کارل کائوتسکی: از مارکس تا هیتلر

منبع کمونیسم ضد بلشویک. پال ماتیک 

انتشارت مارلین سال ۱۹۷۸

 

رونویسی شده از سوی: اندی بلوندن

 

تصحیح و تایید از سوی گئوف تراگ ژوئیه ۲۰۰۵

 

 

در باره نویسنده:

پال ماتیک (۱۹۸۱-۱۹۰۴)

 

پال در سال ۱۹۰۴ در پومرانیا بدنیا امد و در یک خانواده آگاه به منافع طبقاتی بزرگ شد. وی ۱۴ سال داشت که به عضویت اسپارتاکیستها درآمد. در سال ۱۹۱۸ به عنوان ابزار ساز در زیمنس شروع به کار کرد، جاییکه وی به عنوان نماینده کارآموزان در جریان انقلاب آلمان در شورای کارخانه به فعالیت پرداخت.

پال بخاطر فعالیتهای انقلابیش بار ها دستگیر و به مرگ تهدید شد. بعد از انشعاب در حزب سوسیال دموکرات آلمان در بهار ۱۹۲۰، به عضویت سازمان جوانان حزب کمونیست کارگری آلمان درآمد و در مجله این سازمان به قلم زدن پرداخت.

در سال ۱۹۲۱، ماتیک همراه کلکنر برای پیدا کردن کار به کلن رفت اما پس از مدتی به خاطر اعتصاب و دستگیری، عملا بیکار گردید. او یکی از سازماندهندگان و مبلغین حزب در کلن بود ،در آنجا با ژان اپیل آشنا شد و در نشریه رادیکال کارگری که توسط اتو روله تاسیس شده بود به کار پرداخت.

با تداوم افت مبارزه توده ای رادیکال و از دست رفتن امید های انقلابی بخصوص پس از سال ۱۹۲۳ و تحمل سالها بیکاری، پال در سال ۱۹۲۶ به امریکا مهاجرت کرد.او روابط خود را با حزب و نشریه رادیکال کارگری حفظ نمود.

ماتیک در امریکا به یک مطالعه جدی تئوریک و در راس آنها مارکس پرداخت. بعلاوه انتشار اثر اصلی هنریک گروسمان-انباشت- و قانون تلاشی سیستم سرمایه داری (۱۹۲۹) را به عهده گرفت. گروسمان با تئوری انباشت که بطور کلی فراموش شده بود آن را به مرکز مباحثات جنبش تبدیل کرد.برای ماتیک نقد اقتصاد سیاسی مارکس یک امر صرف تئوریک نبود بلکه مساله ای مربوط به عمل انقلابی خود ماتیک بود. از این زمان به بعد پال کار خود را بر روی تئوری بسط سرمایه مارکس و منطق درونی تناقضات آن و منتهی شدن آن به بحران به عنوان اسا س همه افکار سیاسی در درون جنبش کارگری متمرکز کرد.

اواخر دهه ۲۰، ماتیک به شیکاگو نقل مکان کرد و در آنجا تلاش کرد که سازمانهای مختلف کارگری آلمان را متحد سازد.او در سال ۱۹۳۱، بر آن شد که روزنامه ای را که زمانی توسط اگوست اسپایس و ژوزف دتسکین راه اندازی شده بود احیا کند، اما در این کار موفقیتی کسب نکرد. وی برای مدتی به کارگران صنعتی جهان، تنها تشکیلات اتحادیه ای انقلابی در امریکا پیوست. این اتحادیه که بدون توجه به اختلافات شغلی و حرفه ای همه کارگران را در یک اتحادیه بزرگ سازمان میداد بر این باور بود که از طریق یک اعتصاب عمومی و سراسری میتوان سرمایه داری را بزیر کشید. پال در سال ۱۹۳۳ برای سازمان کارگران صنعتی برنامه ای نوشت که در آن تلاش نمود به این سازمان کارگری اساس محکم مارکسیستی بدهد. این برنامه بیشتر بر اساس تئوری انباشت گروسمان متکی بود.

بعد از تلاشهای ناموفق برای تاثیرگذاری از خارج بر روی حزب متحد کارگران که جریانی لنینیستی بود، ماتیک در سال ۱۹۳۴ ، به کمک چند دوست از کارگران صنعتی جهان و اعضای اخراجی حزب متحد کارگران، یک گروه کمونیست شورایی بوجود آورد. این گروه رابطه نزدیک خود را با گروههای کوچک کمونیستهای چپ آلمانی- هلندی حفظ نمود و مجله مکاتبات بین المللی شورایی را منتشر نمود. در این مجله مباحثاتی از مسایل مربوط به امریکا با تحلیل اقتصادی و نقد سیاسی در امریکا و سایر نقاط دنیا چاپ میشد.

ماتیک جدا از کار خود در کارخانه، نه تنها اغلب کار های فنی نشریه را به عهده گرفت، بلکه بیشترین سهم را در نوشتن مقالات نشریه داشت. یکی از کسانی که تقریبا بطور مرتب در این نشریه قلم زد کارل کرش بود. کارل و پال تا آخر عمرشان به مثابه دوستانی صمیمی باقی ماندند.

تقریبا کمونیسم شورایی در نیمه دوم دهه ۳۰ بطور رسمی ناپدید شد و ماتیک نشریه را از ۱۹۳۸ به بعد مارکسیسم زنده نامگذاری کرد و در سال ۱۹۴۲ این نشریه را تحت عنوان مقالات جدید منتشر نمود.

ماتیک از طریق کارل کرش و گروسمان ارتباطاتی نیز با مکتب فرانکفورت داشت. در سال ۱۹۳۶، وی مقاله تحقیقی جامعه شناسانه ای در مورد جنبش بیکاران امریکا برای نشریه مکتب فرانکفورت نوشت که تا سال ۱۹۶۹ در بایگانی آنها ماند و از انتشار آن خودداری کردند( محترمانه سانسور کردند، همین کاری که اغلب سایتهای “چپ” و راست ایرانی ما میکنند. این مقاله تحقیقی در سال ۱۹۶۹ در مجله نقد نو به چاپ رسید. م)

پس از ورود امریکا به جنگ جهانی دوم و بکارگیری مک کارتیسم، ماتیک به حومه شهر منتقل شد و از طریق کار های موقتی و گاها نویسندگی، به زندگی ادامه داد. ماتیک تحت فشار آن دوره ،کمتر توانست نقش فعالی در مبارزه طبقاتی و سیاسی داشته باشد.

از ده ۴۰ تا دهه ۵۰ ماتیک مطالعه کینز را در دستور خود قرار داد و مقالاتی در نقد آن نوشت. در طی همین مقالات بود که وی به مارکس و گروسمان رجوع کرد تا پدیده ها و اشکال جدید سرمایه امروزی را بشکافد.

پال در دهه ۶۰ پس از تغییرات سیاسی در سطح جهان و ظهور مجدد اندیشه های رادیکال ، مجددا سهم خود را ادا نمود. مقالات محدودیتهای اقتصاد مختلط که به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شد و نقد هربرت مارکوس از فعالیتهای این دوره وی بود. هربرت در کتاب خود با نقد دیدگاه مارکس از پرولتاریا، اعلام نمود که پرولتاریا  در کشور های پیشرفته به مفهومی افسانه ای تبدیل شده است. پس از انتشار نقد ماتیک هربرت تایید نمود که نقد ماتیک تنها نقد جدی از کتاب وی بوده است.

تا دهه ۷۰ مقالات قدیم و جدید پال ماتیک به زبانهای مختلف انتشار یافت. در سال ۱۹۷۵-۱۹۷۴، پال به عنوان پروفسور میهمان در دانشگاه سرخ هلند همراه با ماکسیمیلین روبل، ارنست مندل و جوئن رابینسون در رابطه با تاریخ جنبش کارگری در سمیناری شرکت نمود و در سال ۱۹۷۷ یک سخنرانی در دانشگاه مکزیکو سیتی ایراد نمود. وی در آلمان غربی دوبار سخنرانی داشت. یکبار در برلین سال ۱۹۷۱ و یکبار در هانوفر در سال ۱۹۷۵

 

پال ماتیک تنها در اواخر عمر خود موفق شد در میان نسل جدید شنوندگانی پیدا کند. در سال ۱۹۷۸ بخش زیادی از مقالات وی که درمدت ۴۰ سال نوشته شده بود به عنوان کمونیسم ضدبلشویکی به چاپ رسید.

