هشدار دهنده بود

ايرج فرزاد
September 06, 2018

ايرج فرزاد : ماجرای جان باختن چهار نفر: شریف باجور، امید کهنه پوشی(حسین زاده)،  رحمت حکیمی نیا و  محمد پژوهی در محاصره حلقه آتش سوزی در بیله و سلسی مریوان،

 در عین نشان دادن سرسختی مدافعان حقوق مدنی و جنبش های اجتماعی، هشدار دهنده هم بود. در میان قربانیان، "شریف باجور"، برجسته تر بود. نه از این نظر که مقام و منزلت انسانها را پس از مرک، بطور غیر واقعی به جامعه بشناسانیم. او فراتر از دفاع از محیط زیست و دفاع از حق حیات حیوانات، یک فعال واقعی بود که دغدغه مسائل کارگری و سراسری را نیز داشت. بطور واقعی مرگ این چهار نفر نشان داد که در کردستان و مشخصا درمریوان چه پتانسیل و ظرفیت های عظیم در مصاف با رژیم جمهوری اسلامی؛ و در شکل دادن به تحولات آتی جامعه ایران و چشم انداز سیاسی آینده وجود دارند، که تا چه حد این نیرو فعال، رادیکال و شجاع ، پیشرو، پویا و سرسخت است.

حزب دمکرات پس از جان باختن آن عزیزان، اعلام کرد که گویا شریف باجور هوادار و فعال آنها بوده است. و این آن نکته قابل تامل و هشدار دهنده ای است که من میخواهم چند کلمه ای در مورد آن با خوانندگان در میان بگذارم.

رد کردن "بلوف" و یا مناسک "شهید خوری" و فرصت طلبی حزب دمکرات، کار چندان مشکلی نیست. اما اوضاع  و شرایطی که اجازه میدهد نه تنها حزب دمکرات، بلکه ناسیونالیسم کرد بطور کلی، با تمامی رگه های "نوین"، اما مشکوک و دست ساز و شبه اسلامی بدون احساس نگرانی و "ترس" از وجود و حضور "رقیب سیاسی" در صف کمونیسم و سوسیالیسم، چنین بی پرده و نامسئول در برابر جامعه ظاهر شود، بسیار جای تامل است.

واقعیت این است که فلسفه زندگی بشر بطور کلی، شهروندان را ناگزیر از مبارزه میکند. اما دورنمائی که احزاب سیاسی، اعم از چپ و راست و یا سوسالیست و ناسیونالیست در برابر تلاشها و مقاومتهای جامعه قرار میدهند، "پرچم" آن کشمکش ها است. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، بدون لنین و حزب بلشویک، همانوقتها میتوانست به مشروطه و "دمکراسی" بجای دیکتاتوری تزاریستی تبدیل شود. در ایران، و بویژه در کردستان که اکنون مورد نظر من است، کل آن طیف وسیع انقلابیون و روشنفکران و کارگران سوسیالیست در فقدان یک "نیروی سیاسی" که در دل تحولات جامعه حضور داشتند، خود در راس اعتراضات و خط دهنده آن قرار گرفتند، میتوانست به نیروی ذخیره احزاب سنت دار ناسیونالیست کرد، بپیوندند. از این نظر، فاکتور "تشکیلات" در صف سوسیالیسم، کسانی که در آن تشکیلات مورد "اعتماد" مردم اند، انسان زنده و حاضر و دخیل در متن رویدادها هستند و قابل دسترس، به مردم میگویند، به این سو یا آن سو بروند یا نروند، بسیار تعیین کننده است. در همان مریوان، بدون حضور فعال آن کمونیستهای متشکل در هیات انسانهای شناخته شده، مستقل از اینکه چه نوع "کمونیسم" را نمایندگی میکردند، و قدرت مُجاب کردن جامعه از طرف آنها، نه خلع سلاح اولین مقر سپاه پاسداران در ۲۳ تیر سال ۱۳۵۸ ممکن بود و نه کوج مریوان و راهپیمائی از سنندج و بانه و سقز و بوکان به مریوان و در مقیاس وسیع تر، نه فراخوان به "خلق کرد" که با مقاومت در برابر فرمان لشکر کشی خمینی در ۲۸ مرداد سال ۵۸، از "بوته آزمایش" سربلند بیرون آیند.

