به این سیکل تکراری باید پایان داد

(اوضاع سیاسی و مصافهای پیش رو- سخنرانی در استکهلم )*
دوستان عزیز! به شما حضار خوشامد میگویم. چارچوب کامل بحث اسمش هست “اوضاع سیاسی ایران، حزب حکمتیست و مصافهای پیش رو”. علاوه بر طرح بحث از جانب ما،علاقمندیم سئوالات و اظهار نظرهای شما را بشنویم،و بحث و تبادل نظر مشترکی را پیش ببریم.

بحث ما، بطور کلی در مورد اوضاع سیاسی نیست. بلکه یک چارچوب متعین و تعبیر خاصی است که حزب حکمتیست از آخرین تحولات سیاسی جامعه ایران دارد.نکاتی که اینجا طرح خواهم کرد برای اکثر شما نا آشنا نیست، فکر میکنم کم و بیش خیلی از شما دوستان سیاست های حزب ما را تعقیب کرده اید. بویژه کنگره ۴ حزب برگزار شد و اسناد و قطعنامه های آن در دسترس است و مطالعه کرده اید. برای شروع بحث، روی جوانبی از مبحث اوضاع سیاسی که حزب در کنگره داشت، تاکید میکنم.  

زلزله سیاسی 

اگر از متاخرترین تحولات سیاسی ایران شروع کنیم، یک تحول سیاسی در جامعه ایران اتفاق افتاد که مهم بود و اثرات مهمی را بر جامعه ایران بجا گذاشت. خیلی ها و ما بعنوان یک زلزله سیاسی در جامعه ایران از آن اسم بردیم. در یکسال و نیم گذشته شاهد کشمکش های حاد در فضای سیاسی ایران بودیم. با همان فرمولبندی هایی که چپ پوپولیست بکار میبرد از جمله شاهد “تحرک توده ای و جاری و … ” بودیم. شاهد این بودیم که جنبشهای مختلف به تحرک درآمدند و در مقابل هم قرار گرفتند. و این کلا بر صفبندی سیاسی جامعه و بویژه احزاب سیاسی اپوزیسیون تاثیر گذاشت. از همان روز اول و پا به پای تحولات یکسال گذشته تحلیل ها، سیاست ها و تبیین های احزاب و جنبش های مختلف را شنیدید. و در این میان حزب حکمتیست از همان قدم اول سیاست متفاوت و متمایزی داشت. سیاست ما در روزهای اول این تحولات با این مسئله روبرو شد که گویا “این سیاست دست روی دست گذاشتن است”، گویا “این سیاست به مردم میگوید خانه نشین شوند”، ظاهرا “این سیاست به هر تحولی که در آن جامعه رخ میدهد بی توجه است”، به ما می گفتند “مگر کارگر را نمی بینید که در خیابان و در صحنه است”، به ما نشان میدادند که “تحرک توده ای را نمی بینید!”، که بعضا بنظر من تحرک توده ای هم بود که ابعاد آن به پانصد تا یک میلیون نفر هم میرسید. به ما میگفتند “مگر نمی بینید که موسوی و کروبی بهانه است و کل رژیم نشانه است”، به ما گفتند “درجه تنفر و انزجار مردم را در شعارهایشان علیه دیکتاتوری و خامنه ای نمی بینید”.

