بازخوانى تاریخ معاصر سازمان چریک‏هاى فدایى خلق(فصل سوم – قسمت چهارم)

بازخوانى تاریخ معاصر

سازمان چریک‏هاى فدایى خلق

محمود طوقی

فصل سوم؛تولدى مبارک

قسمت چهارم

دستگیرى على ‏اصغر ایزدى؛

اشتباهات و بى‏ تجربگى ‏ها

رقیه دانشگرى در زیر بازجویى پاسبانى او را فریب مى‏ دهد۱ و این‏ گونه وانمود مى‏ کند که به چریک ‏ها سمپاتى دارد رقیه آدرس خانه ‏اى را مى‏ دهد که فکر مى‏ کند رفقایش باید آنجا باشند. در حالى‏ که بعد از دستگیرى او آن‏ ها خانه را تخلیه مى‏ کنند. ساواک فورا به‎خانه مى ‏رود و در جست‏وجوهایش فاکتورى از شرکت کفا به‏ دست مى ‏آورد. فاکتور که طى آن چریک‏ ها مواد شیمیایى براى ساخت بمب تى.ان.تى خریده بودند.

ساواک مدیر شرکت کفا را توجیه مى‏ کند که در صورت آمدن مشتریانى مشکوک ساواک را در جریان بگذارد.

 بیست و هفت مرداد ۵۰ ۱۳اسداله مفتاحى با ایزدى ملاقات مى‏ کند و به او لیستى را مى ‏دهد تا از ناصرخسرو تهیه کند. طبق هماهنگى با ساواک، مدیر شرکت کفا ساواک را خبردار مى‏ کند و ایزدى دستگیر مى‏ شود.

با نیامدن ایزدى مفتاحى خانه خواجه نصیر را تخلیه مى‏ کند و او همراه حسن نوروزى و احمد زیبرم به سمت جاده کرج مى ‏روند. شب را در کنار یک هندوانه ‏فروش کنار جاده مى‏ خوابند و فردا (بیست و هشت مرداد) در قرارى که مفتاحى با مسعود احمدزاده داشت شرح ماوقع را به او مى‏ گوید.

چهار اصل طلایى

چه‏ گوارا سه اصل طلایى را براى بقاى چریک برمى‏ شمارد:

۱- تحرک مطلق: کارى که مفتاحى بلافاصله بعد از نیامدن ایزدى کرد.

۲-بى ‏اعتمادى مطلق: کارى که رقیه دانشگرى نکرد. و به یک مأمور اطلاعات اعتماد کرد و آدرس خانه خود را داد.

۳- هوشیارى مطلق: کارى که ایزدى نکرد.

اما باید یک اصل دیگر را به این سه اصل اضافه کرد. پاکسازى مطلق، خرید جنس با فاکتور و آوردن فاکتور به خانه تیمى و نگاه داشتن فاکتور و تخلیه خانه بدون آن‏که سرنخ ‏ها را پاک کنند. این نشان از عمق بى‏ تجربگى است. در موارد بسیارى همین فاکتورها یا قبض اتوشویى ‏ها سرنخ‏ هایى را به ساواک داد.

آه،

اى اسفندیار مغموم

تورا آن به

که چشم فرو پوشیده باشى

شاملو

دستگیرى مسعود

مناف در زیر شکنجه قرار خود با بهمن (مسعود احمدزاده) را به پلیس داد. قرار ساعت ۲۱:۳۰روزهاى سه مرداد و چهار مرداد۵۰در خیابان مولوى بود. روز چهار مرداد ۱۳۵۰ مسعود در تور ساواک افتاد. موتورسواران ساواک او را واژگون کردند و مسعود نتوانست از سلاح خود استفاده کند.

اسداله مفتاحى و حسن نوروزى که به ‏عنوان سلامت قرار او را همراهى مى‏ کردند. سعى کردند با انداختن نارنجکى در ماشین او را نجات دهند نارنجک به کاپوت ماشین اصابت کرد و در کنار ماشین منفجر شد.

کوپل دائم و انتقاد از خود

همراه بودن اسداله مفتاحى و حسن نوروزى با مسعود در آن روز یک تصادف بود که متأسفانه نتوانستند مسعود را نجات بدهند یا او را بکشند. ابتدا روایت مسعود را بخوانیم و بعد ادامه دهیم مسأله کوپل دائم را.