این تحلیل و توضیح که گویا اعتراضات رادیکال و پیشرو در جامعه، بطور اجتناب ناپذیر و یک به یک، چون یک پروسه طبیعی و منطق تاریخی، از خود سوسیالیسم و رادیکالیسم کارگری را بیرون میدهد، به نظر من تماما اشتباه است. تجربه تاریخ در کردستان و مریوان نیز، بارها اثبات کرد که با فرض وجود "کومه له" کمونیست در جامعه، امکان هیچ گونه فرصت طلبی و شهید خوری به نه حزب دمکرات و جماعت مکتب قرآن که حتی به نیروهای "فدائی" نیز داده نشد. چرا که فعالان و نیروی پیشرو جامعه، فی الحال مستقیما خود را با دورنمائی که چپ کمونیست در مقابلشان قرار داده بود، تعریف میکردند و گِرد آن حلقه زده و برای آن نیرو، اسلحه بدست گرفته بودند. و بحث فرصت طلبی و شهید خوری ناسیونالیسم کرد و احزاب رنگارنگ آن، اینجاست که هشدار دهنده و تکان دهنده است. واقعیت تلخ این است که کمونیسمی که در کردستان آن جایگاه را در ذهنیتها داشت، اکنون بشدت تغییر کرده است. بقول معروف مگر دروغگو بتواند فرق بین "کومه له" های این سی سال اخیر با انواع احزاب ناسیونالیسم کرد را تشخیص بدهد! آن گذشته هر چه بود، حال تصویر "بازسازی" شده ای با "نرخ روز" از آن اتفاقا به نام "کومه له" و حتی  به نام "کمونیسم" داده شده است. اکنون میگویند "کمونیسم" بدون "جنبش خلق کرد" هیچ پایگاه اجتماعی نداشت؛ و زمینه تشکیل خود حزب کمونیست ایران و برنامه آن نه در کنگره های دوم و سوم  کومه له، که در "کنفرانس وحدت" بین جریانات سوسیالیسم خلقی پیکار و رزمندگان و رزم انقلابی و... تدارک و چیده شد. اکنون کسانی را می بینیم که در دوره تسلط مارکسیسم انقلابی بر تشکیلات کومه له، از عقب ماندگی و روستا و دهقان زدگی کومه له وقت مینالیدند و حال، انگار هفت پشتشان هم کلمه کمونیسم را نشنیده است میگویند: آخر کمونیستها "برای ما کُردها" چه کرده اند!؟ به این ترتیب زمینه مصادره شدن خود همان تجارب نسل ما کمونیستها توسط احزاب صاحب حق آب و گِل "جنبش کردستان" فراهم شد. رجعت به آن گذشته، از این جهت، بیشتر از آنچه که پیوستگی یک خط سیاسی را در ذهن مردم تداعی کند، نوستالژی در "خاطرات" نسل ما "قدیمی" هاست. و این یک خطر جدی است در جهت قرار گرفتن در یک سنت: حزب توده در تاریخ دوره بین سالهای ۱۳۲۰ و تا ۱۳۳۰ محبوس است و فدائی در مبارزه چریکی و "حماسه سیاهکل"؛ و انگار نسل ما هم اسیر در خاطرات دوره کوچ مریوان و جنبش دهقانان مرفه دارسیران در حاشیه شهر مریوان. انگار با بحث و جدل در مقرها و واحدهای نیروی پیشمرگ و جوله سیاسی - نظامی و ارجاع به آنها میتوان به جامعه ای که طی این سی سال جمعیت اش دو برابر و شهری تر، و بافت دموگرافیک اش و توقعات نسل کنونی کاملا زیر و رو شده و چه بسا غیر قابل شناخت و غیر قابل بازشناسی با معیارهای نسل ما، و "تجارب" ما  مواجه شد.  این "امپیریسم"، که شیوه مبارزه و نگاه به جامعه از منظر سوسیالیسم خلقی بود، پاسخگو نیست.

