« انفراد سیاسی بعنوان یک بلیه فرهنگی ما » نگاهی به «معضل منفردین» نوشته سعید صالحی نیا

مقوله پراکندگی بین نیروهای کمونیست و چپ سالیان سال است که موضوع بحث قرار گرفته است. پاسخ های گوناگون نظری وعملی در این عرصه بسیار است. درهر پاسخی عناصری از واقعیت وراه حل وجود داشته است. عامیانه ترین پاسخ ها فراخوان به وحدت فوری وکنار گذاشتن اختلافات وتکیه بر اشتراکات بوده است. که صرف نظر از جایگاه اخلاقی و موعظه وارش ، فاقد بار عملی است .   برخی مدل حزب وبرخی جبهه ویا اتحاد عمل های گذرا را به این موج عظیم انسانی توصیه میکنند  و از بطن شرایطی دیگر پاسخ خودرا فراهم می آورند و بعناوین مختلف از شناخت علل این پراکندگی شانه خالی میکنند. مدل های پیشنهادی شان چشم به آینده وملزومات انقلاب آتی ندارد. این پراکندگی از مشخصات دوره کنونی برخوردار است وتنها با شناخت درست علل آن میتوان آنرا پاسخی در خور داد وشکل سازمانی مناسب آنرا پیدا کرد .اما بدترین پاسخ ها همیشه از جانب کسانی داده شده که خیال میکنند مشکل اساسادر فهم آدم های منفرد است. برخی حزبی ها گمان میکنند درحالیکه حزب حاضر وآماده است ودرهایش بروی منفردین باز است چرا به حزب نمی پیوندند ؟! این سوال به جا ومنطقی است که هر حزبی باید ازخود بکند .اما نتایجی که ارائه میشود نا امید کننده است. تازه ترین این اعلام نتایج از سوی سعید صالحی نیا ارائه شده است. در قامتی روانشناسانه وعلمی ایشان می گویند این پراکندگی ناشی از « همان رفتار و ذهنیت وسواسی » است . « انفراد سیاسی بعنوان یک بلیه فرهنگی ما » است. چنین برخوردی با مقوله پراکندگی کاملا بدور از واقعیت وناشی از ذهنیتی سخت متوهم است . این نگاه از خود نمی پرسد چرا تجزیه سازمانهای سیاسی به نهایت خود رسیده است .سابقا تجزیه را به فداییان محدود میدانستند ، غافل از اینکه این شتری بود که در خانه همه خوابیده بود. علت اصلی این پراکندگی همان است که تجزیه سازمانها را رقم زده است.

 از نقد عملی سرمایه دور افتاده ایم. منطبق با نیاز جنبش کارگری وکمونیستی نیستیم. در مبارزات روزمره علیه سرمایه جایگاهی در خور نداریم. پس بحران داریم . بحران جنبش کمونیستی ناشی از عدم تطابق با نیاز جنش کارگری علیه سرمایه است. این واقعیت را نمی توان با القاب وعناوینی مثل تصاحب  « نمایندگی سیاسی طبقه کارگر » و.. پوشاند. اگر اینها نبود شاید میشد از روحیات و بلیات وفرهنگ هم صحبت کرد اما امروز این مقولات در نخستین پایه اهمیت قرار ندارند. قرار داشتن یا قرار گرفتن در صف «منفرد سیاسی » می تواند خود شما را شامل شود. در طوفان تجزیه ها تو میتوانی تنها بیافتی ورفقایت را برای مدتی نیابی. در برهوت تشکل پذیری و تشکل ممکن است حزب مناسب خودرا نیابی . یا روش های کنونی ات زیر سوال بروند  و راهی متفاوت را فی الفور نیابی. در این حالت تو دچار وسواس یا بلای معینی نیستی . مشکل تو مشکل پراتیک است که از کجا آغازکنی و چگونه ؟ پاسخ امری صرفا تئوریک نیست . من از پراکندگی منطورم پراکندگی در جنبش کارگری ومتعلقاتش است . تو اما منفرد سیاسی را عام وفرا طبقاتی طرح میکنی به همین خاطر یک بلای عمومی هم بر آن نازل میکنی واز آقای ماسالی انتظار داری با نصیحت دفع بلا کنند. و «آنها را با کار جمعی آشتی دهد.». زیرا مسئله را امری روحی روانی تلقی میکنی و می نویسی« روانشناسی “منفرد سیاسی بودن” را باید شناخت. ضعف را اینجا باید حل کرد ». تو در هر منفرد ، متحدی اما روان پریش ووسواسی می بینی. طرح آقای ماسالی ربطی به ادعاهای تو ندارد  به جنبش دیگری متعلق است. مشکل امری روانشناسانه نیست بلکه امری طبقاتی است. مشکل از جایی آغاز میشود که خودرا نماینده سیاسی طبقه کارگر میدانی واز این زاویه خودرا موظف میدانی که جنبش های دیگر را به سوی طبقه یعنی فعلا خودت بچرخانی. با آنها وارد مذاکره شوی واز میانشان برای انقلاب عضو گیری کنی. انقلاب نامیدن جنبش اخیر وعملکرد حزب در این دوره از همین درک ناشی میشود. انگار بنا بر ندیدن نقش طبقات در روند ها وجنبش هاست. همینکه شما مدعی نمایندگی سیاسی طبقه کارگری ، میتواند موضوع بحث یک منفرد سیاسی متعلق به جنبش کارگری با شما باشد. روانشناسی در این رابطه گرهی از کار نمی گشاید. به مقوله پراکندگی باید عمیق واجتماعی نگریست . در بحران ، زبان مشترک در هم ریخته است . کد ها تفاسیری  متنوع به تعداد منفردین وحتی متشکلین یافته اند. دیکتاتوری پرولتاریا، آزادی ، دموکراسی ، همکاری، اتحاد، انترناسیونالیزم ووو …. زبان مشترک محسوب نمی شوند.

