منصور حکمت و کمونیسم ِ تخیلی اش , بخش پایانی

یک جمله ی حکمت در ادامه ی همان گزاره ی نقل شده در بالا (بخش ٢) هست که سوبژکتیویسم ِ ناب ِ بی ارتباط و بیگانه با وحدت ِ مادی سیستمی ِ جهان و هستی ِ اجتماعی ِ نوع ِ انسان و ماتریالیسم ِ تاریخی را که او آن را فقط در اقتصاد سیاسی ِ نظام ِ سرمایه داری آن هم سرمایه داری ِ فاقد ِ نیروهای مولده و مناسبات ِ تولیدی ِ پیشرفته می بیند به عیان نشان می دهد. آنجا که می گوید: «بشری که سیصد سال قبل از ما زندگی می کرده یا چهارصد سال بعد از ما زندگی کند مقولات را اصلن به این شکل که ما درک و فهم می کنیم درک نمی کند، چون زیر بنای اقتصادی چیز ِ دیگری را حکم می کند.». متافیزیک ِ حکمت به او اجازه نمی داد که بداند هر واقعیت و پدیده ی عینی و در اینجا جامعه ی انسانی در هر زمان ِ تاریخی از هستی ِ مادی و اجتماعی اش محصول ِ تکامل ِ همان واقعیت و پدیده ی ابژکتیو مادی- تاریخی ِ کنکرت و تعین دار در فرایند ِ هستی ِ کوتاه یا دراززمان از پیدایش تا زوال و از ساده به پیچیده ی آن است. خود ِ تولید و مناسبات ِ اقتصادی اجتماعی و درنتیجه مفاهیم و مقولات نیز تابعی از این فرایند و مناسبات ِ اقتصادی اجتماعی ِ تکامل یابنده ی تاریخی اند که همچون مادیت و نوعیت ِ انسان قابلیت ِ به شناخت درآمدن و بازگویی حتا در جزئیات شان را دارند.

پرسش از حکمتیست های زنده این است که اگر چه در دوران ِ ما روابط  دوران های پیشین وجود ندارد اما آیا ما به این دلیل که در مناسبات ِ اقتصادی آن دوره ها زندگی نمی کنیم قادر به درک و فهم ِ مفهوم ها و مقوله های دوران های برده داری و فئودالی نیستیم؟ یا نه، ما انسان ها به دلیل ِ اندیشه ورزی و خصوصن دانش ِ تئوریکی که هم از گذشته و هم از آینده حتا در جزئیات شان داریم و خواهیم داشت قادر هستیم   از مفاهیم و مقولات یعنی از ذهنیت  ِ انسان های آن دوران ها درک و فهم ِ درست و دقیقی داشته به طوری که درباره ی آنها داستان و رمان و شعر با همان زبان و ادبیات و درچارچوب ِ همان مناسبات و مفهوم ها و مقوله های همان دوران بنویسیم و یا فیلمی چون اسپارتاکوس یا بن هور یا ال سید بسازیم؟

تنها افراد ِ بیسواد و ناآگاه به ویژه جزم اندیشان ِ مذهبی هستند که درک و فهم ِ درست یعنی علمی و تاریخی از مناسبات ِ اجتماعی – اقتصادی ِ گذشته و آینده ی انسان ها ندارند و تمام ِ دوران های تاریخی را با معیارها و سنجه های (مفاهیم و مقولات) ثابت و اینهمان ِ حیات ِ کنونی ِ خویش درک و فهم می کنند. یعنی قادر به بازاندیشی و بازسازی ِ اندیشه ورانه ی آن مناسبات در ذهن به کمک ِ دانش ِ تئوریک نیستند. چراکه شناخت شان از انسان به طور ِ عام و جامعه ی انسانی محدود به زندگی و مناسبات ِ اقتصادیاجتماعی خویش و نیز محدود به اندیشه ورزی ِ ساده انگارانه و ایستانگر ِ آنان است.

