بازخوانى تاریخ معاصر سازمان چریک‏هاى فدایى خلق(فصل دوم)

بازخوانى تاریخ معاصر

سازمان چریک‏هاى فدایى خلق

محمود طوقی

فصل دوم

پلنگان دیلمان و طبرستان

قسمت اول

                                           اینک صداى رویش گلبوته ‏هاى صبح

                                       در انحناى قامت شب

                                       موج مى ‏زند

                                                             سعید سلطانپور

گروه رفیق مسعود

پابه ‏پاى تلاش غفور حسن‏ پور و حمید اشراف براى احیاء گروه جزنى

عده ‏اى دیگر درحال سازماندهى گروهى بودند که بعدها به «افتخار نام و مرام باشکوه» یکى از مؤسسین آن، مسعود احمدزاده «گروه رفیق مسعود» نام گرفت[۱].

فکر تشکیل گروه از آن امیرپرویز پویان بود اما در شکل‏ گیرى آن جز او سه نفر دیگر نقشى اساسى داشتند. که ما از آن ها به ‏نام بنیان‏ گذاران یاد مى‏ کنیم.

۱- امیرپرویز پویان

۲-مسعود احمدزاده

۳- عباس مفتاحى

۴- بیژن هیرمن‏ پور

امیرپرویز پویان که بود؟

در سال ۱۳۲۵ در تهران به ‏دنیا آمد. و در سال ۱۳۲۹به همراه خانواده ‏اش به مشهد رفت تحصیلات ابتدایى و متوسطه ‏اش را در آنجا بود.

در سال ۱۳۴۱ از اعضاى فعال کانون نشر حقایق اسلامى بود که محمدتقى شریعتى، پدر دکتر على شریعتى در سال ۱۳۲۳ بنا نهاده بود. این کانون با جبهه ملى در ارتباط بود و طاهر احمدزاده، پدر مسعود و مجید احمدزاده، در آن جلساتى داشت.

پویان در جریان پخش اعلامیه برعلیه ورود شاه به خراسان در بهمن ۱۳۴۱ شناسایى و در شش بهمن ۱۳۴۱، دستگیر و زندانى شد[۲]۲. در پانزده خرداد ۱۳۴۲ و حوادث ناشى از آن نیز پویان فعال بود[۳].

در اواخر دوران متوسطه بود که با مذهب فاصله گرفت. بى ‏عملى «کانون نشر حقایق» به‌قطع کامل رابطه او نه فقط با کانون بلکه حتى با شیوه عمل و نگرشى دینى در مبارزه اجتماعى انجامید[۴].

گرایش به مارکسیسم

در سال ۱۳۴۴ به تهران آمد. با آمدن پویان به دانشکده علوم اجتماعى، او با مارکسیسم آشنا شد. این آشنایى بیشتر از طریق مطالعه در شعر و ادب و علوم اجتماعى بود[۵].

کاظم سلاحى با استناد به اظهارات على طلوع، دوست مشترک پویان، آشنایى پویان با مفتاحی را عامل مارکسیست شدن او مى ‏داند[۶]. اما مفتاحی خود مى‏ گوید؛ وقتى با پویان آشنا شد پویان سرگرم خواندن انگلیسى بود تا بتواند متون مارکسیستى را به‎انگلیسى بخواند[۷].

با پیشرفت پویان در زبان انگلیسى او به مجله خوشه به ‏عنوان مترجم راه یافت و درآنجا با سردبیر خوشه احمد شاملو آشنا شد[۸].

مجموعه این شرایط و این روابط از او مبلغى چیره ‏دست در مبانى مارکسیسم ساخت. در دانشکده محور همه بحث ‏ها بود. و همه تقریبا او را به استادى خود قبول داشتند[۹].

دانش تئوریک، بیان و لحن جذاب، قدرت ارتباط با دیگران، به ‏زودى او را در مرکز حلقه ‏اى قرار داد که مسعود احمدزاده یکى از اعضاى آن بود.

در سال ۱۳۴۵ دستگیر شد و چند ماهى در زندان بود. در این سال‏ ها در مطبوعات مقالاتى مى‏ نوشت مقاله «خشمناک از امپریالیسم، ترسان از انقلاب» جدى‏ ترین نقدى است که درآن سال‏ ها برعلیه جلال آل ‏احمد نوشته شد. «بازگشت به ناکجاآباد» نیز در نقد او توپیاى خرده ‏بورژوازى کارى جدى و تأمل ‏برانگیزاست.