ماتیک در فوریه ۱۹۸۱ بدورد حیات گفت و با مرگش بخشی از مقالات را ناتمام گذاشت، که توسط پسرش به چاپ رسید. عنوان آخرین مقاله پال ماتیک این است. “آیا مارکسیسم آخرین پناهگاه بورژوازی است؟”

 

…………………………………………………..

 

 

کارل کائوتسکی: از مارکس تا هیتلر

برگردان: مجید آذری- کانادا

 

کائوتسکی در پائیز ۱۹۳۸ در ۸۴ سالگی در آمستردام درگذشت. او مهمترین تئوریسین مارکسیست جنبش کارگری، بعد از مرگ بنیانگذاران آن است و شاید بتوان وی را بهترین عضو  ونماینده آن نامید. در وجود کاتوئسکی بطور روشن هر دو جنبه انقلابی و ارتجاعی آن جنبش درهم آمیخته شده است. انگلس در حقیقت، میتوانست بر سر مزار دوست خود مارکس بگوید” او قبل از هر چیز یک انقلابی بود” اما گفتن همین عبارت بر سر مزار معروفترین شاگرد خود او امری مشکل بود. فردریک آدلر در یادبود کائوتسکی نوشت “وی به عنوان تئوریسین و سیاستمدار، همیشه مورد انتقاد قرار خواهد گرفت، اما شخصیت وی باز میماند، سراسر عمرش وی به بالاترین عظمت، به وجدان و ضمیر خود وفادار ماند.” (۱)

 

وجدان و جوهر کائوتسکی در جریان پیشرفت سوسیال دموکراسی آلمان شکل گرفت. وی در اتریش بدنیا آمد. پدر وی نقاش صحنه تئاتر امپراطوری در وین بود. در اوایل سال ۱۸۷۵ که هنوز مارکسیست نشده بود نوشته های خود را در روزنامه های کارگری اتریش و آلمان انتشار میداد. اودر سال ۱۸۸۰ عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان گردید، و “از آن زمان” بنا به گفته خودش ” شروع به پیشرفت در مسیر مارکسیسم استوار از روی متد” نمود. (۲) او مانند بسیاری از افراد از آنتی دورینگ انگلس الهام گرفت و در جهت یابی خود از ادوارد برنشتاین ،کسی که منشی هکبرگ ( سوسیالیست میلیونر) بود، کمک گرفت . اولین کار های وی با کمک هکبرگ منتشر شد و در جنبش کارگری از طریق ادیتوری چند انتشارات سوسیالیستی رسمیت و مقبولیت پیدا کرد. در سال ۱۸۸۳ او مجله نیو زیت(دوران جدید) را بنیان نهاد که تحت سرپرستی وی به مهمترین ارگان تئوریک سوسیال دموکراسی آلمان تبدیل شد.

 

ادبیات و کار علمی کائوتسکی نه تنها بخاطر قلمرو دلبستگی هایش، بلکه بخاطر حجمش برانگیزاننده است. حتی  فهرست منتخب نوشته های وی صفحات زیادی را پر میکنند. در کار وی همه آنچه در شصت سال گذشته در جنبش سوسیالیستی مهم به نظر میرسید، روشنایی مییابد. این مساله آشکار میسازد که کائوتسکی قبل از هر چیز یک آموزگار بود، زیرا وی به جامعه از منظر یک معلم نگاه میکرد. او در نقش خود به عنوان رهبر معنوی جنبش که قصد آموزش دادن کارگران و سرمایه داران را داشت به خوبی انجام وظیفه کرد. وی به خاطر آموزگار بودنش به “جنبه تئوریک” مارکسیسم توجه داشت. او اگر در جنبشی که بدان خدمت میکرد ثابت قدم میماند میتوانست انقلابی تر ظاهر گردد. او به عنوان یک مارکسیست “ارتدکس”  سعی داشت ارثیه مارکسی را به عنوان خزانه داری که قصد حراست از  سرمایه های سازمانش را دارد، به عهده بگیرد. باوجود این، آنچه در آموزش کائوتسکی ظاهرا انقلابی به نظر میرسید تنها در مخالفت با ایدئولوژی سرمایه داری قبل از جنگ بود. برخلاف تئوریهای انقلابی مارکس و انگلس، آموزش کائوتسکی بازگشت بیشتری به اشکال ابتدایی تفکر، و درک کمتری از مفاهیم جامعه بورژوایی بود. بنابراین، باوجود اینکه او از صندوق خزانه مارکسیسم محافظت نمود، از همه محتوای آن حراست نکرد.

مارکس در نامه ای به کوگلمان در سال ۱۸۶۲ اظهار امیدواری کرد که آثار غیرعوامانه اش که تلاشی در جهت انقلابی کردن علم اقتصاد است روزی مجال کافی برای توده ای شدن بیاید. زیرا هرکاری  بعد از اینکه اساس علمی یافت، توده ای شدنش آسان خواهد بود. کائوتسکی نوشت” هد ف زندگی من در سال ۱۸۸۳ برای من روشن شد. من وظیفه داشتم ادامه نتایج علمی تفکر و تحقیق مارکس را تا آنجا که میتوانم تبلیغ و توده ای کنم. او،به عنوان توده ای کننده مارکس نه تنها امید مارکس را برآورده نکرد بلکه ساده کردن های وی تبدیل به افسانه سازیهایی شد که قادر نشد کاراکتر حقیقی جامعه سرمایه داری را درک کند. 

 

 

باوجود این، تئوریهای مارکس حتی در شکل آبکی اش هم بالاتر از همه تئوریهای اجتماعی و اقتصادی بورژوازی قرار میگیرند و نوشته جات کائوتسکی به صدها هزار کارگر آگاه قوت قلب و روحیه بخشید. کائوتسکی در مقایسه با مارکس مستقل الفکر، افکار خود کارگران را به زبانی نزدیک به خود آنان بیان کرد. با همه اینها، مارکس بیش از یکبار نبوغش را در قدرت عقیده و صراحت نشان داد.، او (مارکس. م.) به اندازه کافی آموزگار نبود تا تمایل فکری خود را قربانی تبلیغ سازد.

 

وقتی ما بحث از این کردیم که کائوتسکی گرایش “ارتجاعی” جنبش کهنه کارگری را نمایندگی کرد، ما این واژه را کاملا به معنی ویژه ای بکار گرفتیم. عناصر ارتجاعی در کائوتسکی و جنبش کارگری قدیم بطور عینی مشروط بود و فقط پس از روبرو شدن با واقعیت نامساعد، طی یک دوره زمانی طولانی است که به نوبه خود آمادگی ذهنی  برای مدافعین جامعه سرمایه داری فراهم میشود. مارکس در کاپیتال اشاره نمود که ” افزایش قیمت نیروی کار، به عنوان نتیجه ای از انباشت سرمایه تنها بدین معنی است که طول و وزن زنجیر طلایی که  بر گردن کارگر مزدی تعبیه شده است امکان مییابد مقداری شل شود.” این امکان تحت شرایط تشکیل سرمایه تصاعدی همراه با بهبود شرایط کار و افزایش قیمت نیروی کار، مبارزه کارگران را به نیرویی در جهت بسط سرمایه تبدیل نمود. مثل رقابت سرمایه داری،مبارزه کارگران به عنوان انگیزه ای در خدمت بیشتر انباشت سرمایه قرار گرفت و پیشرفت سرمایه را برجسته نمود. همه دستاورد های کارگران با افزایش استثمار معاوضه گردید که به نوبه خود امکان سریع تر توسعه سرمایه را فراهم ساخت. 