«در هنگام دستگیرى اسداله مفتاحى و بابوشکین (حسن نوروزى) تصادفاً همراه من بودند. (نه کوپل دائمى، هنوز آن‏قدر خودخواه نشده بودم گرچه از این لحاظ شاید تا حدودى اشتباه مى‏ کردیم، که سعى مى‏ کنند با پرتاب نارنجک مرا بکشند (این رهنمود گروه و رهنمود خود من بود) که موفق نمى‏ شوند و چنین شد که من اینک در اختیار شما هستم۲».

مسعود در این قسمت از بازجویى‏ اش به دو نکته مهم اشاره مى‏ کند:

۱-داشتن کوپل دائم

۲- کشتن افراد با اطلاع زیاد در آخرین لحظه

چریک ‏ها که از عمر عملیاتى‏ شان چیزى حدود نیم سال مى‏ گذشت، هنوز به آن درجه از تجربه نرسیده بودند که بدانند درجه سبوعیت ساواک به چه حد است.

کوپل دائم در سازمان‏هاى باتجربه مخفى سه کارکرد داشت:

۱- بررسى سلامت محل قرار قبل از اجراى قرار و نظارت بر سلامت قرار

۲- در صورت دستگیرى در صورت امکان کمک به فرار فرد دستگیر شده یا کشتن او

۳- اطلاع به سازمان و سوزاندن خانه تیمى و قرار بعدى او و اطلاعات جانبى ‏اش از تشکیلات.

بى ‏انصافى است که از سازمانى که در مرحله جنینى مبارزه است انتظار بلوغ و بُرنایى داشته باشیم ساواک در دستگیرى و در لحظات نخستین براى گرفتن آدرس خانه و قرار بعدى چریک دستگیر شده را سلاخى مى‏ کرد.

چریک‏ ها هنوز به میزان این سلاخى آگاه نبودند، زمان مى‏ خواست تا نخستین دستگیر شدگان به زندان برسند و تجربیات خود را به بیرون منتقل کنند.

مسعود با حسرت از زنده ماندن و گرفتار شدن خود در دست ساواک به دو نکته مهم اشاره مى‏ کند.

مقاومتى مردانه

مسعود با آن‏که مى ‏دانست که مفتاحى و حسن نوروزى دستگیر شدن او را دیده ‏اند مدت هفت روز مقاومت کرد. هفت روز زیر کابل و دستبند قپانى و اجاق برقى و شوک الکتریکى که هر ثانیه آن سالى به حساب مى ‏آید.

پس آدرس دو خانه مشترکش با عباس مفتاحى را در خیابان مسعود و مجیدیه مى ‏دهد که در خیابان علمدارى ساواک با تله انفجارى روبه‏ رو مى‏ شود.

دو روز بعد از دستگیرى مسعود، عباس مفتاحى به خانه مشترک‏شان مى ‏رود و یک نارنجک و مقدارى پول از آنجا برمى ‏دارد فرداى آن روز هم به آنجا مى ‏رود اما دستگیر نمى‏ شود.

دستگیرى مسعود، ضایعه ‏اى جبران ‏ناپذیر

دستگیرى احمدزاده به ‏فاصله دو ماه بعد از شهادت پویان سازمان چریک‏ ها را از وجود دو تئوریسین بى‏ بدیل و دو ارگانیزاتور خوب محروم کرد.

این ضربات اجتناب‏ ناپذیر بود کسانى‏ که بقاء را در حمله مى‏ دیدند باید خود به‏ عنوان طلایه ‏داران این حرکت در صحنه حضورى فعال داشته باشند. پس دیر یا زود گرفتار تک ‏تیراندازان دشمن مى ‏شوند. از خیانت یک آدم غیرتشکیلاتى به ‏نام احمد ریاضى به‌رقیه دانشگرى مى ‏رسند. و بعد به ایزدى و مناف فلکى و از فلکى به مسعود احمدزاده.

راه دیگرى نبود. امکان خروج مسعود و پویان از صحنه و رفتن به مناطق دور از دسترس ساواک نبود به دو دلیل:

۱-نخست این‏که اینان خود را نسل فدا مى ‏دانستند مى‏ خواستند با حضور خود درصحنه نبرد، ننگ فرار و زبونى رهبران حزب توده را از دامن جنبش چپ بشویند. و اعتماد توده به پیشاهنگ را باز گردانند.

