دو مطلب

آذر ماجدی
June 24, 2020

حدود دو سال پیش این مقاله را در افشای رضا رخشان این نماینده کارفرما و حکومت در میان کارگران نوشتم. با اعتراض از بخشی از چپ روبرو شدم که تذکر می دادند او از فعالین کارگری است؛ دربارۀ گرایشات درون جنبش کارگری نصحیت شنیدم. خود رضا رخشان یک نوشته شنیع و لمپنی در پاسخ نوشت. اعلام کردم که او باند سیاهی است و هیچ ربطی به گرایشات مختلف درون طبقه کارگر ندارد. او در زمره خانه کارگری هاست. مزدور و مواجب بگیر حکومت و کارفرما است. در زمان احمدی نژاد نیز در افشای او قلم زده بودم و با واکنش های مشابه ای روبرو شدم. اما دو سه روز پیش سندیکای نیشکر هفت تپه این فرد را افشاء کرد و جایگاه او را روشن نمود. کمونیسم کارگری ضمن دفاع سرسخت از مبارزات طبقه کارگر، حمایت بیدریغ از گرایش رادیکال سوسیالیست در میان طبقه، درک و احترام به مبارزین و رهبران صالح طبقه به هیچ مزدوری که بعنوان کارگر درون طبقه نفوذ کرده است باج نمی دهد. برای تقویت مبارزات کارگری و تحکیم وحدت صفوف طبقه این باند سیاهی ها را باید افشاء کرد.

رضا رخشان روابط عمومی سازمان اطلاعات!

 آذر ماجدی

 

پروندۀ رضا رخشان در همکاری با رژیم اسلامی معرف خاص و عام است*. این آدم یک ذره آبرو در میان کارگران هفت تپه برایش باقی نمانده است؛ بهمین خاطر است که حتی در خدمت فعالیت های ضد کارگریش نیز نتوانست یک روز در اعتصاب شکوهمند یکماهه هفت تپه آفتابی شود. بجای آن به مجمع عمومی دولتی شرکت واحد رفت و با کارگزاران رژیمی عکس گرفت. دفاع این فرد از احمدی نژاد و جناح "رهبر" برای همه روشن و آشکار است. فحاشی به کمونیست ها و فعالین کارگری نیز یک نقطه تاریک دیگر در پرونده سیاه او است.

دیروز بمحض پخش مصاحبۀ شاهد علوی با یکی از خویشاوندان اسماعیل بخشی، رضا رخشان در مقام روابط عمومی دوفاکتوی سازمان اطلاعات فاکت های این مصاحبه را بالکل انکار کرد: "حقیقت چیست؟ حقیقت اینست که آقای بخشی نه در حصر خانگی بسر می برند و حالشون هم خیلی خوب بود که خدایا شکر. اما در مورد اخراج ایشان بهیچ عنوان اخراج نیستند و طبق اخبار هفت تپه حتا بدستور مهندس کاظمی روزهای بازداشتی، حضور از کار گرفته اند و الحمدالله مشکل شغلی ندارند و هیچ شماره حسابی هم مسدود نشده است و مثل بقیه کارگران حقوقشان را گرفته اند!"

لازم نیست در این نوشته خیلی دقیق شویم و کنکاش کنیم؛ یک نگاه به نثر، لحن و موضوع آن شان نزول آنرا نشان می دهد. یک رهبر کارگری را از میان تظاهرات دستگیر کرده اند؛ مدت 25 روز بدون هیچ خبری در زندان نگه داشته اند؛ حتی وکیلش از حال او بیخبر بوده است؛ خبر از شکنجۀ شدید و بستری شدنش در بیمارستان انتشار یافته است؛ زیر فشار کارگران هفت تپه، کارگران فولاد، دوستدارانش، نیروهای کارگری، آزادیخواه و کمونیست از زندان آزادش کرده اند. از زمانی که آزاد شده احدی از او خبر ندارد؛ یکی از خویشاوندانش در مصاحبه ای از شکنجۀ شدید او می گوید و اینکه حالش خوب نیست، اخراجش کرده اند؛ حساب بانکیش را مسدود کرده اند و او پول ندارد که حتی دکتر برود؛ آنوقت آین آقای رخشان کیست و چه مقامی دارد که تمام این مسائل را تکذیب می کند؟ خیلی جالب است وقتی از شکنجۀ شدید اسماعیل بخشی خبر آمد، بی بی سی آنرا تکذیب کرد؛ حالا که یکی از خویشاوندان اسماعیل از حال و روز او خبر می دهد، آقای رضا رخشان تکذیب می کند. خوش بحال جمهوری اسلامی که اینقدر هوادار دلسوز دارد!!

