پایان افسانه چارلز مانسون، رهبر فرقه جنجالی و آمر قتل همسر پولانسکی!
چارلز مایلز منسون – Charles Milles Manson، رهبر فرقه نژادپرست مخوفی که افرادش در دهه ۱۹۶۰، به قتلهای فجیعی در آمریکا دست زدند، شامگاه یکشنبه ۱۹ نوامبر ۲۰۱۷، پس از ۴۶ سال حبس در سن ۸۳ سالگی در آمریکا درگذشت. او، بهعلت بیماری، از زندان به بیمارستان منتقل شده بود.
در ماه ژانویه، «مانسون» بهدلیل خونریزی شدید روده به بیمارستان منتقل شد و به جراحی نیاز داشت اما پزشکان گفتند که او برای جراحی شدن ضعیف است و او به زندان Prison بازگردانده شد.
خبر درگذشت مانسون نخستین بار به نقل از خواهر «شارون تیت» در رسانهها مخابره شد؛ او اعلام کرد که خبر را از مقامات مسئول دریافت کرده است.
در تاریخ جنایتهای جهان افرادی بسیار خاصی هستند که با وجود اعمال وحشتناکشان تبدیل به یک اسطوره و بت میشوند، یکی از این افراد چارلز مانسون است، شخصی که تا زمان مرگش، بهعنوان «قهرمان» بسیاری از نژادپرستان و گروههای تندرو در آمریکا محسوب میشد. اما خود مانسون پس از سالها زندانی بودن، دیگر همان شخص قبلی نبود، مانسون یک نوازنده موسیقی بود که زمانی قصد داشت بزرگترین گروه راک دنیا را بسازد.
او از سنین ۲۵ سالگی به بعد، به عقاید نژادپرستانه بسیار تندی روی آورد و پس از مدتی تلاش گروهی به نام «خانواده مانسون» را تشکیل داد، اعضای خانواده او اولین اعضای این گروه بودند.
در سال ۱۹۷۱، مانسون به جرم هدایت این گروه و دستور قتل حداقل ۷ نفر به حبس ابد محکوم شد، شارون تیت یکی از بازیگران معروف دهه ۶۰ نیز یکی از قربانیان این گروه بود، مانسون هرگز اتهامات وارد شده به خود را نپذیرفت تا اینکه در سال ۱۹۹۰، اعتراف کرد که دستور قتل چندین نفر را صادر کرده است، او پیرو عقیدهای بهنام «هلتر اسکلتر» بود که این نام را نیز از گروه معروف و افسانهای «بیلتز» گرفته بود. جلسات دادگاه او بسیار جنجالی و پرهیاهو بود.
مانسون و گروهش معتقد بودند که در زمانی خاص جنگی نژادی میان سفیدها و رنگین پوستان رخ خواهد داد که در نهایت و پس از سالها جنگ سفیدها پیروز خواهند شد.
مانسون با گذشت زمام، به یکی از چهرههای درگیریهای نژادی در تمام آمریکا شد و یکی از اصلیترین دلایل محبوبیت عجیب او حتی پس از زندانی شدنش عضویت در یک گروه موسیقی راک و تلاش برای ساختن یک گروه موسیقی در دوران جوانی بود، مانسون حتی مدتی رابطهای دوستانه با یکی از اعضای گروه بیلتز داشت.
روانشناسان معتقدند مانسون جز آن دسته از انسانها بود که در نهایت ادعای پیغمبری میکرد، مانسون بیشترین مصاحبه را در تاریخ آمریکا بهعنوان یک محکوم دارد و به علت وجهه عجیب اجتماعیش تا همین امروز نیز طرفداران متعصب بسیاری دارد، در سال ۲۰۰۸، تعدادی از طرفدارانش خواستار عفو و آزادی او شدند.
مانسون پس از مدتی به علت محیط و خصوصیت و زمان زیاد زندانی بودنش سلامت روحی خود را از دست داد و در مصاحبههای ۱۹۹۵ به بعد گاها حرفهای بسیار عجیب و خاصی میزد، برای مثال او در مصاحبهای در سال ۲۰۰۱ گفت که شبها از درون دیوار زندان عبور میکند و به بیرون از زندان میرود!
تاثیر او در جامعه آمریکا بسیار زیاد است، خوانندههایی مانند مرلین مانسون از نام او بهعنوان یک امضاء استفاده کردهاند و تا به امروز ۵ کتاب درمورد او نوشته شده است که بهعنوان یک شخصیت منفی بسیار زیاد است، مانسون را گاها پیغمبر سفید نیز مینامند او یکی از دلایل اصلی در خشن خوانده شدن موسیقی راک است.
در ۱۷ نوامبر ۲۰۱۴، منسون با افتون الین که در واقع یک مدل است ازدواج کرد! این ازدواج به درخواست الین و به علت علاقه زیاد او به منسون بیان شد، منسون در این رابطه گفت: خوشحالم که هنوز نیز فراموش نشدهام.
مانسون در یکی از مصاحبههایش که از او پرسیدند چرا قتلها را خودت انجام نمیدادی؟ او جواب داد چون که اگر خودم شما کاکاسیا ها را میکشتم دیگر تو نبودی که با من مصاحبه کنی!(خبرنگار سیاه پوست بود.)
پرونده این قتلها به پرونده «تیت-لابیانکا» مشهور شد. گروه پیروان چارلز منسون که با نام «خانواده مانسون» شناخته میشدند، در سال ۱۹۶۹ میلادی، هفت نفر را در دو واقعه جداگانه کشتند.
شارون تیت، بازیگر و همسر رومن پولانسکی، کارگردان مشهور سینما که در آن زمان در ماههای آخر بارداری بود، مشهورترین قربانی این گروه بود.
سوزان اتکینز، یکی از پیروان جوان چارلز منسون، با ضربات متعدد چاقو شارون تیت را در خانهاش کشت و با خون او جلو در خانه نوشت: «خوک کثیف»
چهار نفر دیگر هم که در آن روز در خانه شارون تیت بودند بهطرز فجیعی کشته شدند. یک روز بعد از این قتلها، اعضای «خانواده مانسون» یک زوج ثروتمند بهنام لنو و رزماری لابیانکا را هم در خانهشان در لسآنجلس کشتند.
***
مانسون که در اواخر دهه ۱۹۶۰، پیروانش را جذب میکرد میگفت که معتقد است جنگی نژادی در آمریکا قریبالوقوع خواهد بود.
برنامه او این بود که این جنگ ادعایی را تسریع کند در نهایت بهعنوان رهبر یک نظام نوین اجتماعی ظاهر شود.
دادستانها در دادگاه قتلهای تیت-لابیانکا مدعی شدند که منسون امیدوار بوده این قتلها به گردن سیاهپوستان بیفتد و این مسئله تنشهای نژادی را افزایش دهد.
چالرز مانسون، گروهی از پیروان خود را متقاعد کرده بود که روح عیسی مسیح در جسم او حلول کرده است. او با ترکیبی از کاریزما و استفاده از مواد مخدر گروهی را که عمدتا زنان جوان متعلق به طبقه متوسط بودند، گرد خود جمع کرده بود.
مانسون در طول چهار دهه دوران حبس خود، ۱۲ بار تقاضای بخشش و آزادی پیش از موعد کرده بود که با هیچکدام از آنها موافقت نشد.
بدین ترتیب، چارلز مانسون معروفترین جانی دنیا بود. معروف است که او حتی در زمان حیاتش هم از چنان شهرتی برخوردار بود که درباره شهرت او، «وینسنت بوگلیوس» بازپرس ویژه پرونده، پس از مرگ او کتابی دربارهاش با عنوان «هرج و مرج مانسون» نوشت که این کتاب، یکی از پرفروشترین کتابهای تاریخ شد.
مانسون، در ۱۲ نوامبر ۱۹۳۴، در «سینسیناتی» آمریکا در خانوادهای فقیر متولد شد. دوران کودکیاش، با بحرانها و مشکلات زیادی گذشت.
هنگامی که مانسون ۱۲ ساله بود، مادرش برای حفظ جان فرزند خود، او را تحت حمایت دولت درآورد و بدین ترتیب از فرزندش سلب سرپرستی کرد. چارلز تمام دوران نوجوانیاش را در خانههایی به سر برد که پس از اقامتی کوتاه در هر یک از آنها، از آنجا فراری میشد. دوران نوجوانی مانسون، در گریز میان خیابانها، دزدی، دستگیری، زندان و انتقال به خانه جدید و باز هم فرار از آن جا سپری شد تا سرانجام به یک دارالتادیب دولتی فرستاده شد.
روشن است که او در دوران کودکی و جوانی آسیبهای زیاد روحی و روانی دیده بود بسیار ناهنجار و پرخاشگر و پر از عقده های مختلف بار بزرگ شده بود. او در جوانی، به چند کار سطح پائین و با مزد کم رو آورد اما نتوانست از این راه مخارج زندگیاش را تامین کند بنابراین، هر گاه نیاز مالی بر او فشار میآورد مرتکب خلاف میشد. کار او در جوانی و بزرگسالی، دزدی، جعل چک و تجاوز بود. او بهخاطر ارتکاب این قبیل جرائم، دائم به زندان میافتاد. معمولا هم به حبسهای کوتاهمدت محکوم شده و یا با عفو مشروط از زندان آزاد میشد.