۲- دوم آن‏که دور شدن از تیررس ساواک نیازمند مناطق آزاد شده ‏اى بود که جنبش باید براى خود ایجاد مى‏ کرد. دیدیم که توده ناآگاه روستایى چگونه تحت فشار و ارعاب و تطمیع ساواک چهار نفر از گروه سیاهکل را دستگیر و تحویل ساواک دادند.

ایجاد مناطق امن در نبود جنبش‏ هاى خود به ‏خودى روستایى در نخستین گام درحرکت سیاهکل به جایى نرسید. اگرچه مى ‏رسید جاى مناسبى نبود. حضور شوروى درهمسایگى این مناطق یک نکته منفى به حساب مى‏ آمد. شوروى علاقه ‏مند نبود درمرزهایش آشفتگى و درگیرى باشد همچنان‏ که در قیام افسران خراسان که به گنبد آمده بودند با سردى و بى‏ تفاوتى برخورد کرد و آن‏ها را به دم تیغ فرستاد. به‏ هرروى با خارج شدن مسعود از دایره چریک‏ ها، جنبش چپ از دو تئوریسین بزرگ محروم شد اثرات مرگبار نبود مسعود و پویان در سال‏ هاى بعد خود را نشان داد. بیژنى شدن سازمان از سال ۱۳۵۵ به بعد حاصل این غیبت بزرگ است. و دیدیم که از سال۱۳۵۷ به بعد کار چریک ‏ها به ادبار کشید و رهبرى آن‏ها به ‏دست افرادی میان مایه و موجوداتى از این قبیل افتاد.

با کشورم چه رفته است

که زندان ‏ها

از شبنم و شقایق سرشارند

سلطانپور

دستگیرى مجید احمدزاده و مفتاحى

با دستگیرى مسعود، مجید احمدزاده به ترکیب رهبرى افزوده شد. در این زمان رهبرى چریک ‏ها مرکب بود از حمید اشرف، عباس مفتاحى و مجید احمدزاده.

در همین زمان جعفر طیبى کارمند شهردارى خرم‏ آباد هنگام توزیع اعلامیه ‏هاى سیاهکل دستگیر شد. طیبى زیر شکنجه اعتراف کرد که اعلامیه ‏ها را از حمید گرفته است. که از معلمین رشت است. تا به منوچهر درودى بدهد و حمید از دوستان منوچهر معین ‏زاده است.

طیبى نام واقعى حمید را نمى‏ دانست. اما از صوفى تکنیسین دفتر مهندسى رشت نام برد که حمید را مى‏ شناخت، ساواک در بازجویى‏ هایش به قاسم ارض‏ پیما رسید. او را درتاریخ پنج مرداد ۱۳۵۰ دستگیر کرد ارض‏ پیما در سال ۱۳۴۹ به خانه نادر معین ‏زاده به‌رشت مى ‏رود. در آنجا مطلع مى‏ شود که معین ‏زاده دستگیر شده است. اما در خانه معین ‏زاده با جعفر طیبى آشنا مى‏ شود. پس از ملاقات رشت دو بار دیگر طیبى را درتهران مى‏ بیند. در آخرین ملاقات تعدادى اعلامیه را که از عباس مفتاحى گرفته بود به طیبى مى ‏دهد تا به منوچهر درودى دوست مشترک‏شان برساند.

دستگیرى سرو آزاد

ارض‏ پیما در زیر شکنجه اعتراف مى‏ کند بمب‏ هایى که در رشت منفجر شده است از عباس مفتاحى در خانه سرو آزاد گرفته است. پس خانه میدان ۲۴ اسفند لو مى ‏رود.

مفتاحى پیشاپیش به  سرو آزاد توصیه کرده بود که به این خانه تردد نداشته باشد. اما سرو آزاد توجه نمى ‏کند در خانه ‏اى که لو رفته بود دستگیر مى‏ شود.