از من میپرسید تحرک یکسال و نیم ابعاد توده ای داشت، و ما هم تردیدی در این نداشتیم که بخش قابل توجهی از کارگر و زحمتکش معترض جامعه علیه جمهوری اسلامی در این کشمکش شرکت خواهند کرد. کما اینکه از جنگ و گریز خیابانی تا تظاهرات ها شرکت داشتند. در درون آن جنبش همگانی و همهمه ای که راه افتاده بود گرایشات مختلف قابل دیدن بودند. اما ما با این اتفاقات یک مسئله داشتیم و در کنگره ۴ هم به وضوح بر آن تاکید و جمع بندی کردیم. میدانیم از کارگر و زن و جوان شهری، در آن فضا و به امید گشایش سیاسی و یا کم شدن فشار معیشتی به میدان آمدند.ما میدانستیم در آن “جنبش جاری” چنین گشایشهایی به وجود نمی آید و این توهم است. اتفاقات، کشمکش ها و تقابل هایی که به وقوع پیوست سر سوزنی در راستای منافع طبقه کارگر و مردم آزادیخواه نبود. روز اول، گفتن و دیدن این مسئله سخت به نظر می رسید. گفتیم که فرصت میخواهد که نشان داده شود که این اتفاق تناسب قوا را به ضرر آزادیخواهی و برابری طلبی در جامعه ایران عوض کرده و میکند.  روز اول هشدار دادیم، پرچم هایی که علم کرده اند، از گشایش سیاسی و فرهنگی و تعدیل جمهوری اسلامی که قبلا پرچم دوم خرداد و اکنون پرچم جنبش سبز است، پرچم بخشی از بورژوازی ایران است که تحت این نامها میخواهد نیروی کارگر و مردم  را پشت سرخود بسیج کند و کرد. تعدیل مورد نظرشان یعنی اینکه به  نسبت خامنه ای و احمدی نژاد فشار کمتر بر جامعه بیاورند. در صورتی که از زاویه طبقه کارگر و حزب  ما و جنبش ما سئوال این بود که کارگران و مردم آزادیخواه و برابری طلب در آن جامعه چه می خواهند؟  ما میخواهیم فقرو بیکاری نباشد، اختناق و استبداد نباشد، آزادی های سیاسی بطور واقعی رسمیت یابند، شکنجه و اعدام و زندان نباشد، میلیونها انسان برای تامین یک لقمه نان مجبور به اضافه کاری و چند شیفت کاری نباشند. از این زاویه که به آن تحولات و آن جنبش که براه افتاده بود نگاه میکردی هیچکدام از مختصاتی را که به نفع زندگی کارگران و آزادیخواهی باشد،در خود نداشت.معلوم بود که گشایس سیاسی و فرهنگی پرچم دروغین آنها است. یکسال و نیم گذشت نه خبری از تعدیل جمهوری اسلامی است و نه خبری از گشایش سیاسی و فرهنگی. جامعه مختنق تر و استبدادی شده تر از پیش است. جنگ و کشمکشی که اینها با هم داشتند به اهرم تحمیل نیروی جناح حاکم تبدیل شده است. از طرف دیگر جناح خامنه ای – احمدی نژاد وعده “صدقه و تعدیل اقتصادی” میدادند. ظاهرا با افشاگری علیه رفسنجانی که سمبل شاخص سرمایه در جامعه ایران است خود را به “مستضعفین نزدیک کردند و مستضعف پناه” شدند. اینها با ترفند “صدقه و سهم عدالت”موفق شدند در میان کارگر و مردم محروم توهم و حمایت برای خوشان ایجاد کنند. از زاویه طبقه کارگر آگاهی که علیه استثمار و بردگی مزدی است، گفتیم که “صدقه” و “سهم عدالت” توهین به شعور طبقه کارگر است. مگر قرار است طبقه کارگری که در طول عمرش جامعه و ثروت را بنا کرده است به صدقه رضایت دهد؟! معلوم شد که این پرچم از زاویه منفعت کارگر  چقدر پوچ، بی ربط و ضد کارگری و پر از توهم است. بطوریکه بخشی از کارگر و مردم محروم را متوهم کردند به اینکه این یکی از رفسنجانی بهتر است!

