بدنبال شادی خروج از پیله! پاسخی به دوست عزیزم، اسماعیل هوشیار و سوالاتش

مقدمه:
دوست عزیزم اسماعیل هوشیار ، نوشته کوتاهی دارد در سایت آزادی بیان بنام “چه باید شد”؟. مثل بسیاری از نوشته هایش خواندنی است . اسماعیل را من سالهاست که دیگر می شناسم. از آنموقع ها که در بیابانهای تیف اسیر بود. همانموقع هم البته از بند ذهنیت فرقه ای آزاد شده بود و شاید مثل همیشه داشت قیمت این آزاد شدن را با در بند بودن می پرداخت. اسماعیل بعدها توانست خودش را به سوئیس برساند و مثل همه انسانهای شکست نخورده روی پایش ایستاد و شروع کرد به نوشتن و با همه سختیهای تنهائی و غربت ساخت و وب سایتی درست کرد و نوشت و نوشت و هر بار که نوشت یک سروگردن قد کشید.

 خواننده هایش هم دارند با او قد می کشند و این از علامتهای اینست که اسماعیل جای درستی ایستاده. اسماعیل مذهب را نقد می کند، دنیای وارونه را می شناسد. از نابرابری متنفر است و نظام سرمایه داری را عامل بدبختی های انسانیت دربند می داند. اسماعیل درک فرقه ای و ایدئولوژی را پشت سر گذاشته و مدرن فکر کردن و سر بیرون آوردن از کره متروک و پوسیده جهان سومی روشنفکران حاشیه نشین را نقد می کند. اگر به سایتش سر بزنی همه اینها را می بینی. این اسماعیل هوشیار دیگر حتی با چند ماه پیشش هم قابل مقایسه نیست. در حرکت است و دیدنش در راه، من را هم به جلو رفتن ترغیب می کند.
اسماعیل هوشیار عاشق انقلاب است. می داند که بساط رژیم اسلامی را مردم دارند پائین می کشد. قطب نمای سیاسیش درست کار می کند. او کنار مردم قدم به قدم ایستاده و دروغ و فریب راست “سبز” را از هم می درد و قلبش با همه آنهاست که نگران شکست خوردن این انقلابند.
در این روند و راهپیمائی دائم، اسماعیل دارد به سیاست کمونیزم کارگری نزدیک و نزدیکتر می شود و “بخش مقالات منتخب” سایتش گواه اینست که نزدیکیهای بسیاری با فعالین حزب کمونیست کارگری ایران احساس می کند و از اینروست که نوشته های ما را منتشر می کند.
من اسماعیل را نمونه انسانی می بینم که در “اپوزسیون ایران” هنوز خودش را منفرد می داند اما صداقتش و عشقش به انقلاب و انسانیت او را بجائی رسانده که ما در حزب کمونیست کارگری ایران ایستاده بودیم. او را بعنوان این نمونه “فعال منفرد” انتخاب می کنم تا حرفهای خودم را به فعالین چپ منفردی که در درگاه انقلاب و حزب ما ایستاده اند و این پا و آن پا می کنند یکبار دیگر بزنم. انقلاب یک نتیجه اش همینست که عاشقانش را به هم نزدیک می کند. ما همدیگر را در کشاکش نبرد با ناامیدیها و نامردمیها و تیرگیهای ساخته پرداخته جهل و ظلم و نابرابری پیدا می کنیم. مهم اینست که از هم نترسیم و شجاعت در آغوش گرفتن هم را هم داشته باشیم. نبردی که در آن شریکیم طاقت شکنست. نیروها را نباید در انزوای فردیت روشنفکرانه به هدر داد. باید یکی شویم. اما اجازه می خواهم به چند نکته مقاله اخیر اسماعیل هوشیار نگاهی داشته باشم:
الف: درد اسماعیل هوشیار از چیست و چه راه حلی می دهد؟
اسماعیل هوشیار در این مقاله اش دارد دردی را فریاد می زند. این درد اینست که چه چیز در چپ و مارکسیستها هنوز ناقص است که “مارکسیزم اجتماعی نشده”؟ چرا ما هنوز همان “روشنفکران و اپوزسیون ۳۰ سال پیش هستیم”؟ چرا “هنوز بالغ نشده ایم”؟ چرا هنوز خشک و بی روح می نویسیم؟ چرا در مبهم نویسی مسابقه گذاشته ایم؟ چرا پر از تناقضیم؟ چرا تئوریهای ما هنوز توسط مردم پراتیک نمی شود؟ چرا بر سر اختلافات مرتب انشعاب می شود؟ چرا حسادتها زیاد است؟
راه حلهای اسماعیل چیست؟ اسماعیل ما را از این بر حذر می دارد که علت اجتماعی نشدن مارکسیزم را به گردن فرهنگ عقب افتاده مردم بگذاریم اما بلافاصله می گوید که”  ریشه های این ضعفها فرهنگی است.”!
 ام معتقد است که : باید از خودمان شروع کنیم. باید بالغ شویم. از حرف زدن نترسیم. مثل کرم ابریشم حسین منزوی نباشیم که مرتب و یک عمر قفس می سازد و همچنان به فکر پریدنست! شاید در میان نوشته اسماعیل راه حلهای دیگری هم بود و من ندیدم که از همین ابتدا از اسماعیل عذر می خواهم.