مسعود احمدزاده که بود؟

او چون پویان در سال ۱۳۲۵ به ‏دنیا آمد اما نه در تهران که در مشهد. پدرش طاهر احمدزاده بود. که هوادار جبهه ملى بود. و گه ‏گاه به جلسات کانون نشر حقایق اسلامى شریعتى سرى مى ‏زد. اما عضو فعال آن نبود.

مسعود بعد از اتمام تحصیلات ابتدایى و متوسطه در مشهد، در سال ۴۴-۱۳۴۳ راهى تهران شد تا در دانشکده علوم ریاضى بخواند. در تهران دوستى او با پویان عمیق ‏تر شد. و از ریاضى به فلسفه و منطق ریاضى برترند راسل فیلسوف انگلیسى کشیده شد. و رفته رفته مطالعات فلسفى‏ اش به ماتریالیسم کشیده شد. تسلط او به زبان انگلیسى دسترسى او را به منابع فلسفى آسان‏تر مى‏ کرد[۱۰].

مطالعات فلسفى، انگیزه مبارزه با شرایط اجتماعى موجود نیازمند کاتالیزورى بود که او را به مارکسیسم جلب کند. این کاتالیزور امیرپرویز پویان بود. و مسعود در سال سوم دانشکده مارکسیست شد[۱۱].

آنک

برادرانم

که مى‏ آیند

و از ردیف آتش

مى‏ گذرند

عباس مفتاحى که بود؟

عباس مفتاحى در سارى به ‏دنیا آمد، در سال ۱۳۲۴، در خانواده‏ اى فقیر، در دوران تحصیل همواره شاگرد اول بود.

دوران تحصیل او در دبیرستان همزمان بود با جبهه ملى دوم، احمد فرهودى رابط او با جبهه ملى بود. در سال ششم دبیرستان با صفایى فراهانى آشنا شد. فراهانى در آن زمان در سارى معلم بود. و چون تصمیم داشت دیپلم بگیرد دنبال کسى مى‏ گشت تا با او ریاضى کار کند. على عظیمى، دبیر فیزیک عباس مفتاحى شاگرد اول دبیرستان را به‌فراهانى معرفى کرد. صفایى چون او را مستعد دید کتبى را جهت مطالعه در اختیار او گذاشت. با این همه تا به تهران بیاید مذهبى بود. و تمامى قرآن را از حفظ بود. در تهران، اصول مقدماتى فلسفه از ژان پلیستر را خواند. پایه ‏هاى مذهبى او سست شد. دردانشکده فنى با على طلوع، مهرداد شکوهى، مرادى و هدایت عابدى آشنا شد و به‌سیاست کشیده شد.

جاذبه سیاست از عباس مفتاحى، شاگرد اول تمامى سال‏هاى تحصیل، دانشجوى مردودى سال دوم ساخت. مفتاحى از طریق همکلاسى خود محمد فصیحى[۱۲] با کاظم سلاحى آشنا شد. آن‏ها سه ‏شنبه شب‏ ها به برنامه رادیو پکن گوش مى‏ دادند. کمى بعد از طریق هدایت عابدى هم ‏اتاقى ‏اش با مسعود اخوان که اهل بابل بود آشنا شد. و اخوان واسطه آشنایى او با چنگیز قبادى دانشجوى پزشکى، دانشگاه تهران شد.

مفتاحى از طریق على طلوع با پویان آشنا شد.

 

محفل سارى

مفتاحى در دوران تحصیل با احمد فرهودى رابطه داشت. بعد از آمدنش به تهران، این رابطه حفظ شد. و او در رفت و آمدش به سارى، به فرهودى پیشنهاد تشکیل یک گروه را داد مدت شش ماه جلساتى با حضور مفتاحى، فرهودى، محمدرضا ملک‏زاده، رحیم کریمیان، نقى حمیدیان برگزار شد. اما این محفل دوام نیاورد و متلاشى شد. اما مفتاحى رابطه خود را با فرهودى، حمیدیان و کریمیان حفظ کرد.

مفتاحى در این زمان روى برادر خود اسداله نیز کار مى‏ کرد و ضمن آشنا کردن او با مارکسیسم او را تشویق مى‏ کرد تا در تبریز محفلى درست کند.