 

حتی مبارزه طبقاتی کارگران میتواند نه در خدمت سرمایه داران منفرد بلکه کل سرمایه قرار گیرد. پیروزی کارگران همیشه بر علیه خودش تبدیل شده. کارگران هرچه بیشتر بدست آورده اند، سرمایه ثروتمندتر شده است. فاصله بین دستمزد ها و سود با هر افزایش سهم کارگران فراخ تر گردیده. توانایی ظاهری نیروی کار در حقیقت به تضعیف ممتد موقعیت وی در رابطه با سرمایه تبدیل شده است. قدرت افزاینده کارگران در واقعیت امر تداوم تضعیف موقعیت آنها در رابطه با سرمایه بود. “موفقیت” کارگران به عنوان مرحله جدیدی از سرمایه داری در این حوزه عمل اجتماعی به محض ورود سرمایه از مرحله توسعه به کساد، به شکست تدریجی طبقه کارگر منتهی شد. این امر از سوی برنشتاین مورد استقبال قرار گرفت. در نابودی جنبش کارگری قدیم، منظری که مورد چشم پوشی کائوتسکی قرار گرفت، هزاران شکست کارگران در مرحله رشد سرمایه داری خود را نشان داد. و باوجود این، این شکست ها به عنوان پیروزیهای تدریجی جشن گرفته شد درحالیکه این پیرزویها شکست تدریجی کارگران، شکست در حوزه عمل بود جاییکه بورژوازی همیشه دست بالا را دارد. بهر حال، رویزیونیسم برنشتاین بر قبول ظاهر واقعیت و تجربه گرایی بورژوازی متکی بود. باوجود مخالفت و محکوم شدن این تجدید نظر طلبی از سوی کائوتسکی، این امر، پایه ای برای موفقیت خود کائوتسکی فراهم ساخت. زیرا بدون عمل غیرانقلابی جنبش کارگری قدیم ،که تئوریهایش توسط برنشتاین شکل داده شد، کائوتسکی نمیتوانست جنبش و اساس مادی برای آن بیابد، که از آنجا به عنوان یک تئوریسین مهم مارکسی صعود کند.

 

 این شرایط عینی که شاهدش بودیم موفقیت های جنبش کارگری را چندین قدم به سوی انهدامش برد.و ایدئولوژیی غیر انقلابی آفرید که با واقعیت ظاهری منطبق بود که بعد ها به عنوان سوسیال رفرمیسم، اپورتونیسم، سوسیال شوینیسم و خیانت آشکار محکوم گردید. لیکن این خیانت، موجب رنجش و نگرانی خیانت شده گان  نگردید. در عوض، اکثریت کارگران متشکل، این تغییر رویه در جنبش سوسیالیستی را مورد تایید قرار دادند. چرا که این تغییر رویه با آرزو های خودشان در یک سرمایه داری بالا رونده تطابق داشت. توده ها به اندازه خود رهبرانشان انقلابی بودند. و هر دو با شرکتشان در پیشرفت سرمایه داری، خشنود و راضی بودند. آنها نه تنها خود را برای سهم بیشتر تولید اجتماعی، بلکه خود را برای داشتن صدای بلندتری در عرصه سیاسی سازمان میدادند. آنها یاد گرفتند که در همان چهارچوب اصطلاحات دموکراسی بورژوایی فکر کنند. آنها شروع به صحبت از خودشان به عنوان مصرف کننده نمودند. آنها خواستند در هر چه فرهنگ و تمدن خوب است شرکت کنند. تاریخ سوسیال دموکراسی آلمان از فرانز مهرینگ با فصلی به نام “هنر و پرولتاریا” خاتمه مییابد. علوم برای کارگران، ادبیات برای کارگران، مدارس برای کارگران، شرکت در همه نهاد های جامعه سرمایه داری،  و چیزی بیش از این، خواست جنبش نبود. به جای پایان دادن به علم سرمایه دارانه، جنبش، دانشمندان کارگری مطالبه نمود. بجای برانداختن قانون سرمایه دارانه، جنبش وکلای دادگستری، تعداد وسیعی مورخ کارگری، شعرا، اقتصاددانان، روزنامه نگاران، دکتر ها، و دندان پزشک ها و همچنین نمایندگان پارلمانی و بوروکراتهای اتحادیه های کارگری تربیت نمود. جنبش، اجتماعی شدن جامعه را از این  طریق ، جامعه ای متعلق به خود دید، که بطور فزاینده ای هرکس میتوانست در آن شرکت نموده و آن را قابل دفاع کند. جنبش کارگری قدیم،آگاهانه یا ناآگاهانه در پروسه توسعه سرمایه داری راه خود را در رفاه اجتماعی و به رسمیت شناخته شدن خود یافت. هر چه سرمایه داری قدرتمند گردید، شرایط کاری بهتر گردید. سازمانهای کارگران با رضایت در درون چهارچوب سرمایه داری به سوددهی سرمایه متصل شدند.  رقابت سرمایه دارانه ملی تنها در لفظ مورد مخالفت قرار گرفت. باوجود اینکه جنبش ابتدا برای داشتن “سرزمین پدری” بهتری میکوشید، بعد ها حاضر شد از آنچه که کسب شده است به دفاع برخیزد و به زودی به نقطه ای رسید که حاضر شد از سرزمین پدری آنگونه که هست دفاع کند.

 

مدارایی که “پیروان” مارکس نسبت به جامعه بورژوایی از خود نشان دادند یکطرفه نبود. بورژوازی در مبارزه واقعی اش علیه طبقه کارگر یاد گرفت که مساله و معضل اجتماعی را درک کند. تفسیر و بیان پدیده های اجتماعی بطور فزاینده ای ماده گرایانه شد و به زودی به یک اشتراک ایدئولوژیکی در عرصه تفکر، شرایطی که این اشتراکات را به هماهنگی  بر اساس ناهمگونی واقعی واصطکاک طبقاتی در درون سرمایه داری در حال ترقی وجود داشت، رهنمون ساخت. با همه اینها، مارکسیستها از خود بورژوازی مشتاق تر بودند تا از دشمن بیاموزند. گرایشات تجدید نظرطلبانه مدتها قبل از مرگ انگلس توسعه یافته بودند. انگلس و خود مارکس تردید به خود راه داده و لحظاتی تحت  تاثیر موفقیت ظاهری جنبش شان قرار گرفته بودند. اما در مورد آنها این تردید و تاثیر از موفقیت ظاهری، یک تعدیل موقتی تفکر نامتناقض و استوار بود. این تعدیل موقتی در افکار، تبدیل به “باور” و “علم”  برای آن جنبشی شد که پیشروی خود را در خزانه های بزرگ اتحادیه های کارگری و آرای انتخاباتی بزرگ میدید.

 

بعد از سال ۱۹۱۰ سوسیال دموکراسی آلمان خود را در سه گروه اصلی یافت. رفرمیستها که آشکارا از امپیریالیسم آلمان دفاع میکردند، چپ ها که با افرادی نظیر لوکزامبورگ، لیبکنشت، مهرینگ و پانه کوک تداعی میشدند و افراد مرکز که سعی داشتند راه سنتی را تنها در تئوری ادامه دهند. کل سوسیال دموکراسی آلمان در عمل تنها قادر به انجام کاری بود که امکان آن فراهم بود. برای مثال آنها میبایست آنچه را که برنشتاین از آنها میخواست انجام دهند. مخالفت با برنشتاین در حقیقت مخالفت با کلیت عمل سوسیال دموکراتیک محسوب میشد. چپ در صورتی میتوانست عمل نماید که از همان ابتدا به سوسیال دموکراسی به عنوان بخشی از جامعه سرمایه داری حمله کند. اختلاف بین این دسته های مخالف نمیتوانست بر اساس عقیده و نظر حل وفصل شود. این اختلافات زمانی حل و فصل گردید که ترور نوسکه( رهبر سوسیال دموکراتهای راست)  گروه اسپارتاکیستها را در سال ۱۹۱۹ به قتل رساند.

 

با شروع جنگ، چپ خود را در زندانهای سرمایه داری و راست خود را در صف دولتمردان قیصر یافت. جناح میانه سوسیال دموکراسی که کائوتسکی نماینده آن بود با اعلام اینکه سوسیال دموکراسی و انترناسیونالیسمش به این دلیل که هر دو ابزار صلح هستند و  نمیتوانند در زمان جنگ انجام وظیفه کنند خود را از همه معضلات جنبش سوسیالیستی معاف نمود. رزا لوکزامبورگ در راین رابطه نوشت” این موضع یک آدم اخته است”. بعد از تکمیل مانیفست کمونیست از سوی کائوتسکی ما در آن میخوانیم:  پرولتاریای سراسر جهان در زمان صلح متحد شوید و در زمان جنگ گلوی همدیگر را پاره کنید.

 

جنگ و نتایج آن افسانه مارکسیستی ارتدکسی کائوتسکی را منهدم ساخت تا جائی که حتی مشتاق ترین شاگردش لنین، مجبور شد از استادش روی گردان شود. لنین در اکتبر ۱۹۱۴ مجبور شد اعتراف کند که تا آنجا که به کائوتسکی برمیگردد رزالوکزامبورگ محق است. لنین در نامه ای به شلیاپنیکوف (۶) نوشت که:” او(رزالوکزامبورگ .م) از مدتها قبل میدید که کائوتسکی،این تئوریسین پست ، به گونه ای اپورتونیستی چاپلوسی اکثریت حزب را میکند. در حال حاضر در دنیا هیچ چیززیان آورتر و خطرناک تر از این دورویی و از خودراضی بودن برای استقلال ایدئولوژیک پرولتاریا وجود ندارد. او میخواهد همه چیز را مسکوت گذاشته و همه چیز را آلوده سازد و با سفسطه و لفاظی خرده بورژوایی، آگاهی بیدار شده کارگران را خاموش سازد.”