همین امروز روستایی ها و حاشیه نشینان ِ بیسواد ِ شهرها هیچ درک و فهمی از مقوله ها و مفاهیم ِ پیشرفته و پیچیده ی شهری به خصوص مقولات و مفاهیم ِ علمی و دانشگاهی ندارند. اینها که دیگر در دوران های ماقبل و مابعد ِ ما به لحاظ ِ زیستی و اجتماعی نیستند. آنچه آنان را با مفهوم ها و مقوله های این دوران بیگانه می کند نه حضور فیزیکی در مناسبات، بلکه فقدان ِ شناخت ِ علمی و تئوریک هم از دوران های پیشین و هم از دوران ِ خود ِ آنان است. درواقع حکمت خود و جهان بینی اش را تا حد ِ چنین افراد ِ بیسواد و فاقد ِ تئوری و شناخت ِ علمی تنزل داده و آنرا به مارکس و مارکسیسم هم تعمیم داده است.

حکمت نمی دانست، همچنان که حکمتیست ها نمی دانند انچه تکرارنشدنی اما به شناخت درآمدنی ِ انسان است، ماده ی درحرکت یعنی تاریخ ِ طبیعت و تاریخ ِ انسان است. به این معنا که انسان قادر نیست تاریخ را بازگرداند و در دوران های گذشته و مناسبات ِ آن دوران ها زندگی کند اما به دلیل ِ شناخت ِ علمی و تئوریکی که هم از گذشته و هم از آینده دارد این توانایی را دارد که هم گذشته و هم آینده را به طور مفهومی و ایده ای به تصور درآورده و حتا در هنرها بازسازی کند.

اگر چنین است که حکمت می گوید که ما نمی توانیم درک و فهمی از مناسبات ِ اقتصادی – و اجتماعی – چهارصد سال بعد داشته باشیم و در عین ِ حال خود را مارکسیست هم بداند، پس آن کمونیسمی که مارکس آن را به طور ِ دقیق توصیف می کند و ممکن است چهارصد یا هزار سال ِ آینده باشد چگونه و با چه پیش اندیشیده ای بر پایه ی کدام مناسبات ِ موجود معیار دهنده ای در ذهن ِ مارکس پیدا شده است؟ آیا غیر از این است که حکمت گمان می کرده مارکس هم مانند ِ او فقط یک ایده و تصور ِ ذهنی ِ بی پشتوانه ی مادی ِ ابتدا به ساکن از کمونیسم داشته و همان ایده را به طور تخیلی و ذهنگرایانه در سر پرورانده است؟ و آیا ضدیت ِ حکمت و حکمتیست ها با فلسفه و سوسیالیسم ِ علمی مارکس – انگلس یعنی به طور ِ کلی ضدیت با تئوری ِ شناخت ِ مارکسیستی جز به این معناست که آنها هم همانند ِ افراد مذهبی و روستاییان درک و فهمی ساده انگارانه، غیرعلمی و ایستانگر از تاریخ ِ انسان و طبیعت و تحولات ِ اجتماعی دارند؟

این درک و برداشت ِ ایده آلیستی متافیزکی ِ غیر علمی و غیر ماتریالیستی ِ حکمت از آنجا ناشی می شود که او همچون کانت و به پیروی از او و نه مارکس معتقد است هر تجربه و پراتیک ِ مشخصی در هر دوران و زمان و مکان مشخصی با تمام ِ مشخصه های ذهنی ِ مفهومی و مقولاتی ِ آن مختص ِ همان زمان و مکان است که در دیگر زمان و مکان ها یا دوران های تاریخی برای دیگر انسان ها (سوبژکت ها) به تجربه و فعلیت درنیامدنی، و به ویژه درک و فهم ناشدنی است. به این دلیل که سوبژکت های پراتیکی ِ هر دوران نه تنها پیوند ِ ارگانیک ِ تاریخی – تکاملی ِ مادی با یکدیگر ندارند، بلکه همچنین رابطه ی همبسته ی مفهومی مقولاتی یا ذهنی ِ تکامل یابنده به تبعیت از پیوستار ِ تاریخی تکاملی ِ مادی شان هم با همدیگر ندارند.