 هم نظری در این مقولات ، بیشترامری عملی است تا نظری باشد. برای حل همزمان بحران وپراکندگی باید از عمل آغاز کرد. عمل چیزی جز همکاری نمی تواند باشد. عمل در عرصه ملزومات جنبش کارگری وانقلاب معنا می یابدو ملزومات انقلاب کارگری در ایران موضوع حرکت پروژه های همکاری است. از اینجا میتوان آغاز کرد . اکنون وپس از تجربیات این چند ساله  مبانی حداقل برای کار این پروژه ها همه گیر شده است . مبانی که درعمل مدام تصحیح میشوند وتکامل می یابند والبته دقیق وکافی نیستند. سوسیالیزم در مفهومی عام ودولتی کارگری شورایی بعنوان بدیل عام پذیرفته شده است. سرنگونی انقلابی و آزادی های بی قید وشرط سیاسی  از اصول این همکاریهاست. مقولاتی مثل برابری جنسی و لغو اعدام و ووو …و حتی برچیدن زندانهای سیاسی  بعنوان مثال در شورای استکهلم که نمونه ای ازاین نوع تشکل هاست امری همگانی است.  حضور احزاب در این همکاریها ضروری و مفید است بشرط آنکه مقوله هژمونی را برای خود حل کرده باشند وآنرا در عرصه باور دیگران به صحت اعمالشان جستجو کنند. در سالهای اخیر تجربیات بهتری از این همکاریها بدست آمده اما هنوزدر عمل این آمادگی در برخی گرایشات وجود ندارد.  ضرورت تشکل یابی موج عظیم منفردین را به حرکت وامیدارد ویقینا این راههای تجربه شده اشاعه بیشتر خواهد یافت . پاره ای گروهها این روند را مغایر حزبیت وفرار از آن به حساب می آورند اما درعمل گسترش تشکل پذیری در تکامل خود به احزاب بزرگ می انجامد. استقلال این تشکل ها ورابطه شورایی بین آنها ما را به تدارک شوراها ودرک شورایی نزدیکتر میکند. از سوی دیگر فضای تنفسی چپ را گسترش میدهد و به قطب چپ جامعه یاری میرساند. اگر نگاهی عمیق به مسئله بیاندازیم یقینا وظایف جدیدی را پیش پای خود می یابیم.

 

 اما چند نکته  نه چندان ظریف در مطلب تو.

به توصیه تو « درک فراسازمانی یعنی همینکه ما چه منفرد باشیم چه متشکل، دغدغه انسان داشته باشیم و نهراسیم از اینکه دیگری را روی دوشهایمان بلند کنیم وقتی درست تر گفت و درست تر عمل کرد. یعنی که غرور چشمهامانرا پر نکند. اگر دیدیم مینا احدی کمونیست کارگری پرچمدار مبارزه با سنگسار و اعدام شده،  زیر پایش را خالی نکنیم» درست است ما نباید بهراسیم از اینکه کسی را با قدردانی از زحماتش بر دوش بگیریم . و بطریق اولی باید کار اثباتی کرد تا به خالی کردن زیر پای کسی نیاز نیافتد. البته نباید تقسیم شخصیت را به کارجمعی خالی کردن زیر پا تلقی کنیم. اما اگر این شخص معتقد باشد که با چند هزار نفر میشود قدرت را گرفت . وحزب حکومت را باید در دست بگیرد و لنین قدرت را زود به شورا ها داد وبرای خود وحزبش همانطور که برای یخچال تبلیغ میکنند رفتار کند . وبخواهد« شخصیت » آن حزبی که میخواهد برتو حکومت کند بشود . حزب یا شخصی که از همین امروز در همکاری نقش ترا در سرنوشت کارمشترک قلم میکشد و به حساب خود واریز میکند . برای تامین همان چند هزار نفر درخانه اکس مسلم و اکس پادشاهی بیشتر از جنبش کارگری پیدایش می شود و……در این حالت اورا نه بر دوش که بر فرق سر خود نشانده ای. این رفتار ربطی به جنبشی که از دل آن شوراها قرار است سازمان یا بند ندارد. با چنین خط ومشی بعضی اوقات نمی شود شانه به شانه هم رفت تا چه رسد که برشانه بنشانیش.. توصیه بر دوش گرفتن اشخاص برای یک کار خوب در سرزمینی که قدر شناسی در حد شیفتگی و مرید ومرادی شایع است زهر هلاهل است . مگر نمی بینی که کسانی که بر دوش گرفته شدند مایل نیستند از گرده مردم پایین بیایند. وهر تکانی برای به زمین زدنشان را با گلوله وچوبه دار پاسخ میدهند. . این عادت ها را نباید گسترش داد. بیچاره مردم کاری که خود کرده بودند به حساب آنها میگذاشتند وبر دوش بلندشان میکردند. «  آخرشاه را سرنگون کرده بودند !!! » آیا آنها کرده بودند؟. در این مملکت بیشتر از هرچیز باید درک شورایی وشانه به شانه رفتن را آموخت. باید آموخت که چشمی به آینده داشته باشیم. کارهای جمعی را به حساب اشخاص نگذاریم و سهم هرکس را هرچقدر کوچک به حساب اشخاص واریز نکنیم. یعنی قدرت را در دست اشخاص متمرکز نکنیم .این مدل سرمایه دارانه قدرت را سرجایش بنشانیم وشورایی عمل کنیم . اعضای یک حزب فعالین اجتماعی اند تنها یک حزب کاغذی باید اعضایش را مثل درخت در جامعه بکارد وهی با تبلیغات آبشان دهد تا کی بر دهند ووقتی بر حسب اتفاق بردادند بر دوش مردم نصبشان کند یا از بی اعتنائی ها گله کند. با استمداد از شیوه نگاه تو این هم نوعی «بلیه فرهنگی» است شاید که دامن گیر برخی احزاب میشود.