کار مفتاحى مدتى ضبط و پیاده کردن آثار مائو بود که از رادیوى پکن پخش مى‏ شد. در همین زمان با پویان و احمدزاده انس بیشترى گرفت و دیدارهاى‏ شان منظم ‏تر شد.

سخت و سترگ

با قلبى از سپیده و جویبار

بیژن هیرمن‏ پور که بود؟

بیژن در سال ۱۳۲۰ به‏ دنیا آمد. در پانزده سالگى مى ‏اندیشید باید خود را وقف به ‏سازى محیط اجتماعى خود کند. با اندک بینایى که داشت و کمک گرفتن از این و آن مطالعه مى‏ کرد. کتاب قرارداد اجتمایى ژان ژاک‏ روسو، ایمان به قدرت ملت را در او ایجاد کرد.

تحصیل را رها کرد و پنج سال به تعلیم موسیقى مشغول شد. اما از ادامه موسیقى منصرف شد و تصمیم گرفت تحصیل‏اش را ادامه بدهد. در عرض نُه ماه کلاس‏ هاى چهارم، پنجم و ششم ادبى را با نمرات عالى قبول شد. در سال ۱۳۴۵ براى خواندن حقوق وارد دانشکده ادبیات دانشگاهى تهران شد.

از پانزده سالگى شعر مى‏ سرود و داستان مى‏ نوشت و بیشتر تحت تأثیر سارتر و کامو بود. او در این زمان اگزیستانسیالیسم را مترقى ‏ترین فلسفه موجود مى ‏دانست.

در دانشکده حقوق با پوراندخت بستانى آشنا شد که در درس‏ ها به او کمک مى ‏کرد. نابینایى براى او مشکل شده بود در همین رابطه نیز با منوچهر برهمن دانشجوى اقتصاد آشنا شد.

زبان انگلیسى برهمن خوب بود. و این امکان را به بیژن هیرمن‏ پور مى‏ داد تا با خرید کتاب‏ هاى مارکس، انگلس، لنین و پلخانف از کتابفروشى ساکو (وابسته به سفارت شوروى) با کمک منوچهربرهمن تا پنج صبح این آثار را بخواند.

بیژن در سال اول دانشگاه از اصول مارکسیسم آگاه شد. و به مارکسیسم گرایش یافت. گرایش او به مارکسیسم باعث شد که او محور بحث‏ ها قرار بگیرد. او تلاش مى‏ کرد دیگران را با این اصول آشنا کند.

از طریق على رحمتى با جلال نقاش آشنا شد و از طریق مارتیک قازاریان با مسعود احمدزاده و از طریق محمدعلى موسوى فریدنى با على زاهدى و از طریق بهروز هادى‏ زنوز با مارتیک قازاریان رابطه گرفت محور تمامى این رابطه ‏ها، بحث و آموزش مسائل فلسفى، سیاسى و اقتصادى بود[۱۳].

نارنجکى رها کن از دست

خورشید را برویان

پروسه شکل‏ گیرى گروه

حدود سال ۱۳۴۷ بود که پویان به فکر تشکیل گروهى افتاد. پس نخست از مفتاحى دعوت کرد، مسعود احمدزاده بعداً به گروه دعوت شد. هدف گروه، مطالعه آثار مارکسیستى و شرایط اجتماعى ـ سیاسى جامعه بود[۱۴].

گروه براى ارتقاى سطح دانش تئوریک خود مطالعه منابع کلاسیک مارکسیستى را دردستور کار خود گذاشت. در این میان آثار مائو جایگاه ویژه ‏اى داشت.

اندکى بعد مسأله راه انقلاب مطرح شد، پویان از احمدزاده خواست «انقلاب درانقلاب» رژى دبره را ترجمه کند[۱۵]. احمدزاده طى دو سه ماه این‏کار را به سرانجام رساند.

در سال بعد احمدزاده، پویان را با بیژن هیرمن‏ پور آشنا کرد. هیرمن‏ پور با آن‏ که تقریبا نابینا بود از دانش تئوریک وسیعى برخوردار بود. پس مطالعه و بحث حول اصول مارکسیسم و راه انقلاب حدت و شدت بیشترى گرفت.