صدای خلاف جریان کمونیستی  

در آن دوره حزب و جنبشی لازم بود که گرد و غبار را کنار زند و حقیقت را اعلام کند. لازم بود دوباره به کارگران و مردم بگوید که فریب نخورید. پرچم گشایش سیاسی و فرهنگی و اقتصادی پروژه بخش های مختلف بورژوازی جامعه ایران است  که بار دیگر در کشمکش و جنگ بر سر منافع طبقاتی خود، جمعیت عظیم کارگران و مردم آزادیخواه را سیاهی لشکر صف خودشان میکنند. آنها دنبال پروژه خودشان بودند و هستند. قرار بر سر این بود که جابجایی قدرت از بالا و در میان خودشان دست به دست شود. اگر رفسنجانی تاج ولایت فقیه بر سر میداشت و موسوی رئیس جمهور، برای بخش زیادی از جریاناتی که به این تحولات می گفتند “جنبش جاری به میدان آمده است” مبارزه تمام شده و جنبش به نتیجه رسیده بود. بنابر این ما از روز اول گفتیم که ته این ماجرا چیزی جز این نیست که دو بخش بورژوازی جامعه ایران در مقابل هم صف کشیدند، هر کدام مدعی داشتن سهم بیشتر در قدرت اقتصادی و سیاسی آن جامعه اند. هر دو در حفظ نظام شان شریک اند. هر دو در حفظ ارکان نظام سرمایه داری، در سودآوری سرمایه و استثمار کارگران در ایران متحدند. و جالب اینکه آن نیرویی که چهره اپوزیسیونی سبز به خود گرفته بود حتی یک کلمه به اندازه احمدی نژاد هم برای کارگر حرف نداشت. برای عوام فریبی پوپولیستی هم شده، احمدی نژاد حرف بیشتری برای کارگر داشت. در هشت نه ماه گذشته تازه و با یاری مشاوران “چپ و کمونیستشان” یادشان افتاد که باید راجع به کارگران حرف بزنند و در اول ماه مه امسال بود که تور انداختند تا کارگران را فریب دهند که خوشبختانه با “نه” کارگران روبرو شدند. ماجرا این است  که دو بخش بورژوازی آن جامعه سه دهه است در بطن خود جمهوری اسلامی وجود داشته اند و با هم اختلاف دارند. یک دوره در قالب حزب جمهوری اسلامی و بنی صدر، یک دوره در قالب دو خرداد و جناح حاکم، و در این دوره هم تقابل جناح احمدی نژاد و جنبش سبز. عمدتا دوره های گذشته با “جنگ جناح های جمهوری اسلامی” توضیح داده میشد اما اینبار بستر وسیعتری داشتند. دو جناح جمهوری اسلامی به سخنگویان دو بخش بورژوازی ایران تبدیل شده اند. قبلا گفتم که نقاط اشتراکات و تفاوت شان روشن است. هر کدام مدعی سیاست اقتصادی خود هستند. هر دو در تلاشند که جمهوری اسلامی را از بحران سی ساله سیاسی – اقتصادی اش نجات دهند. بحران از این لحاظ که جمهوری اسلامی کماکان ادغام شدنش در جامعه بین الملل با مشکل روبرو است. تلاش هر دو بخش بر این اینست که راهی پیدا کنند برای ورود به جامعه جهانی. هر دو بخش متوجه هستند که با تنفر عمیق در جامعه علیه خودشان متوجه هستند. در نتیجه باید کاری بکنند که این موج را پس بزنند. هر کدامشان راه و روش سرکوب و تحمیق و تفرقه خود را دارد. هر کدام از اینها متحدین داخلی و خارجی خود را دارند که الان وارد این بحث تفصیلی نمیشویم. آنچه که امروز باید صد چندان بر آن تاکید کرد این است که طبقه کارگر ایران و مردم آزادیخواه بدانند که کشمکش اینها با هر پرچم و پروژه ای که داشته باشند در تقابل با منافع و مطالبات کارگر، زحمتکش و انسان تشنه آزادی است. باید گفت که دوره این پرچم های دروغین تمام شده است.

خلأ صف اجتماعی کمونیستی کارگری

این تصویر واقعی از آن تحولات بود که ما کمونیست های متحزب و انصافا عده ای کمونیست دیگر از روز اول و از زیر گرد وغبار تبلیغات ریاکارانه بورژوازی بیرون کشیدیم. علاوه بر آن تعدادی از فعالین و رهبران کارگری نیز خوشبختانه فریب آن تحولات را نخوردند. یک مسئله دیگر که از نظر من مهم است این بود که طبقه کارگر در مراکز کلیدی از روز اول این تحولات، دچار ذوق زدگی جنبش سبز نشد، هر چند در تقابل با سبز سیاست فعالی درپیش نگرفت، اما   مکث کرد. طبعا جنبش کارگری پابه پای اینکه نیروی هدایت کننده آن کی باشد و چه جایگاه و جثه ای داشته باشد، همراه با آن می تواند پر صدا تر و متشکل تر و قدرتمندتر ظاهر شود.این نیروی هدایت کننده یعنی حزب کمونیستی طبقه کارگر. هر درجه، حزب کمونیستی کوچکتر و محدودتر عمل کند، به همان درجه، طبقه کارگر هم کم صدا ترو محدودترعمل میکند. دقیقا همین اتفاق افتاد، خلاء دامنه عمل سیاسی و پراتیکی حزب کمونیستی طبقه کارگر مشهود بود،از جمله هر چند ما حزب حکمتیست پرچم کمونیستی شفافی را برافراشتیم، اما دامنه عمل سیاسی و عملی ما بسیار محدود بود.در نتیجه سیاست متمایز کارگری در دل این تحولات نقش اجتماعی تعیین کننده پیدا نکرد. با اینحال مکث و عدم ذوق زدگی طبقه کارگر نسبت به جنبش سبزمهم بود. بخش متشکل تر و آگاهتر آن در اول ماه مه امسال و در بیانیه ها و اطلاعیه ها نشان داد که جنبش سبز را متعلق به خود نمی دانند. هرچند در صفوف طبقه کارگر هنوز توهم بر سر اینکه شاید از این تحولات و جنبش سبز چیزی عایدشان شود وجود دارد اما این توهم رو به کاهش است.