او آخرین بار هم ۲۱ مارس ۱۹۶۷، با عفو مشروط از زندان آزاد شد. به گفته «وینسنت بوگلیوس»، دادستان پرونده، مانسون در دادگاه تقاضا کرد که او را از زندان آزاد نکنند. او میگفت راه و رسم زندگی در دنیای بیرون از زندان را نمیداند و قرابتی با دنیای بیرون زندان ندارد. اما با این وجود «مانسون»، برای آخرین بار با عفو مشروط از زندان آزاد شد.
پس از این آزادی، او که ۳۲ ساله بود به سانفرانسیسکو رفت و به گروهی از «هیپی»ها نزدیک شد و طرح دوستی با آنها ریخت. گروهی که عاشق موسیقی «راک اند رول» بودند و آشکارا مواد مخدر مصرف میکردند. مانسون از آنها خوشش آمده بود. او در این زمان مدام از این شهر به آن شهر میرفت و در جادهها میایستاد تا رانندهای توقف کند و او را به مقصد برساند. در یکی از این سفرهای بین شهری، بر سر راه زنی بهنام «ماری برونر» قرار گرفت که عازم برکلی بود. ماری فارغالتحصیل دانشگاه ویسکانسین و کتابدار بود. اما او نه از شغلش خوشش میآمد و نه از درسش. برونر از تفکر پوچیطلبی مانسون خوشش آمده بود. موقعی که مانسون بههمراه خانم برونر به برکلی رسیدند، از آنجا که مانسون مکانی برای اقامت نداشت، برونر به او اجازه داد شب را در خانه وی بگذراند. آن شب – به اقرار خود مانسون در دادگاه – اولین باری بود که مانسون حس میکرد شیفته یک زن شده است. اما هیچ راهی برای بیان احساس خود و رسیدن به هدفش نیافته بود.
مانسون پس از آشنایی با برونر، با پول دزدی، یک فولکس واگن ارزان و کهنه خرید. از آن به بعد بود که تصمیم گرفت برای خود گروهی دست و پا کند که خودش اسم آن را «خانواده مانسون» گذاشت. نخستین عضو این خانواده برونر بود. مانسون توانست یکی دو جوان دیگر را هم به جمع این «خانواده» بیاورد. یکی از این افراد، دختر جوانی بود که چند روز پس از پیوستن به گروه مانسون، آنها را ترک کرد و ترجیح داد نزد خانوادهاش بازگردد. اما دختر دیگری بهنام «لینت فروم» به این گروه پیوست. بدین ترتیب، بههمراه مانسون و برونر، یک باند سه نفره تشکیل دادند. آنها به این نتیجه رسیده بودند که زندگی پوچ است و ارزش کار کردن و زحمت کشیدن ندارد. علائق این گروه، هرج و مرج طلبی بود که برخی هیپیهای آمریکا ابداعکننده آن بودند.
اعضای گروه با ولگردی و بیهیچ هدفی، به شهرهای مختلف میرفتند. آنها در شهرهای مختلف هم اعضای دیگری نیز برای «خانواده» جذب میکردند. اما هیچکدام از این اعضا، در این گروه دوام نمیآوردند و خیلی زود گروه مانسون را رها کردند. فقط دو جوان دیگر بهنامهای «پاتریشیا کرنوینکل» و «سوزان اتکینز» در این باند ماندگار شدند. آنها در سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۶۹ تمام سواحل کالیفرنیا، اورگون، واشنگتن و نوادا را گشتند و سرانجام در منطقه اسپان رانچ در حوالی لسآنجلس سکن شدند. در این زمان بود که چند مرد بهنامهای «چارلز تکس» «واتسون»، «رابرت بوبی»، «بروس دیویس» و «استیو گروگن» نیز به گروه مانسون پیوستند.
بسیاری از مفسران جنایی، آن دوره معتقد بودند که مانسون با ایجاد رعب و وحشت در اعضای گروه، خوف از خود را در آنها کاشته بود و از این طریق برای خود جذبهای کسب کرده بود. از شواهد بهدست آمده از اعترافهای «مانسون»، مشخص میشود که این باند، متشکل از عدهای بیکار و سرگردان بود که تمام وقت خود را به ولگردی، مصرف مواد مخدر، گپزدن با یکدیگر و آوازهای دستهجمعی میگذراندند.
حضور مانسون در این گروه، بیش از آن که بهشخصیت یا جذبه خاص او مربوط باشد، مربوط به سن بیشتر او در میان اعضای گروه بود. مانسون ۳۴ ساله، در میان اعضای گروه، رفتاری مانند بچههای ۱۴-۱۳ ساله داشت. او اگرچه خواستههای مطلوب خود را بر گروه تحمیل میکرد اما هیچگاه این تحمیل بدون مخالفت اعضا و کلنجار رفتن بر سر این قوانین اجرا نمیشد. اعضای «خانواده مانسون» خیلی وقتها، اعتنایی به تصمیمات او نمیکردند و عملا هر چه را که خود میپسندیدند انجام میدادند و البته همواره او را پدر خانواده خود میدانستند.
بوگلیوس، در کتاب «هرج و مرج» خود مینویسد: این گروه هیپی که تقریبا به یک گروه شبهنظامی مبدل شده بودند دارای ساختار و سازمانی بودند که نقش مانسون در شکلگیری این سازمان را اصلا نمیتوان نادیده گرفت.
او مینویسد: مانسون یکی از افراد باند خود بهنام «برندا» را بهعنوان رییس آدمکشهای گروه منصوب کرده بود و برندا هم کاملا تحت فرمان او بود. اما خود مانسون در پاسخ به این اتهام، به دادگاه گفته بود که «اگر واقعا من این میزان قدرت داشتم که هر کسی را که دلم بخواهد، به برندا معرفی کنم تا دخلش را بیاورد، پس اولین کسی که معرفی میکردم همین آقای بوگلیوس، بازپرس لعنتی پرونده بود تا الان اینطور بهپای من نپیچد!» واقعیت این است که دادگاه هیچ وقت نتوانست ثابت کند که برندا قتلی مرتکب شده باشد، اتهام برندا در دادگاه فقط مشارکت در جرایم متعدد بود و نه ارتکاب قتل.
یکی از نکات جالب درباره این گروه آن است که افراد خانواده مانسون معتقد بودند ابداعکننده مرام و آئینهای خاص هستند. گفتوگوهای دستهجمعی که غالبا به حرافی و اراجیفگویی میگذشت یکی از سرگرمیهای اصلی گروه بود. یکی دیگر از سرگرمیهای آنها، آوازخوانیهای دستهجمعی بود که همیشه خود مانسون سردسته و رهبر ارکستر ساختگی گروه بود و با یک گیتار کهنه برای گروه نوازندگی میکرد. در سال ۱۹۶۸، مانسون برای اولینبار یکی از اعضای معروف گروه موسیقی «بیچ بویز» (Beach Boys) بهنام «دنیس» را ملاقات کرد. دنیس عادت داشت در سفرهای بین شهری خود، اگر در جاده مسافری را میدید او را سوار کند. یک بار بر حسب اتفاق، دو نفر از اعضای گروه مانسون در جاده منتظر ماشین بودند که ویلسون آنها را سوار کرد و بعد از رسیدن به مقصد، آنها را به خانهاش دعوت کرد و اجازه داد عصر آن روز که خودش برای ضبط برنامه به استودیو میرود در خانه وی بمانند. نیمههای شب که ویلسون برگشت اتوبوس عجیبی جلو در خانهاش دید. موقعی که وارد شد چندین زن و مرد جوان و یک مرد میانسال را مشاهده کرد. ویلسون که حسابی ترسیده بود با صدایی لرزان از آنها پرسید: «میخواهید بلایی سر من بیاورید؟» مانسون مرد میانسال، به طرف ویلسون آمد و گفت: «به قیافه ما میآید که بخواهیم بلایی سر تو بیاوریم؟» و بعد هم در برابر ویلسون زانو زد و پای او را بوسید. پس از این رویارویی، مانسون و ویلسون حسابی با هم رفیق شدند. از آن به بعد، مانسون و بعضی از اعضای گروهش مدام به خانه آن آهنگساز معروف رفتوآمد میکردند.
موقعی که اعضای گروه مانسون در این خانه بودند، زنان گروه، زنانی کاملا خانهدار میشدند. آشپزی میکردند، خانه را تمیز میکردند، به خرید میرفتند و حتی لباسهای ستاره موسیقی را هم میشستند.
مانسون و ویلسون در طول این مدت، بارها در مورد موسیقی با هم گفتوگو کرده بودند. ویلسون بارها به صدای ساز و آواز مانسون گوش داده بود و گاه حس میکرد که مانسون استعدادی در زمینه موسیقی دارد که تا آن زمان کسی به آن توجه نکرده است.