هیرمن‏ پور «جنگ داخلى در فرانسه» و «انقلاب و ضدانقلاب» از مارکس و مقدمه جنگ دهقانى از انگلس را ترجمه و در اختیار گروه گذاشت.

کار تئوریک با پویان و احمدزاده و هیرمن‏ پور بود. و کار تشکیلات با عباس مفتاحى. دکتر چنگیز قبادى ، برادرش بهرام و همسرش مهرنوش ابراهیمى در همین زمان عضوگیرى شدند. پویان براى گسترش تشکیلات به مشهد رفت تا حلقه مشهد را توسط دوستانش تشکیل دهد. گروه در این زمان به فکر گسترش تشکیلات بود و براین باور بود که با گسترش گروه‏ هاى مارکسیستى و اتحاد آنان در یک حزب واحد، استراتژى مبارزه توسط حزب تعیین خواهد شد. به همین خاطر دبره[۱۶] و چه ‏گوارا[۱۷] را که با استناد به تجربه انقلاب کوبا براى حزب نقشى قائل نبودند را رد مى‏ کردند.

در همین زمان مسعود احمدزاده، کتاب «جنگ چریکى، یک روش» از چه ‏گوارا را ترجمه کرد. و سپس دست به ‏کار ترجمه، لودویک فوئرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان اثر انگلس شد.

شاخه تبریز

پویان در سال ۱۳۴۷، اندیشه تشکیل گروه را با صمد در میان گذاشت. پویان با صمد درجریان کارهاى ادبى آشنا شده بود. مرگ نابهنگام صمد در شهریور ۱۳۴۷ به رابطه تهران و تبریز آسیب وارد کرد. و در بهار۱۳۴۸پویان به تبریز رفت تا این رابطه را دوباره برقرار کند.

اصول تشکیلات

در این زمان پویان جزوه ‏اى نوشت که در آن «لزوم تشکل و مسأله عضوگیرى» مطرح شده بود. یک هوادار مى‏ بایست سه مرحله را بگذراند تا به عضویت گروه در آید:

۱-مرحله سمپات ابتدایى

۲- مرحله سمپات نیمه ‏پیشرفته

۳-مرحله سمپات پیشرفته.

براى هر کدام از این مراحل کتبى خاص تعیین شده بود که مى ‏بایست مطالعه شود. تنها سمپات پیشرفته به عضویت گروه درمى ‏آمد[۱۸].

اهداف مطالعاتى

گروه در این زمان چهار هدف مطالعاتى را در دستور کار خود داشت:

۱-مطالعه روستاهاى ایران

۲- مطالعه تاریخ پنجاه ساله اخیر

۳- مطالعه تجارب انقلاب روسیه، چین و کوبا

۴-مطالعه سیستماتیک فلسفه و اقتصاد مارکسیستى

مطالعات انجام شده

در زمینه روستا و مسائل دیگر کارهاى زیر صورت گرفت:

۱-تک ‏نگارى از گناباد ـ پویان

۲- باران عجم (بررسى برخى از روستاهاى کشور)

۳- دو مقاله در بررسى روستاهاى مازندران (روستاهاى کوهستانی و جنگلى)

۴- درباره قره ‏داغ ـ بهروز دهقانى

۵- درباره روستاهاى اطراف رضائیه ـ علیرضا نابدل

۶-درباره روستاهاى رضائیه ـ محمدتقى افشانى نقده

۷-درباره جنبش رازلیق ـ علیرضا نابدل

۸- درباره قالى ‏بافى آذربایجان ـ مناف فلکى

۹-اسلام روبناى کدام فرماسیون اجتماعى ـ اقتصادى است

۱۰- درباره دکتر مصطفى رحیمى ـ بیژن هیرمن‏ پور

۱۱- نه استراتژى و نه تاکتیک

۱۲- نقد نمایشنامه چهار صندوق از بهرام بیضایى

۱۳- درباره مقاله جبهه ملى از دکتر احمد قاسمى

۱۴- با کدام کارگر، کجا و چگونه باید آشنا شد

۱۵- درک آیین و فرقه دمکرات ـ بهروز دهقانى

۱۶- آذربایجان و مسأله ملى ـ علیرضا نابدل[۱۹]

دو نکته در مورد این تحقیقات قابل ذکر است. نخست آن‏که به ‏علت ضرورت کار مخفى ما از نویسنده بخشى از این تحقیقات بى ‏اطلاع ‏ایم و دوم آن‏که جز چند تایى از این تحقیقات بقیه یا از بین رفته‏ اند و یا در دسترس ما نیست.