عقب گردهایی که تحمیل شد

حاصل این کشمکش با پرچم های ارتجاعی بورژوازی، عقبگردهایی را به جنبش طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی که در دوره هایی جلو آمده بود در جامعه ، تحمیل کرد. در دل این جنگ، آنها که دنبال جنبش سبز بودند  این بخش بورژوازی را تطهیر کردند و “خوشنامان” و “دوستان مردم” از آن بیرون کشیدند. و از طرف دیگر جریان سیاه که تحت سیاست “صدقه” و “سهم عدالت” عده ای را با خود همراه کرد،هرچند برای مدتی کم، اما سمبل دفاع از “مستضعفین” از آب در آمد و برای بخش دیگری تطهیر شد. به چند سال پیش که نگاه میکنیم در صفوف طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی ابهام نسبت به کلیت بورژوازی و جمهوری اسلامی کمتر بود. این کشمکش ها هرچند برای مدت کوتاهی هم که باشد اما درجه ای از تطهیر را برای هر دو بخش بورژوازی ایران مهیا کرد. جنبه دیگر ماجرا این بود که کلیت جمهوری اسلامی از زیر فشار بیرون آمد. تعرض و حمله به کلیت جمهوری اسلامی زیر دفاع از این بخش و آن بخش از بورژوازی ایران پنهان شد. “مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنه ای” هنوز کلیت  جمهوری اسلامی را زیر ضرب نمی گیرد.  هنوز کسی یادش نرفته است که موسوی و کروبی وخاتمی و امثالهم از بنیانگذاران و جزو پیکره جمهوری اسلامی اند. بدین معنی حتی آنجا که خواست و ضدیت با دیکتاتوری مطرح است، به اعتراض بخشی از بورژوازی علیه بخش دیگر تقلیل یافته است. گویا یک بخش آن از جمله موسوی و کروبی و خاتمی و حتی رفسنجانی جزو یک سیستم هار دیکتاتوری نبوده و نیستند. بنابر این فشار علیه کلیت جمهوری اسلامی کم شد.

سرنگونی طلبی در دوره های  گذشته ابعاد وسیعتری داشت.  بخشی از اپوزیسیون بورژوایی که خود را سرنگونی طلب میدانست، مستقل از هر دلیل و محاسبه بین المللی که داشتند و برای نمونه سرنگونی جمهوری اسلامی را پشت گزینه حمله نظامی آمریکا و بوش جستجو می کردند، اما با از سر گرفتن تحولات اخیر مقوله سرنگونی جمهوری اسلامی را از دستور کار خود حذف کردند. حتی نیروی چپ این اپوزیسیون عملا به زیر چتر جنبش سبز و انقلاب مخملی سبز خزید. به سرنگونی کل جمهوری اسلامی پشت کردند. در نتیجه میتوان گفت که یکی از پیامدهای تحولات اخیر در ایران عقب راندن سرنگونی جمهوری اسلامی بود. پس لرزه های این تحولات چنان بود که مبارزه اقتصادی طبقه کارگر را به پرداخت “صدقه” و سهم عدالت تقلیل دادند. عقبگردهایی که به جنبش خلاصی فرهنگی و آزادی زنان در این دوره تحمیل شد در نوع خود بیسابقه است. برای خیلی ها زهرا رهنورد سمبل مبارزه برای رهایی زنان شد! نماز جمعه رفسنجانی ماجرایی شد که گویا از دل آن و با پا منبری رفسنجانی می توان انقلاب توده ای راه انداخت!!. محیط دانشگاه ها که تا چند سال پیش بستر مبارزه و اعتراض آزادیخواهانه و برابری طلبانه بود و منجر به شکل گیری نهاد دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب “داب” شد با برنامه ریزی جمهوری اسلامی در سرکوب فعالین و رهبران این تشکل قبل از ماجرای انتخابات، زمینه را برای عروج دوباره تحکیم وحدت ایزوله شده و انجمن اسلامی ها در دفاع از جنبش سبز فراهم کرد. بر بستر سرکوب محیط رادیکال و سرخ دانشگاه،  به یکباره فضای دانشگاه را سبز و تحکیم وحدت دوباره اشغال کرد.