ب- آیا موقعیت روشنفکر و نیروی سیاسی جامعه ایران همانست که در ۳۰ سال پیش بود؟
اسماعیل هوشیار می گوید:
” علیرغم بلوغی که درسطح جامعه ایران دیده میشود اما درمورد نیروهای سیاسی وروشنفکرایرانی شک دارم چنین بلوغی هنوزحس نمیشود دیده نمشود همه درهمان پیچ حداقل ۳۰ سال پیش جا خوش کرده اند و درجا میزنند و متاسفانه راضی هم هستند .”
من این ادعا را درست نمی دانم. نمی شود پذیرفت که جامعه ای از ۳۰ سال پیش جلوتر آمده و روشنفکر و نیروی سیاسیش دارد درجا می زند! همانطور که تمام جامعه ایران جلو نیامده، همه روشنفکر و نیروی سیاسیش هم طبعا جلو نیامده! این تصویر به حقیقت نزدیکتر است. بخشی از جامعه ایران در مقابل تغییر و مدرن شدن مقاومت می کند و نمایندگی سیاسی و فرهنگیش هم می شود گرایشاتی در روشنفکری یا سیاست که در مقابل تغییر هم بخاطر منافع طبقاتی و هم بخاطر محدودیتهای فکری ایستاده است. نمونه های این بخش فرهنگی و سیاسی مرتجع را می توان در فرقه مجاهد تا گرایشات ملی مذهبی درون و بیرون حاکمیت و بخشی از چپ و راست جامعه چه بطور فردی و چه بطور سیاسی دید که اسماعیل این بخشها را بخوبی توانسته ببیند.
اما هم در گرایشات چپ و هم در راست ما شاهد تغییرات بنیادی نسبت به ۳۰ سال پیش هستیم. درک مدرن و بیرون رفتن از گفتمان جهان سومی و مذهبی و پیوند با گفتمانهای مدرن هم در چپ و هم با تاخیری در بخشی از راست چند دهه است که شروع شده. گسستی جدی و قابل رویت بین کمونیزم کارگری و چپ سابق وجود دارد. این گسست کیفی در همه عرصه ها چه عرصه های مربوط به حقوق انسان و آزادیها و چه درک ارتباط بین سوسیالیزم و نیازهای انسان و نقد ایدئولوژیک “کمونیزم ایدئولوژیک” بلوک شرقی مدتهاست کامل شده و تاثیر عمیقی در تمامی فرهنگ سیاسی بقیه اپوزسیون هم داشته و خواهد داشت. این چرخش کیفی چپ را اسماعیل دارد منکر می شود!
راست سیاسی هم در بخشی از خود شاید بیش از یک دهه است که در حال بیرون زدن از فرهنگ جهان سومی است. لیبرالیزم مدرن غربی و نه نوع التقاطی “ملی مذهبی” در راست هم قابل ردیابی است. علت این تحول در راست ، هم نیازهای جامعه ای است که دارد از تاریخ تاکنونی خود عبور می کند و هم رقابتی است که راست برای حفظ حاکمیت خود مجبور است در مقابل چپ مدرن و قبراق کمونیست کارگری متحمل شود. اینرا هم اسماعیل هوشیار نمی بیند و مدعی می شود که “نیروی های سیاسی و روشنفکری” هنوز در ۳۰ سال پیش جا خوش کرده! این را من نقدی واقع بینانه از وضعیت موجود نمی بینم.