دستگیرى مجید احمدزاده

مجید در سر قرارش با سرو آزاد دستگیر مى‏ شود. اما هنگام انتقال به ساواک موفق مى‏ شود نارنجک خود را بیرون بکشد. که سرو آزاد مى‏ خواهد آن‏را به بیرون پرتاب کند در نتیجه سرو آزاد و جلال آذرنگین مأمور ساواک کشته مى‏ شوند

دستگیرى اکبر مؤید

در جریان تصمیم مرکزیت سازمان براى بازگشت مجدد به جنگل، حمید اشرف، صفارى آشتیانى را مأمور آوردن سلاح مى‏ کند صفارى به عراق مى‏ رود و سلاح ‏ها را مى‏ آورد و در بیابان‏ هاى خرمشهر خاک مى ‏کند.

براى آوردن سلاح، آشتیانى و سوالونى و اکبر مؤید راهى جنوب مى‏ شوند. مؤید پیش از سفر به جنوب با جعفر نجفى (با نام مستعار سیائو) که یکى از سمپات‏ هاى اوست، روز چهارشنبه ملاقات مى‏ کند. و از او مى‏ خواهد به تبریز برود و رابطه تبریز و تهران را برقرار کند. و قرار ملاقات بعدى خود را با او یک‏شنبه بعد در خیابان فرهنگ مى ‏گذارد.

مؤید، سید نوزاد و سالمى را به اهواز مى ‏رساند و خود به تهران بازمى ‏گردد. و درملاقاتش با جعفر نجفى در یک‏شنبه دستگیر مى‏ شود. نجفى باید در سفر تبریز به دام ساواک افتاده باشد.

دستگیرى عباس مفتاحى

ساواک بعد از دستگیرى اکبر مؤید به قرار او با عباس مفتاحى مى ‏رسد.

دستگیرى‏ هاى زنجیره ‏اى

ساواک دراین دوران اساس کار خود را بر شکنجه تا حد مرگ گذاشته بود. اشرف دهقانى درخاطراتش از شکنجه ‏گاه اطلاعات شهربانى مى‏ گوید: «نمى‏ دانم بهروز را چگونه شکنجه مى‏ کردند که بعد از قطع شدن صداى شلاق او باز هم فریاد مى‏ کشید۳.» بهروز هفت روز بیشتر زیر شکنجه تاب نیاورد. با قلب و ریه پاره پاره شده به شهادت رسید. ساواک از حداکثر فشار دو مسأله را مى‏ خواست:

۱- آدرس خانه امن

۲- محل قرار بعدى با رابط سازمان

اشکال کار در «سازماندهى فشرده و تنیدگى هسته ‏ها در یکدیگر۴» بود. بدل چریک ‏ها براى مقابله با ساواک مبتنى بر دو امر بود:

۱-مقاومت در زمان تعیین شده براى سوزاندن خانه امن و قرار ملاقات

۲-خودکشى

در مسئله خودکشى دیدیم که نه مسعود و نه حمید نتوانستند به موقع دست به‌سلاح ببرند. ساواک این فن را شناخته بود. و بدل ساواک دستگیرى برق‏ آساى چریک بود. دردستگیرى مناف نیز همین بدل ‏زده شد.

اما در مورد مقاومت نیز درک چریک ‏ها از شدت شکنجه و توان پایدارى اعضاء ذهنى بود. ساواک و اطلاعات شهربانى، بازجویى نمى‏ کردند، سلاخى مى‏ کردند. کافى است نگاه کنیم به گزارش پزشکى قانونى رژیم از جسد بهروز دهقانى، او را به معناى اخص کلمه، سلاخى کرده بودند.

در تاریخ ایران از مادها تا سال ۱۳۵۰، هیچ حکومتى به این درجه قساوت و سبوعیت نسبت به مردم ایران اعمال نکرده بود که ساواک محمدرضا پهلوى اعمال مى‏ کرد.شاه می خواست از کمیته مشترک و اوین  و با کمک ساواک ملتى بزرگ و کهنسال را به «دروازه‏ هاى تمدن بزرگ» برساند.

دستگیرى سوالونى

سوالونى در سرقرار لامارکا (اکبر مؤید) که قرار بود با حمید اشرف ملاقات کند درنوزده مرداد ۱۳۵۰ دستگیر شد.

سوالونى در زیر شکنجه از مأموریت تیم جنوب براى آوردن سلاح ‏هایى که صفارى آشتیانى از عراق آورده بود و در بیابان‏ هاى خرمشهر پنهان کرده بود سخن گفت.