تفکر ِ ساده انگار، غیر تکاملی و روستایی وار ِ حکمت به خصوص آنجا نمود می یابد که موضعی خصمانه علیه دستاوردهای فنی – تاریخی ِ انسان می گیرد و می نویسد: «انسان در وهله ی اول فکر می کند که تکنولوژی پیشرفت کرده است و – مثلن – خانه سازی بهتر شده است، و اگر سیل آمده لابد مقابله با ان علی القاعده راحت تر است، اما می بینیم که عملن چنین نیست.» و در ادامه مثال هایی می آورد که تاکید کند تکنولوژی نه تنها زندگی ِ انسان ها را آسان نکرده بلکه مشکل تر و پیچیده تر هم کرده است.

تمام ِ مثال های صفحه ی ۶ بازخوانی ِ کاپیتال برای اثبات ِ این نظر است که هرچه تکنولوژی پیشرفته تر و پیچیده تر شود زندگی دشوارتر و سخت تر می گردد و باید حسرت ِ دوران های گذشته را خورد، و این بازگشت خواهی ِ در لفافه را هم به مارکس نسبت می دهد. گویی این مارکس نبود که در تمام ِ آثار تئوریک اش نوشت هرچه انسان بر طبیعت تسلط ِ علمی و ابزاری و صنعتی بیش تری پیدا کند و از قوانین ِ آن شناخت ِ دقیق تر و عمیق تری کسب نماید تا باز آن شناخت را در پراتیک ِ تولیدی درجهت ِ بهبود ِ شرایط ِ زندگی ِ خویش به کار گیرد، به همان نسبت شناخت و چیرگی اش قادر خواهد شد خود را از زیر ِ سلطه ی قوانین و کردوکارهای کور ِ طبیعت رها ساخته و گام به گام از قلمروی ضرورت به قلمروی آزادی نزدیک تر شود. تو گویی گذار از قلمروی ضرورت به قلمروی آزادی در هر دو عرصه ی زیست – طبیعی و زیست – اجتماعی جز با پیشرفته ترین تکنولوژی و پیشرفته ترین نظام و مناسبات ِ اجتماعی امکانپذیر است. یا تو گویی هم می توان گذشته گرا و بازگشت خواه و ضد ِ تکنولوژی پیشرفته و پیشرفته ترین نیروهای مولده در هر دو عامل ِ ماشینی و انسانی بود و در عین حال کمونیسم را هم در جامعه و جهان برقرار ساخت. عجب تفکر ِ وارونه و عجب کمونیسم ِ وارونه ای!

با چنین نگرش ِ واپس گرایی به تاریخ و جامعه ی انسانی آیا غیر از این است که «کمونیسم ِ» حکمت و حکمتیست ها چیزی جز همان کمونیسم ِ ریاضت کشانه و سختگیرانه و سرکوبگرانه ای نیست که لنین و جانشینان و پیروان او از ١٩١٧ تاکنون بر نیمی از جمعیت ِ زمین تحمیل کرده و نام ِ آن را کمونیسم ِ کارگری و بلشویکی نهاده اند؟

حکمت و حکمتیست ها با این تحریف ها و دروغپردازی ها و وارونه سازی ها همانند ِ کسانی عمل می کنند که گنجشک را رنگ می کنند تا به جای قناری به افراد ِ ناآگاه ِ فریب خور بفروشند.

من سه گزاره از مارکس شاهد ِ مثال می آورم تا خواننده به تفاوت ِ اندیشه ی ماتریالیستی دیالکتیکی و تکامل گرای مارکس و اندیشه ی ایده آلیستی متافیزیکی و واپس گرای حکمت پی ببرد.

