخاطر همین موقعیت ویژه است که این طبقه امکان ساختن جامعه ای را دارد که در آن فروش نیروی کار و استثمار جایی در آن ندارند.

رهبری طبقه کارگر بدون دخالت روزانه و مستمر در کشمکش های روزانه این طبقه در مراکز تولید و زندگی امکان پذیرنیست. ادعای رهبری طبقه کارگر ضامن حضور در محل، دخالت در کشمکش های روزانه و اقناع اکثریتی از اصلی‌ترین فعالین و رهبران محلی است. حزب رهبر و سازمانده مبارزه طبقه کارگر میتواند با اتکا به مکانیزم طبیعی کار و زندگی طبقه کارگر وجود داشته باشد. این آن حلقه اصلی است که نادرست بودن این ادعا را نشان میدهد.

سرکوب جمهوری اسلامی اما تنها محدود به احزاب و گروه‌های سیاسی نبوده و نیست. رهبران کارگری، رهبران اعتراضات مردمی چه در ابتدای حاکمیت این رژیم و چه در ادامه آن همیشه یکی از پایه‌های ثابت سرکوب حکومت اسلامی بوده اند.

تبعید سازمانها و احزاب سیاسی رابطه این سازمانها و احزاب را با زندگی روزانه این طبقه قطع کرد. بنابراین این ادعا و یا تصور که احزاب در تبعید میتوانند نقش حزب سازمانده و رهبر طبقه کارگر و توده های تحت ستم و استثمار در مقابل جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری در ایران را بازی کنند، غیر واقعی است. مکانیزم ها و سوخت و ساز و کشمکش های مبارزاتی در محل و خارج از دسترس این احزاب در تبعید هستند. رها شدن از این توهم که این احزاب ستادهای رهبری مبارزات طبقه کارگر هستند، چه در میان کمونیستها در ایران و چه در میان خود این احزاب در تبعید از شرایط پایه ای برای کمک به شکل گیری سازمان کمونیستی رهبر و سازمانده در محل است.

همین توهم است که باعث می‌شود تا هر فعال و مبارزی که درایران امکان فعالیت ندارد، با پیوستنش به یکی ازاین احزاب و سازمانهای سیاسی در خارج کشور بطور خودکار در موقعیت "رهبری"قرار گیرد. "رهبری"که از لحاظ عینی  رابطه‌اش  با طبقه کارگر و جامعه  قطع است و از لحاظ سیاسی و فکری حتی امکان دخالت  و شرکت در دغدغه های روزانه رفقای سابق خود را هم ندارد. این سرنوشت  نسلی است که ۴۰ سال پیش ودر ابتدای شروع سرکوب های رژیم اسلامی پس از سرکار آمدن ناچار به ترک کشور شد. این سرنوشت فعالینی است که به این "رهبری"در خارج کشور میپیوندند و این روانشناسی دخالت در اوضاع ایران از طرف هرکسی است که خود را به یکی از این سازمانها و یا احزاب و گروه‌ها متعلق میداند و این منشاء همه آن "فراخوانهای"شدادی هستند که روزانه در دنیای مجازی تولید میشوند. اینترنت و دنیای مجازی هم متأسفانه کمک بزرگی به روانشناسی و زندگی روزانه این رهبران در تبعید میکند. احزاب در تبعید در واقع هم نسبت به جامعه ایران و مبارزه روزانه و سوسیالیستی طبقه کارگر و کمونیستها و هم نسبت به جامعه ای که در آن زندگی میکنند و صد ها هزار ایرانی ناراضی و مخالف جمهوری اسلامی حضور دارند بیگانه اند.