عملیات بانک ظفر و میرداماد

باز هم مشکل مالى حمله به بانک را در دستور کار قرار داد. تیم حمید اشرف (قاسم) که مرکب بود از حسن سرکارى (مسعود)، جمشیدى رودبارى (فوچیک) و زیبرم وارد عمل شدند بیست و هفت مردادماه هنگام عملیات چون اوضاع را مناسب ندیدند به‌بانک میرداماد رفتند. اوضاع مناسب بود. موجودى بانک را مصادره کردند در حین بازگشت اوضاع بانک ظفر را مناسب دیدند این بانک را هم مصادره کردند.

چنگیز قبادى قرار بود در این عملیات شرکت کند اما چون مفتاحى به او تغییر قرار را نگفته بود قبادى موفق به شرکت در این عملیات نشد.

دستگیرى انوش مفتاحى

دو هفته پیش از دستگیرى عباس مفتاحى، برادرش اسداله مفتاحى خانه ‏اى در وصفنارد اجاره کرد عباس به سروآزاد سفارش کرد تا ترتیب ملاقات با انوش مفتاحى را با اسداله مفتاحى بدهد. این ارتباط برقرار شد و انوش به خانه وصفنارد رفت.

بعد از انوش حمید اشرف، چنگیز قبادى و مهرنوش ابراهیمى را به خانه وصفنارد فرستاد. جمشیدى رودبارى نیز پس از سرقت بانک میرداماد ـ ظفر به خانه وصفنارد منتقل شد.

عباس مفتاحى قبل از دستگیرى کریمیان و یک نفر دیگر را از سارى به انوش معرفى کرد. تا آن‏ها را به تهران بیاورد. تا زندگى مخفى را شروع کنند. به سفارش اسداله، انوش با کریمیان قرار گذاشت اما آن‏ها سرقرار حاضر نشدند پس انوش به‌سارى رفت تا با آن‏ها ملاقات کند.

نقش مخرب خانواده

انوش مفتاحى شب را در خانه دایى خود به ‏سر مى‏ برد. و فردا با پدرش ملاقات مى‏ کند و بعد خود را به ساواک معرفى مى‏ کند.

هرچند انوش در بازجویى ‏اش در ساواک آمدنش به سارى را فرار از خانه تیمى اعلام مى‏ کند. اما این روایت با بازجویى برادرش اسداله که رفتن او به سارى را ملاقات با کریمیان مى‏ داند مطابقت نمى‏ کند.

اما هرچه باشد دایى و پدرش نقش مؤثرى در متقاعد کردن او براى معرفى خود به‌ساواک ایفا مى‏ کند. ممکن است انوش در میانه کار پشیمان شده باشد و مأموریت سارى براى او بهانه ‏اى براى بیرون آمدن از خانه تیمى باشد این هم بعید نیست. طبیعى هم مى‏ تواند باشد در جریان سیاهکل هم دیدیم که ایرج صالحى به بهانه جمع کردن هیزم از گروه جدا شد و خود را به تهران رساند. این امر دلیل خیانت نیست دلیل ضعف یک آدم است قرار نیست در یک مقطع زمانى تمامى جنبش به درجه آخر فدا و جانبازى برسند. این امر نه شدنى است و نه عاقلانه است.

در پروسه مبارزات انقلابى، آدم‏ ها به نسبت‏ هاى مشخصى حاضر مى‏ شوند هزینه کنند. این نسبت برمى‏ گردد به درجه آگاهى، انگیزه‏ هاى طبقاتى و ده ‏ها علل دیگر.

هیچ اشکالى ندارد که آدمى مخفى شود. اما در زندگى مخفى بفهمد که جاى او اینجا نیست. و او توان و انگیزه ‏هاى لازم را براى این زندگى ندارد.

یک سازمان سیاسى باید به آن درجه از بلوغ و پختگى برسد که هر عضوى در هر لحظه فارغ از هر فشار سیاسى، عاطفى، تشکیلاتى و یا ترس از خوردن انگ خیانت، قادر باشد آزادانه جاى خود را در جنبش تعیین کند. قرار نیست همه، حمید اشرف باشند. هیچ اشکالى ندارد که انوش مفتاحى یک هوادار خوب و حتى یک آدم عادى خوب در جامعه باشد. اما یک چریک مخفى نباشد.