در مقدمه ی همان «کاپیتال» که حکمت مدعی است آن را بازخوانی، و درواقع به نفع ِ گرایش ِ ایده آلیستی متافیزیکی ِ خود تعبیر و تفسیر و بازگویی کرده است، در اهمیت تکنولوژی و نقش ِ آن در تکامل ِ اجتماعی از ساده به پیچیده و از کم توسعه یافته به پیشرفته چنین می نویسد: «کشوری که از لحاظ ِ صنعتی توسعه یافته تر است به کشور ِ کم توسعه یافته آینده ی آن را نشان می دهد.» (کاپیتال. ترجمه ی: حسن مرتضوی. پیشگفتار ِ جلد یکم. ص. ٣٠). در همین گزاره ی کوتاه می توان تمام ِ اصول و قوانین ِ دیالکتیک ِ ماتریالیستی و ماتریالیسم تاریخی را خواند، به شرطی که هم از ماتریالیسم ِ دیالکتیکی و هم از اندیشه ی مارکس شناخت ِ کافی داشت. باز در همان کاپیتال به غلط بازخوانی شده توسط حکمت می خوانیم: «روش ِ دیالکتیکی ِ من نه تنها در بنیاد با روش ِ [ایده آلیستی] هگل تفاوت دارد بلکه دقیقن نقطه ی مقابل ِ آن [یعنی ماتریالیستی] است. به نظر ِ هگل فرایند ِ اندیشه که او آن را تحت ِ نام ایده به سوژه ای حتا خودمختار بدل می کند [دقیقن مثل همان کاری که حکمت و حکمتیست ها هم نه به شیوه ی دیالکتیکی ِ هگل، که به روش ِ متافیزیکی ِ کانت می کنند]، آفریدگار امر واقعی [واقعیت ِ عینی] است و امر ِ واقعی فقط نمود ِ بیرونی ِ ایده را تشکیل می دهد. درحالی که از دید ِ من برعکس، امر ِ ایده ای [ذهنی] چیزی نیست جز بازتاب ِ امر ِ مادی در مغز انسان.» (کاپیتال. ترجمه ی: حسن مرتضوی. جلد یکم. ص. ۴٠. توضیحات درون کروشه از من است).

باز در اهمیت ِ تکنولوژی و صنعت ِ پیشرفته ی نظام ِ سرمایه در زندگی ِ انسان: «با پیشرفت ِ تکنولوژی در نظام ِ سرمایه، علوم ِ طبیعی تا سرحد ِ امکان گسترش خواهد یافت و درنتیجه تلاش خواهد شد نیازهای اجتماعی ِ ناشی از ضرورت ِ زندگی در جامعه تا حد ِ ممکن کشف، ایجاد و ارضاء گردد. پس، خود ِ تولید ِ سرمایه داری به ایجاد ِ شرایط ِ رشد و گسترش ِ تمامی ِ استعدادهای انسان ِ اجتماعی می انجامد. یعنی استعدادهای موجودی که حداکثر نیازها را دارد و سرشار از گوناگون ترین کیفیت های وجودی است. یعنی خلاصه به ایجاد ِ وسیع ترین و عمومی ترین شکل ِ افرینش های اجتماعی خواهد انجامید. چراکه هرچه سطح ِ آگاهی و فرهنگ ِ بشری متناسب با سطح ِ پیشرفت ِ تکنولوژی بالاتر برود زمینه ی هرچه گسترده تری برای بهره وری و بهره مندی انسان ایجاد خواهد کرد.» (گروندریسه. ترجمه ی: پرهام تدین. جلد یکم. ص. ٣٩۵–٣٩۴).

این مارکس کجا و «مارکس» ی که حکمت در ذهن ِ خود خلق کرده تا ایده آلیسم ِ متافیزیکی  سوبژکتیویستی خداانگار و خداساز ِ خود را که در یک جامعه ی عقب مانده با اکثریت ِ افراد ِ ناآگاه و فریب خور کارکرد دارد جا بیاندازد و خود و فرقه اش را با تکیه بر همان ها بر مسند ِ قدرت سیاسی بنشاند کجا. در اینجا ما با دو مارکس مواجهیم: یکی مارکس ِ راستینی که خود هست و می گوید، و یکی مارکس ِ دروغینی که حکمت می آفریند تا سوبژکتیویسم ِ  ضد پیشرفت و واپس گرای خود را با نام ِ او تبلیغ کند و اشاعه دهد.