همانطور که در ابتدا گفتیم. اینجا صحبت درباره رهبری احزابی که در ایران سازمانها، کمیته ها و تشکل های خود را دارند نیست. سرکوب جمهوری اسلامی، کشتار چند هزار فعال کمونیست و کارگر از ابتدای حاکمیت اش، مهاجرت و زندگی در تبعید را به بازماندگان این سرکوب ها تحمیل کرد. زندگی در تبعید تصمیم داوطلبانه کسی نبود و نیست. زندگی در تبعید تحمیل میشود. تبعید اما اگر تصمیمی دواطلبانه نبود، نگرش به آن و راهکار کنار آمدن با آن دیگرتماما آگاهانه و داوطلبانه است.۴۰ سال حیات در تبعید سازمانها و رهبران مادام العمری را شکل داده است که در غیاب حلقه اتصالشان به جامعه روزانه مشغول اجرای مراسم های نمایشی و تعیین رهبران بی ارتباط با زندگی و کار طبقه کارگر هستند. نمایش‌های تلویزیونی و تحرکاتشان در دنیای مجازی در درجه اول کمک به اقناع خودشان و در تأیید رهبریشان است. این توهمات اما تنها به خود این احزاب محدود نمیشود و از موانع تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران هم هست که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

این مطلقا به معنی تحقیر و یا بی احترامی به این احزاب نیست. این تلاشی برای کمک به شکل گرفتن رهبری و اتحاد واقعی کارگران کمونیست درمحل است و از طرف دیگر امیدواریم که کمکی هم به این احزاب در انتخاب نقش واقعی که میتوانند بازی کنند، باشد.

تامین رهبری در هر کارخانه، کارگاه، شرکت و محله بوسیله خود رهبران موجود در محل ممکن میشود. مطالبات مختلف طبقه کارگر و توده زحمتکش در اتحادشان با هم است که قادر به ایجاد یک جنبش مطالباتی میشود. جنبش مطالباتی کارگران و توده مردم از طریق سخنگویان و رهبران محبوب و شناخته شده که محصول مبارزه در هم آمیخته آنها با پیشروان و فعالین و مطالبات شان است ممکن میشود. هیچ جنبشی بدون این مکانیزم رهبران،  قادر به استمرار و تامین نیازمندیهایش در مراحل مختلف مبارزاتی نمیشود. بدون این جنبش و رهبرانش، طبقه کارگر قادر به ارتقا مبارزاتش نیست. این نیازمندی را کارگران رادیکال و سوسیالیست بدون اینکه ابتدا وارد مرزبندی های  فرقه ای این احزاب تبعیدی با هم بشوند، بارها تامین کرده اند. این تصویر برای احزاب در تبعید بیگانه است.

سکتاریسم بیان درستی برای توضیح این احزاب نیست. این احزاب طی دوره های متفاوت وارد ائتلاف های مختلف با کسانی شده‌اند که تا دیروز مرزبندی های عجیبی با آن‌ها میکشیدند. ائتلاف های طیف جریان فدایی با هم و اتحادشان در حزب چپ، ائتلاف های مکرر کومه له و حزب کمونیست ایران با راه کارگر و حزب حکمتیست و فداییان تنها نمونه‌هایی از این امر هستند. رفت و آمد موج سیالی از"کادرها"از این حزب به آن حزب، از این سازمان به آن سازمان، تهمت های دیروز به یکدیگر و دسته گل‌های اهدایی امروز به همان کسان، بخشی از صحنه‌های خسته‌کننده مبارزات روزمره این احزاب در تبعید هستند. حفظ سازمان و حزب  به هدفی درخود تبدیل میشود.

با کنار هم نهادن همه فاکتورهایی که وجود و ادامه حیات این احزاب تبعیدی را تضمین میکند متوجه این خواهیم شد که حزب در تبعید حزب در انتظار است. حزب در انتظار، دنباله رو حوادثی است که دسترسی به هر نوع امکان دخالت و رهبری آن خارج از اراده اوست.

حزب در تبعید بنا به طبیعت خود نمیتواند حزب سازمانده و رهبرطبقه کارگر باشد. مبارزه طبقه کارگر از طریق گروه ها، محافل ، شبکه ها و رهبران خود این مبارزات هدایت میشود. این تصور که این تشکلها، اعضایش و رهبران آن به یکی از این احزاب در تبعید میپیوندند و به بخشی از این سازمانها تبدیل می‌شوند و سپس تبدیل به حلقه اصلی رهبری این احزاب میشوند، در بهترین حالت رویایی کودکانه است.