این اطلاعیۀ رضا رخشان عین اطلاعیه مطبوعاتی سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی است. پس از مقداری افشاگری از رسانه های آمریکایی که از طرح ترامپ دفاع می کنند و هشدار به کارگران که فریب اینها را نخورید، فاکت های مصاحبه در مورد وضعیت اسماعیل بخشی را تکذیب می کند! معلوم نیست ایشان اطلاعاتش را از کجا می گیرد؟ اینکه کارفرما حتی روزهای بازداشتش را بعنوان روز کار رد کرده است را ایشان از کجا خبر دارد؟ سر پیاز است یا ته پیاز؟ یک دوره ای "نمایندۀ" سندیکا بوده است و از آن تاریخ که کارگران کوشیدند اوضاع را بدست خود بگیرند، ایشان از مقامش خلع شده است. تازه در کمال وقاحت بدون اجازۀ وی عکسی هم که مدعی است شب قبل از او گرفته شده را نیز منتشر می کند که بگوید حالش خوب خوب است.

از این متن کمیک و از نقش مفلوک یک کارگزار رژیم، بویژه در این شرایط متلاطم و آبرو باختگی رژیم که بگذریم، این اطلاعیه که سریع السیر منتشر شده است یک حقیقت انکار ناپذیر را برملا می کند: رژیم اسلامی از اسماعیل بخشی وحشت دارد، چرا که اسماعیل در قلب کارگران و در راس جنبش کارگری جای دارد؛ جمهوری اسلامی از قدرت طبقه کارگر بر خود می لرزد. میداند که عمرش سر آمده و آگاه است که این طبقۀ کارگر است که آنرا به زیر خواهد کشید و عمر منحوسش را پایان می بخشد. ترس و وحشت را در تمام وجناتش می شود دید. حملات و تهاجمات حساب شده اخیر از وحشت مرگ است، نه از موضع قدرت.

* البته هواداران اتحادیه آزاد اعتصاب شکن از رضا رخشان بعنوان یک فعال کارگری سخن می گویند! و او را همراه کسانی که به سابقۀ فعالیت خویش در شورای اسلامی افتخار می کنند، در کنار رهبر خوشنام و محبوب کارگری اسماعیل بخشی قرار می دهند. در این دنیای وانفسای وارونه ظاهرا هر مرزی از بین رفته است.

 +++

قتل ناموسی یا تروریسم علیه زنان!

آذر ماجدی
ناموس یعنی شرف. به فرهنگ لغات رجوع کنید، شرف اولین مترادفی است که برای ناموس ملاحظه می کنید. صرفنظر از عقاید، ارزش های اخلاقی یا ایدئولوژی، شرف و شرافت لغاتی کاملا مثبت و خوش آهنگ اند. همه متفق القولند که شرف یک کلمه مثبت است و انسان با شرف، انسانی ارزشمند. ناموس سنتا همین آهنگ خوش و مثبت را با خود حمل می کرده است؛ اما رشد تمدن و فرهنگ و آرمان برابری طلبی نزد بسیاری کلمۀ ناموس را به لغتی منفی بدل کرده است. معنای ضمنی این کلمه در اذهان انسانهای مدرن و متمدن عقب ماندگی، تحجر و تعصب است. قتل ناموسی سنتا عبارتی مثبت و حتی والا بوده است. اما اکنون جامعه به دو بخش تقسیم می شود؛ عده ای عقب مانده و متحجر که آنرا مثبت ارزیابی می کنند و بخشی که آنرا شنیع می دانند.