حکمت تولید ِ مادی و زیرساخت ِ اقتصادی ِ دوران ِ سرمایه داری و درنتیجه مناسبات ِ آن را بی ارتباط با تولید ِ مادی ِ ماقبل ِ سرمایه داری، و مهم تر از آن بی ارتباط با تولید و مناسبات ِ تولیدی ِ مابعد ِ آن، سوسیالیسم و کمونیسم می داند. وقتی او ادعا می کند برخلاف ِ تصور ِ ما تکنولوژی پیشرفت ننموده و زندگی ِ انسان را راحت نکرده است، نتیجه گیری اش جز این نخواهد بود که این صنعت و تکنولوژی نیست که عامل ِ فراروی (تکامل ِ) ساختار ِ تولیدی – مناسباتی ِ انسان به فاز ِ عالی تر ِ سوسیالیسم و کمونیسم خواهد شد بلکه خود ِ ایده و تصور ِ سوسیالیسم است که عامل ِ تحقق ِ سوسیالیسم و کمونیسم است، و در این صورت برای گذار به آن مرحله ی عالی تر نیازی هم به نیروهای مولده ی پیشرفته نیست، بلکه همان خواست و اراده ی حزب – لیدر حزب – برای فراروی و تحقق ِ ایده کافی است.

حکمت با چنین درک و برداشتی از تاریخ و ماتریالیسم ِ تاریخی، کار ِ انسان و نیروهای مولده را راحت کرده است. یعنی به طور ِ مثال برای تولید ِ گندم نیازی به گندم ِ ابژکتیو، کاشت و برداشت ِ مکانیزه و حتا خود ِ زمین و آب برای کشت و آبیاری ِ گندم نیست. کافی ست مفهوم ِ گندم را از واقعیت گرفت، به ذهن انتقال داد، در آنجا با دیگر مفاهیم و مقوله های از پیش حاضر و آماده مثل ِ مفاهیم ِ کاشتن، رشد کردن، تکثیر شدن، درو کردن، آسیاب کردن و پختن در هم آمیخت و به انسانیت گرسنه تحویل داد و گفت: بفرمایید این هم نان هرچه قدر بخواهید بخورید تا سیر شوید! دقیقن همان کار ِ «معجزه آسا» ی لنین و لنینیست ها پس از کسب ِ قدرت سیاسی در روسیه و دیگر جمهوری های شوروی، مائو در چین، رهبر ِ کره ی شمالی در بخش ِ شمالی ِ کره، فیدل کاسترو در کوبا کردند و زنان ِ خانواده را از فقر و گرسنگی به تن فروشی، و مردان را به چند شغلی و یا جاسوسی و خبرچینی از همدیگر برای سرکوب ِ مخالفان توسط ِ رژیم مجبور ساخت. همان عمل ِ جنایتکارانه ای که نظیر ِ آن را با نام و عنوان ِ دیگری ما نیز هم اکنون شاهد هستیم.

این معجزات را حکمت تمامن با قلم (عصای) سحرآمیز ِ خود انجام می دهد، وقتی اراده می کند قوم ِ خویش را بدون تکنولوژی و ابزار ِ لازم و ضروری از نیل ِ تاریخ عبور دهد تا بعد سر ِ فرصت اگر شد و بخت یاری کرد و امپریالیسم کارشکنی نکرد به ساختن نیروهای مولده ی توسعه نیافته هم بپردازد و یک شبه قوم را به یاری ِ همان عصای سحرآمیز که از کانت به نیچه واز نیچه به لنین و از لنین به دیگر پسران ِ ارشد ِ قوم (فرقه) به ارث رسیده به سر منزل موعود ِ الهی برساند تا در افسانه هایی که بعدها از سوی توده ای لنینیست ها با نام ِ «ماتریالیسم ِ تاریخی» نوع ِ لنینی و حکمتی نقل خواهد شد جزء معجزات ِ سوسیالیسم و کمونیسم ِ برآمده از راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری ثبت و ضبط گردد!