این حقیقت تلخ بار دیگر و با اتفاق اسف باری که برای آن چهار عزیز افتاد، در برابر ما قرار گرفت: تجربه تاریخ و بویژه سابقه و پیشینه کمونیستها، در حافظه نسل کنونی "پس انداز" نمیشود و واقعیت نشان داد که پس انداز نشده است. مردم مریوان و مردم کردستان هر اندازه داستان و قصه های حماسی نسل ما کمونیستها و رزمندگان چهل سال گذشته را از زبان پدران و مادران و پدر بزرگها و مادر بزرگها شنیده باشند و با آنها به احساسی از غرور دست یافته باشند، اما واقعیت این است که آن تجارب در یک محفظه قابل لمس و در یک صندوق پس انداز سیاسی و گنجینه در پستو، وجود خارجی ندارد که مردم و فعال پیشرو اجتماعی بروند از آن برداشت کنند. مردم بطور واقعی به ناچار به آن نیروی سیاسی خواهند پیوست که نه در داستانهای اسطوره ای، بلکه َسرِ کوچه، در همسایگی شان و در عین فعل و انفعالشان، وجود و فیزیک آنها، را حس میکنند و در "دسترس" می بینند. احزابی "سیاسی" که امثال حزب دمکرات از ترس عکس العمل سریع فعالانش در میان مردم جرات نکند حتی از آنان نام ببرد تا چه رسد به مصادره و شهیدخوری. که با افراط در رادیکالیسم معروف است و فعال هر عرصه با جسارت اعلام کند که عضو و فعال و هوادار آن جریان "سازش ناپذیر" ، "سرسخت" و "افراطی" است. پاسخ، شرح و توصیف حماسه های گذشته ما کمونیستها در کردستان نیست. رجعت دادن به صندوق پس اندازی که جز در خاطره ها، در عین جنگ و جدالهای جاری وجود ندارد، نیست.  بنا کردن یک چنین حزب سیاسی که جسم و فیزیک آن قابل رویت و قابل لمس است، که اعلامیه هایش، روزنامه هایش و نویسندگان اش معتبراند و سرشناس و مردم مشتاق دیدن و خواندن آنها برای یافتن پاسخ به سوالاتشان و گرفتن خط راهنما در تلاشهایشان برای پیشروی، عقب نشینی و یا حتی سازش. اینجا دیگر حزب سیاسی کمونیستی با سنت کلاسیک آن در انترناسیونال اول و متد ها و روشهای لنینی و رگه ای که کمونیسم منصور حکمت و آثار او نماینده مستقیم آن است، واقعا، "صندوق پس انداز" اند. 

طبیعی است که آن گذشته از عزیزترین افتخارات زندگی نسلی از کمونیستهای جامعه ایران و از جمله یادگارهای فراموش نشدنی زندگی سیاسی شخص من نیز هستند. اما با همه اینها، کمونیسم، یک جنبش جدلی و سلبی، حتی در درون احزاب و جنبش خویش است. مستقل و صرفنظر از همه صفحات زّرین تاریخی ای که ما و اراده و عزم ما کمونیستهای قدیمی نوشته ایم و قربانی هایمان و دوست داشتنی ترین عزیزانی که از دست دادیم، با اینحال اوضاع سیاسی پیشِ رو، به بازسازی دگر باره و از نوِ کمونیسم به عنوان یک حزب موجود و قابل انتخاب و قابل پیوستن، نیاز عاجل دارد. چه، با تلخی و درد باید اذعان کرد که در غیاب یک کمونیسم تحزب یافته در متن اعتراضات جاری، و در هیات تشکیلات حاضر در محل که با هر اتفاقی، حضورش را با اعلامیه و شبنامه و فعالان اش اعلام میکند، همان سابقه و پیشینه و تجارب ما کمونیستها، قابل مصادره و "ناسیونالیزه" شدن است. در مانیفست کمونیست آمده است که کمونیسم، چیزی فراتراز یک سری فرمولها و جملات زیبا و نصایح و پند و اندرز هاست. کمونیسم علمی یک جنبش انقلابی و سلبی و سیاسی و همزمان یک تفسیر و روایت علمی از "فلسفه زندگی" انسان های واقعی و "معمولی" در عصر سرمایه داری است.