احزابی که هنوز در افکار و نقشه های خود نقش رهبر و سازمانده برای خود قائل هستند بشدت از دوری از جامعه و درگیر نبودن در مبارزه و کشمکش های واقعی جنبش ها در جامعه رنج میبرند. این احزاب با این خصوصیت اجبارا به احزابی عمیقا در انتظار تبدیل می‌شوند، احزابی که خود عامل هیچ نقشه آگاهانه ای برای هیچ تغییری  نیستند. صحبت ما اینجا درباره جریانات راست در تبعید( امثال طرفداران حکومت پادشاهی و مجاهد و امثالهم) که مکانیزم جابجایی قدرت برایشان در همراهی با دولت آمریکا و متحدینش است، نیست. صحبت ما درباره جریانات چپ و کمونیست و طرفدار سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است. 

تفسیر ها و تحلیل‌های این احزاب بیش از هر چیز بیان کم حوصلگی از وضعیت خود، از نقشی که تاریخا برای خود قایل شده اند و خسته ازانتظار در ایفای این نقش است.این معضل در دوره های متحول و جدل های سخت مردم با جمهوری اسلامی، به یکباره منفجر میشود و در پس هر اعتراض و عصیان و نارضایتی سرنگونی رژیم اسلامی دیده میشود، آرزو و انتظار جای واقعیت را میگیرد.مکانیزم تغییر در جامعه، منطق مبارزه طبقاتی، وجود سازمان حرفه ای و سازمان های توده ای و کشمکش های مختلف آنها و وجود جنبش های مطالباتی و سیاسی نقشه مند طبقه کارگر اینجا جایی از ارعاب ندارند. از نظر اینها پشت هر بانک سوزاندن و مجسمه ای را پایین آوردن یک قیام و انقلاب خوابیده است که با مبارزه مسلحانه باید کامل شود.

در غیاب امکان تاثیرگذاری واقعی و در دنیای شور انقلابی ،انتخاب رهبری حی و حاضر در محل به یکی از انتخابهای این احزاب بدل میشود.صف کشیدن پشت رهبران جنبش سبز به بهانه همراهی با مردم تنها یک نمونه از این انتخاب است. قطع انترنت در ایران که هر لحظه امکان آن هست را باید به فاکتور انتظار این احزاب اضافه کرد. در چنین فضایی است که تاکید بر سازمان و آمادگی در مقابله با رژیم در هر سطحی، مایه بر آشفتگی می‌شود .امروز گفتن این که: رفیق من! اگر شما بروید بانک آتش بزنید باید  قدرت مقابله بزرگتری را قبلا ایجاد کرده باشید، مایه رنجش میشود. دنیای سازمان های در تبعید بطرز بسیار دراماتیکی دنیای بزن و بکش و سرنگون کن است. دنیایی که در آن ترس از بیکاری، اعتیاد، ناامنی و سرکوب وحشیانه غریب است، دنیایی که علیرغم شور و شوق و تهییج  در آن ربطی به توازن قوای واقعی میان  طبقه کارگرو رژیم اسلامی ندارد. هر مبارزه اقتصادی طبقه کارگر برایشان شیپور سرنگونی و آغاز پروسه انقلاب سوسیالیستی است.

دراین که طبقه کارگرخواهان پایان یافتن حاکمیت جمهوری اسلامی است شکی نیست، هرمبارزه اقتصادی را فورا به جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی چسباندن اما به نفع نه مبارزه روزانه ما در محل است و نه به ما امکان متشکلتر شدن را میدهد. طبقه کارگرباید آنگاه آگاهانه وارد عمل برای سرنگونی حکومت اسلامی  بشود که برای آن‌ آماده باشد. بدون این آمادگی  تنها به لشکر نیروهای طبقات دیگر تبدیل میشود. فشار جنبش سرنگونی بر جنبش طبقه کارگر، طبقه ما را در هر تک مبارزه اش وارد کشمکش و مبارزه ای میکند که امروز برای وارد شدن به آن آماده نیست. "سرنگونی جمهوری اسلامی"برای طبقات گوناگون معانی مختلفی دارند. اینکه سرنگونی حکومت اسلامی آزادی را موجب میشود که در آن طبقه کارگر امکان تشکل بیشتر، آگاهی بیشتر ودخالت در اوضاع به نفع خود را خواهد داشت البته به لحاظ تئوریک درست است، عملی شدن آن اما به تشکل رهبران کارگری کمونیست در محل  بستگی دارد. احزاب در تبعید را بجای این تشکل رهبران کارگری گذاشتن و با اتکا به این فراخوان انقلاب دادن در بهترین حالت کودکانه است.