آنچه که کائوتسکی را از سایر روشنفکرانی که دور جنبش کارگری گرد آمدند و به انسانهای قابل احترام تبدیل شدند، کسانیکه بشدت مشتاق همکاری طبقاتی بودند، جدا میسازد، عشق وی به تئوری بود، عشقی که حاضر نبود تئوری را با واقعیت مقایسه کند. این عشق برای کائوتسکی مانند عشق مادری به فرزندش بود که اجازه نمیدهد فرزندش “حقایق زندگی” را زودتر یاد بگیرد. کائوتسکی تنها به عنوان تئوریسین میتوانست انقلابی بماند. وی مسایل عملی جنبش را به دیگران واگذار کرد. با همه اینها او خود را در نقش یک “تئوریسین” صرف فریب داد. او در تبدیل شدن به یک انقلابی تئوریسین متوقف شد، یا به عبارت بهتر نتوانست یک انقلابی بشود. به محض اینکه صحنه برای یک نبرد حقیقی بین سرمایه داری و سوسیالیسم پس از جنگ ایجاد شد، تئوریهای وی سقوط کردند زیرا آنها در عمل از جنبشی که میبایست آنرا نمایندگی کنند طلاق گرفته بودند.

باوجود همه اینها، کائوتسکی مخالف شوینیسم پرحرارت حزبش بود. او از جنگ مانند ابرت، شیدمان و هیندنبرگ استقبال ننمود و به طرفداری از اعتبارات نامشروط جنگ نپرداخت و در انتها مجبور شد افسانه مارکسیسم ارتدکسی را که در طی ۳۰ سال نوشتن آن را کسب کرده بود با دستان خود نابود سازد. کسی که در سال ۱۹۰۲ (۷) اعلام کرده بود که ما به مرحله مبارزات کارگری برای قدرت دولتی وارد شده ایم. زمانیکه کارگران وی را جدی گرفتند اعلام نمود که چنین اقداماتی دیوانگی محض است. او به عنوان کسی که شجاعانه علیه وزارت میلران و ژورس در فرانسه مبارزه کرده بود، بعد از بیست سال با همان استدلالات دشمنان قبلی خود، به طرفداری از سیاست ائتلافی سوسیال دموکراسی آلمان برخاست. او به عنوان کسی که در سال ۱۹۰۹ خود را با “راه قدرت” تداعی میکرد، در خیال این بود که پس از جنگ الترا امپریالیسم وسیله ای برای صلح بشود. او بقیه عمر خود را برای توجیه ایدئولوژی همکاری طبقاتی خود به تفسیر دوباره دیدگاههای قبلی خود گذراند. کائوتسکی در آخرین اثر خود “در جریان مبارزه طبقاتی” نوشت: پرولتاریا بیش از پیش، پیشاهنگ احیای انسانیت میشود که در آن اقدام ، بیشتر اقشار غیرپرولتری جامعه نیز بدان علاقه مند میشوند. این، خیانت به ایده مبارزه طبقاتی نیست. من این نظر را قبل از اینکه بلشویسم بوجود بیاید، برای مثال در سال ۱۹۰۳ در مقاله “طبقه، منافع عمومی و خاص” در عصر جدید آورده ام. من به این نتیجه رسیدم که مبارزه طبقاتی پرولتاریا همبستگی طبقاتی را برسمیت نمیشناسد، بلکه تنها همبستگی نوع انسان را برسمیت میشناسد (۸)

 

در حقیقت کائوتسکی را نمیتوان مرتد خواند. تنها یک کج فهمی کامل از تئوری و عمل جنبش سوسیال دموکراتیک و فعالیت کائوتسکی میتواند به این سوًتفاهم منجر گردد. کائوتسکی آرزو داشت که برای خشنود ساختن انگلس و مارکس خادم خوبی برای مارکسیسم باشد. وی از مارکس به عنوان نمونه تیپیک یک سوسیال دموکرات بی ذوق “استاد بزرگ”، “آسمانی” خدای رعد و برق” و غیره نام میبرد. او بطور فوق العاده ای افتخار میکرد که مارکس وی را برعکس گوته که همکار جوان خود هینه را به سردی پذیرفت به گرمی پذیرا شد.(۹) زمانیکه انگلس وی و  برنشتاین را به عنوان “نمایندگان مورد اعتماد تئوری مارکسی” به حساب آورد، او قسم خورد که انگلس را ناخشنود نسازد. او در طی بخش اعظم زندگی خود به حرف خود وفادار ماند. او وقتی به انگلس شکایت میبرد (۱۰) ، که “تقریبا همه روشنفکران در حزب …  برای مستعمرات، برای تفکر ملی، برای احیای نژاد عتیق آلمانی، برای اعتماد به دولت، برای داشتن قدرت عدالت ناله میکنند و میخواهند این خواستها  را جایگزین مبارزه طبقاتی کنند و با تعبیر ماتریالیستی تاریخ به مخالفت میپردازند و آن را دگم مارکسی میخوانند.”، جزو آدمهای صادق حزب بود. او میخواست علیه آنها وارد بحث و مناظره شود. او میخواست از آنچه که بت هایش ایجاد کرده اند حمایت کند.  وی به عنوان ناظم مدرسه شاگرد خوبی نیز بود.

 

خود انگلس این “انحطاط” جنبش را خیلی زودتر درک کرد. انگلس در جواب به شکایات کائوتسکی  گفت(۱۱) که” توسعه سرمایه داری ثابت نمود که از ضد فشار انقلابی، قوی تر است. یک قیام فوری و ناگهانی علیه سرمایه داری نیاز به یک تکان شدید دارد، نظیر از دست رفتن غلبه بر بازار جهانی و یا فرصت ناگهانی انقلابی در فرانسه.” اما هیچکدام از اینها اتفاق نیافتاد. سوسیالیستها دیگر منتظر انقلاب نماندند. برنشتاین در عوض منتظر مرگ انگلس ما ند تا از ناخشنود ساختن انگلس جلوگیری کند. مردی که خودش را مدیون وی میدانست – قبل از اینکه اعلام کند که “هدف هیچ چیز و جنبش همه چیز.” این حقیقتی است که انگلس در اواخر عمر خود، خودش نیرو های رفرمیستی را تقویت کرد. با این حال، در مورد انگلس تنها میتوان آن را  ضعف موضع وی در مقابل دنیا دانست اما همین ضعف، منبع قدرت مقلدینش شد. مارکس و انگلس در زمانهای متفاوت و مجددا به برخورد سازش ناپذیر مانیفست کمونیست و کاپیتال برگشتند. برای مثال در نقد برنامه گوتا که انتشار آن به منظور عدم اختلال در کار سازشکاران در جنبش بود به تاخیر افتاد. امکان انتشار آن تنها پس از مبارزه با بوروکراسی حزب عملی شد که چگونگی آن، انگلس را بدین سوسوق داد که اظهار کند که در حقیقت آن ایده درخشانی است که پس از رهایی از قوانین سوسیالیستی بیسمارکی علم سوسیالیست آلمانی، همراه با قوانین سوسیالیستی را داشته باشیم که توسط مقامات حزب  سوسیال دموکرات فرموله شده باشد. (۱۲)

 

کائوتسکی از مارکسیسمی که قبلا اخته شده بود دفاع کرد. مارکسیسم رادیکال، انقلابی، ضد سرمایه داری توسط سرمایه داری شکست داده شده بود. در کنگره انترناسیونال کارگران در سال ۱۸۷۲ در هاگ، مارکس  اعلام کرده بود: “روزی کارگران باید برتری سیاسی را به منظور برقراری یک سازمان کار نوین کسب کنند … البته من تصور نمیکنم که ابزار این هدف در همه جا یکسان خواهد بود … و ما نمیتوانیم انکار کنیم که کشورهایی نظیر ایالات متحده و انگلیس وجود دارند که در آنجا کارگران ممکن است امید به این داشته باشند که به این هدف با ابزار های صلح آمیز دست پیدا کنند.” این اظهار نظر اجازه داد حتی رویزیونیست ها هم خود را مارکسیست بخوانند و تنها استدلالی که کائوتسکی میتوانست علیه آنها در کنگره اشتوتگارت حزب در سال ۱۸۹۸ اقامه کند این بود که پروسه دموکراتیزه و اجتماعی شدن در انگلستان و امریکا را که از سوی رویزیونیستها ادعا میشد برای آلمان نیز خوب و مفید است، انکار کند. او موضع مارکس  در رابطه با تدریجی بودن انتقال صلح آمیز جامعه در بعضی کشور ها را تکرار کرد  و به این اظهار نظر اضافه نمود که او نیز “چیزی بیش از این آرزو نمیکند که سوسیالیسم بدون فاجعه مستقر گردد.”، در عین حال او در مورد امکان آن شک نمود.