نشریه درون گروهى

این مقالات و تک ‏نگارى‏ ها در نشریه درون گروهى منتشر مى‏ شد و مورد مطالعه و نقد قرار مى‏ گرفت.

گروه در این دوران فرمول نیمه ‏فئودال ـ نیمه ‏مستعمره را در تبیین نظام اجتماعى ایران رد کرد. و به ‏دنبال آن الگوى چینى انقلاب نیز کنار گذاشته شد. تحلیل گروه از بین رفتن روابط فئودالى و رشد بورژوازى کمپرادور و تضعیف بى‏ سابقه بورژوازى ملى بود[۲۰].

یکی از شماره های این  نشریه با مقدمه پویان منتشر شد که حاوى مقالات زیر بود:

۱- رژى دبره، تجربه انقلابى کوبا، ترجمه بیژن هیرمن‏ پور

۲- انتقادى بر مصطفى رحیمى، نوشته بیژن هیرمن ‏پور

۳- مشى مبارزه، نوشته بیژن هیرمن‏ پور

آخرین شماره نشریه بهار۱۳۴۳۹ منتشر شد ویژگى این شماره مقاله ‏اى است از پویان که رویکرد جدید گروه و پذیرش مشى مبارزه مسلحانه را بازتاب مى‏ دهد.

گروه در واقع در بهار۱۳۴۹ به مبارزه مسلحانه مى ‏رسد. این مقاله باعث شد عده‏ اى ارتباط خود را با هیرمن‏ پور قطع کنند. اما عده ‏اى از افراد مرتبط با او به عضویت گروه درآمدند. از آن جمله، حاجیان سه ‏پله، حسین فولادى، ابراهیم تهرانچى و جلال نقاش.

لزوم تجدید سازمان

رویکرد جدید گروه مسأله تغییر روابط که تا این زمان عمدتا «ارتباط زنجیره ‏اى» بود را دردستور کار قرار داد.

پویان مقاله «لزوم تجدید سازمان» را نوشت. که مبتنى بود بر هسته ‏هاى سه نفره، به‏ دنبال آن مسأله نام ‏هاى مستعار مطرح شد. نام ‏هاى ابتدا فارسى بود. اما از آنجا که مى ‏توانست این اسامى افراد دیگر گروه ‏ها را به‏ خاطر تشابه اسم به خطر بیندازد پس اسامى خارجى انتخاب شد[۲۱].

نام‏هاى مستعار

۱- پویان، کامیلو،۲- احمدزاده، فردریک، ۳- مفتاحى، امانوئل،۴-قبادى، جواخیم،۵- مهرنوش ابراهیمى، سلیا، ۶-بیژن هیرمن‏ پور، کاوه،۷- حسن نوروزى، بابوشکین،۸- کاظم سلاحى، یورى۹-جلال نقاش، ستار۱۰-ابراهیم دل ‏افسرده، کوچک، ۱۱-حمید توکلى، چارلى،۱۲- بهمن آژنگ، آنتوان، ۱۳-جواد سلاحى، عمواوغلى،۱۴-سعید آریان، کارلوس۱۵- شهین توکلى، آرکوشا، ۱۶- عباس جمشیدى، فوچیک،۱۷-محمدتقى چراغى، توم،۱۸-جعفر اردبیل ‏چى، مارک، ۱۹- اصغر عرب‏ هریسى، ارمند، ۲-مناف فلکى، شیرژ، ۲۱-حسن جعفرى، پُل،۲۲-گرمانى، تاراس،۲۳-حاجیان سه‏ پله، ناصر،۲۴-حسین سیدنوزارى، ماکسی۲۵-علیرضا نابدل، ارنستو،۲۶- مجید احمدزاده، فریرا، ۲۷-خلیل سلماسى‏ نژاد، وان ‏تروى

گزینش این نام‏ ها عمدتا اسامى انقلابیون امریکاى لاتین بود. اما بعدها این نام‏ گذارى به «لحاظ مغایرت با اصول پنهان‏ کارى و بى‏ توجهى به فرهنگ توده ‏هاى زحمتکش» مورد انتقاد قرار گرفت.