صد سال است لنین و پیروان ِ راه ِ رشد ِ غیر سرمایه داری ِ او به این پرسش های تاریخی ِ پاسخ نگرفته پاسخ نداده و نمی دهند که: پس، بدون ِ صنعت و تکنولوژی ِ پیشرفته چگونه می خواهند تضاد ِ شهر و روستا را از بین ببرند؟ یا بدون ِ نیروهای مولده و مناسبات ِ تولیدی پیشرفته که اصلی ترین و بنیادی ترین واقعیت ِ هستی ِ اجتماعی ِ انسان ِ این دوران است، می خواهند آگاهی ِ اجتماعی ِ متناسب و درخور ِ این دوران و دوران ِ پس از آن یعنی سوسیالیسم و کمونیسم را بسازند؟ مگر نه اینکه به گفته ی مارکس: «هستی ِ اجتماعی ِ انسان است که آگاهی او را می سازد و نه بالعکس»؟ آیا صرف ِ وجود ِ یک «حزب ِ کمونیست» و رهبر ِ دانای کل ِ آن، که البته همین هم یک ادعا و خودبزرگ بینی ِ واهی بیش نیست، کافی ست که یک جامعه ی عقب افتاده ی صنعتی – مناسباتی را وارد ِ دوران ِ عالی ِ سوسیالیسم و کمونیسمی نمود که نیازمند ِ پیشرفته ترین و عالی ترین ابزار و نیروهای مولده و مناسبات ِ اجتماعی است؟

در اینجا، یعنی در مواجهه با واقعیت ِ مادی ِ جامعه باز هم حکمت به شیوه ی کانت – و البته لنین – ابژکت ِ جامعه ی مشخص یعنی نیروهای مولده و مناسبات ِ تولیدی ِ یک سازمان ِ اجتماعی ِ عقب افتاده و توسعه نیافته را در ذهن ِ خویش با مفهوم ها و مقوله های از پیش آماده اش جفت و جور می کند تا هر آنگونه که بخواهد آن را تعبیر و تفسیر و تعلیل و تحلیل نماید و آماده ی تغییر بر وفق ِ مراد – یعنی بر وفق ِ ذهنیت خود – سازد. کاری هم به خود ِ واقعیت ِ عینی و مادی ندارد.

حکمت حتا اصطلاح ِ مارکسیسم سنتی را که درمورد ِ ماتریالیست های دیالکتیکی به کار می برد از کانت و نقد ِ او بر متافیزیک ِ سنتی، و به تقلید از بالیبار به کار گرفته. یعنی درواقع حکمت نقش و جایگاه ماتریالیسم ِ دیالکتیک در شناخت ِ انسان از جهان و جامعه ی انسانی را در حد ِ متافیزیک ِ سنتی می داند. یا به عبارت ِ دیگر: از دید ِ او ایده الیسم و متافیزیک ِ سوبژکتیو ِ کانتی در امر ِ شناخت یا «پراتیک ِ ماتریالیستی ِ» بدون ِ ماده ی او بر ماتریالیسم ِ دیالکتیک ِ مارکسیستی برتری و ارجحیت ِ کاربردی و کارکردی دارد!

حکمت که از استبداد حاکم بر ایران گریخته و به نظام ِ سرمایه داری در پیشرفته ترین حالت و دموکراسی ِ واقعن موجود ِ اروپای غربی پناهنده شده بود، و با استفاده از آزادی های سیاسی و به ویژه آزادی ِ بیان ِ آنجا بود که توانست هرچه می خواهد علیه نظام ِ سرمایه داری سخن پراکنی کند و بنویسد، اما ببینید چگونه با بی شعور تصور نمودن ِ مخاطبان اش که همان موقعیت ِ او را پیش از فرارش دارند علیه همان آزادی بیان که خود ِ او تا دم ِ مرگ داشت و بدون ِ آن نه منصور حکمت می شد و نه صاحب ِ دم و دستگاه ِ حزبی، قلمفرسایی می کند: «آنوقت کسی که در مورد ِ مقوله ی آزادی ِ بیان با شما بحث می کند، شما از زاویه ی دیگری توضیح می دهید و آن را ربط می دهید به سرمایه داری و نیازهای سرمایه. وقتی از خود ِ او معنی ِ آزادی انسان و ابراز ِ نظرات اش را بپرسید با مقولاتی چون دموکراسی و حق ِ ملل در تعیین ِ سرنوشت پاسخ شما را می دهد.» (ص. ٨. بازخوانی ِ کاپیتال).