 

این قابل درک است که بر اساس چنین تفکری برای کائوتسکی این امر امکانپذیر بود که تصور کند بعد از جنگ و با امکان سریع توسعه نهاد های دموکراتیک در آلمان و روسیه، راه رسیدن به سوسیالیسم از طریق مسالمت آمیز در این کشور ها تحقق خواهد یافت. راه صلح آمیز برای وی راهی مطمئن بود زیرا که میتوانست به “همبستگی نوع بشر” وی بهتر خدمت کند. روشنفکران سوسیالیست آرزو داشتند به موقعیت و نجابتی بازگردند که بورژوازی با آنان رفتار میکرده است. در نهایت ما همه آدمهای باتربیت و محترمی هستیم. (بورژوازی و روشنفکران.م) زندگی منظم طبقه خرده بورژوای روشنفکر توسط یک جنبش سوسیالیستی قدرتمند تامین گردید و آنها را به جنبه های اخلاقی و فرهنگی امور سوق داد. کائوتسکی از روشهای بلشویکها  به اندازه روشهای گارد های سفید تنفر داشت و برخلاف سفید ها با اهداف بلشویسم توافق کامل داشت. رهبران جنبش سوسیالیستی در پس سیمای انقلاب پرولتری فاجعه ای را دیدند که موقعیت خودشان کمتر از بورژوازی به خطر نمیافتاد. نفرت آنها از بی نظمی دفاعی بخاطر موقعیت مادی، اجتماعی و فکری خودشان بود. سوسالیسم نباید بطور غیرقانونی بلکه باید از راه قانون ایجاد شود، تحت چنین شرایطی سازمانهای موجود و رهبران بر جنبش تسلط خواهند داشت. و تفسیر آنها  از قریب الوقوع بودن موفقیت آمیز انقلاب پرولتری نشان داد که نه تنها دستاورد های کارگران در عرصه اقتصادی علیه خود کارگران بکار گرفته شد بلکه موفقیت شان در عرصه سیاسی همچنین به اسلحه ای علیه آزادی شان تبدیل گردید. قدرتمندترین خاکریز علیه یک راه حل رادیکال، معضل اجتماعی سوسیال دموکراسی بود که کارگران میزان قدرت خود را با رشد آن میبایست میسنجیدند.

 

مشکل حفظ جوهر انقلابی تئوری های مارکس در دوران غیرانقلابی ، خود را کاملا نشان میدهد. در اظهار نظر کائوتسکی زمانیکه میگفت جنبش سوسیالیستی نمیتواند در دوران جنگ عمل کند زیرا جنگ موقتا شرایط غیرانقلابی بوجود میاورد رگه ای از حقیقت وجود دارد. انقلاب ایزوله شده و شکست موقتی پیش میآید. او میبایست منتظر بماند تا شرایط تغییر کند، تا آمادگی ذهنی برای شرکت در جنگ با ناممکن بودن عینی برای آمادگی ذهنی شکسته شود. یک انقلابی نمیتواند از زمانی به زمان دیگر خارج از دنیا بایستد و نظاره گر باشد. اعتقاد بر اینکه عمل انقلابی در اعمال مستقل کارگران ابراز شود همیشه وسیله ممکنی است برای قربانی شدن به توهمات دموکراتیک. اما نظاره گر بودن مشکل تر است برای اینکه هیچکس نمیداند چه زمانی شرایط تغییر مییابد و هیچکس نمیخواهد وقتی تغییرات بوقوع میپوندند خارج از گود باشد. ثبات و استواری و انسجام ، تنها در تئوری وجود دارد. نمیتوان گفت که تئوریهای مارکس منسجم نبودند، با همه اینها میتوان گفت که مارکس استوار و منسجم نبود، برای مثال او نیز مجبور بود  به واقعیات تغییریابنده توجه کرده ودر زمانهای غیرانقلابی به شیوه غیرانقلابی عمل کند.  تئوری های وی محدود به ضروریات مبارزه طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا بود اما عمل وی مداوم بود. مارکس در عمل خود با مشکلاتی روبرو میشد که با اصول ضروری قابل حل و فصل نبود. مارکسیسم که در دوران شکوفایی سرمایه داری ، حاضر به عقب نشینی نبود و مبارزه طبقاتی و انقلابی را امری همیشگی و جاری میدانست، نمیتوانست برخلاف تئوری منتجه از این امر عمل کند.  تئوری مبارزه طبقاتی همیشه حاضر در صحنه، توجیهی بیش از مفهوم پیشرفت بورژوایی نمیتوانست باشد. هیچ چیز بطور اتوماتیک سربالایی حرکت نمیکند.( همیشه همه چیز بروفق مراد نمیگردد.م). مبارزه با تغییرات مساعد و نامساعد روبرو میشود ودر بعضی شرایط با موانع و شکست کامل روبرو میشود. اعضای اندکی از کارگران با دولت سرمایه داری قدرتمند به مخالفت برمیخیزند در حالیکه تاریخ هنوز به نفع سرمایه داری عمل میکند غولی را که انگلهای سرمایه داری بر آن تکیه میکنند نمایندگی نمیکند، بلکه بیشتر گاونری را نمایندگی میکند که در زیر یوغ مجبور است به جهاتی حرکت کند که سیخ را در دماغش فروکرده اند. در طی مرحله غیرانقلابی سرمایه داری صعودی، مارکسیسم تنها توانست به عنوان یک ایدئولوژی باقی بماند که به پراتیک کاملا متفاوتی خدمت کرد. حتی در شکل ایدئولوژی نیز مجددا توسط حوادث و اتفاقات واقعی محدود شد. مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی در روبرو شدن با تحولات اجتماعی مجبور بود در خدمت اهداف سرمایه دارانه از ایدئولوژی غیر مستقیم طبقاتی به ایدئولوژی مستقیم طبقاتی تبدیل شود.

مارکس تئوریهایش را در دوران های انقلابی توسعه داد. او به عنوان پیشروترین انقلابی بورژوایی، نزدیکترین به پرولتاریا بود. شکست انقلابیون بورژواری و موفقیت آن در درون ضدانقلاب، مارکس را متقاعد ساخت که طبقه انقلابی جدید فقط میتواند طبقه کارگر باشد و او تئوری اجتماعی- اقتصادی انقلاب طبقه کارگر را ایجاد نمود. او مانند خیلی از هم عصران خود قدرت و انعطاف پذیری سرمایه را دست کم گرفت و انتظار داشت به زودی شاهد پایان جامعه بورژوازی خواهد بود. در مقابل مارکس، دو آلترناتیو قرار گرفتند:  او یا میبایست خارج از توسعه واقعی باقی میماند و خود را  به تفکر رادیکال غیرقابل اجرا محدود میکرد و یا تحت شرایط داده شده ، در مبارزات واقعی شرکت میکرد و تئوری های انقلابی را برای روز های بهتر ذخیره میکرد. این راه حل دوم تحت عنوان تناسب بین عمل و تئوری توجیه شد. شکست یا موفقیت فعالیتهای پرولتری به مساله ای مربوط به تاکتیک درست یا نادرست و مساله سازمان مناسب و رهبری درست مربوط شد. این برداشت از مبارزه طبقاتی کمتر ارتباطی با انقلاب بورژوایی داشت، که در تحول خود به جنبه ژاکوبنیستی جنبش کارگری منجر گردید و با نام وی تداعی شد. این برداشت بیشتر مربوط به عمل غیرانقلابی جنبش، بخاطر دوران غیرانقلابی  میشود.