این مقدمه چرا ضروری شده است؟ به این علت که بتوان به کُنه این پدیدۀ شنیع که بخشی از فرهنگ حاکم در جامعه است پی برد. دریافت که چرا هنوز در قرن بیست و یک قتل ناموسی در برخی جوامع رایج است. باید به این مکانیزم خیره شد که چگونه نام یک عمل شنیع و مردود یعنی قتل و جنایت با یک صفت مثبت و والا یعنی شرافت توصیف می شود و به این ترتیب به یک پدیده رایج و "پسندیده" در فرهنگ و اخلاقیات حاکم بدل می شود. چگونه نوعی از قتل مثبت و پر افتخار می شود. ابزاری که این تبدیل و تحول را امکانپذیر می کند، ایدئولوژی است.

جنایاتی که از مردسالاری و زن ستیزی نشات می گیرند عمدتا قتل ناموسی نامیده می شود. جنایاتی که توسط مذهب و عقاید و ارزش های سنتی علیه زنان تبلیغ و توجیه می شوند. اینگونه جنایات مکانی والا و حتی قهرمانانه در این سیستم فکری و ارزشی داراست. ممکن است اعتراض شود که هر جنایتی که عمدتا مردان علیه زنان انجام می دهند قتل ناموسی نامیده نمی شود. در جوامع غربی که مبارزات برابری طلبانۀ زنان و جنبش آزادی زن دارای تاریخ و سنت است، قتل ناموسی بمثابۀ یک پدیده منسوخ شده است و جنایتی که یک مرد علیه یک زن از تبار خویش مرتکب می شود، دیگر قتل ناموسی نامیده نمی شود و طبق قوانین حاکم قابل مجازات است؛ هر چند که حتی در این کشورها قانون و اعمال کنندگان آن درجه ای تخفیف و اغماض در مورد چنین قاتلی بخرج می دهند. اما عبارت ناموسی کماکان برای قتل های مرد سالارانه در محیط مسلمان نشین مورد استقاده قرار می گیرد و آنرا توجیه و تبلیغ می کند.

این جنایات تنبیهی است برای زنانی که می کوشند کنترل خانواده بر سکسوالیته شان را نفی کنند و به دست خود بگیرند. این تلاش در بسیاری موارد حتی آگاهانه نیست؛ بقول عامیانه دنبال دلشان میروند؛ اما به شدید ترین و وحشیانه ترین شکل مجازات می شوند. چرا؟ چون آنها یک کُد مهم، یک رکن مهم از ایدئولوژی حاکم را زیر پا گذاشته اند. این "متخلفین" فقط "عفت و عصمت" خانواده را جریحه دار نکرده اند؛ عفت و عصمت کل جامعه یا صحیح تر عفت و عصمت ایدئولوژی حاکم را خدشه دار کرده اند. از اینرو است که قتل شان حلال و صواب است. طبقه حاکم نمی تواند این حمله به ایدئولوژی حاکم را تحمل کند. حاکمیت آنها به حفظ تمام و کمال این ایدئولوژی وابسته است.

ایدئولوژی
چگونه یک سیستم ارزشی در هر جامعه ای شکل می گیرد و اعمال می شود؟ چگونه مقولات اساسی و معنای آنها شکل می گیرد و ارزش گذاری می شود؟ چگونه ممکن می شود که حرکات یا اعمال مشابه این چنین متفاوت ارزش گذاری شوند؟ چگونه ما می آموزیم که یک جنایت را غیرانسانی و وحشیانه ارزیابی کنیم و جنایت مشابهی را عملی قهرمانانه بخوانیم؟ این معیارهای دوگانه چگونه شکل می گیرند؟ پاسخ به تمام این سوالات در یک لغت یا مقوله نهفته است: ایدئولوژی. ایدئولوژی ابزاری است که توسط آن اذهان ما شکل می گیرد؛ ابزاری است که به توسط آن ما دنیا را تعبیر می کنیم، درونی می کنیم و ارزش گذاری می کنیم. از اینرو است که بعضا بدون شک و سوال می پذیریم که یک عمل معین می تواند در متن های متفاوت معنا و جایگاهی مختلف بیابد. و ایدئولوژی حاکم توسط طبقۀ حاکم باز تولید و اعمال می شود. مذهب یک رکن مهم ایدئولوژی، بویژه در جوامع عقب مانده تر است.