فاجعه از آنجا آغاز مى‏ شود که به ‏هر دلیلى، فشار خانواده و یا ضعف ‏هاى شخصى، انوش مفتاحى تصمیم مى‏ گیرد دیگر به خانه تیمى باز نگردد. راه درست خروج از کشور و دور شدن از تیررس سازمان امنیت است. خروج یک چریک از خانه تیمى دروهله نخست خارج شدن از زیر پوشش حفاظتى سازمان بود. یک طعمه حاضر و آماده براى ساواک و دستگیرى چنین آدمى مى‏ توانست خسارات جبران ‏ناپذیرى به‌سازمان بزند. پس این حق براى سازمان بود که براى حفاظت از خود اقدام به حذف فیزیکى او بکند. از آن سو ساواک بود، دستگیرى و خیانت.

به ‏هر روى انوش در هفت شهریور ۵۰ خود را به ساواک معرفى کرد و تخلیه اطلاعاتى شد.

پس خانه وصفنارد تخلیه شد و اسداله مفتاحى خانه ‏اى در خانى ‏آبادنو اجاره کرد رودبارى و قبادى به خانه خیابان ابطحى رفتند و مهرنوش ابراهیمى به خانه جدید حسن سرکارى مى ‏رفت.

دستگیرى اسداله مفتاحى

اسداله مفتاحى در سرقرار یحیى غنى ‏نژاد دستگیر شد، غنى ‏نژاد توسط انوش به اسداله معرفى شد. انوش گفته بود: «غنى ‏نژاد گروهى را مى‏ شناسد». و اسداله مى‏ خواست از طریق غنى ‏نژاد به آن گروه برسد.

ساواک به احتمال زیاد از طریق انوش به غنى ‏نژاد رسیده بود.

طرح ربودن سفراى خارجى

مفتاحى در بعد از ظهر همان روزى که دستگیر شد در جلسه ‏اى با حمید اشرف، حسن نوروزى، چنگیز قبادى مسأله ربودن سفراى خارجى را مطرح کرد. قبادى نظرش روى سفیر فرانسه بود. چون معتقد بود که فرانسوى‏ ها برخلاف انگلیسى ‏ها براى سفیر خود ارزش قائل ‏اند. حمید اشرف نظرش روى سفیر امریکا بود. اما ردّى از او نداشتند. مفتاحى اما نظرش روى سفیر انگلیس بود. چون تا حدودى شناسایى شده بود.

محفل برادران سپهرى

این محفل مرکب بود از:

۱- فرخ سپهرى

۲-سیروس سپهرى

۳- شاهرخ هدایتى

که از طریق عبدالرحیم صبورى که با فرخ هم ‏خانه بود به اسداله مفتاحى وصل شد. رابط این محفل با مفتاحى، شاهرخ هدایتى بود.

هدایتى دانشجوى دانشکده کشاورزى بود. در سال ۱۳۴۴ به ‏همراه هوشنگ تیزابى و محمد فصیحى دستگیر شده بود و یک سال حبس هم کشیده بود. کار این محفل شناسایى سفراى خارجى بود. به ‏همین خاطر باغى در على ‏شاه عوض خریده بودند تا درصورتى که موفق به ربودن یکى از سفراى کشورهاى اروپایى شوند او را در آنجا مخفى کنند.

شهادت سپهرى

آیا کسی هست

که درمیان این تُند باد مرگ مرا یاری دهد

دستی که پرچم فرو افتاده را بر گیرد

و این کمان های شکسته را زه کند

و در ملتقای این آسمان و زمین پر اندوه بایستد

و با جان خود

 این خیل پتیاره و دیو و اهرمن را به عقب براند

                                             محمود طوقی

تیم مفتاحى مرکب بود از او به ‏عنوان فرمانده تیم و سه نفر دیگر

۱- فرخ سپهرى

۲- سیروس سپهرى

۳- شاهرخ هدایتى

مفتاحى براى قرار غنى ‏نژاد بیرون رفت. و تا ساعت ده شب برنگشت. تیم براى خروج از خانه هم خانه زاپاس داشت و هم وسیله نقلیه (موتور دنده ‏اى) در اینجا دو اصل مهم چریکى فراموش شد:

۱- تحرک مطلق

۲-عدم اطمینان مطلق

مفتاحى خود گفته بود که اگر او نیامد مى‏ توانید شب را صبح کنید یعنى زمان مقاومت را گذاشته بود یک روز. پس تیم تصمیم گرفت صبح خانه را تخلیه کند.