مارکسیسم کائوتسکی، مارکسیسمی صرفا ایدئولوژیک بود که به مروز زمان به کانالهای ایده آلیستی بازگشت. ارتدکسی کائوتسکی در حقیقت حفظ مصنوعی ایده های مخالف عمل واقعی بود و به همین دلیل مجبور شد در مقابل واقعیات عقب نشینی کند، چرا که واقعیت همیشه قدرتمند تر از ایدئولوژی است. یک ارتدکسی واقعی مارکسی تنها با بازگشت شرایط انقلابی ممکن بود و چنین ارتدکسی خود را نه با کلمات، بلکه بر اساس مبارزه بین پرولتاریا و بورژوازی در شرایط تازه و تغییریافته در عمل تداعی میکرد. عقب نشینی تئوری در مقابل عمل در نوشته های کائوتسکی به روشنی خود را نشان میدهد.

بسیاری از کتابها و مقالاتی که توسط کائوتسکی نوشته شد، تقریبا به همه مسایل اجتماعی و بخصوص جنبش کارگری اختصاص یافته است. بهر حال، نوشته های وی را میتوان تحت عناوین آقتصاد، تاریخ، و فلسفه دسته بندی کرد. کائوتسکی در عرصه اقتصاد سیاسی سهم آنچنانی ندارد. او توده ای کننده جلد اول کاپیتال مارکس و ادیتور “تئوریهای ارزش اضافی” بود که بین سالهای۱۹۰۴ تا ۱۹۱۰ انتشار یافت. توده ای کردن تئوریهای اقتصادی مارکس از سوی کائوتسکی خودش را از تفسیر عموما پذیرفته شده از پدیده اقتصاد در بین جنبش سوسیالیستی و حتی رویزیونیستها مجزا نمیکند. در حقیقت، بخشی از کتاب مشهور وی بنام “دکترین های اقتصادی” توسط برنشتاین نوشته شده است. در بحث های داغی که در اواخر قرن در رابطه با معنی تئوریهای مارکس در جلد دوم و سوم درگرفت، کائوتسکی سهم ناچیزی دارد.  از نظر کائوتسکی، جلد اول کاپیتال برای کارگران و جنبش آنها کافی است. جلد اول کاپیتال شامل پروسه تولید، کارخانه و استثمار میشد و این ها برای جنبش کارگری علیه سرمایه داری لازم است. دو جلد دیگر کاپیتال، در جزئیات بیشتر به گرایشات سرمایه داری در رابطه با بحران و متلاشی شدن سرمایه مربوط است که این امور به واقعیت فوری ارتباط ندارد. این مساله نه تنها از سوی کائوتسکی مورد غفلت قرار گرفت، بلکه اکثر تئوریسین های مارکسیستی دوره شکوفایی سرمایه داری نیز به آن توجهی نکردند. کائوتسکی در مروری بر جلد دوم کاپیتال در سال ۱۸۸۶ اظهار داشت که این قسمت از کتاب کمتر مورد توجه کارگران قرار میگیرد چون مربوط  به تحقق ارزش اضافی است که بیشتر باید مشغله سرمایه داران باشد. زمانیکه برنشتاین به تئوریهای اقتصادی مارکس حمله نمود و تئوری متلاشی شدن سرمایه را رد کرد، کائوتسکی در دفاع از مارکسیسم به انکار خود مساله پرداخت و گفت که مارکس هرگز چنین تئوری خاصی که اشاره به پایان سرمایه داری کرده باشد تدوین ننموده و چنین مفهومی تنها اختراع خود برنشتاین است. او مشکلات و تناقضات سرمایه داری را در گردش  میدید. مصرف نمیتواند به سرعت تولید و اضافه تولید دایمی رشد کند تا این امر به ضرورت سیاسی سوسیالیسم منجر شود. کائوتسکی علیه تئوری توگان بارونوسکی، تئوری خود را ایجاد نمود. بنا به تئوری توگان، توسعه بیوقفه سرمایه داری از این حقیقت ناشی میشود که سرمایه بازارهای خود را بوجود میآورد و بر عدم تناسب توسعه خود غالب میگردد. این تئوری کل جنبش رفرمیستی را تحت تاثیر قرار داد. کائوتسکی (۱۳) در مخالفت با این تئوری، تئوری مصرف ناکافی خود را بوجود آورد تا اجتناب ناپذیر بودن بحران های سرمایه داری را توضیح دهد. بحرانهایی که کمک به آفرینش شرایط ذهنی انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم میکنند. با همه اینها، وی ۲۵ سال بعد، صریحا اعتراف نمود که ارزیابی اقتصادی وی از امکانات سرمایه داری از نقطه نظر اقتصادی نادرست بوده و سرمایه امروز نسبت به ۵۰ سال قبل شاداب تر و زنده تر است.(۱۴)

ناروشنی و تناقضاتی که کائوتسکی در عرصه اقتصاد از خود نشان داد، با قبول نظریه قبلا محکوم شده بارونوسکی به اوج خود رسید. آنها  تنها بازتابی از تغییر نگرش وی بطور کلی نسبت به تفکرات بورژوایی و جامعه سرمایه داری بود. کائوتسکی در کتاب ۲۰۰۰ صفحه ای “مفهوم ماتریالیستی تاریخ”، که  آن را بهترین و نهایی ترین محصول سراسر عمر خود اعلام کرد و در آن از توسعه طبیعت، جامعه و دولت سخن گفت، نه تنها روش موشکافانه بیان و دانش وسیع خود را از تئوریها و حقایق به نمایش میگذارد، بلکه بسیاری از تصورات نادرست خود رانیز مارکسیستی قلمداد کرده و گسست نهایی خود را با علم مارکسی به تصویر میکشد. وی در اینجا به صراحت اعلام میکند: “در زمانهایی تجدید نظر در مارکسیسم غیرقابل اجتناب است.” (۱۶) او اینجا همه چیزهایی را که در طول عمرش علیه شان جنگیده بود قبول میکند.او دیگر علاقه مند به تفسیر مارکسیسم نیست بلکه آماده پذیرفتن مسئولیت تفکرات خود است و اثر اصلی خود را به عنوان دریافت تاریخی نه کاملا جدا ولی مستقل از مارکس و انگلس عرضه میکند. او اکنون ادعا میکند که آموزگارانش درک  ماتریالستی تاریخ را با نادیده گرفتن عوامل طبیعی محدود کرده اند. در عین حال او نه از هگل بلکه از داروین شروع میکند و حوزه ماتریالیسم تاریخی را تا ترکیب شدن با زیست شناسی توسعه میدهد. اما این توسعه ماتریالیسم تاریخی جز بازگشت به ماتریالسم طبیعت گرایانه ناب متقدمین مارکس نبود. این چیزی جز بازگشت به موضع بورژوازی انقلابی نبود که مارکس با رد فویرباخ بر آن غلبه کرده بود. بر اساس این ماتریالیسم طبیعت گرایانه، کائوتسکی مانند فیلسوف های بورژوازی ماقبل خود،  راهی جز قبول درک ایده آلیستی از تکامل اجتماعی ندارد. وی وقتی به مساله دولت برمیگردد آشکارا درک کهنه بورژوازی را میپذیرد و تاریخ انسان را به تاریخ دولت تقلیل میدهد و نهایتا به دولت بورژوا دموکراتیک ختم میکند. او صراحتا اعلام میکند که دیگر جایی برای تضاد طبقاتی خشونت آمیز نمانده است و میتوان بطور صلح آمیز از راه تبلیغات و سیستم اتنخاباتی  به منازعات پایان داد و در این زمینه تصمیم گرفت. (۱۸)

باوجود اینکه ما دراینجا قادر نیستیم در جزئیات به این کار فوق العاده کائوتسکی بپردازیم،(۱۹) اما باید بگوییم که این کار جوهر مشکوک مارکسیسم کائوتسکی را به نمایش میگذارد. ارتباط وی با جنبش کارگری عطف به ماسبق محسوب میشود. شرکت وی در این جنبش چیزی بیش از شکلی از کار اجتماعی بورژوازی نبوده است. بدون شک ، کائوتسکی هرگز موضع واقعی مارکس و انگلس را درک نکرد و یا حداقل بین ارتباط بلافصل تئوری و واقعیت، تعقل ننمود. این شاگرد بظاهر جدی مارکسیسم، مانند هر کشیش پارسا به دوگانگی عمل و آموزشهای خود پی نبرد.  او بدون شک ، صمیمانه دوست داشت بورژوایی باشد که مارکس در موردش گفت:” او سرمایه داری است که منحصرا در خدمت منفعت طبقه کارگر است.” او حتی با چنین امری مخالفت میکرد، مگر اینکه این امر به شیوه بورژوا دموکراتیک قابل دستیابی باشد. تروتسکی در مورد وی نوشت:” کائوتسکی ملودی بلشویکی راکه به گوشش  ناخوش آیند میآید انکار میکند، اما بدنبال ملودی دیگر نمیگردد. راه حل ساده است. آهنگساز ساز پیر، از نواختن ساز انقلاب بالکل سرباز میزند.”( ۲۰)

