دلتنگی / بهروز ناصرى

شعر
March 21, 2020

 «دلتنگی»

مثل شهر ارواح می ماند

مثل اینکه دنیا ویروس زده است

مثل اینکه همه از شهر کوچ کرده اند

اما برای من

روزگار همان است که قبلا بود

مثل همیشه پرکار

مثل همیشه افکار مختلف

مثل همیشه کار زیاد و وقت کم

مثل همیشه مهمان های ناخوانده از سر میرسند:

دلتنگی و دلهره

رفیق دوران سختیها – مهمانهای ناخوانده را بدرقه میکنند

رفیق همیشگی و همدم زندگی ام در آنموقع به کمکم می شتابد

رفیق  دوران سختیها: قلم، دفتر، کتاب و کامپیوتر

مهمان ناخوانده میخواهد مرا با خود ببرد

 رفیق دوران سختیها به کمکم می آید

دنبال همدم زندگی ام راه می افتم

تنها همدم دوران تنهایی و بی کسی ام: قلمها، کاغذها و کتابها و کامپیوترم هستند

با خود می اندیشم که اگر این دوستان همیشگی عزیزم  را همیشه در کنارم حس نمیکردم،

چه حال و روز زاری می داشتم؟

آنهم در این دنیای پر ازدلتنگی، بی کسی و پر از سترس و بیماری

آه، چه انسان خوشبختی هستم که همدمهای با وفایی دارم:

سرمایه ای بزرگ

اما...

اگر این سرمایه را نمیداشتم چکار میکردم؟

در این دنیای دلتنگی چقدر احساس غرور میکنم!!

رفقای دوران سختی ها

 افق پیشارویم را وسعت بیشتری می بخشند

و من بعنوان نمک شناسی

  همواره سپاسگزار و وفادار به هم نشین هایم باقی خواهم ماند....

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com