در این زمان دو مقاله توسط پویان و هیرمن‏ پور در مورد فواید هسته ‏ها و ضرورت ایجاد آن‏ها نگاشته شد.

مردان از راه کوره ‏هاى سبز

به زیر مى‏ آیند.

عشق را چونان خزه ‏یى

که بر صخره

ناگزیر است

بر پیکره ‏هاى خویش مى‏ آرایند.

و زخم را بر سینه ‏هاى ‏شان.

شاملو

نخستین گام وحدت

سیف ‏دلیل صفایى در همین زمان فراهانى را با عباس مفتاحى که از اعضاى گروه احمدزاده بود آشنا مى‏ کند. فراهانى از سال ۴۱ هنگامى ‏که معلمى در سارى بود مفتاحى را مى ‏شناخت. فراهانى مى‏ خواست دیپلم بگیرد و مفتاحى ششم ریاضى و البته شاگرد اول دبیرستان بود. فراهانى به‏ دنبال کسى مى‏ گشت تا به او ریاضى درس بدهد. و یکى از معلمین مفتاحى را معرفى کرد و مفتاحى معلم ریاضى فراهانى شد.

فراهانى و مفتاحى چند بار همدیگر را دیدند. اما این ملاقات‏ ها حاصل چندانى نداشت. گروه احمدزاده بر تجارب و تئورى انقلاب برزیل به چریک شهرى و تقدم شهر بر روستا باور داشت. اما گروه فراهانى به‏ هم‏زمانى و شروع در شهر با تقدم تاکتیکى باورمند بود. اما براى گروه احمدزاده این تقدم استراتژیک بود[۲۲].

قرار بعدى دو گروه به عهده حمید اشرف و مسعود احمدزاده واگذار شد. براى فراهانى امکان حضور در این مذاکرات دیگر نبود. چرا که شناسایى جنگل‏ هاى شمال دردستور کار گروه بود.

 

شناسایى جنگل‏هاى شمال، مرحله نخست

در تاریخ یازده شهریور ۱۳۴۹ در دره هفت‏ حوض درکه جلسه‏ اى با حضور فراهانى، انفرادى، رحیم سماعى، عزیر سرمدى، اسحاقى، هادى بنده ‏خدا لنگرودى، عباس دانش بهزادى، حمید اشرف و اسکندر صادقى‏ نژاد برگزار شد. و درباره چگونگى عزیمت به‌مناطق کوهستانى براى شناسایى توافق شد.

در تاریخ چهارده شهریور گروه عازم چالوس شد تا شناسایى خود را از دره مکار آغاز کند. حمید اشرف و اسکندر صادقى ‏نژاد که با گروه تا چالوس رفته بودند با تعیین جواهردشت، از توابع رامسر به ‏عنوان نخستین محل قرار گروه شهر با کوه به‌تهران بازگشتند.

گروه از بیجدنو و فشکور گذشته و شب را در بالاتر از کنس دره استراحت کردند. صبح از فاطر گذشتند و به ارتفاعات کندى‏ چال رسیدند. دو روز در آنجا ماندند و تمرین تیراندازى کردند. و در زیر باران و باد شدید به «حریص‏ دره» رسیدند. انبارکى ساختند و مقدارى غذا و دارو در آن گذاشتند. روز بعد از دامنه ‏هاى جنوبى علم‏ کوه بالا رفتند و به معدن «گورت» رسیدند. شب را در آنجا ماندند که فردا به «کرماکو» رسیدند. با ارتفاع ۴۲۲۰ متر که سرچشمه رودخانه چالوس است. شب را در آنجا ماندند و فردا با عبور از «داغ‏کوه» به ارتفاعات دو هزار رسیدند. شب را در آن جا ماندند و فردا پس از «هلوکه» و «عسل‏ محله»، به «دریاسر» رسیدند و شب را در آنجا ماندند. فراد به کوه سیالان رفتند با ارتفاع ۴۱۷۵ متر در جنوب تنکابن. شب را در «تیاردره» ماندند و صبح به طرف «زیارت‏چال» حرکت کردند و دو روز در آنجا ماندند. و دومین انبارک خود را در آنجا ساختند.