بنابراین، آموزه های جان باختن آن چهار عزیز مریوان، بسیار فراتر از اکتفا به ستایش افتخارات و کارهای عظیم گذشته نسل ما و حتی تقدیر و گرامیداشت و قدر شناسی از فعالیتهای خود همان عزیزان است. تصور نمیکنم عظمت آن تجارب، از انقلاب اکتبر بالا تر باشند. انقلاب اکتبر با تمام شکوه خود، با شکافی بزرگ که در دنیای سرمایه داری ایجاد کرد، متاسفانه شکست خورد و تجربه "سوسیالیسم موجود" هم فروپاشید. سوال بنابراین بر سر این نیست که برویم چگونگی به قدرت رسیدن بلشویکها و اراده و عزم شجاعانه آنان برای در هم شکستن ارتجاع روس سفید و محاصره نظامی دولت بلشویکها را، و سختی و مشقات و فداکاریها و شجاعتهای کم نظیر و قهرمانیهای آنان را در آن رابطه، مرور کنیم. چه، بویژه در دوران پسا دیوار برلین، چه بسا در میان طیفهای "کمونیست" سابقی های هوادار سرمایه داری دولتی، بحث عبور از "لنین" و گذار به "دمکراسی" باب شده است.  و ارجاع به ۲۵ میلیون کشته در جنگ دوم و شکستن پشت فاشیسم، حتی نتوانسته است خود هواداران آن نوع از کمونیسم اردوگاهی را از ابراز ندامت از هر گونه کمونیسم، منع کند. ۲۵ میلیون کشته و فداکاریهای عظیم، شوخی نیست. قابل مقایسه با کوچ مریوان و نبردهای نیروی مسلح کومه له، و جنگ ۲۴ روزه در سنندج و یا عملیات "گردان شوان" و "نیروی پیشرو" در بوکان و مهاباد، در دوره سلطه رژیم اسلامی؛ و کوچ "دارسیرانی" ها، در ایام شاه، به نوار مرزی با عراق نیست. اما همآن تاریخ پر از حماسه، که "روزولت" و "چرچیل" را وادار کرد که به مردم و رهبران "شوروی کمونیست" مدال و لوح افتخار اعطا کنند، همان مردم را برای جلوگیری از سقوط و فروپاشی "میهن سوسیالیستی" شان، مُجاب نکرد. غرب و سرمایه داری، "بازار آزاد"، "دمکراسی" و آزادی عاری از کنترل و نظارت "دولت سوسیالیستی" را در مقابل مردم اردوگاه گرفت و تمامی آن گذشته های سر تا پا قهرمانی و جانفشانی و حماسه، دستمایه نسلهای دوران پس از جنگ دوم جهانی  نشدند و از پَسِ آلترناتیو "دمکراسی" ای که  اروپای واحد و آمریکا و ناتو، حتی با بمباران بلگراد. در برابر مردم شوروی سابق و اروپای شرقی قرار داده بود، برنیامد.

"لنین قبل از انقلاب اکتبر"، یکباره عزیز شده است و برعکس؛ آن لنین که میگفت اگر حتی کمیته مرکزی حزب بلشویک حاضر به تصرف قدرت نیست، حتی اگر لایه مرکزی حزب اشتها ندارد باید به نیروی پائین متکی شد، آن لنین که میگفت حتی اگر خود حزب بلشویک هم برای گرفتن قدرت سیاسی تردید دارد، باید به انقلابیون کارگر در کمیته کارخانه توسل جُست، دارد از زبان کمونیست سابقی ها و کمونیست عاریه ای ها، تکفیر میشود. او با تمامی کمونیسم جدلی اش در برابر منشویسم و دترمینیسم، حتی دیگر در دنیای خاطره های سیاسیون سابق، اساسا بخاطر اینکه او "ماتریالیست پراتیک" بود و؛ "تغییر" جامعه و نه "تفسیر" آن با عبارات فلسفی و رنگین و عامه پسند، مساله اش بود، جایگاه خود را از دست داده است. سوال این است که آیا "مُتد" لنین و مبانی کمونیسم کارگری که منصور حکمت آنها را تدوین کرده و خود نماینده قائم بالذات آن،  یعنی در دسترس گذاشتن یک حزب کمونیستی برای دخالت در تحولات جامعه و در برابر احزاب طبقات دیگر در مصاف برای گرفتن "قدرت سیاسی" برای "حال" و خودِ امروز، صرفنظر از هر گذشته اساطیری نسل ما، نیز قابل اتکاء هست؟ با خاطرات اعلامیه "خلق کرد در بوته آزمایش"، که خود من نویسنده آن بودم، و تکرار داستان کوچ مریوان و دارسیران و تحصن استانداری سنندج، و "جنگ ۲۴ روزه"، هر اندازه حماسی و با شکوه و خلاف جریان، نمیتوان به مصاف مسائلی رفت که در برابر نسلی دیگر، با توقعاتی کاملا متفاوت و گاها متضاد با تجارب و توقعات و تفکر نسل ما، قرار گرفته اند. باید بسیار مراقب بود حفره "شکاف نسلی" که بروی ما و بین نسل ما و نسل کنونی جامعه ایران باز شده است، ما را وسوسه و "هیپنوتیز" نکند و "نبلعد"! باید مواظب بود که آنسو تر، احزاب سیاسی طبقه بورژوا، در گوشه ای کمین کرده و با واریز کردن گذشته ما در کردستان به حساب خویش و به حساب "کرد" و "سازمانهای کُرد"، امیدوارند که "کمونیستها" به دست شُستن از دخالت در قدرت سیاسی عادت کرده باشند. چه بسا برای این خو گرفتنمان به زندگی در حاشیه سیاست وعقب نشینی به دنیای آرام و راحت سیاست در فضای مجازی و جهان میدیائی و یا بسنده کردن به زندگی در گذشته، با مزّوری مدال و نشان "عقل" و "درایت" به گردنمان آویزان کنند.

نیمه اول سپتامبر ۲۰۱۸

iraj.farzad@gmail.com


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com