اما در ساواک قضایا صورت دیگرى داشت. تهرانى (که نام واقعى ‏اش بهمن نادرى بود) شکنجه ‏گر معروف ساواک در بازجوى‏ هایى خود مى‏ گوید: «در بازجویى از مفتاحى، پرویز ثابتى (معاون ساواک و مقام امنیتى معروف) عموى مفتاحى را هم دستگیر کرده بودند. عباس و انوش مفتاحى را هم آورده بودند. مفتاحى زیرفشار خانواده ‏اش، آدرس خانه امن و قرارهایش را با حمید اشرف و دیگران را نوشت».

یک شگرد ساواک

ساواک در بازجویى‏ هایش از شگردهاى بسیارى سود مى ‏جست. شکنجه با کابل حرف اول را مى ‏زد. بعد قپانى و شوک و داغ و ماساژ بیضه ‏ها و آویزان کردن جسم سنگین از بیضه ‏ها و کشیدن ناخن و اتو برقى و از این دست آلت و ابزار آریامهرى هم بود. اما با همه این‏ها ممکن بود چریک حرف نزند در اینجا زن و بچه و پدر و مادر و خواهر و برادر و عمو و دایى‏ ها دستگیر مى‏ شوند. و با فشار روحى آن‏ها سعى مى‏ کردند زندانى را به حرف بیاورند در موارد بسیارى با آوردن همسر و دختر و لخت کردن و تهدید به تجاوز در مقابل چشمان زندانى، زندانى را به حرف زدن و یا پذیرش مصاحبه وادار مى‏ کردند، آیت ‏الله طالقانى و دخترش، قلیچ ‏خانى و همسرش، از این دست موارد بودند. به‏ قول مارکس ما همه انسانیم و تمامى ضعف‏ هاى انسانى در ما خانه دارد به ضُرس قاطع نمى‏ توان حکمى صادر کرد که آدمى در چنین شرایطى چه واکنشى نشان مى‏ دهد.

خطاى نابخشودنى

در گزارشى که بعدها شاهرخ هدایتى و سیروس سپهرى به سازمان مى ‏دهند و چریک‏ ها در کتاب «تجربیات چریک شهرى» چاپ مى ‏کنند. از خطایى نابخشودنى یاد مى‏ کنند و آن ماندن در خانه ‏اى است که فرمانده آن خانه (مفتاحى) دستگیر شده است.

آنان شب را در خانه مى ‏مانند. اما در ساعت ۳:۵۰ شب، نگهبان خانه از رفت‏ وآمدهاى مشکوک اتومبیل‏ هاى خاموش در اطراف خانه گزارش مى ‏دهد. هدایتى پیشنهاد مى‏ کند خانه را ترک کنند. اما سیروس سپهرى خوش‏ خیالانه مى ‏گوید: وضع عادى است (خطاى دوم).

آن‏ ها مى‏ خوابند (خطاى سوم) و نیم ساعت بعد نگهبان خبر از آمدن چند ماشین دراطراف خانه مى ‏دهد باز هم سپهرى آن‏ها را دعوت به صبر مى‏کند (خطاى چهارم) و مى‏ گوید: مگر ممکن است مفتاحى یک شبه خانه را لو دهد (خطاى پنجم).

نگهبان خبر مى‏ دهد عده ‏اى دارند از ماشین‏ ها پیاده مى ‏شوند و به سرعت در اطراف خانه محو مى‏ شوند سپهرى مى‏ گوید: به ‏علت سردى هوا به طرف خانه‏ هایشان مى ‏روند (خطاى ششم).

و خلاصه ساواک حمله را آغاز مى ‏کند. چریک ‏ها جواب مى ‏دهند. و سپهرى با پرتاب یک نارنجک از سوى ساواک مجروح مى‏ شود و هدایتى و سیروس از محاصره مى‏ گریزند.