اپوزیسیون بورژوایی ایران کجا ایستاد؟

کل جریانات بورژوایی اپوزیسیون، از جمله حتی جریانی مثل مجاهدین خلق و ناسیونالیستهای پروغربی که دورانی پز سرنگونی طلب به کمک غرب و آمریکا به خود گرفته بودند،  به یکباره و بعنوان بخشی از پیکره سبز پشت سیاست تعدیل نظام از درون صف کشیدند. امید به انقلاب مخملی با پرچم سبز خواست شان شد. اینها که در سطح بین المللی و بعد از شکست آمریکا در جنگ عراق امید به سرنگونی به شیوه عراقیزه کردن جامعه ایران را از دست داده بودند و در سطح داخلی به نا امیدی و فضای استیصال دامن میزدند، فرصت را غنیمت شمردند و با جنبش سبز و پلاتفرم آن اعلام همبستگی کردند. چرا که پلاتفرم جنبش سبز در عرصه سیاست و اقتصاد چیزی جز تامین و حفظ منافع بورژوازی ایران نبود. داریوش همایون به روشنی گفت که این جنبش طبقه متوسط جامعه و “انقلاب ملی ایران” است. جنبشی همگانی با غلظت ملی گرایی که برای تعدیل جمهوری اسلامی و به زعم خودشان برای رفع بحرانهای بورژوازی و نجات جمهوری اسلامی در ایران شکل گرفت. داستان این بود و هست که هم باید با غرب ادغام شد و هم پایداری نظام بردگی را تثبیت کرد تا قادر به استثمار و سودآوری و گردش سرمایه از گرده طبقه کارگر ایران شد.  در نتیجه کل اپوزیسیون بورژوایی ایران حول سیاست تعدیل رژیم از درون، همراه با بخش هایی از جمهوری اسلامی سبز شدند.

این ما را به حکمی می رساند که ما در بیانیه “آنچه باید آموخت” به روشنی اعلام کرده ایم که بورژوازی خوش خیم و بد خیم نداریم. بورژوازی دنبال منفعت اقتصادی و سیاسی خودش است. استثمار طبقه کارگر و تضمین سودآوری سرمایه ذات بورژوازی است و برای رسیدن به این هدف انواع احزاب، جنبشها، پرچم ها، جنگها و تفرقه ها را سازمان خواهد داد. و نهایتا این آن مسئله ای است که طبقه کارگر باید آگاهانه علیه آن مبارزه کند.

چپ کجا ایستاد؟

چپ ایران منهای حزب حکمتیست و معدودی از کمونیستها و بخشی از فعالین خودآگاه طبقه کارگر، بقیه به زیر بستر رسمی جنبش بورژوایی سبز خزیدند. توجیهات شان “روشن” بود: “این جنبش جاری و توده ای و انقلاب است”،ذوق زده شده بودند که “مرگ بر خامنه ای و مرگ بر دیکتاتور” سرداده میشود و غیره. یادشان رفت که ما  شعار مرگ بر شاه را در دل یک “انقلاب توده ای” را تجربه کردیم و الان ٣٢ سال است که مردم ایران از دست جمهوری اسلامی بعد از شاه ذله شده اند. انقلاب مخملی سبز ظاهرا انقلاب “توده ای و کارگری” این چپ بود و نتیجتا به جنبش سبز وصل شدند. بند ناف کمونیسم بورژوایی در جهان و در ایران هم  با تحرکات بورژوازی دقیقا به دلیل نگرش و منفعت مشترک اقتصادی و سیاسی است. مسئله معرفتی نیست. الگوی سیاسی و اقتصادی که دارد، تصویری که از جدالهای درون جامعه دارد، دنباله روی و پوپولیسمش  نه از سر ناآگاهی شان بلکه دقیقا بر سر اینکه میدانند که چه میخواهند و تاریخا از حزب توده و اکثریت که مدام دنبال شکافهای بین بورژوازی ایران میگشتند و اعلام وفاداری به بخشی از بورژوازی علیه دیگری تا چپ ضد رژیمی مقطع انقلاب ۵٧ افق اقتصادی و سیاسی مشابهی  با جناحهایی از بورژوازی دارند.  بعد از انقلاب در سالهای ۶٠  ظاهرا بخشهایی از این چپ رادیکال از انقلاب ۵٧ هم آموخته بودند، که طبقه کارگر باید صف مستقل و حزب کمونیستی تشکیل دهد و غیره. اما امروزه به یکباره کل این داستان را به بایگانی سپردند و به همان نقطه اول برگشتند و به عنوان جناح چپ بورژوایی خاکپاشی کردند.  بورژوازی در غیاب کمونیسم بورژوایی به مراتب کارش سختتر است. تا آنجا که به جامعه ایران بر میگردد اینها تاریخا تسهیل کنندگان راهی بوده اند که بورژوازی سال هاست انسان کارکن را به بردگی مزدی کشانده است. این خمیر مایه کمونیسم بورژوایی ایران است. در تحولات اخیر از حزب توده و اکثریت، راه کارگر و شاخه های محتلف فدایی تا حزب کمونیست کارگری و حزب کمونیست ایران سربازان و سواره نظامان جنبش سبز شدند. اینها برای رسمیت دادن به جنبش بورژوایی سبز سرویس سیاسی و تئوریک دادند. شغل “شریف” خاک پاشیدن به چشم طبقه کارگر و زحمتکش. و تراژدی اینجاست که نهایتا این چپ قربانی سیاست خود بوده است. بعد از یکسال و نیم به چپ ایران نگاه کنید. داریوش همایون میتواند که سرش را بالا بگیرد و بگوید که جنبش طبقه متوسط هنوز سر پاست و به جایی میرسانیمش. اما کدام بخش از نیروهای چپ از حزب کمونیست کارگری تا راه کارگر و حزب کمونیست ایران و غیره میتواند با افتخار بگوید که جنبش ناسیونال – پوپولیست شان به جایی رسید؟! اینها مزاحمین  خودآگاه شدن کارگران و انقلاب کمونیستی اند.