در عین حال ویلسون، با افراد گروه مانسون بسیار سخاوتمندانه رفتار میکرد. پول نقد به آنها میداد، خرج دوا و درمانشان را فراهم میکرد و وسایل خود را بدون هیچ چشمداشتی و منتی در اختیارشان میگذاشت. حتی یکبار هم اتومبیل فراری گران قیمتش را به یکی از افراد گروه داد که راننده، ماشین شیک را به دیواره کنار جاده کوبید.
سرانجام بعد از حدود یک سال، روابط دوستانه مانسون و ویلسون به هم خورد. ویلسون کمکم به این نتیجه رسیده بود که مانسون استعداد چندانی در موسیقی ندارد و ادامه دوستیاش با این مرد و اعضای گروه او، برایش خطرناک خواهد بود بههمین دلیل به روابط خود با خانواده مانسون پایان داد. البته هیچگاه تنشی بین این دو بروز نکرد که بتوان قطع این دوستی را به آن نسبت داد.
در اواخر سال ۱۹۶۸ «مانسون»، کمکم به این نتیجه رسید که برای فرار از تمدن و قواعد شهرنشینی، باید از شهر و شهریها گریخت و به بیابانها پناه برد. او معتقد بود که «هر چه از شهر دورتر باشیم زندگی مطلوبتری خواهیم داشت.» او و گروهش به شدت از مراکز شلوغ شهری و قوانین حاکم بر زندگی شهرنشینی نفرت پیدا کرده بودند. البته یکی از دلایل تمایل خانواده مانسون برای گریز از شهر، آن بود که آنها بهخاطر جرایمی که مرتکب شده بودند و بهخاطر دلدزدگیهای فراوانشان و نیز اعتیاد به مواد مخدر، تحت تعقیب پلیس بودند.
این گروه سرانجام برای گریز از تمدن و قوانین آن، به مزرعهای در کوهستان «هانشنال والی» رفتند. این مزرعه که کاملا دور از شهر و دسترس شهرنشینان بود به مادربزرگ یکی از اعضای گروه مانسون تعلق داشت که گروه، برای جلب موافقت وی جهت اقامت در آنجا، مبالغی از پولهای دزدی خود را به او دادند. اکنون آنها در جایی کاملا دور از شهر اقامت داشتند و به خیال خود میتوانستند آزادانه زندگی کنند.
یکی از اعضای گروه مانسون بهنام «چارلز تکس واتسون»، قبل از آن که به خانواده مانسون بپیوندد از همان دوران جوانی در مدرسه، سرگرم خرید و فروش مواد مخدر بود. او بارها سابقه خرابکاری و فرار از مدرسه داشت تا این که سرانجام برای همیشه از خانه گریخت و در سال ۱۹۶۷ به گروه مانسون پیوست.
«تکس واتسون»، در سال ۱۹۶۹، باعث شد مانسون مرتکب نخستین قتل شود. او از یک تاجر سیاهپوست معتاد، مقداری پول گرفته بود تا برایش ماری جونا تهیه کند اما بعد از دریافت پول هیچ دلیلی ندیده بود که بهوعده خود عمل کند. بههمین دلیل، بههمراه اعضای خانواده مانسون، به مزرعه محل اقامتشان رفته بود. تاجر سیاهپوست که حسابی از کلاهبرداری تکس واتسون بهخشم آمده بود خواهر وی را گروگان گرفته و به واتسون تلفن زده و گفته بود اگر میخواهد خواهرش زنده بماند باید یا طبق وعده، ماری جونا به او بدهد یا اصل پول را برگرداند. زمانی که معتاد سیاهپوست تلفن زده بود، خود تکس واتسون در خانه نبود و مانسون گوشی تلفن را برداشته بود. مانسون پس از شنیدن پیغام تاجر معتاد، به تکس اطلاع داد که خواهرش در دام آن مرد است.
مانسون و تکس بلافاصله اسلحه برداشته و به آپارتمان مرد سیاهپوست رفتند. مانسون که سلاح خود را زیر لباسش پنهان کرده بود از آن مرد خواست که خواهر «تکس» را رها کند. حتی ملتمسانه از او خواهش کرد برای برگرداندن پول به آنها مهلت دهد. اما تاجر نگونبخت که بهشدت عصبانی بود، دوباره همان حرف قبلی را تکرار کرد و گفت تا پول یا مواد به او رسانده نشود آن دختر را آزاد نخواهد کرد. مانسون در برابر آن مرد زانو زد و دوباره خواهش کرد که دختر بیگناه را آزاد کند اما گوش مرد بدهکار نبود. مانسون موقعی دریافت آن مرد هیچ توجهی به خواهشهای مکررش ندارد اسلحه را از زیر لباسش در آورد. مرد که با دیدن اسلحه مانسون هول شده بود بهسوی او یورش آورد اما قبل از آن که به مانسون برسد، سه گلوله در بدنش خالی شده بود.
زندگی مانسون و اعضای گروهش از آن به بعد دستخوش تغییرات فراوانی شد. آنها که تا پیش از آن، آزادانه همه جا میگشتند و با پوچی دنیا کنار آمده بودند و خوش میگذراندند بعد از آن حادثه مجبور شدند مدام در هراس و خفا زندگی کنند. چرا که میدانستند این تاجر، عضو سازمانی است که احتملا اعضای آن، به دنبال انتقامگیری خواهند بود.
اندک زمانی پس از آن حادثه، دومین شوک بر اعضای گروه مانسون وارد آمد. مانسون و پیروانش طی دو شب در ماه اوت ۱۹۶۹، هفت نفر را به ضرب چاقو یا گلوله کشتند.
نهم آگوست ۱۹۶۹، قرار شد چارلز تکس واتسون، سوزان آتکینز، پاتریشیا رینوینکل و لیندا کازابیان به سرکردگی چالز مانسون نقشه قتل شارون تیت را اجرا کنند. آنها وقتی وارد خانه شدند هر کسی که آنجا بود را به بدترین شکل ممکن به قتل رسانده و با خون مقتولان روی در و دیوار کلمات گوناگون و اشکال مختلفی کشیدند. مقتولان با شلیک گلوله و ضربات چاقو جان باخته بودند.
در زمان ارتکاب قتل هیچکس از ماجرا با خبر نشد تا این که روز بعد مستخدم پس از ورود با صحنه وحشتناکی روبهرو شد. او پلیس را با خبر کرد. جسد شارون همراه یکی از مهمانانش در گوشه و کنار خانه در حالی که سرشان با نایلون پوشیده شده بود و طنابی دور گردنشان انداخته بودند به چشم میخورد ضمن این که جسد دو نفر دیگر از مهمانان که با شلیک گلوله کشته شده بودند در بیرون از خانه روی چمنهای باغچه افتاده بود. پنجمین مقتول پسر باغبان بود که جنازه اش روی فرمان اتومبیل افتاده و با شلیک چند گلوله جان باخته بود.
رومان پولانسکی، کارگردان معروف سینما و همسر شرون در شب جنایت برای نهایی کردن پروژه سینمایی خود در لندن بهسر میبرد از لنو و روزماری لابیانکا خواسته بود شب را در کنار همسرش بمانند. شرون در زمان قتل ۸ ماهه باردار بود.
فرقه مانسون با قطع کابل تلفن ابتدا یکی از مقتولین را در پارکینگ به ضرب گلوله از پای درآوردند و پس از ورود به خانه و حلقآویز کردن دیگر مقتولین آنها را به ضربات متعدد چاقو به قتل رساندند.
یکی از چهار مهاجمی که در این ماجرا دست داشتند، توسط تنها شاهد قتل شناسایی شد. وی ساعت ۱۱:۳۰ شب او را در حوالی خانه شارون دیده بود و به این ترتیب «خانواده مانسون» که چهار نفر از آنها مرتکب این جنایت شوکهکننده شده بودند، دستگیر شدند.
این گروه پس از دستگیری به قتل تیت و دوستانش اعتراف کردند، حتی یکی از آنها(سوزان اتکینز) از التماسهای شارون تیت برای زنده ماندن گفت و اظهار کرد شارون آخرین نفری بود که به قتل رسید.
شارون، همسر پولانسکی، زمانی بهقتل رسید که او برای کارگردانی فیلمی به اروپا رفته بود. بهمحض این که خبر این حادثه به او رسید به سمت لسآنجلس حرکت کرد. تحقیقات پلیس برای یافتن ردپایی از قاتلان ادامه داشت. جستجوهای اولیه نشان داد که قاتلان پس از ارتکاب قتل جریان برق و خطوط تلفن را قطع کردهاند. وقتی کارآگاهان صحنه جرم را بررسی میکردند نمیدانستند روز بعد باید به نقطه دیگری از شهر بروند و صحنه قتل دیگری را بررسی کنند.
روز بعد گروهی که قتلهای خانه شارون را مرتکب شده بودند به خانه لینو و رزماری لابینانکا حمله کردند. قاتلان دست و پای زن و شوهر را بستند و چارلز مانسون پیش از ترک خانه دستور قتل آنها را صادر کرد. این بار قاتلان پس از ارتکاب قتل محل را زود ترک نکردند، بلکه پس از خوردن شام و دوش گرفتن به سمت محل زندگیشان در مزرعه رانچ برگشتند. پس از ارتکاب این دو قتل، اعضای گروه جنایتکار در شهر پرسه میزدند تا شاید طعمه دیگری پیدا کنند، اما موردی توجهشان را جلب نکرد.