کائوتسکی در اواخر عمر خود تشخیص داد که آرزوی وی برای اصلاحات سرمایه داری با ابزار صلح آمیز و دموکراتیک تحقق نخواهد یافت. و همانطور که در زمانهای قبل طرفدار ایدئولوژی مارکسی بود و از واقعیت جدا شده بود و به دشمنانش خدمت کرده بود، اکنون طرفدار بازار آزاد بورژوایی گشته و با جدا شدن از شرایط واقعی توسعه سرمایه داری فاشیستی، به همان اندازه که ایدئولوژی مارکسی او در خدمت سرمایه داری دموکراتیک قرار گرفت، بهمان اندازه ایدئولوژی بازار آزادش در خدمت فاشیسم قرار گرفت. او در آخرین اثر خود نوشت” مردم امروز دوست دارند بطور اهانت آمیزی از اقتصاد آزاد صحبت کنند.” او می افزاید:”در هر حال، تئوریهای اقتصادی کینز، آدام اسمیت و ریکاردو تئوریهای باطل و منسوخی نیستند. مارکس در اساس آنها را پذیرفته و توسعه داده است و هرگز این را انکار نکرده است که تولید کالایی آزاد بهترین اساس را برای توسعه فراهم میسازد.  مارکس خود را از اقتصاددانان کلاسیک متمایز ساخت. وی زمانی که دریافت، تولید کالایی تولیدگنندگان خصوصی  تنها شکل ممکن تولید است، آن را بالاترین شکل تولیدی دید که در توسعه خود، شرایط را به شکل بهتری برای تولید اجتماعی فراهم میسازد. جاییکه درجامعه، کل جمعیت کار کن، ابزار تولید را کنترل میکنند و تولید نه بخاطر سود، بلکه برای رفع نیاز ها انجام میپذیرد. شیوه تولید سوسیالیستی قوانین خاص خود را دارد که از جهات متعدد با قوانین تولید کالایی متفاوت است. با همه اینها، تا آنجا که تولید کالایی غلبه دارد، اگر قوانین حرکتشان در عرصه لیبرالیسم کشف شود، بهتر عمل خواهد کرد.” (۲۱)

این ایده ها در فردی که خود “تئوریهای ارزش اضافی” مارکس را ادیت کرده، شگفت انگیز است. تئوریهایی که بطور جامع ثابت کرد که مارکس در هیچ دوره ای از زندگیش از این نظریه که محتوای جدید تئوریهای سوسیالیستی و کمونیستی ، نتیجه منطقی  تئوریهای کاملا بورژوایی کینز، اسمیت و ریکاردوهستند ویا از آنها استخراج شده اند، حمایت نکرده است. (۲۲) بنابراین، این موضع کائوتسکی به بیان قبلی ما که گفتیم وی شاگرد خوب مارکس و انگلس بود اعتبار لازمه را میدهد. او تا آنجا مارکسیست بود که مارکسیسم در مفاهیم محدود تحولات اجتماعی و جامعه سرمایه داری بگنجد. برای کائوتسکی، جامعه سوسیالیستی یا نتیجه منطقی توسعه سرمایه دارانه تولید کالایی تنها یک سیستم سرمایه داری دولتی است. زمانیکه یکبار کائوتسکی مفهوم ارزش مارکس را به عنوان قانون اقتصاد سوسیالیستی بشرط بکارگیری آگاهانه آن به جای واگذاری به عملکرد کور بازار اعلام نمود، انگلس به وی اشاره کرد(۲۳) که برای مارکس ارزش، یک مقوله منحصرا تاریخی است که نه قبل از سرمایه داری و نه بعد از سرمایه داری میتوانست وجود داشته باشد.و کائوتسکی نظر انگلس را پذیرفت و در کتاب “دکترین های اقتصادی کارل مارکس (۱۸۸۷) ارزش را به عنوان مقوله ای تاریخی ذکر کرد.  باوجود این، بعد ها ، در عکس العمل به نقد بورژوازی از تئوری اقتصادی اجتماعی، او در کتاب “انقلاب پرولتری و برنامه آن”(۱۹۲۲)  دوباره مفهوم ارزش، بازار و  اقتصاد پولی، و تولید کالایی را در طرح جامعه سوسیالیستی گنجاند. چیزی که مقوله تاریخی بود ابدی شد. انگلس بیهوده گفته بود. کائوتسکی به موضع قبلی خود، به خرده بورژوازی برگشت. به خرده بورژوازی که به یک اندازه از انحصار و کنترل و سوسیالیسم نفرت داشت. خرده بورژوازی که امیدوار به تغییر کمی جامعه، گسترش بازتولید شرایط موجود، سرمایه داری بزرگتر و بهتر، و دموکراسی جامع تر در شرایط اوج گیری سرمایه داری به فاشیسم یا تغییر به کمونیسم بود.

 کائوتسکی حفظ تولید کالایی آزاد و سیاست حاکم بر آن را به اقتصاد فاشیسم ترجیح میداد، زیرا سیستم قبلی طولانی بودن عظمت و کوتاه بودن نکبت خود را خود تعیین میکرد. وی همانطور که دموکراسی بورژوایی را با عبارت مارکسی حفظ کرده بود اکنون واقعیت فاشیستی را با عبارت پردازی دموکراتیک پنهان میکرد. مردی که کمی قبل از مرگش توسط  فاشیسم در حال رژه، از برلین به وین و از وین به پراگ و از پراگ به آمستردام رانده میشد ، در کتابی که در سال (۲۴)۱۹۳۷ انتشار داد، بطور واضح نشان داد که وقتی مارکسیستی، از ماتریالیسم به مفهموم ایده آلیستی تکامل اجتماعی قدم میگذارد، دیر یا زود به مرز افکاری میرسد که  تبدیل به دیوانگی میشود. در آلمان گزارشی نشان میدهد که هایدنبرگ موقع سان دیدن از گروههای توفان، به ژنرال کنار دست خود میگوید” من نمیدانستم که ما این همه اسیر جنگی روسی داریم.”  کائوتسکی هم. درآخرین کتابش  هنوز حال و هوای تنن برگ را دارد. ( در روز های اول جنگ بین امپراطوری روسیه و آلمان تقریبا دو لشگر اول و دوم روسیه منهدم گردید.م)  اثر کائوتسکی توضیح وفادارانه مواضع متفاوت سوسیالیستها و پیشینیان آنها در رابطه با جنگ از قرن ۱۵ تا حال را در برمیگیرد. این نشان میدهد که مارکسیسم نه تنها برای کائوتسکی بلکه در کل، زمانیکه پرولتاریا را با نیاز و مصالح بورژوازی پیوند میدهد، چقدر مضحک و مسخره میشود.

همانطور که گفته شد، کائوتسکی در آخرین کتاب خود نوشت” برای تعیین موضع در رابطه با جنگ از سوی سوسیالیستها و دموکراتها، علیرغم موضع ما جواب مستقیمی وجود ندارد. او قبل از اینکه جنگ درگیر شود و علت و هدف آن مشخص شود جواب مستقیمی به این سوال داد. او از این موضع طرفداری میکند که “اگر جنگ درگیر شود، سوسیالیستها باید اتحاد خود را حفظ کرده و سازمانشان را در جریان جنگ سالم نگهدارند،  تا هر وقت میوه رسید و  رژیمهای سیاسی  منفور سرنگون شدند، امکان بهره برداری از آن فراهم شود. در سال ۱۹۱۴ این اتحاد از بین رفت و ما هنوز از این فاجعه رنج میبریم. اما امروز همه چیز روشن تر از آن زمان است. مخالفت بین دولتهای دموکراتیک و ضددموکراتیک تندوتیزتر از گذشته است و اگر جنگ جهانی تازه ای درگیر شود، سوسیالیستها در کنار دولتهای دموکراتیک قرار خواهند گرفت. بعد از تجربه جنگ اخیر و تاریخ پس از آن نیازی نیست انگشت اتهام بسوی کسی دراز شود زیرا که دیگر دلیل جنگ چیزی سری نیست. با این حال، طرح چنین سوالاتی احمقانه نیست چرا که ممکن است کسی باور کند.  پشت این ساده لوحی آشکار قصد خدمت به شکلی از سرمایه داری در مبارزه با شکل دیگر سرمایه داری خوابیده است. این ساده لوحی، کارگران را برای جنگ آینده آماده میکند تا در ازای آن حق سازماندهی سازمانهای کارگری، رای دادن در انتخابات، و حق تشکل داشته باشند که به سرمایه و سازمانهای کارگری سرمایه دارانه خدمت کنند. این سیاست قدیمی کائوتسکی است که با کسب امتیازاتی از بورژوازی، میلیونها کارگر مرده را در جنگهای سرمایه دارانه آینده معاوضه میکند. در حقیقت، به عنوان جنگ های سرمایه داری، صرفنظر از تفاوتهای سیاسی دولتهای شرکت کننده در جنگ، صرفنظر از شعارهای استفاده شده، جنگها تنها برای منافع سرمایه داری و علیه طبقه کارگر است. بنابراین، جنگ کارگران را از  احتمال انتخاب بین شرکت مشروط و غیرمشروط محروم میسازد. برعکس،  حتی در دوره ماقبل جنگ، چه در کشور های  فاشیستی و چه در کشور های ضدفاشیستی همراه با دیکتاتوری نظامی خواهد بود. جنگ آخرین تفاوت بین کشور های دموکراتیک و ضددموکراتیک را محو خواهد کرد.  در این شرایط کارگران به هیتلر خدمت خواهند کرد همانطور که به قیصر خدمت کردند. آنها به روزولت خدمت خواهند کرد همانطور که به ویلسون خدمت کردند. آنها بخاطر استالین خواهند مرد همانطور که بخاطر تزار مردند.