قتل موجه یا تروریسم مقوله ای است که بویژه در دهه های اخیر مدام در مقابل ما گذاشته می شود. بطور مثال قتل هایی که بدلیل سیاسی انجام می گیرد برای کسانی که با آن سیاست توافق دارند قابل توجیه تلقی می شود و برای مخالفین تروریسم نامیده می شود. ارتش آزادیبخش ایرلند (آی آر اِ)، بطور نمونه، چند دهه کمپین قتل سازمان می داد، از نظر کسانی که با هدف آی آر اِ احساس نزدیکی می کردند و آرمان آنرا حتی مقدس می شمردند، این جنایات مثبت، قابل توجیه و حتی قابل ستایش ارزیابی می شد؛ نزد مخالفین تروریسم محسوب می گردید. سازمان هایی که برای استقلال ملی مبارزه کرده اند یک نمونه مشخص سازماندهی قتل های بعضا کور برای دستیابی به استقلال بوده و هستند. در مستعمره های سابق کمپین های قتل عام در خیابان ها و مراکز تردد مردم عادی امری عادی بشمار می آمد. نزد آنها استقلال میهن یک امر مقدس بشمار می آید، لذا هر حرکتی، حتی قتل عام عده ای کودک مدرسه ای نیز می تواند موجه باشد.

بررسی قتل های سیاسی نمونه بسیار خوبی برای درک نقش ایدئولوژی در شکل دادن به نگاه های مختلف به یک پدیده است. به یک معنا اگر انسان با امر، آرمان یا هدفی احساس تعلق و نزدیکی داشته باشد، هر عملی که برای دستیابی به آن امر و هدف انجام گیرد را موجه یا حداقل قابل اغماض می داند. در فرهنگ حاکم جامعه امروزی شکنجه عملی بسیار شنیع قلمداد می شود. اما مشاهده شده است که در جنگ میان دو کمپ، دو قطب، دو جنبش یا دو کشور شکنجه اسیر برای گرفتن اطلاعات توجیه می شود. بسیاری حاضرند آنرا موجه و ضروری جلوه دهند و یا حداقل به این عمل شنیع با چشم اغماض بنگرند.
 
قتل ناموسی نیز از زمره چنین جنایاتی است. برای یک جامعه مردسالار زن ستیز، شکنجه یا قتل زنی که کنترل سکسوالیته خویش را خود به دست می گیرد، حکم سازماندهی کمپین قتل برای ارتش های آزادیبخش را دارد؛ از جمله مبارزه ارتش آزادیبخش ایرلند و امثالهم برای دستیابی به استقلال ملی. حفظ ارکان ایدئولوژی حاکم یک امر مهم و مقدس جلوه گر شده است. تا پوست و گوشت انسان هایی که تحت این ایدئولوژی زندگی می کنند، نفوذ کرده است؛ در تمام وجودشان رخنه کرده است.
 
همانگونه که بسیاری مجازات سربازی که به ارتش دشمن می گریزد را مرگ می دانند؛ همانگونه که فرد نفوذی درون یک جنبش سیاسی را مستوجب اشد مجازات می دانند؛ همانگونه که پس از پایان جنگ جهانی دوم زنان و مردانی که با سربازان آلمانی نزدیکی و حشر و نشر کرده بودند موهایشان تراشیده شد و در خیابان ها چرخانده و سنگ باران شدند و به قتل رسیدند؛ زنی که فرامین مذهب و بعبارتی ارکان ایدئولوژی حاکم را به زیر سوال می برد و آنرا نقض می کند باید با تبر و داس و سنگسار پاسخ بگیرد. اینها خائنین به جامعه؛ خائنین به مقدسات حاکم اند. مستوجب اشد مجازات اند.