مدتی بود که مزرعه رانچ تحت نظر پلیس بود. به اداره پلیس گزارش شده بود که گروهی مشکوک در اینجا دیده شدهاند و از این رو هلیکوپترهای پلیس بر فراز مرتع گشت میزد. خودروهای سرقتی در گوشه و کنار مرتع به چشم میخورد، اما خبری از گروه نبود. جستجوهای پلیس، همچنان برای دستگیری این گروه مشکوک ادامه داشت تا این که شانزدهم آگوست ۱۹۶۹، مانسون و خانوادهاش به اتهام سرقت خودرو دستگیر و برای بازجویی به اداره پلیس منتقل شدند، اما بهدلیل نبود مدارک لازم و درج اشتباه تاریخ سرقت ها این خانواده آزاد شده و به این ترتیب خانواده قاتل از چنگ قانون گریخت.
پس از آزادی این خانواده، مانسون به دونالد شیا معروف به دونالد کوتوله مشکوک بود و میگفت او یک جاسوس است. همه میدانستند دونالد کوتوله، صاحب مزرعهای که مانسونها در آن زندگی میکنند خیلی از این خانواده خوشش نمیآید و دلش میخواهد هر چه زودتر مزرعه را ترک کنند. از نظر مانسون وقت آن بود که همراه خانوادهاش به مرتع بارکر در دره مرگ بروند، اما پیش از رفتن یک کار نیمهتمام داشت که باید آن را تمام میکرد. او همراه بروس داویس، تک واتسون و استیو گروگن سراغ دونالد کوتوله رفتند و وی را بهقتل رساندند و جنازه دونالد را پشت مرتع دفن کردند.
همزمان با رفتن خانواده مانسون به مزرعه بارکر، کارآگاهان با ردیابی اتومبیلهای سرقت شده ردپای مانسونها را پیدا کرده و به مزرعه بارکر رسیدند. وقتی نیروهای پلیس به آنجا حمله کردند اثری از مانسونها نبود، اما کارآگاهان احتمال میدادند آنها هر جا که باشند باز هم به همین منطقه برمیگردند. برای همین چند مامور بهطور شبانهروزی در آنجا کشیک میدادند تا به محض دیدن موردی مشکوک گزارش دهند. حدس کارآگاهان درست بود. دوازدهم اکتبر مانسون و هفت نفر از اعضای گروهش به مزرعه بازگشتند و طولی نکشید که دستگیر شدند.
اعضای گروه مانسون، پس از دستگیری به جرم سرقت خودرو به زندان رفتند. تا آن موقع پلیس نمیدانست قاتلان روزهای نهم و دهم آگوست را دستگیر کرده است؛ پروندهای که کارآگاهان هنوز به دنبال سرنخهایی از قاتلان آن میگشتند.
***
«سوزان آتکینز» دستگیر شد و پلیس پس از این دستگیری بازجوییهای تخصصی را از او آغاز کرد. تحقیقات نشان میداد که سوزان در آن زمان در زندان بوده است بنابراین ارتباط زیادی بین این قتل و دو قتل دیگر وجود داشت. تنها موردی که وجود داشت این بود که سوزان با چاقو بهسوی مردی حمله کرده است ولی جسد «هینمن» ضربه چاقویی را بر خود نداشت. با این حال بررسیها نشان میداد که «ویک فرایکونسکی» با چاقو به قتل رسیده است. این جسد را پلیس در برابر خانه «شارون تیت» پیدا کرده بود.
در طول زمانی که «آتکینز» در زندان در انتظار دادگاه خود برای قتل «هینمن» بود شروع به صحبت و درددل با هم سلولی هایش به نام «ویرجینیا گراهام» کرد. در این صحبتها بود که آتکینز اعتراف کرد قتل کار او بوده است و این قتلها به دستور «چارلز مانسون عیسی مسیح» بوده است و او آنها را به محلی در یک زیرزمین به نام دره مرگ هدایت خواهد کرد و درآنجا با تمدنی نوین روبهرو خواهند شد. در حالی که هم سلولیهای آتکینز احساس میکردند که او دیوانه شده است، او در ادامه گفت: در قتل شارون تیت و لابیانکاها نیز دست داشته است و همه این قتلها کار خود او بوده است. او گفته بود از این که زنی باردار را به قتل رسانده است به هیچوجه ناراحت نیست زیرا این قتلها به دستور چارلز انجام شده است.
آتکینز در این حرفها و صحبت با هم سلولیهایش به قتلهای دیگری که نقشهشان بود و باید آن را انجام میدادند اشاره کرد. ریچارد برتون، استیو مک کوئین، الیزابت تیلور، فرانک سیناترا و تام جونز همه ستارههای محبوب آمریکایی بودند که در لیست مرگ قرار داشتند.
در همین زمان پلیس اعترافات دیگری از اعضای «خانواده مانسون» بهدست آورد. «آن اسپرینگر» اعتراف کرد که چند روز بعد از آن قتلها مانسون شروع به صحبت در مورد نحوه کشتن آن افراد کرده بود و اشاره کرده بود که کلماتی مثل خوک، هلتر اسکلتررا با خون روی درها و دیوارها نوشتهاند.
در میان این صحبتها بود که از شخصی موسوم به «دنی دی کارلو» نام برده شد. وقتی که پلیس این شخص را پیدا کرد وی نیز حرفهای زیادی را در مورد خانواده مانسون با پلیس در میان گذاشت و از افرادی دیگر که در آن مزرعه همراه مانسون زندگی میکردند، نام برد. با منسجم شدن این اطلاعات بود که پلیس لوسآنجلس وارد عمل شد.
هجده نوامبر سال ۱۹۶۹، دادرس پرونده «وینسنت بولیوسی» پس از شنیدن اعترافات آتکینز باید بهنوعی میتوانست ثابت کند که «چارلز مانسون» فرمانده و رهبر این گروه مرگ بوده است و تمام قتلها بهدستور او صورت گرفته است.
شواهدی که در صحنههای قتل و ابزارآلات در محل زندگی گروه کشف شد، مدرک لازم برای متهم کردن مانسون وجود داشت و انگیزه قتل بهگفته دادرس «بولیوسی» همان فلسفه وحشیانه هلتراسکلتر بوده است. حتی کیف پول یکی از مقتولان نیز پس از ربوده شدن در یک پمپ بنزین که محل تردد سیاهپوستان بود، قرارداده شده بود تا وقتی یکی از سیاهان قصد استفاده از کارتهای اعتباری درون آن را دارد، دستگیر شود و تمام تقصیرها برعهده یک سیاهپوست باشد، ولی این اتفاق هرگز نیفتاد و پلیس زودتر کیف پول را در آن محل کشف کرد.
در طول دادرسیها که چند ماه طول کشید چارلز مانسون حضوری دائمی در دادگاه داشت. دادرس پرونده «بولیوسی» در مورد او میگوید:
ـ اگر چه هرگز خوب درس نخوانده و مدرسه نرفته است ولی بیانی شیوا داشت و خیلی باهوش بود. او متوجه تمام ظرایف معنایی میشد و قبل از اینکه به سئوالات پاسخ دهد آنها را کاملا بررسی میکرد. هر چند که اتهامات وارد شده به او خیلی جدی بود با این حال او همیشه مشغول این بود که در دادگاه یک شوخی بکند و فضای دادگاه را از آن حالت جدیت خارج کند.
پانزدهم ژوئن ۱۹۷۰، اولین جلسه دادگاه خانواده مانسون تشکیل شد. در این جلسه، شاهد اصلی ماجرا کازابیان بود. مانسون، آتکینز و رینوینکل نیز متهم به هفت فقره قتل عمد بودند. کازابیان با وجود این که گروه را همراهی کرده بود، اما در هیچ یک از قتلها دست نداشت و برای همین به او گفته شده بود که اگر با پلیس همکاری کند در مجازاتش تخفیف قائل میشوند. به این ترتیب، شهادت کازابیان ثابت کرد مانسون گناهکار است. به ادعای کازابیان هیچ یک از اعضای خانواده او جرات نه گفتن به دستورات مانسون را نداشتند. این مانسون بود که نقشه قتلها را میکشید و همه باید بدون پرسیدن حتی یک سئوال آن را اجرا میکردند.
کازابیان، برای دادگاه توضیح داد که مانسون به هرج و مرج معتقد است و عقیده دارد که هرج و مرج با نبردهای نژادپرستانه به وقوع خواهد پیوست. او بر این باور بود که قتلهایش به هرچه زودتر اتفاق افتادن نبردهای نژادپرستانه کمک خواهد کرد. بیست و پنجم ژانویه ۱۹۷۱، هیئت منصفه همه اعضای فامیل مانسون را گناهکار خواند و آنها را به قتل درجه یک محکوم کرد. مانسون همراه سه نفر دیگر از اعضای گروهش به مرگ در اتاق گاز محکوم شد. وقتی او را از دادگاه بیرون میبردند او با دستان دستبند زده فریاد میکشد: «شماها هیچ حقی برای مجازات من ندارید.»