ج- چرا مارکسیزم به جریان اجتماعی چشمگیر تبدیل نشد؟

اسماعیل هوشیار می گوید:
“چرا مارکسیسم با آن همه اندیشه ها و اصول والای انسانی ، درجامعه ما هیچوقت به یک جریان اجتماعی چشم گیرتبدیل نشد ؟ ازسطح بخشهایی ازروشنفکران ودانشجویان فراترنرفت و منشاء این همه زیگزاکهای حیرت انگیزدرتاریخ چپ ایران درکجاست ؟”

من این سوال را نادرست می دانم. از اصلش نادرست است! این خیلی خوبست که یک ایدئولوژی بنام مارکس اجتماعی نشود! جاگیری و اجتماعی شدن ایدئولوژی نشانه پیشرفت جامعه نیست همانطور که مذهب هم جایگیریش و اجتماعی شدنش را نباید استقبال کرد! اساسا اسماعیل هوشیار نمی بایست منتظر اجتماعی شدن مارکسیزم باشد! آنچه باید اسماعیل بخواهد و برایش مبارزه کند عبور فرهنگی جامعه به جامعه انسان مدار و علم محور باید باشد. این خواستی است که منطقی است و امکان پذیر. جوامعه هرگز دنبال ایدئولوژیها نباید بروند بلکه باید بدنبال تحقق خواستهای خود بروند و کسب حق تعیین سرنوشت خود.

در بعد دیگر، من فکر می کنم که جامعه ایران نه تنها از چپ بودنش حتی در سخت ترین دورانش دست برنداشت بلکه چپ بودن به معنی درک رادیکال از تحول اجتماعی مرتب دارد در این جامعه زمینی تر و عقلائی تر می شود. اسماعیل نگران “زیگزاگهای حیرت انگیز در تاریخ چپ ایران” است. من نیستم! چپ ایران نزدیک یک قرن طول کشید که از دست گرایش چپ جهان سومی و ضد مدرن نجات پیدا کند و پیوندش را با جامعه مدرن انسان محور باز یابد. وقتی که این انتفاق افتاد و کمونیزم کارگری به تئوری و حزب سیاسیش مجهز شد دیگر “زیگزاگ” در چپ پایان یافت و مسیر ساده و شفاف انسانی برای تحول جامعه ایران هموار گردید. این اصلا به معنی تمام شدن کار ما نیست اما می شود مدعی شد که ما از “پبله های خودبافته” سنت چپ قدیم بسیار فاصله گرفته ایم.

آیا این چپ مدرن از سطح “بخشهائی از روشنفکران و دانشجویان فاصله نگرفته”؟ من فکر می کنم که خیلی هم اجتماعی شده! بخصوص از دهسال پیش این اجتماعی شدن کمونیزم کارگری کاملا محسوس است. وقتی حالا سندیکای شرکت واحد هم لغو مجازات اعدام را سر بوحه خواستهای خود می داند یا اتحادیه آزاد کارگری که ماهیتا باید “اتحادیه کارگری باشد” وضعیت موجود ایران را ناشی از کلیت نظام سرمایه می داند و انسان محور بودن جامعه را طلب می کند … اینها فقط نمونه هائی است که اتفاقا کمونیزم کارگری و تئوریش در طی این یک دهه اخیر همان مسیر را شروع کرده اند که اسماعیل هوشیار دنبالش می گردد و متاسفانه نمی بیند!
آنچه اسماعیل هوشیار به سهو و عادت چپ قدیم، “مارکسیزم” می نامد، همینست که در جامعه ایران به سرعت در حال توسعه است و اسم واقعیش رشد تفکر مدرن و انسانی و ضد ایدئولوژیک آزادیخواهانه و برابری طلبانه است!

د- “سرشار از تناقضم، سرشار از تناقضی، سرشار از تناقضند”!