جنبش همه با هم نداریم

درس دیگر این تحولات این بود که یکبار دیگر آشکار شد که “جنبش همگانی و همه با هم” بیشتر از یک توهم پوچ نیست. مقوله “جنبش همه با هم” یا “مردم علی العموم” نداریم. جامعه ایران مانند همه جوامع امروز دنیا جامعه ای طبقاتی است، احزاب، جنبشها و سیاست ها و منافع متفاوت داریم که هرکدام دنبال پروژه خودشان اند. بورژوازی تا زمانی که صاحب سیطره و هژمونی است لاف “نمایندگی همه مردم” را می زند. بدون قانع کردن و متوهم کردن طبقه کارگر و توده مردم بورژوازی یک روز هم دوام نمی آورد، بنابر این باید خود را “نماینده کل جامعه” جا زند. جامه دروغ و ریای بورژوازی  زمانی می افتد که تناسب قوا و هژمونی به ضررشان  فرا رسد، لفاظی همه با همه تمام میشود و  جنبش آزادیخواهی و طبقه کارگر را سلاخی میکنند. بورژوازی زیادی به منافع خود آگاه است. جامعه فرانسه را نگاه کنید. سه میلیون و نیم از کارگران و مردم فرانسه با همراهی و رهبری اتحادیه ها دست به اعتصاب می زنند و بورژوازی حاضر نیست یک قدم امتیاز حتی رفرمیستی به آنها بدهد.

در نتیجه “جنبش همگانی ” نداریم. سال ۵٧ گفتیم بگذار شاه بره ببینیم بعد چی میشه… حاصلش ٣٢ سال استثمار و سرکوب و فلاکت طبقه ای که هر روز ثروت تولید میکنه و خودش از آن بی بهره است. ما بخش متحزب کمونیست های آن جامعه ایم که نمیخواهیم چنین تجربه ای تکرار شود. طبقه کارگر ایران آگاهانه و روشن باید جنبش و انقلاب کارگری خود را بسازد. هر بخشی از جامعه که دنبال رهایی و خلاصی فرهنگی و حقوق و آزادیهای سیاسی است باید متوجه باشد که مسیر سرراست تحقق آن پیوستن به مبارزه ای است که رهبری و هژمونی سیاست کارگری و کمونیستی جنبش طبقه کارگر بر آن ناظر است.