«قاضی چارلز اولدر» دستور داده بود که تمام اعضای هیئت منصفه تا پایان محاکمه در قرنطینه باشند تا از هرگونه تهدید و آزارهای احتمالی که توسط هواداران خانواده مانسون میشد در امان بمانند. رفت و آمد قاضی «اولدر» نیز تحت نظارت و محافظت شدید انجام میگرفت. در آغاز این محاکمه رسمی بود که دادرس «بولیوسی»، «چارلز منسون» را یک ولگرد که خود را عیسی مسیح معرفی میکرد، نامید و اضافه کرد: وی در پس پوشش یک هیپی که اصولا نماینده دوستداران صلح هستند دست به برنامهریزی قتلهای متعدد زده است و او دیوانهای است که برای رفع عطش خود و برای رسیدن به قدرت اقدام به خونریزی میکند.
مانسون، با ضربدری خونآلود روی پیشانیاش در برابر هیئت منصفه ظاهر شد و با کمک «اردینگ کانارک» وکیل مدافعش، به دفاع در برابر اتهامات وارد به خود پرداخت. مهمترین چیزی که او باید در مقابل آن از خود دفاع میکرد تسلط افسانهایاش بر اعضای گروهاش بود. اگر هر کدام از اعضای گروهش علیه او شهادت میدادند، وضعیت و شرایط کاملا به ضرر «مانسون» تمام میشد. چارلز منسون به این دلیل در صدد بود که با تهدید و سایر راهها آنها را از این کار منع کند. یکی از کسانی که علیه او شهادت داده بود، تهدید شده بود که خودش و خانوادهاش کشته خواهد شد. بهواسطه نفوذ شدید مانسون بر اعضای گروهش که در دادگاه حاضر بودند «سوزان آتکینز»، اعترافاتی را که علیه «مانسون» کرده بود، پس گرفت و شروع به تعریف کردن داستانهایی بی سر و ته و عجیب کرد.
مانسون هر چه شواهد و مدارک علیهاش بیشتر میشد، بیشتر سعی میکرد تا جو دادگاه را به هم بزند و به این گونه به نفع خودش شرایط را تغییر دهد. در اوج این جریان او شروع به مشاجره لفظی با قاضی کرد و فریاد زد: «یک نفر باید سرت را از تن جدا کند.» در این هنگام آتکینز به همراه دو نفر دیگر از اعضای گروه بلند شدند و شروع به خواندن آوازهایی مخصوص به زبان لاتین کردند. قاضی آنان را با این کار از دادگاه اخراج کرد وقتی که آنها دوباره به دادگاه برگشتند در برابر حیرت حضار دادگاه و اعضای هیئت منصفه ادعا کردند تمام آن قتلها را خودشان برنامهریزی و اجرا کردهاند و «چارلز مانسون» هیچ نقشی در این قتلها نداشته است.
با این ادعا بود که «رونالد هیوز» ـ یکی از وکلا ـ فریاد زد: در این شرایط ساختگی حاضر نیستم در دادگاه حضور داشته باشم و دفاع از موکلم را ـ که عضوی از خانواده مانسون بود ـ برعهده نمیگیرم.
چند روز بعد از این کار، او ناپدید شد و جسد «رونالد هیوز» مدتی بعد در میان تخته سنگهایی بزرگ در بخش ونتورا پیدا شد. بعدها اعضای خانواده مانسون مسئولیت این قتلها را بهعهده گرفتند.
پانزده ژانویه ۱۹۷۱، یعنی هفت ماه بعد از آغاز دادرسیها بود که هیئت منصفه تشکیل جلسه داد و بعد از ۹ روز شور، بالاخره رای خود را اعلام کرد. تدابیر امنیتی شدیدی در اطراف ساختمان دادگاه برقرار شد. زیرا یکی از هواداران مانسون یک جعبه نارنجک از قرارگاه نیروی دریایی دزدیده بود و قصد داشت دادگاه را به روز قیامت تبدیل کند.
هیئت منصفه چارلز مانسون به همراه سه تن از اعضای گروه را مجرم شناخت. ۲۹ مارس ۱۹۷۱، نیز دادگاه حکم خود را مبنی بر اعدام متهمان ابلاغ کرد. در لحظه قرائت حکم استکینز به اعضای هیئت منصفه گفت: بهتر است در خانه خود را قفل کنید و مراقب جان خود و کودکانتان باشید. در ۱۹ آوریل قاضی دادگاه عالی چارلز اولدر حکم نهایی را اعلام داشت: حکم نهایی اعدام است و این شرایط الزامی است. اگر برای این جنایات مجازاتی اینگونه در نظر گرفته نشود، پس چه جرمی مستحق حکم اعدام است؟ در سال ۱۹۷۲ دادگاه عالی کالیفرنیا مجازات اعدام را بهطور کلی ملغی کرد و بعد به واسطه چنین تغییری در قانون اعضای گروه به همراه چارلز مانسون به حبس ابد محکوم شدند.
چارلز مانسون که از ۳۴ سالگی شروع به جمعآوری گروهی از هیپیها و ولگردها کرده بود، توانسته بود ۳۰ نفر را دور خود جمع کند. او تمایل شدیدی به رهبری داشت و همراهان و پیروانش او را میپرستیدند، بهطوری که او را پیامبر و شیطان میدانستند.
چارلز مانسون، به حامیان خود وعده داده بود که پس از پیروزی، برجهان حکومت خواهند کرد و در این زمان است که بر سرزمینی که در زیر زمین پنهان شده و «دره مرگ» نام دارد، راه پیدا خواهند کرد.
***
سایه این اتفاق، همواره بر ذهن و روان پولانسکی سنگینی کرده و رد آن را در برخی فیلمهایش نیز میتوان مشاهده کرد. وی، همواره از پرداختن به مسائلی که یادآور این واقعه باشد دوری میکرد، اما چهل سال بعد راضی شد برای کتابی که به زندگی همسر مقتولش میپردازد، مقدمه بنویسد.
خواهر وی با همکاری چند هنرمند معروف از جمله «جین فوندا»، «جوان کالینز» و البته خالق «پیانیست» کتابی را درباره زندگی وی انتشار دادند.
تیت ۲۶ ساله که قرار بود دو هفته بعد، کودک خود را به دنیا آورد، توسط هواداران «چارلز مانسون» کشته شد. سه دوست دیگر او که در آن روز وی را همراهی میکردند نیز در این جریان به قتل رسیدند.
پولانسکی، در بخشهایی از این پیشگفتار آورده است: حتی پس از گذشت ۴۰ سال، نوشتن از «شارون» برایم سخت است. البته تصور این که اگر شارون زنده میماند چه پیش میآمد، برایم غیرممکن است. اما این کتاب به من اجازه میدهد گذشته را به یاد بیاورم.
به گزارش نیویورک پست، «دبرا» خواهر شارون این کتاب را «یادآوری» نامیده است.
رومن پولانسکی، کارگردان مشهور عالم سینما در روز هجدهم اوت ۱۹۳۳ در پاریس از پدر و مادری لهستانی متولد شد و دوران کودکی را در بحبوحه جنگ جهانی دوم سپری کرد.
در دهه ۵۰، پولانسکی وارد عرصه بازیگری شد و در فیلم «یک نسل» به کارگردانی «آندره وایدا» بازی کرد. وی اولین فیلم بلند خود را در سال با نام «چاقو در آب» ساخت. دومین فیلم وی با نام «تنفر» در انگلیس ساخته شد. در سال ۱۹۶۶، پولانسکی سومین فیلماش را با نام «بنبست» روانه سینما کرد. در سال ۱۹۶۷، وی فیلم «قاتلین بیباک خونآشام» را ساخت که اولین فیلم رنگی او محسوب میشد.
پس از آن، پولانسکی به آمریکا رفت و با ساخت فیلم پرفروش و موفق «بچه رزماری»، نام خود را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت. او در سال ۱۹۷۳ یکی از بهترین فیلمهایش یعنی «محله چینیها» را ساخت. این فیلم که نامزد ۱۱ جایزه اسکار شد، جایزه بهترین بازیگری را برای «جک نیکلسون» و «فای دوناوای» بههمراه آورد و اسکار بهترین فیلمنامه را نیز کسب کرد. پولانسکی برای ساخت فیلم بعدیاش به اروپا و فرانسه رفت و در سال ۱۹۷۹ «تس» را ساخت که موفق به کسب سه جایزه اسکار بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی لباس و بهترین کارگردان هنری شد.
در سال ۲۰۰۲ بود که پولانسکی شاهکار سینماییاش را به جهانیان معرفی کرد؛ «پیانیست»، فیلمی درباره جنایت نازیها در جنگ جهانی دوم که همیشه او را آزار میداد. این فیلم اسکار بهترین کارگردانی و جایزه نخل طلای کن را برایش به ارمغان آورد. آخرین ساخته این کارگردان سرشناس «ونوس در پوست خز» بود که در جشنواره کن سال گذشته در بخش رقابتی، نامزد نخل طلای کن شد.