سپس از کوه «سلطان‏ چال» و ارتفاعات نزدیک به کوه «شماموس» گذشتند و بعد از چند روز به جواهردشت رسیدند. انبارکى ساختند و با گروه شهر، حمید اشرف، فاضلى و دهقان، ملاقات کردند.

و وسایلى را که گروه شهر آورده بودند، گرفتند و پس از چند روز به سوى ارتفاعات «طول‏لات» رفتند. شب را در آنجا ماندند و فردا به‏ طرف جنوب رفتند. تا به «مرجا ـ دشت» رسیدند. شب را در «اربو ـ دشت» سرکردند.

فردا از «ناتیش ـ کوه» گذشتند و به «تبرین ـ کوه» رسیدند و پس از سه روز کوه ‏پیمایى به «کاکوه» رسیدند، که در ۳۰ کیلومترى سیاهکل واقع است. دومین ملاقات با گروه شهر، اشرف، اسکندر رحیمى، ایرج نیّرى، انجام شد. گروه شهر با خود پوشاک و مواد غذایى آورده بود. و سه انبارک مواد غذایى ساخته شده را به گروه کوه نشان دادند. و به شهر بازگشتند.

گروه پس از سه روز توقف از رودخانه و جاده «سیاهکل ـ لوتک» به ‏طرف کوه «دُرفک» رفتند. شب را در دامنه ماندند و فردا از «سى ـ سرا» گذشتند. و شب بعد به «دُرفک» رسیدند. شب را در پاى کوه «دُرفک» ماندند و روز بعد به طرف سفیدرود رفتند.

و شب را در ارتفاعات جاده رشت ـ تهران گذراندند. و پس از چند روز راه‏پیمایى و عبور از «میان‏دیر» شب را در «سردیر»، که دامنه شمالى پشته کوه بود، گذراندند و فردا به ‏طرف «ونیم» از توابع فومن، حرکت کردند که محل قرار آن‏ها با گروه شهر، اسکندر رحیمى و منوچهر بهایى‏ پور بود.

گروه در اینجا دو دسته شدند، لنگرودى، فراهانى، اسحاقى، رحیمى به طرف «امام‏زاده اسحاق و دره سیامزگى» رفتند و انبارک مواد غذایى در آنجا درست کردند. ششمین انبارک، و بهزادى، انفرادى و رحیم سماعى به ‏طرف «افسر ـ سر» رفتند.

گروه اول در نزدیکى لیندان به کوه زد و رحیمى به شهر رفت تا مواد غذایى را تهیه کند. و بقیه در ارتفاعات «لیندان» انبارکى ساختند. سپس به طرف «قلعه رودخان» رفتند و به گروه دوم ملحق شدند. و از آنجا پس از ارتفاعات مرتع خانى به سوى ماسوله رفتند. لنگرودى و سماعى براى تهیه مواد غذایى به فومن رفتند و شب را در خانه اسکندر رحیمى ماندند. و فردا با مواد غذایى به گروه محلق شدند.

گروه از دره و جاده ماسوله گذشتند و به کوه رفتند. در اینجا با حمید اشرف و رحیمى ملاقات کردند و غذا و پوشاکى را که گروه شهر آورده بود گرفتند. و راهى ارتفاعات ماسوله و شاندرمن شدند. در ارتفاعات مشرف بر جاده اسالم ـ خلخال، انبارکى براى مواد غذایى ساختند. در این منطقه ایرج صالحى (با نام مستعار آرش) در اول آذر ۱۳۴۹ به گروه ملحق شد. حمید اشرف از طریق دانش بهزاى با صالحى تماس گرفت و او را به جنگل آورد. مرحله اول شناسایى بعد از سه ماه پایان یافت.

مرحله دوم شناسایى

گروه هشت نفره به‏ همراه حمید اشرف و اسکندر صادقى‏ نژاد راهى چالوس مى‏ شوند تا مرحله دوم شناسایى را از مرزن ‏آباد آغاز کنند.

آنان به «کدبر»، شرق رود کجور از توابع نور، رفتند. و روز بعد با عبور از «وازک»، غرب گلندرود و ارتفاعات گنگرچال به «دره منگل» رسیدند و با حمید اشرف ملاقات کردند. حمید اشرف با خود محدث قندچى (با نام مستعار اسماعیل اصغرزاده) را براى پیوستن به گروه آورد.