مصافهای حزب حکمتست

ما با شفافیت در مباحث یکسال ونیم گذشته و به ویژه در مصوبات کنگره چهارم حزب بر وجود یک خلاء اجتماعی تاکید کرده ایم. آن هم عدم حضورصف اجتماعی و قدرتمند کارگری کمونیستی در تحولات جاری و در جدالهای سیاسی ای که در جامعه برجسته شده است. صف قدرتمندی که به طور مادی و ابژکتیو و با نیروی کافی در صحنه حاضر باشد و در مقابل صف تحرک جاری تحت هژمونی جنبشهای بورژوایی و از جمله سبز، صف متفاوت اجتماعی با پلاتفرمی که منافع طبقه کارگر و انسان دردمند آن جامعه را در زمینه مطالبات اقتصادی و سیاسی نمایندگی کند، نشان دهد. هدایت و به میدان کشیدن چنین صف سیاسی اجتماعی متمایز، حزب کمونیستی رهبری کننده میطلبد. منظورم هر جور حزب مدعی کمونیسم نیست. حزبی با پرچم سیاسی روشن کمونیستی و مهمتر عجین شده با مبارزه اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر و دخالتگر و در صحنه حاضر و جابجا کننده نیرو در بطن طبقه کارگر صنعتی ایران و دیگر بخشهای کارگری منظورم است.  حزبی با چنین موقعیت اجتماعی در صحنه حاضر نیست.  درد اصلی اینجا است و این خلاء را باید پرکرد. اگر از من بپرسید پرکردن این خلاء محوری ترین مصاف حزب حکمتیست است. اذعان میکنم حزب حکمتیست فاقد آن موقعیت قدرتمند اجتماعی در میان طبقه کارگر است، اما همزمان تاکید میکنم مستعدترین حزب کمونیستی در ایران برای پر کردن این خلاء اجتماعی و شکاف موجود بین کارگر و کمونیسم است. چرا؟ چون به شاهدی تحولات یکسال و نیم گذشته تنها بخش متحزب کمونیسم ایران است که پرچم سیاسی متمایز این طبقه و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی را برافراشت. بقیه چپ متحزب همه سر از جنبش سبزبورژوایی  و تمکین به آن درآوردند. در نتیجه حزب حکمتیست بخش مهمی از راه را طی کرده است. برافراشتن پرچم سیاسی کمونیستی سنگ بنای شکل دادن به یک جنبش کارگری و کمونیستی درهم کوبنده کلیت بورژوازی است. اما واقفیم که این پرچم کمونیستی ما هنوز به نیروی مادی اجتماعی تبدیل نشده است.ترجمه سیاسی پراتیکی این پرچم به نیروی مادی در بستر پرولتاریای صنعتی ایران و دیگر بخشهای کارگری و در کانونهای مبارزاتی آزادیخواهانه اساسی ترین مصاف حزب حکمتیست است.

این خلأ را چگونه میتوان پرکرد؟

در این زمینه میتوان لیست بلندی از فعالیتهای سیاسی اجتماعی و سازمانی را برشمرد. در اینجا قصد واردشدن به این سطح از بحث را نداریم. بلکه در سطح ماکروتر به چند جنبه اشاره میکنم.

الف: تحزب، امر مشترک:  فکر میکنم چه تجربه انقلاب ۵٧ و چه تحولات سه دهه اخیرو با روشنی بیشتر تحولات همین یکسال و نیم اخیرقاعدتا باید بخش پیشرو طبقه کارگر و رهبران و فعالین آگاه کارگری را متقاعد کرده باشد، بدون اتحاد و تشکل حول پرچم سیاسی کمونیستی و تحزب کمونیستی، طبقه کارگر نمیتواند به جایی برسد. حتی نمیتوان مبارزات جاری اقتصادی را موثرتر و همسو و هم جهت و قدرتمند تر پیش ببرد. نمیتوان انتظار داشت در جدالهای سیاسی طبقه کارگر نمایندگی شود. اگر اینطور است پس امر مشترک ما اعم از  همه رهبران و فعالین و محافل کمونیست فی الحال در گیر در مبارزات اقتصادی وجاری طبقه کارگر و کمونیستهای متشکل در حزب حکمتیست و یا در جمعها و محافل کمونیستی متعهد به منافع طبقه کارگر شکل دادن به حزب کمونیستی و تلاش در راستای عروج آن است. بی تعارف میگوییم آلترناتیو ما حزب حکمتیست است و باید به آن چسبید و تقویتش کرد.