 

از دستگاه نظری شما بعید است وقتی که لنین را به خاطر آنچه درک مغشوش از آزادی می نامی به زمین میزنی ولی از دیگران انتظار داری کسی را برشانه بنشانند که بیشتر از لنین کارهای درست نکرده است. یا سیستم نظری تو مغشوش است یا کارهای خوب مینا احدی بر لنین ارجح است.

بهر حال به دلیل نامعلومی از یک زمان معین یعنی بسیار پس از بلشویسم ولنین و شاید همین چندسال پیش…،«نمایندگی سیاسی طبقه کارگر »تامین شده است« که الان این ضعف هم وجود ندارد.» ونگرانی از این بابت نباید داشت. در برهوت تشکل کارگری این شانس بزرگی است که نصیب رفیق ما شده است. فقط کافی است نمایندگی اکس مسلم وسبز لاموسوی و سلطنت هم بدست آید. در شهری که من زندگی میکنم  بر عکس تجربیات شما از فدایی و….. این رفقای شما هستند که در گرماگرم سبز ها اعتنائی به اجتماع چپ ها نکردند وترجیح دادند درکنارخود سبز وسلطنت را میدان دهند. ودر اجتماعاتشان شرکت کنند. هروقت با چپ ها آمدند فیلمی تهیه کردند وگفتند حزبشان این کار را کرده است وفراخوان دهنده وفعالین وشرکت کنندگان همه را بی نام وبی نشان رها کردند. درچنین سیستمی حتما یک نفر راهم بین خودشان پیدا میکنند تا بگویند او همه کارها را کرده است واو رابر دوش بگیرند و بر دوش دیگران بگذارند. وسلسله مراتب تولید کنند. اگر این درک مکانیکی از هژمونی نبود وهژمونی در باور دیگران به عملکرد ها ی شما خانه میکرد . رابطه ها بهتر از این میشد وشاید این « بلیه فرهنگی» کمی جابجا میشد . ولی اینطور نیست،  هژمونی طلبی این درد را گسترش میدهد.

 این ها را به مثابه یک لحظه نگاه  « انسان منفرد» به شما ترسیم کردم . این نگاه نامنسجم ، ساده و  لاجرم در سطح پدیده میلغزد . این میتوانست جواب کسی باشد که امر پراکندگی را به « بلیه فرهنگی » نسبت میدهد. ودرست همسنگ نگاه تو دنیا را توضیح میدهد .در مقابل حرفت حرفی مینهد. واز خود دفاع میکند. 

  باید بتوان مثل هر پدیده دیگری مقوله پراکندگی و انفراد فعالین چپ وکمونیست را در بطن یک روابط اجتماعی معین وتاریخ حی وحاضر بررسی نمود . تو این کار را نکرده ای به همین خاطر به من فرصت دادی تا عمق مسئله را رها کنم  و  این چند نکته نه چندان ظریف را بنویسم. ویدنیای آشفته اظهارات تو مبتلا شوم . تو حسن ماسالی را با همه وهمه را با حسن ماسالی توضیح دادی. تو همه را در یک کیسه گونی ریختی و دوتا نصیحت خواندی و به کیسه فوت کردی شاید ساکنین کیسه را نجات دهی. روی سخن تو با منفردین همه طبقات بود. با فاصله گرفتن از شیوه نگاه تو توانستم  بخش اول این  مطلب را بنویسم.

 

سعید سهرابی  ۲۴۰۱۱۱  استکهلم

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=19738.   مطلب سعید صالحی نیا را اینجا ببینید