تاکید بر سازماندهی واقعی جنبش کارگری در پیشبرد مطالباتش و تامین انسجام کارگران رادیکال و سوسیالیست در محل، حلقه ای حیاتی در فرعی کردن احزاب در تبعید و درک جایگاه واقعی آنها در مبارزات طبقاتی است. اتفاقی که باید بیفتد این است که احزاب در تبعید به هواداران جنبش کارگری و کمونیستها و مطالباتش تبدیل شوند و بپذیرند که هر تحولی در جهت آزادی از نظر طبقه کارگر و کمونیسم، بدون سازمان و رهبری شناخته شده و در دسترس در محل ناممکن است.

احزاب در تبعید و جایگاه آنها در تحزب کمونیستی

بدون اینکه قصد رد یا تأیید سیاستهای حزب یا سازمانی را داشته باشیم. تأکید ما بر این است که نقشی که احزاب در تبعید امکان اجرای آنرا دارند دخالت سیاسی و کمک به روشن کردن افق سیاست‌های کمونیستی است. این مبارزه میتواند در کنار تلاش رهبران و فعالین کمونیست طبقه کارگر در محل قرار گیرد و کمکی به آن‌ها برای شکل دادن به صفوف متحد خود باشد. این آن نقش واقعی است که بعد از رد و نقد رهبری احزاب در تبعید باید بر آن تأکید کرد.

اینجا منظور نه سیاست‌های عمومی و شناخته شده کمونیستی که برای نمونه در مانیفست کمونیست مدون شده‌اند، بلکه منظور سیاست‌های روز هم هستند. بخش مهمی از مبارزه طبقه کارگر مبارزه نظری و روشن کردن افق و سیاستهای کمونیستی و کارگری است واین دیگر ربطی به محل داخل یا خارج کشور ندارد.

عقاید سیاسی و نقد امری جهان شمول هستند. امروز بعد از انقلاب الکترونیکی و امکانی که ارتباطات اینترنتی در جهان ایجاد کرده است، سیاست را پیش از هر زمان جهانی کرده است. این همان ابزاری است که احزاب در تبعید میتوانند با استفاده از آن نقش مثبت خود را ایفا کنند. از این لحاظ جایگاه سیاسی و نظری که احزاب و گروه های در تبعید دارند میتواند بمراتب واضح تر از آن باشد که خود این احزاب ادعا میکنند. در مقایسه با مقوله  تامین رهبری جنبش کارگری، تشکیلات و سازمانهای توده ای و رهبری این مبارزات،  تاثیر گذاری بر نظرات و سیاست محدودیتی ندارد. نشناختن این جایگاه واقعی مشکل اصلی احزاب در تبعیداست. شناختن این جایگاه واقعی است که این احزاب را نه آلترناتیو یا بدیل  بلکه در کنار تلاش کارگران کمونیست برای ساختن حزب کمونیستی شان قرار میدهد.

امر سازمانیابی کمونیستی طبقه کارگر نه از کانال رهبری و یا پیوستن به این احزاب تبعیدی بلکه مستقل از آن ممکن میشود. احزاب در تبعید میتوانند بعنوان کانون های فکری گرایشات گوناگون در طبقه کارگر در کنار تلاش و فعالیت هر یک از این گرایشات در ایران قرار گیرند. امر سازمان یابی کمونیستی طبقه کارگر از نظر ما از طریق سازمان ها و کمیته های کمونیستی میگذرد که به خود و امری که دنبال میکنند، جنبشی مینگرند.

به این امر در نوشته‌های آینده خواهیم پرداخت.

 

 

دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران

اسد گلچینی – بهرام مدرسی

۹ بهمن۱۳۹۸-  ۲۹ ژانویه ۲۰۲۰

www.dar-rah.com

mail@dar-rah.com

mail@bahram-modarresi.com

asadgolchini@gmail.com

 

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com