کناره‏ گیرى صالحى، یک حرکت درست

هنگام جمع آورى هیزم در «دره منگل» ایرج صالحى خود را به جاده هراز رسانید و به‌تهران بازگشت.

جدا از آن‏که صالحى بعدها در بازجویى‏ هایش چه مى‏ نویسد که قابل فهم است صالحى در همان مدت کوتاه فهمید که او مرد این عرصه از میدان نبرد نیست. پس باز پس نشست. و در این‏ کار هیچ انتقادى به صالحى وارد نیست. اگر هر فعال سیاسى بفهمد که جایش در این نبرد تاریخى و تاریخ ‏ساز کجاست هم بهتر مى‏ جنگد و هم بهتر تبعات آن‏را مى ‏پذیرد. بدبختى از آنجا آغاز مى‏ شود که فرد در جایى قرار مى‏ گیرد که شایسته او نیست. و روز حادثه فاجعه مى‏ آفریند.

نیازى به ارائه نمونه ‏هاى تاریخى نیست. تاریخ حزب توده سرشار از این پدیده‏ هاى باورنکردنى است.

گروه هفت نفره فراهانى پس از دو روز با عبور از «سنگ چال»، «فیل ‏بند» و «سجاده رود» به ارتفاعات بابل رسیدند. که محل قرار با گروه شهر بود.

رابطین نیامدند پس گروه به حرکت خود ادامه داد و در نزدیکى ‏هاى بهشهر سماعى براى تماس به تهران رفت و پس از چند روز حمید اشرف و رحیمى به‌ملاقات گروه آمدند. و گروه به ‏طرف ارتفاعات «بندر گز» و «نوکنده» حرکت کرد. دراینجا ملاقاتى با گروه شهر انجام شد. و هوشنگ نیرى که به تازگى با آشتیانى از عراق آمده بود، به‌گروه پیوست.

گروه هشت نفره پس از۳-۲ روز اطراق در اطراف «شاه کوه» به طرف «دره زیارت» و «نهارخوران» رفتند تا به ده «چه ‏جا» رسیدند. شب را ماندند و صبح به طرف کوه «شادار» رفتند. و پس از چند روز به ارتفاعات «دشت شاهرود» رسیدند. و شب را در «میانستاق» ماندند و صبح به طرف کوه «قلعه بران» حرکت کردند.

گروه صبح روز بعد به جاده «ولند ـ رامیان» رسیدند که محل قرارشان با گروه شهر بود. گروه تا نُه بهمن ۱۳۴۹ در مازندران بود. و بعد با سه ماشین، جیپ، فولکس، و وانت بار به طرف سیاهکل و بالارود حرکت کردند.

 

[۱]. حمید اشرف، جمع‏بندى سه ساله

[۲]. پروین منصورى، تاریخ شفاهى، کانون نشر حقایق اسلامى، مرکز اسناد تابستان ۸۴

[۳]. حسن پویان، یاد ایام جوانى

[۴]. حسن پویان، یاد ایام جوانى

[۵]. مسعود احمدزاده، اسناد بایگانى مؤسسه مطالعات و پژوهش‏هاى سیاسى

[۶]. کاظم سلاحى، همان اسناد

[۷]. عباس مفتاحى، همان اسناد

[۸]. حسن پویان، یاد ایام جوانى

[۹]. کاظم سلاحى، همان اسناد

[۱۰]. مسعود احمدزاده، همان اسناد

[۱۱]. مسعود احمدزاده، همان اسناد

[۱۲]. محمد فصیحى بعدها به همراه هوشنگ تیزابى و محمد امینى دستگیر شد.

[۱۳]. بیژن هیرمن‏پور، اسناد بایگانى مرکز مطالعات و پژوهش‏هاى سیاسى

[۱۴]. مسعود احمدزاد، همان

[۱۵]. همان

[۱۶]. رژى دبره، روزنامه ‏نگار فرانسوى و نویسنده کتاب انقلاب در انقلاب

[۱۷]. ارنستو چه ‏گوارا از رهبران انقلاب کوبا و نویسنده جنگ چریکى

[۱۸]. عباس مفتاحى، همان

[۱۹]. مناف فلکى، همان

[۲۰]. ۱۹ بهمن، چریک‏هاى فدایى خلق

[۲۱]. عباس مفتاحى، همان

[۲۲]. حمید اشرف، جمع‏بندى سه ساله