لذا مبارزه با قتل ناموسی به گرفتن انگشت اتهام بسوی پدر، همسر یا برادر تبر بدست نباید محدود بماند. حتی مسببین اصلی، این انسان های مسخ شده و از انسانیت تهی شده نیستند. ایدئولوژی حاکم و بعبارت دیگر نظام حاکم مسبب اصلی این قتل عام است. این نظام و ایدئولوژی است که باید به زیر کشیده و ریشه کن شود. برای نظام حاکم مسخ کردن آدم ها کار ساده ای است. بغیر از شرایط اوجگیری مبارزۀ طبقاتی یا عروج یک جنبش اجتماعی – سیاسی اپوزیسیون، که نظرات و آراء و عقاید نوین و متفاوت را طرح و بسط می دهند، جامعه علی العموم ایدئولوژی حاکم را بدون زیر سوال بردن می پذیرد. زمانی که این ایدئولوژی به زیر سوال می رود، ریزش ایدئولوژی حاکم آغاز می شود و ملزومات مرگ نظام حاکم فراهم می شود. این دینامیزم و مکانیزم تحولات اجتماعی سیاسی را باید شناخت و در تحلیل و بررسی مقولات اجتماعی در نظر گرفت.

ساده ترین کار فریاد اشد مجازات برای مردی است که تبر را فرود آورده است. اما این پاسخ نیست. این مساله ای را حل نمی کند. این راه به بیراهه بردن است. از اینرو است که مهم است قتل ناموسی را تروریسم علیه زنان بخوانیم. با زدودن هر ذره بار مثبتی که ممکن است در اذهان برخی عمل شنیع قتل ناموسی داشته باشد راه را برای مبارزهفکری و سیاسی با این عمل شنیع باز می کنیم. هر نوع بار مثبتی که کلمات عفت و عصمت ممکن است در اذهانی داشته باشد را می زدائیم. و آنرا همان چیزی می نامیم که هست. تروریزه کردن زنان برای آنکه دست از پا خطا نکنند.

طبق ارزش های عقب ماندۀ قرون وسطایی جسم زن مایملک مرد خانواده است. این ارزش ها را باید به مصاف طلبید. این بخشی از مبارزات جنبش آزادی زن است. قتل ناموسی ابزاری است برای مقابله با این ارزش های نوین و مدرن که زن را موجودی مستقل و حاکم بر سرنوشت خویش می شمارد؛ باین معنا است که آنرا تروریسم می خوانیم. در برخی جوامع غربی چند دهه ای است که به یمن مبارزۀ جنبش حق زن عبارت "ختنۀ زنان" به "مثلۀ جنسی" زنان تغییر نام داده است. این تغییر نام تلاش برای غیرقانونی کردن آن و جنایت خواندن آنرا تسهیل کرد. کمتر کسی را می توان یافت که در کشورهای غربی علنا از این عمل شنیع دفاع کند. این تغییر نام حتی طرفداران تز "نسبیت فرهنگی" را نیز به عقب نشینی وادار کرد. و این در حالیست که ختنه مردان مجاز و قانونی است.

بیاییم همانگونه که ختنه به مثله جنسی زن تغییر نام داده شد، قتل ناموسی را نیز به تروریسم علیه زنان تغییر نام دهیم تا دفاع از آنرا سخت تر کنیم؛ تا مبارزه علیه آنرا تسهیل نماییم. مبارزۀ ما علیه قتل ناموسی صرفا یک مبارزه حقوقی - قضایی نیست؛ حتی پروسه قضایی مرحله اولیه مبارزه علیه آن نیست. مبارزه علیه قتل ناموسی در وهلۀ اول یک مبارزۀ فکری و سیاسی است. مبارزه قضایی عملا محصول پیروزی در این مرحله اول خواهد بود. مبارزه قضایی تحت رژیم اسلامی یک مبارزه بی حاصل و انرژی تلف کن است. تمرکز خود را باید پیش و بیش از هر چیز بر تلاش برای ریشه کن کردن این پدیده؛ جا انداختن آن بعنوان پدیده ای زشت و شنیع در سطح عمومی جامعه و مبارزه برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی قرار دهیم.

١٨ ژوئن ٢٠٢٠


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com