در میان فیلمسازان نامدار جهان، شاید هیچ نامی بهاندازه نام رومن پولانسکی معروف و جنجالی نیست. نام پولانسکی فیلمساز لهستانیِ مقیم فرانسه و خالق آثار ماندگاری چون چاقو در آب، بچه رزمری، مستاجر، محله چینیها و… در چندماه اخیر بارِ دیگر در صدر اخبار سینمایی جهان بهگوش رسید و دلیل آن علاوه بر اکران تازهترین اثر او با عنوان نویسنده در سایه که با نقدهای اغلب مثبتی همراه بود، به ماجرای بازداشت او در سوئیس و اقامت چندماهه اجباری او در این کشور بازمیگردد. در همین اثنا، کتابی جامع و جذاب با عنوان رومن بهروایت پولانسکی از سوی نشر چشمه منتشر گردید. این کتاب روایتیست از زندگی جنجالی پولانسکی و چگونگی شکل گرفتن ایدهها و ساختن آثار درخشاناش بهقلم رومن پولانسکی.
رومن بهروایت پولانسکی با ترجمه «آزاده اخلاقی» و ویراستاری «محسن آزرم»، منتقد، در ۵۹۰ صفحه، همراه با تصاویری از پولانسکی و پشتصحنه آثارش منتشر شده است.
«رومن پولانسکی» در ۱۸ اگوست ۱۹۳۲، در پاریس به دنیا آمد. در ۱۹۴۱، کار حرفهای خود را در برنامه رادیویی «مری کنگ» آغاز کرد و در ۱۹۴۷ بهخاطر بازی در تئاتر «پسر هنگ» برنده جایزه شد. در ۱۹۴۹، در نمایشنامه عروسکی سیرک «تارابومبا» در کراکوف بازی کرد و در ۱۹۵۰، به تحصیل در مدرسه هنر کراکوف روی آورد. نخستین حضور سینمایی او به سال ۱۹۵۱، با بازی در فیلم «سه داستان» بود؛ فیلمی که به وسیله چند دانشجوی مدرسه فیلم لودز ساخته شد. از جمله کارنامه هنری وی میتوان به این موارد اشاره کرد: کارگردانی فیلم کوتاه دوچرخه(۱۹۵۵)؛ ساخت فیلم کوتاه برای پایاننامه دانشگاه با نام وقتی فرشتهها سقوط میکنند(۱۹۵۹)؛ ساخت فیلم کوتاه چاقه و لاغره(۱۹۶۱)؛ و… آخرین فیلمی که او کارگرانی کرد، نویسنده پشت پرده نام دارد. وی با ساختن این فیلم، برنده خرس طلای بهترین کارگردانی جشنواره برلین شد و…
داستان فیلم «بچه رزماری» درباره زن و شوهر جوانی است که با برنامه شوم همسایههای شیطانپرستشان قرار است فرزندی از شیطان را به دنیا بیاورند. «بچه رزماری» یکی از مطرحترین فیلمهای تاریخ سینماست که به جرات میتوان گفت جدیترین فیلمیست که موضوع شیطان و شیطانپرستی را پیش کشیده است.
این فیلم یک حادثه عجیب در دنیای فیلمسازی بود و با گذشت نزدیک به ۵۰ سال از ساخت آن هنوز هم جزء بهترین فیلمها در این زمینه است. با اینکه پولانسکی هم همین نظر را درباره فیلمش دارد اما یک اتفاق تلخ و غیر منتظره در نهم آگوست ۱۹۶۹ «رزماری» را به تلخترین فیلم پولانسکی تبدیل کرد.
شارون تیت بازیگر تازه کاری بود که بعد از آمدن به هالیوود با رومن که کارگردان شناخته شدهای بود ازدواج کرد. زمانی که رومن در لندن به سر میبرد، شارون که ماه آخر بارداریش را میگذراند در خانهاش در بورلی هیلز لسآنجلس مشغول استراحت بود که عدهای به آنجا حمله کردند و او و مهمانانش را به فحیعترین شکل با ۱۲۰ ضربه چاقو به قتل رساندند، بعد طنابی دور گردنش انداختند. بعد از این اتفاق رسانهها قتل شارون را به فیلم بچه رزماری و موضوع شیطانپرستی ربط دادند؛ تا اینکه پلیس قضایی سه زن و یک مرد را بههمراه چارلز مانسون(رهبر گروه) دستگیر و محاکمه کردند. چارلز مانسون که گرایش شیطانپرستی داشت بعد از یک سال در تاریخ ۲۴ جولای ۱۹۷۰، در حالی که با چاقو پیشانیاش را به شکل x بریده بود وارد دادگاه شد و گفت: «من برای جهان شما یک x هستم و با هیچ دادگاهی نمیتوانید مرا بشناسید.»
***
یکی از اعضای این گروه، دختری ۱۹ ساله به نام لسلی فان هوتن در قتل فجیع لنو لا بیانکا، صاحب یک سوپرمارکت زنجیرهای و همسر او در سال ۱۹۶۹ مشارکت داشت. لسلی فان هوتن، عضو پیشین فرقه «مانسون» بیش از ۴۵ سال است.
یک روز پیش از این جنایت، مانسن و پیروانش به خانه رومن پولانسکی ریخته و شارون تیت، هنرپیشه آمریکایی و همسر باردار رومن پولانسکی، و چهار نفر دیگر را به ضرب چاقو به قتل رسانده بودند. البته لسلی فان هوتن در ماجرای قتل شارون تیت نقشی نداشت.
لسلی فان هوتن که در آن زمان زنی جوان بود، اکنون بیش از ۴۵ سال است که تاوان آن جنایات را پس میدهد و در زندان به سر میبرد. اما اکنون ممکن است که او مورد عفو قرار گیرد.
لسلی فان هوتن(نفر اول سمت چپ از ردیف جلو) در حین رفتن به یکی از جلسات محاکمهاش در سال ۱۹۷۰
کمیسیونی حقوقی که مسئول رسیدگی به پرونده و وضعیت او است، روز پنجشنبه ۱۴آوریل ۲۰۱۷ – ۲۶ فروردین ۱۳۹۶، توصیه کرده که در مورد لسلی فان هوتن اصل «تعلیق مراقبتی مجازات» به کار رود.
البته یک مرجع قضایی بالاتر از کمیسیون مزبور هنوز باید این درخواست را مورد بررسی قرار دهد و در این باره تصمیمگیری کند. حرف آخر در این ماجرا را جری براون، فرماندار ایالت کالیفرنیا خواهد زد که میتواند درخواست آزادی لسلی فان هوتن را رد کند.
لسلی که حال ۶۶ سال دارد، در آن زمان جوانترین عضو «خانواده مانسون» بود. او پس از روی آوردن به مواد مخدر به عضویت این فرقه درآمده بود.
آنگونه که کمیسیون مسئول برای رسیدگی به سرنوشت لسلی فان هوتن اعلام کرده، او در طی نزدیک به ۴۶ سال حبس مرتکب خطایی جدی نشده و زندانی نمونهای بوده است. علی زریننام که عضو کمیسیون مزبور است، در جلسه شنود لسلی فان هوتن به او گفته است: «رفتار شمار در دوران حبستان به اندازه کافی گویاست. ۴۶ سال زندگی در زندان بدون ارتکاب خطایی جدی.»
این بیستمین تلاش لسلی فان هوتن برای متقاعد کردن مقامات قضایی به بخشودنش است. دادستانی کالیفرنیا تا کنون با آزادی فان هوتن و اجرای تعلیق مراقبتی مجازات در مورد او مخالف بوده، اما حال اعلام کرده که قصد بررسی توصیهی کمیسیون را دارد.
***
کوئنتین تارانتینو؛ فیلمساز پرطرفدار و نامتعارف سینمای جهان، به سراغ ساخت فیلمی براساس اتفاقی واقعی رفت. فیلمی در ارتباط با «شارون تیت»، همسر رومن پولانسکی که در سال ۱۹۶۹ به دست هواداران چارلز منسون به قتل رسید.
کوئنتین تارانتینو در تازهترین فیلم خود، داستان واقعی قتلهای وحشیانه گروه چارلز مانسون را به تصویر خواهد کشید. پروژه سینمایی تازه تارانتینو هنوز نامی ندارد٬ اما طبق معمول فیلمنامهنویس و کارگردان آن خود تارانتینو است. تهیهکنندگان این اثر سینمایی هاروی و باب واینستاین هستند که پیش از این نیز با تارانتینو همکاری داشتهاند.
تارانتینو برای این فیلم تازه، برد پیت و جنیفر لارنس را بهعنوان بازیگران اصلی در نظر گرفته است. برد پیت پیش از این در فیلم «حرامزادههای لعنتی» با تارانتینو همکاری کرده است. البته گفته میشود هنوز قراردادی در اینباره امضاء نشده است. فیلمبرداری این اثر سینمایی از تابستان سال ۲۰۱۸ آغاز خواهد شد.
آخرین اثر کوئین تارانتینو که پس از فیلمهای «سگهای انباری»، «پالپ فیکشن»، «جکی براون»، «بیل را بکش۱» «بیل را بکش۲»، «ضد مرگ»، «حرامزادههای لعنتی»، «جاگوی آزادشده» نهمین اثر این کارگردان به حساب میآید با دیگر آثار او متفاوت است؛ زیرا شخصیتی تخیلی ندارد و همه آدمهای آن ما به ازای بیرونی دارند.