ب- حزب قابل دسترس: این وظیفه ای است که قبل از هرکس از رهبری حزب تا فعالین و محافل کمونیستی مربوط و نزدیک به حزب در داخل باید در دستور کار روزمره خود قرار دهند. قابل دسترس اینکه یعنی پلاتفرم سیاسی اش، ادبیاتش، گفتارها و نوشتارهایش قابل شنیدن و دیدن  و لمس کردن و مطالعه کردن برای رهبران و فعالین کمونیست در محیط های کارگری و در دیگر کانونهای مبارزاتی جامعه ایران باشد. محافل و شبکه های کمونیستی و حوزه ها و کمیته های کمونیستی نزدیک و یا متاثر از این حزب محور اتحاد و همبستگی کارگران در زندگی و مبارزه روزمره باشند. این ابعاد متنوعی از کار و فعالیت و سازماندهی و ابتکارات میطلبد. حول این حزب و این سیاستها باید متحد و متشکل کرد و شد. به نیروی مادی شکل داد. به جابجا کننده نیروی مادی تبدیل شد. به حزب و تشکل الهام بخش تحرک و مبارزه طبقه کارگرباید تبدیل شد.

ج- باید انتخاب کرد : تحولات کنونی و  تحولات پیش روی طبقه کارگر حکم میکند باید انتخاب کنیم. بیش از هر زمان رسالت رهبران کمونیست کارگران و کارگران کمونیست است که با انتخاب پرچم سیاسی کمونیستی و حزبیت آن افق و سیاست کمونیستی طبقه کارگر را در جدالهای جاری و آتی تامین و تضمین کنند. بدون چنین افق بالنده و قطب نمایی تمامی تلاشهای با ارزش کنونی در مبارزات روزمره برای افزایش دستمزد و بهبود معیشت تا تلاش برای ایجاد مجمع عمومی و اتحادیه و این نهاد و آن کانون مبارزاتی درست مثل شرایط فعلی در حاشیه تحولات باقی خواهد ماند و تحولات تعیین کننده اتفاق می افتند و درست مثل مورد یکسال ونیم اخیر سر طبقه کارگر بی کلاه میماند. به نحوی که حتی شکاف و جدال عمیق در صف دشمنان طبقاتی خود را نمیتواند به فرصت و تخته پرش پیشروی خود تبدیل کند. شکاف میان جناح های بورژوازی تنها زمانی توازن قوا را به نفع طبقه کارگر تغییر خواهد داد که این طبقه متحد و سازمانیافته با پلاتفرم طبقاتی روشن و رهبران و پیشروان کمونیست خود پا به میدان مبارزه بگذارد و سیادت بورژوازی را به چالش کشد. نه تنها در ایران در سراسر دنیا همین حکم صادق است. به تجربه اعتصاب میلیونی کارگران و مزدبگیران فرانسه نگاه کنید، طبقه کارگر فرانسه در چارچوب افق و مقدورات  جنبش اتحادیه ای هر چه در چنته داشتند، بکار گفتند اما در غیاب سیاست و تحزب کمونیستی متاسفانه عاقبت مجبور به تمکین شدند. در ایران هم سال های سال است که در غیاب آلترناتیو روشن کارگری و کمونیستی روال بر همین منوال است. بخش های مختلف بورژوازی بر سر و کله هم می زنند، عاقبت نظام شان بر سر جای خود باقی است. عاقبت تناسب قوا به نفع یکی از جناحهای آنها میچرخد. بازی را باید از دست بورژوازی گرفت و به این سیکل تکراری پایان داد. رسالت طبقه کارگر در تعیین تکلیف با بورژوازی در ایران در گرو این است که طبقه کارگر تحت هدایت حزب و پرچم سیاسی روشن خودش فضا را قطبی کرده و مسیر تحولات را به نفع خود هدایت و تعیین تکلیف کند. این وظیفه کمونیست های درون طبقه کارگر است. این وظیفه حزب حکمتیست و جریان کمونیستی درون طبقه کارگر است.  زمانی که رهبران و فعالین کمونیست حول این پرچم متحد شوند و آن را به اهرم مبارزه در جدال های پیش رو تبدیل کنند، عرصه را بر بورژوازی تنگ خواهند کرد. این مصاف جدی پیش روی کمونیسم طبقه کارگر ایران است. جوابگویی به آن نیاز زمانه ما است.  در این راستا به حزب حکمتیست بپیوندید.

* متن کتبی بالا بر اساس سخنرانی رحمان حسین زاده در اجتماع شهر استکهلم سوئد که جزو سلسه گفت و شنودهای رهبری حزب حکمتیست بود، توسط سخنران تنظیم و بازنویسی شده است. در گفت و شنود شهر استکهلم رحمان حسین زاده و خالدحاج محمدی حضور داشتند.

***