از بیان ِ لکنت دار و نارسای حکمت و اینکه همه چیز را بنا بر درک ِ ایده آلیستی سوبژکتیویستی و مفهومی اش جدا از واقعیت ِ مادی و عینی و ملموس ِ جامعه می بیند و توضیح می دهد بگذریم، معنای سخنان ِ او این است که اولن در نظام ِ سرمایه داری فقط سرمایه داران و مدافعان ِ نظام ِ سرمایه از آزادی ِ بیان ِ این نظام استفاده می کنند، ثانین از آنجا که او خود را مارکسیست می نامد پس مارکسیست ها از این آزادی ِ بیان استفاده نمی کنند و یا نباید استفاده کنند، ثالثن از دیدگاه ِ او آزادی بیان هیچ ربطی به دموکراسی ِ واقعن موجود ِ نظام ِ سرمایه ندارد بلکه صرفن و اختصاصن نیاز ِ خود ِ سرمایه داری و مدافعان ِ آن است بی ارتباط با کردوکارهای قانونمند و تاریخی تکاملی ِ این نظام. حکمت که شنونده و خواننده را نادان و فاقد ِ عقل ِ تحلیل گر تصور کرده لازم نمی داند به او توضیح دهد که اگر آنچنان که او می گوید دموکراسی و آزادی ِ بیان در آن جامعه تنها جنبه ی صوری و فریبنده دارد و صرفن تبلیغات است و برآورنده ی نیازهای سرمایه داری، پس خود ِ او و فرقه اش که از تمام ِ امکانات ِ تکنولوژیکی و آزادی های سیاسی ِ آن حداکثر استفاده را کردند آیا به نیازهای سرمایه و سرمایه داری پاسخ داده اند؟ آیا تکنولوژی و آزادی بیان در اینهمه مدت نزدیک به چهل سال زندگی در اروپای سرمایه داری در خدمت ِ او و دارودسته اش نبوده و نیازهای تشکیلاتی، عقیدتی و تبلیغی و ترویجی ِ آنان را برآورده نساخته است؟ و اگر آن تکنولوژی و آزادی بیان ربطی به «مقولاتی چون دموکراسی و حق ِ ملل در سرنوشت خود» ندارد پس او و دوستان اش چرا به خود زحمت داده و به آنجا پناه برده اند. چرا به کوبا، چین، شوروی ِ آن سال ها، اروپای شرقی یا مثلن هندوستان و بنگلادش پناه نبردند؟ آیا انکار ِ واقعیت های نظام اقتصادی اجتماعی ِ سرمایه داری انکار رابطه ی زیرساخت ِ اقتصادی ِ پیشرفته با دموکراسی و آزادی بیان تکرار ِ آن ایده ی عقب مانده و بی خردانه ای نیست که معتقد است «اقتصاد مال خر است» که منظورش از اقتصاد نیز هم اقتصاد و هم مناسبات ِ مبتنی بر اقتصاد و سرمایه داری پیشرفته است؟

واقعیت ِ روشن تر از روز که با هیچ سفسطه و دروغ و عوامفریبی نمی توان آن را کتمان نمود یا از انظار پنهان کرد این است که حکمت و رفقای او از استبداد ِ حاکم بر ایران گریخته و با شناخت ِ کاملی که از دموکراسی ِ بورژوایی ِ اگرچه طبقاتی اما غیراختصاصی اروپای غربی داشتند به آنجا پناهنده شدند تا با استفاده هم از تکنولوژی و هم از آزادی بیان ِ آن به تبلیغ و ترویج ِ نیات ِ فرقه گرایانه و تشکیلاتی خود بپردازند، و نزدیک به چهل سال است بدون وقفه و بدون ِ مزاحمت ِ سرمایه داران به آنچه خود «پراتیک ِ کمونیستی و انقلابی» می نامند ادامه داده اند. پراتیکی که برخلاف ِ ادعای حکمت و همه ی فرقه های لنینیست ِ بهره مند از آن نه تنها جزء نیازهای نظام ِ سرمایه داری نیست بلکه علیه آن و بر ضد ِ موجودیت ِ آن است.