کوئنتین تارانتینو در سخنان جدید خود این موضوع را شفاف ساخت که فیلم جدیدش تنها در مورد چارلز مانسون نخواهد بود. تارانتینو در سخنانی کوتاه به آن تامپسون، خبرنگار سایت IndieWire چنین گفت: «فیلم جدید در مورد چارلز منسون نیست؛ در مورد سال ۱۹۶۹ است.»
بهعبارتی دیگر کوئنتین تارانتینو منظورش این بوده است که فیلم جدیدش در مورد سال ۱۹۶۹ و اتفاقات آن زمان است و فرهنگ مرسوم آن دوره را به تصویر خواهد کشید و داستان چارلز منسون یک بخش از این فیلم خواهد بود. اینطور که گفته میشود شخصیت چارلز مانسون که رهبریت فرقهای با نام مانسون و با ایدئولوژی اعتقاد به خویشتن را بر عهده داشت، همچون شخصیت هیتلر در فیلمInglourious Basterds (حرامزادههای لعنتی) به تصویر کشیده خواهد شد؛ شخصیتی که بیشتر در پسزمینه داستان قرار خواهد داشت و چندان در صحنههای فیلم ظاهر نخواهد شد.
در فیلم Inglourious Basterds، هیتلر شخصیت مضحک و خندهداری داشت و در انتها دیدیم که وی همچون تمامی نازیهایی که داخل سینما بودند، توسط الی راث و دوستانش به خاک و خون کشیده میشود و در آتش میسوزد و این فیلم انتقام شخصیت قهرمان و یهودی داستان، یعنی شوشانا(با بازی ملانی لارنت) را محوریت اصلی قرار داده بود. با وجود اینکه بسیاری از طرفداران از بلایی که تارانتینو سر هیتلر آورد خوشحال شدند و پایان فیلم را دوست داشتند، ولی برخی اعضای آکادمی اسکار و منتقدان به نادیده گرفته شدن تاریخ توسط این کارگردان انتقاد داشتند و گفتند تارانتینو در فیلمهای خود حتی تاریخ را نیز از نو مینویسد. آنها معتقد بودند فیلمی که کوئنتین تارانتینو ساخته است به هیچ عنوان برای مردمان کشوری که اطلاعات چندانی از تاریخ ندارند مناسب نیست.
حال باید دید تارانتینو که جنگ جهانی دوم را آنگونه به تصویر کشید، داستان چارلز مانسون، این هیولای دهه ۷۰ میلادی را چگونه روایت خواهد کرد. قتلهایی که چارلز مانسون و خانوادهاش انجام میدادند، تمام شهر لسآنجلس و کسانی را که بهنحوی به صنعت فیلمسازی مرتبط بودند در بهت فرو برده و ترسانده بود. چارلز مانسون شخصیتی روانپریش و جنایتکار بود که در اوج دوره هیپی، قتلهای سریالی زیادی را ترتیب داده بود.
مراحل پیشتولید فیلم کم کم در حال شروع شدن است و انتظار میرود از اواسط سال ۲۰۱۸ میلادی کار فیلمبرداری نهمین فیلم کوئنتین تارانتینو آغاز شود و اگر استودیوی پخشکننده فیلم نیز بهزودی مشخص شود، آن زمان میتوان سال ۲۰۱۹ را سال اکران ساخته جدید تارانتینو در نظر گرفت.
***
در دوره قبل از قتلها، مانسون یک عضو حاشیهای و دور از صنعت موسیقی لسآنجلس بود و درپی آن بود تا با ایجاد رابطه با دنیس ویلسن بهشکل حرفهای وارد کار موسیقی بشود. پس از آنکه مانسون بهخاطر جنایتهایاش محکوم شد تعدادی از آثاری که ساخته بود این شانس را یافتند تا بهصورت تجاری و توسط شرکتهای بزرگ موسیقی عرضه شوند. از میان گروههای معروفی که کارهای مانسون را بازخوانی کردهاند میتوان گانز ان روززو مریلین مانسون را نام برد. چارلز در زندان، گیتار زدن را به شکل حرفهای یاد گرفت و آهنگهایی نیز ساخت. از چارلز مانسون تا بهامروز چند آلبوم و تکآهنگ منتشر شده که تعدادی از آثارش قبل از محکومیتاش و بههمراه برخی اعضای «خانواده مانسون» ضبط شدهاند. آخرین آلبوم او با نام One Mind که در زندان ضبط شده در سال ۲۰۰۷ میلادی منتشر شدهاست. نسخه اینترنتی آلبوم One Mind برای دانلود رایگان از شبکه اینترنت در سال ۲۰۰۸ منتشر شد.
درباره زندگی مانسون کتابهایی منتشر گردیده و فیلمهایی نیز ساخته شده است. برای مثال، «برایان هیو وارنر» (Brian Hugh Warner)متولد ۵ ژانویه ۱۹۶۹ در کانتون، اوهایو، که بیشتر با نام «مرلین مانسون» شناخته میشود خواننده و هنرمند آمریکایی است. عمده شهرت او بهخاطر تصویر نامتعارف و شخصیت نمایشی او بهعنوان رهبر و خواننده گروه موسیقیای با نام مرلین مانسون است. این نام ترکیبی از نامهای مرلین مانرو و چارلز مانسون است که در دو سر طیف محبوبیت و نفرت آمریکاییها قرار دارند.
چارلز مانسون یه قاتل زنجیرهای دهه شصت آمریکا بود و مرلین مانرو هم یه بازیگر زن بوده که از چهره زیبایی برخوردار بوده و به ایفای نقش در فیلمهای مشهور بوده است. او یکی از مشهورترین ستارگان سینما و ستاره پاپ در قرن بیستم است.
مرلین مانسون نام یک گروه آلترنتیو متال آمریکاییست که در لوسآنجلس کالیفرنیا مستقر است. موسیقی گروه گستره وسیعی از سبکها، از گلم راک و هارد راک تا اینداستریال متال و شاک راک را شامل میشود. اعضای مرلین مانسون، عقیدهای به پیروی از استانداردها و قوانین جاری دنیای موسیقی ندارند که این موضوع در ترانهها و طرح جلد آثار گروه مشهود است. آثار گروه تاکنون با استقبال گسترده مخاطبان روبرو شده بهطوری که تا به امروز دستکم چهار آلبوم از آثار آنها در هنگام انتشار در صدر ده اثر پرفروش آمریکا قرار گرفته است.
این گروه موسیقی در سال ۱۹۸۹ توسط خود مرلین مانسون(خواننده) و اسکات پوتسکی(گیتاریست) در فلوریدا بنیان گذاشته شد. گروه درپی انتشار اولین آلبومشان در سال ۱۹۹۴ خیلی زود و به دلیل سبک خاص گریم و لباس اعضا، متن ترانهها و اجراهای نمایشی در کنسرتها و ویدئوهایشان مشهور شدند. اعضای گروه مرلین مانسون همواره در حال تغییرند بهطوری که اعضای گروه در هر آلبوم، از آلبوم قبلی متفاوتند.
***
یک زوج که در همان نگاه اول تفاوت معنادارشان را آشکار میکنند؛ چارلز مانسون، داماد ۸۰ ساله با ریش بلند خاکستری رنگ، یک صلیب شکسته تتو شده روی پیشانی و الین برتون، عروس ۲۶ ساله با صورتی لاغر، لبخندی محجوب و موهایی که تا سر شانههایش میرسند.
این دو درخواست ازدواج خود را به اداره مربوطه در منطقه کینگز کانتی در ایالت کالیفرنیا ارائه دادهاند و از قرار جواز عقد آنها هم صادر شده است. مراسم ازدواج بایستی طی ۹۰ روز پس از صدور مجوز عقد صورت گیرد.
الین برتون که نام «استار» را برای خود برگزیده، ماه اوت به شبکه تلویزیونی سیانان گفته بود، وی و چارلز مانسون بهشدت دلبسته یکدیگر هستند و او تا جایی که امکان دارد به ملاقات معشوقاش در زندان میرود. الین برتون اضافه کرده بود، او اصلا برای بودن در کنار چارلز مانسون «متولد شده است».
خانم برتون در این مصاحبه اشاره کرده بود که از دوران نوجوانی پیرو «فلسفه» مانسون بوده و بعدها موفق شده تا به وی نزدیک شود.
استار میگفت: «راستشو بهتون بگم. من و چارلی میخوایم ازدواج کنیم.» وقتی از استار میپرسند که نظر والدینش درباره نامزدی با یک روانی چیست، پاسخ میدهد: «پدر و مادرم چارلی رو دوست دارن. وقتی با هم صحبت میکردیم میگفتن: «وقتی چارلی آزاد شد بیایین با ما زندگی کنین. میتونین مدتی تو زیرزمین بمونین و بعدش پایین نهر خونه خودتونو بسازین.»
ولی مانسون به اندازه استار مشتاق نیست. او در مصاحبه با خبرنگار این مجله گفت که آنها با قضیه ازدواج میخواهند مردم را گول بزنند: «چرنده، خودتم اینو خوب میدونی. اینو فقط واسه مردم میگیم.»