شهادت زیر شکنجه

طبق اسناد ساواک اسداله مفتاحى در تاریخ بیست و یکم شهریور ۵۰ دستگیر مى‏ شود. و طبق گزارش چریک‏ ها در جزوه تجربیات چریک شهرى (گزارش هدایتى به سازمان) مفتاحى باید ساعت نُه به پایگاه برمى‏ گشت، و برنگشت و آن‏ها در ساعت یازده شب مشورت کردند که بروند یا بمانند. و ساواک در ساعت ۳:۵۰ صبح سروکله‏ اش پیدا شد و ساعت چهار صبح حمله کرد پس سپهرى باید در تاریخ بیست و دوم شهریور درحالى‏ که مجروح شده بود دستگیر شده باشد. اما در تاریخ پانزده مهر ۱۳۵۰، یعنى سه هفته بعد، دادرسى ارتش به ساواک گزارش مى‏ دهد که افسر نگهبان قضایى این اداره درتاریخ سه مهر در پزشکى قانونى از جسد غیرنظامى مجهول ‏الهویه که علت مرگ آن بر اثر اصابت گلوله به سر تشخیص داده شده است بازدید کرده است در فاصله بیست و دوم شهریور که سپهرى دستگیر مى‏ شود و در تاریخ سوم مهر که مغز متلاشى شده او با گلوله در پزشکى قانونى توسط افسر نگهبان قضایى رؤیت مى‏ شود، مدت دو هفته فرخ سپهرى به زیر شکنجه مى‏ رود. و جسد نیمه جان او را از زیر شکنجه بیرون مى ‏آورند و با شلیک گلوله‏ اى به مغز او، این‏گونه وانمود مى‏ کنند که او در درگیرى کشته شده است.

شما که مى‏ دانید

هر وقت که بالاى باغ پُر گریه، چراغى روشن شد

علامت نابهنگام رازى از آواز امشب است

یعنى که امشب نیز یکى از میان ما خواهد رفت

سیدعلى صالحى

شهادت قبادى

در تاریخ هشتم مهر ۱۳۵۰ خانه دکتر قبادى مورد یورش پلیس واقع شد تیم قبادى مرکب بود از: قبادى، حسین نوزادى، محمدعلى سالمى، عبدالرحیم صبورى و سکینه جعفرى این خانه در شهرک ولیعهد واقع بود.

سکینه جعفرى (عاطفه) خواهر حسن جعفرى بود که در تابستان ۱۳۴۹ در تبریز براى دیدن برادر خود با اسداله مفتاحى و صبورى آشنا شد.

صبورى پس از دستگیرى حسن جعفرى مخفى شد. (هفت مرداد۱۳۵۰) و از طریق فرخ سپهرى با سکینه جعفرى تماس گرفت و او را مخفى کرد. صبورى سکینه را با نام مستعار عاطفه به تیم قبادى منتقل کرد.

کار این تیم شناسایى رئیس مستشارى امریکا و شناسایى هتل پالاس بود که محل اقامت خارجیان بود.

تهرانى، شکنجه‏ گر معروف ساواک در بازجویى خود و لو رفتن خانه سه راه آذرى را مربوط به گزارشى مى‏ داند که ژاندارمرى ساکن کوى ولیعهد به ساواک داده بود.

ساعت ۵:۳۰ صبح نگهبان خانه وضعیت را مشکوک مى‏ بیند.

عاطفه و حسین سیدنوزادى (با نام مستعار مصطفى) بیرون مى ‏آیند و درگیر مى‏ شوند نوزادى به شهادت مى ‏رسد چنگیز قبادى و محمدعلى سالمى نیز در تبادل آتش به‌شهادت مى ‏رسند. سکینه جعفرى دستگیر مى‏ شود.

عبدالرحیم صبورى آن شب در خانه تیمى نبود. و به تک اتاق خود رفته بود. و دردرگیرى حضور نداشت. صبورى فردا در راه بازگشت به خانه تیمى در سه راه آذرى متوجه حمله پلیس به خانه مى‏ شود. صبورى در قرار ساعت پنج جاده آرامگاه کسى را نمى‏ بیند. اما همان شب دستگیر مى‏ شود.

————————————————————————

۱-حماسه مقاومت؛اشرف دهقانی

۲-اسناد ساواک؛مسعود احمد زاده

۳-حماسه مقاومت؛اشرف هقانی

۴-سازمان چریک های فدایی خلق؛محمود نادری