هم حکمت و حکمتیست ها و هم دیگر فرقه های لنینیست به خوبی می دانند اگر می توانند افراد ِ بیسواد یا کم سواد و ناآگاه ِ زیر ِ حاکمیت ِ استبداد و اختناق و سانسور و سرکوب در ایران را نسبت به واقعیت های جامعه های سرمایه داری پیشرفته فریب دهند، اما نمی توانند خود ِ مدافعان ِ نظام ِ سرمایه و اهالی ِ این جامعه ها را با دروغپردازی و انکار ِ واقعیت ها در مورد دموکراسی و آزادی های سیاسیواقعن موجود فریب دهند. به همین دلیل هم هست که مخاطب ِ آنان فقط «مردم ایران» اند و نه اروپایی ها.

فقط شهروند ِ آگاه دموکراسی خواه ِ ایرانی که برای دموکراسی و آزادی بیان جلوی گلوله می رود و جان می بازد است که می تواند به ریاکاری و عوامفریبی ِ لنینیست هایی پی ببرد که خود با استفاده از تمام ِ امکانات ِ تکنولوژیک و مزایای دموکراسی و آزادی های سیاسی و به ویژه آزادی ِ بیان ِ اروپا و آمریکا بدون ِ دغدغه ی سانسور و و تهدید ِ پیگرد کتاب می نویسند و روزنامه و مجله چاپ می کنند و انتشار می دهند، و آزادانه در هرکجا که بخواهند سخنرانی می کنند، حزب تشکیل می دهند، و تلویزیون و سایت دارند، اما با اینهمه امکانات و مزایا علیه همان دموکراسی و آزادی های سیاسی تبلیغ می کنند و به شهروندان ِ ایرانی می گویند برای این دموکراسی تلاش نکن چون هم جنبه ی صوری دارد و هم فقط برآورنده ی نیازهای نظام ِ سرمایه است.

لنینیست ها هر دعوایی با همدیگر داشته باشند و هر نام و عنوانی به خود بدهند در یک اصل با همدیگر اشتراک ِ نظر دارند و آن ضدیت با پیشرفت گرایی و تکامل ِ قانونمند ِ تاریخی است که من نمونه اش را در همین بررسی ِ اجمالی و موردی ِ نظرات ِ حکمت نشان دادم. نشان دادم که حکمت و حکمتیست ها همچون دیگر لنینیست ها کاری به واقعیت های جامعه ی ایران و مقدم بر همه استبداد ِ حاکم و آلترناتیو تاریخی و واقعی ِ آن یعنی دموکراسی و دموکراسیخواهی ندارند، بلکه آنچه برای شان اهمیت دارد و مقدم بر خواست ِ جامعه است منافع فرقه ای و کسب قدرت سیاسی خودشان است که با توجه به آنچه می گویند و آنچه از گفتارشان می توان فهمید جز برقراری ِ یک استبداد ِ فردی، مردسالار و پدرسالار ِ خلافتی ِ مادام العمر از همین نوع ِ فعلن موجود نیست، با نام و عنوانی دیگر.

کسانی که هنوز دست شان به قدرت نرسیده اینهمه دروغ می گویند و «گندم نمایی و جو فروشی» می کنند و به راحتی همه ی واقعیت ها را وارونه جلوه می دهند و مخاطبان را مشتی آدم ِ بیسواد و فریب خور تصور کرده اند، پس آنگه که به قدرت رسند چه ها کنند؟

«سوبژکت ِ انقلاب ِ» ١٣۵٧و موضعگیری در گفتار و کردار پیش و پس از کسب قدرت اش هنوز و هیچگاه از حافظه ی تاریخ انسان ایرانی زدوده نشده و نخواهد شد. حتا آن کلاغ ِ تمثیلی ِکتاب ِ درسی بچه های دبستانی هم می داند که دیگر نباید فریب خلافگویانی را بخورد که به قصد ِ ربودن ِ نان و پنیر از سفره ی او و محروم کردن اش از قدرت ِ پرواز در فضای باز و آزاد است که شدنی را ناشدنی، و ناشدنی را شدنی جلوه می دهند و تبلیغ می کنند، و نه هیچ قصد و نیت ِ دیگر.