هدگارد در پاسخ به او گفت که بهنظر میرسد او مثل یک پروژه با نامزدش رفتار میکند و مانند معلمی به شاگردش درس میدهد. البته نقشههای او هیچ وقت پایان خوشی نداشتهاند. پروژههای دیگر او پر سر و صدا و جنجالآمیز بودهاند.
چارلز مانسون در مصاحبهای با مجله رولینگ استونز که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد، موضوع ازدواج با الین برتون را رد کرده بود. در همان زمان الین برتون عنوان کرده بود که دلیل علاقه و جذب شدنش به چارلز مانسون نه بهخاطر قتلهایی که وی انجام داده، بلکه بهدلیل طرز فکر مانسون نسبت حیوانات و حفاظت از محیط زیست بوده است.
***
مرد کاریزماتیک و باهوش اما جنایتکاری که رهبر فرقه مانسون بود و نامش در طول سالهای دهه شصت میلادی، معنا و مفهوم «ترس و رعب و وحشت» را داشت.
چند سال پیش و زمانی که «اریک هدگارد» خبرنگار «رولینگ استون» بعد از دوندگیهای زیاد توانست مجوز مصاحبه با مانسون را بگیرد، در مورد مانسون گفت: «من میتوانم بفهمم آن بچهها چهطور مجذوب این آدم شده بودند، وقتی دستم را گرفت من آن جذبه را حس کردم.»
مانسون خانوادهای را انتخاب کرده بود که زن و مرد نسبت به شرایط اجتماعی آن روزها رضایت نداشتند. آنها بیهیچ پرسشی، اوامر مانسون را جرا میکردند. برایشان حکم «مسیح و نجاتدهنده» را داشت. او رهبر فرقهای بود که معتقد بودند با ایجاد جنایت و آشفتگی در جامعه و رفتارهای ناهنجار و دور از عرف عمومی، میتوانند مابین جمعیت سیاهان و سفیدپوستان غالب، درگیری راه بیندازند. آنقدر که روز حکمرانی «موعود» یا همان «خانواده مانسون» بر ایالت متحده فرا برسد. پلیس از این همه جنایت، درمانده بود و سعی و تلاشش به جایی نرسیده بود.
مانسون عاشق موسیقی راک بود. او هر جا که میرفت گیتارش را هم با خودش میبرد. معتقد بود که مافیای موسیقی آن روزهای آمریکا قادر به کشف استعداد غریبش نبوده، گر چه بعدها در زندان آلبومهایی منتشر کرد که طرفدارانی هم پیدا کرد و گروههای معروفی کارهایش را بازخوانی کردند، خودش هم سوژه کتابها، گفتگوها، فیلمها و سریالهای بسیاری قرار گرفت. تا آن حد که اخیرا «تارانتینو» اعلام کرده است بهزودی فیلمی را کارگردانی خواهد کرد که جریان قتلهای رخ داده توسط فرقه مانسون را به تصویر خواهد کشید.
مانسون، همواره خبرساز بود. چه آن روزهایی که عکسهایش او را در حال انتقال به زندان نشان میداد و پیشاپیشش تصویر سه زن جوان، با چهرههای خندان و در اوج شادابی و سرزندگی منتشر شده بود که او را همراهی میکردند و به جرم همدستی با او در این قتلها راهی زندانهای کالیفرنیا شدند و چه روزی که یک دختر جوان بیست و شش ساله به نام «افتون ایلین برتون» گفت که عاشق این جنایتکار هشتاد ساله شده و قرار است به زودی با او ازدواج کند.
***
در جمعبندی میتوان گفت که مانسون ۴۵ سال از صدور حکم دادگاه، درگذشت. چارلز مانسون رهبر یک فرقه متخاصم که پیروانش را وادار به یک قتلعام وحشیانه نموده بود، و بهعنوان یک نماد تاریک ضد فرهنگی شناخته میشد. طراحی و اجرای این قتلها به گونهای بود که انگشت اتهام بهسوی دیگر سازمانها همچون تشکلی آمریکایی-آفریقایی موسوم به «پلنگهای سیاه» نشانه برود.
«مانسون» بر این تصور بود که در نظمی نوین رهبری جامعه را بهعهده خواهد گرفت و امیدوار بود که پس از این جنایاتش انگشت اتهام جامعه آمریکا به سمت سیاهپوستان نشانه رود.
وینسنت بوگلیوزی، وکیل میگفت: او هاله داشت. بچه های دهه شصت به این هاله میگفتند: «جذبه!»
با وجود گذشت بیش از چهار دهه از جنایات وحشیانه خانواده مانسون، همچنان جذبه داشت و در عرصه فیلم و کتاب و موسیقی، آثاری با موضوع بازنگری به این جنایات خلق میشوند و نگاه مردم آمریکا به سوی این آثار جلب میشود.
همچنین بسیاری از قتل تیت بهعنوان پایان رویای هیپی در آمریکا یاد میکنند که چندی پیش بهواسطه شکست این کشور در جنگ ویتنام با سرخوردگی بزرگی مواجه شده بود.
شارون تیت، زیبا و بیپروا و شاد و سرزنده بود. پدرش یک افسر عالیرتبه وزارت اطلاعات آمریکا بود و شارون از سر اتفاق با آن زیبایی بینظیرش به صنعت سینما و مدلینگ روی آورد. بارها عکساش روی جلد مجلات مد و زیبایی منتشر شد و در چند فیلم و سریال نه چندان با اهمیت هم بازی کرد.
«تیت»، بازیگر دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی، در سال ۱۹۶۸ و پس از نقشآفرینی در فیلم «قاتلان بیباک خونآشام» ساخته «رومن پولانسکی»، با او ازدواج کرد. ولی تنها چند ماه بعد در حالیکه باردار بود و تنها ۲۶ سال داشت، توسط اعضاء خانواده مانسون، بههمراه سه تن دیگر از دوستانش در خانهاش به قتل رسید.
زمانی که این اتفاق افتاد پولانسکی در لندن بهسر میبرد و سرگرم تهیه مقدمات پروژه بعدیاش با نام «روز دلفین» بود. مانسونها تیت و مهماناناش را با ۱۰۲ ضربه چاقو از پای درآوردند و با پیچیدن طناب بهدور گردنشان خفه کردند.
هیچ وقت علت و انگیزه این قتل روشن نشد با اینکه قاتل و همراهانش، شارون و سه میهمان دیگرش را در خانه کاردآجین کرده با طناب خفه کردند و هنگام خروج از خانه هم همسایه روبهرویی خانه شارون در بورلی هیلز را کشتند.
وقتی میخواستند شارون را بکشند او التماس میکرده که بهخاطر کودکش از کشتن او بگذرند. سوزان اتکینز، یکی از پیروان جوان چالرز مانسون، با ضربات متعدد چاقو شارون تیت را در خانهاش کشت و با خون او جلو در خانه نوشت: «PIG»(خوک)
در نوامبر ۲۰۱۴ خبرگزاریها خبر از گرفتن مجوز ازدواج توسط چارلز مانسون برای ازدواج با افتون ایلین برتون ۲۶ ساله دادند. افتون ایلین برتون ۹ سال پیش به شهر کورکوران در ایالت کالیفرنیا، نقل مکان کرد تا به زندانی که مانسون در آن محبوس است نزدیک باشد و بتواند به ملاقات او برود. برتون اعلام کرده بود که در ماه نوامبر با مانسن ازدواج خواهد کرد. اما بعد از مدتی این ازدواج منتفی شد، زیرا مانسن متوجه شد تنها دلیل ازدواج برتون با او، این بود که بعد از مرگش، بتواند از جسد او بهعنوان یک جاذبه توریستی کسب درآمد کند.
حکم اعدام مانسون در سال ۱۹۷۲ و زمانی که «لایحه حذف مجازات اعدام» بهوسیله دولت تصویب شد، توسط دادگاه عالی کالیفرنیا به حبس ابد تغییر یافت. مانسون در سال ۲۰۱۲ درخواست عفو کرد که رد شد. این دوازدهمین بار بود که او خواستار آزادی میشد. بار آینده که او میتوانست درخواست عفو دهد سال ۲۰۲۷ خواهد بود.
افسانه شگفتانگیز مردی که هرگز در صحنه جرمهایش حضور نیافت و دخترانش را با سرهای برافراشته و چهرههای خندان، میفرستاد تا بیگناهان را کاردآجین کنند، مردی که میگویند لیست قتلهای اثبات نشدهاش بسیار بیش از آنی است که نوشته شده، مردی که در طول چهل سال اقامتش در زندان هرگز لب به اعتراف رازهایش نگشود. مردی که خود و پیروانش، جملگی، یک صلیب شکسته روی پیشانیهایشان خالکوبی کرده بودند، مردی که نام گروهش را از یک ترانه معروف «بیتلز» گرفته بود و لباسهای هیپیوار می پوشید و زندگی ثابتی نداشت، اکنون تمامی این رازها امشب به خاک سپرده خواهد شد و افسانه پایان یافت!
سهشنبه سیام آبان ۱۳۹۶ – بیست و یکم نوامبر ۲۰۱۷