کائوتسکی از واقعیت فاشیسم مضطرب نشد زیرا برای وی دموکراسی شکل طبیعی سرمایه داری بود. شرایط جدید، یک بیماری و یک فاجعه موقت بود، چیزی که نسبت به سرمایده داری امری خارجی بود. او واقعا به جنگ برای دموکراسی اعتقاد داشت، که اجازه میداد سرمایه داری با منطق خویش به یک منفت مشترک واقعی ختم شود. و میتوان پیش بینی سال ۱۹۳۷ وی را در جملات زیرین یافت” وقت آن فرارسیده است که بالاخره دولتها اختلافات خود را به روشهای سیاسی حل و فصل کنند.(۲۶) “سیاست استیلای چین بر ژاپن، ایتالیا بر اتیوپی آخرین پژواک مربوط به دوران گذشته و امپریالیسم میباشد. به سختی میتوان انتظار جنگهایی با این ویژگی را شاهد بود”.  (۲۷) صد ها جمله نظیر این ها را میتوان در این کتاب دید، به نظر میرسد در این دوره همه دنیا به چهار دیواری کتابخانه اش محدود شده و وی از اضافه کردن جلد های تازه تاریخ اخیر به کتابخانه اش غافل مانده است. کائوتسکی متقاعد شد که بدون جنگ هم فاشیسم شکست خواهد خورد و دموکراسی بازگشت نموده و مانند دوران قبل از فاشیسم، دوره صلح آمیز توسعه به سوی سوسیالیسم فراخواهد رسید.  او ضعف اساسی فاشیسم را چنین به تصویر کشید که “کاراکتر شخصی دیکتاتوری بر این امر دلالت دارد که هستی خود را به طول عمر یک انسان محدود میسازد.”(۲۸) او بر این باور بود که پس از سپری شدن دوران فاشیسم، زندگی به حالت عادی خود برگشته و دموکراسی سوسیالیستی افزایش یابنده پیشروی کرده و اصلاحات جاری آغاز شده از زمان سیاستهای ائتلافی سوسیال دموکراتیک ادامه خواهند یافت. با همه اینها، اکنون آشکار شده است که اصلاحات سرمایه داری تنها در شکل اصلاحات فاشیستی امکان پذیر بود. درحقیقت، بخش اعظم باصطلاح برنامه اجتماعی کردن که خود سوسیال دموکراسی جرات اجرایش را نداشت، از سوی فاشیسم عملی شده است. همانطور که خواستهای بورژوازی آلمان در ۱۸۴۸ عملی نشد و این خواستها در دوران ضدانقلاب جامه عمل پوشید. به همین ترتیب، برنامه اصلاحات سوسیال دموکراسی که در دوران خود نتوانست شروع شود، توسط هیتلر عملی شد. بنابراین باید به چند حقیقت اشاره شود، این نه سوسیال دموکراسی بلکه هیتلر بود که آرزوی دیرینه سوسیالیستها را جامه عمل پوشاند. سوسیال دموکراسی آرزوی کنترل صنایع و بانکها را از سوی دولت داشت و هیتلر این کار را برای آنان عملی کرد. باز این نه سوسیال دموکراسی بلکه هیتلر بود که اول ماه مه را قانونی کرد. یک تحلیل دقیق از آنچه که سوسیالیستها میخواستند و هرگز عملی نکردند، اگر با سیاستهای واقعی هیتلر از سال ۱۹۳۳ مقایسه شود، برای هر ناظر بیطرفی آشکار خواهد ساخت که هیتلر همان برنامه سوسیال دموکراتها را اما بدون سوسیالیستها عملی ساخت. سوسیال دموکراسی و کائوتسکی مثل خود هیتلر،هم مخالف بلشویسم بودند و هم مخالف کمونیسم. حتی یک سیستم سرمایه داری دولتی کامل، نظیر روسیه به نفع کنترل کامل دولتی از سوی سوسیال دموکراسی و هیتلر رد گردید. برای عملی کردن چنین برنامه ای، سوسیالیستها جرات آن را نداشتند و فاشیستها این کار را به عهده گرفتند. ضدفاشیسم کائوتسکی این حقیقت را نشان داد که اوهمانطور که  قادر به تشخیص این مساله نشد که تئوری مارکسیستی باید با عمل مارکسیستی تکمیل شود، باز بعد ها هم نتوانست درک کند که سیاست اصلاحات سرمایه داری عمل اصلاحات سرمایه داری را طلب میکند که در عمل این سیاست تبدیل به سیاست فاشیستی شد. زندگی کائوتسکی میتواند این را به کارگران بیاموزاند که در مبارزه علیه سرمایه داری فاشیستی، مبارزه علیه دموکراسی بورژوایی و کائوتسکیسم گنجانیده شده است. زندگی کائوتسکی بدون سو نیت و در تمامیت حقیقت میتواند در این کلمات خلاصه شود. از مارکس تا هیتلر

 

 

 

یاداشت ها:

          ۱ Der Sozialistische Kampf. Paris, November 5, 193 8, p.271.

۲ K. Kautsky, Aus der Fruhzeit des Marxism us. Prague, 1935, p.20.

۳ Ibid., p.93.

۴ Capital. Vol I, p.677 (Kerr ed.).

۵ Die Internationale. Spring 1915.

۶ The Letters of Lenin. London 1937, p.342.

۷ The Social Revolution.

۸ K. Kautsky, Sozialisten und Krieg. Prague, 1937, p.673.

۹ Aus der Fruhzeit des Marxismus, p. 5 0.

۱۰ Ibid., p.112.

۱۱ Ibid., p.155.

۱۲ Ibid., p.273.

۱۳ Neue Zeit, 1902, No. 5

۱۴ K. Kautsky, Die Materialistische Geschichtsauffassung. Berlin, 1927. Vol. II, p.623.

۱۵ The limitations of Kautsky’s economic theories and their transformations in the course of his activities are excellently described and criticised by Henryk Grossman in his book Das Akkumulations- und Zusammenbruchsgesetz des kapitalistischen Systems (Leipzig, 1929), to which the interested reader is referred.

۱۶ K. Kautsky, Die Materialistische Geschichtsauffassung. Vol. II, p.630.

۱۷ Ibid., p.629.

۱۸ Ibid., p.431.

۱۹ The reader is referred to Karl Korsch’s extensive criticism of Kautsky’s work, Die Materialistische Geschichtsauffassung. Eine Auseinandersetzung mit Karl Kautsky. Leipzig, 1929.

۲۰ L. Trotsky, Dictatorship vs. Democracy.

۲۱ Sozialisten und Krieg. p.665.

۲۲ K. Korsch, Karl Marx. New York, 1938, p.92. See also: Engels’ Preface to the German edition of The Poverty of Philosophy, 1884; and to the second volume of Capital, 1895.

۲۳ Aus der Fruhzeit des Marxismus, p. 145.

۲۴ Sozialisten und Krieg.

۲۵ Ibid., p. VIII.

۲۶ Ibid., p.265.

۲۷ Ibid., p.656.

۲۸ Ibid., p.646.