اسماعیل هوشیار مدعی است که همه در تناقضند! اینهم ادعای عجیبی است! وقتی حکمی را بسط می دهند همیشه باید مراقب باشند که از صحنه درک علمی بیرون خواهند رفت! اسماعیل هوشیار دقیقا اینکار را تکرار می کند! از دید او همه چپ و همه روشنفکری و همه نیروهای سیاسی در ۳۰ سال پیش مانده اند. این “همه” سرشار از تناقضند!
تناقض یعنی چه؟ چگونه می شود “همه دچار تناقض باشند”؟ اگر باشند و اسماعیل هم جزو همه است دیگر چگونه می شود به حرفهای سرشار از تناقض اسماعیل باور داشت؟ این نهیلیزم سرشکسته اسماعیل هوشیار است! ربطی به همه ندارد!
درک علمی به ما یاد می دهد که احکام کلی و “همه شمول” معمولا ضد علمی هستند. از علائم درک علمی اینست که پدیده ها مشخص بررسی کنیم و با احتیاط تعمیم بدهیم .
اینکه تناقض وجود دارد را اصلا نمی توان نشانه ضعف دانست. تناقض از نشانه های اشتباه کردن لزوما نیست! در منطق صوری تناقض علامت نادرستی منطق است اما در درک علمی تناقض لزوما نشانه درک نادرست نیست. منطق علمی با شناخت پدیده های متناقض و تفسیر آنها، وجود احکام متناقض را گاها نشانه درک علمی تر از پدیده متناقض می بیند.
درک خطی به پدیده ها البته توان دیدن تناقض و ارائه متناقض احکام را ندارد.
اجازه بدهید یک نمونه بیاورم در علم:
آیا جرم امری ثابت است یا متغییر؟ فیزیک نیوتونی به این سوال پاسخ می دهد که بله! فیزیک نسبیت انشتین به همین سوال پاسخ منفی می دهد و می گوید” بستگی دارد به سرعت جسم!
اسماعیل هوشیار به این بیان تناقض آمیز علم فیزیک چگونه برخورد خواهد کرد؟
پاسخ اینست که در سرعتهای پائین جرم تقریبا ثابت است و در سرعتهای بالا (که قابل تعریف هم هست) جرم ثابت نیست!
این فقط نمونه ای از اینکه تنافض چه نوع “سرشارش” و چه نوع غیر سرشارش لزوما نشانه ضعفی نیست!

اما فرض می کنیم که اسماعیل دارد در عرصه سیاست حرف می زند. او باید به ما بگوید کی و چگونه تناقض گفت و چرا او دارد همه را “متناقض” می بیند! من مدعی هستم که نیروهای سیاسی هستند که مرتب متناقض حرف می زنند و نیروهائی هم هستند که کمتر متناقض حرف می زنند و دلیل این پدیده ها هم بسیار متفاوت است. برخی متناقض حرف می زنند که حمایتشان را از وضع موجود توجیه کنند و برخی بین راست و چپ می لغزند و متناقض حرف می زنند و برخی هم در اصول سیاستشان تناقضی نیست بخاطر اینکه در جای درست تاریخی ایستاده اند که من حزب کمونیست کارگری ایران را نمونه این آخری می دانم و اسماعیل را دعوت می کنم نظر منرا رد کند یا صادقانه بپذیرد!

ه- “شدنی نیست” یا هست؟
اسماعیل هوشیار مدعی است که “شدنی نیست”! البته منظورش اینست که آنچه او انتظارش را می کشد و گاها نمی بیند که حضور دارد “شدنی نیست”! من می گویم که همین حالا هم شده و بیشتر هم شدنی است! اسماعیل هوشیار دارد انکار می کند آنچه تا بحال شده. او هنوز انکار می کند که ما در صحنه چپ دیگر گفتمان دیگری ساخته ایم که دارد جهانی حرف می زند و از بند تاریخی و فرهنگی جهانی سومی خلاص شده و پاسخهایش هر روز دارد اجتماعی تر می شود. خود اسماعیل هوشیار با انتشار مقالات کمونیستهای کارگری در سایتش دارد اینرا در عمل اعلام می کند اما در زبان پس می زند!
اسماعیل هوشیار مقاله اش را با شعری از حسین منزوی به پایان می رساند که اسم با مسمائی است البته! منزوی دقیقا بخاطر نتیجه ای که حتی از دیدن کرم ابریشم و پیله بافتنش گرفته که ربطی هم به این کرم ندارد و بیشتر انعکاس وضعیت روحی خود حسین منزوی است!
اسماعیل از قول حسین منزوی می گوید:
” چه غم انگیزسرنوشتی داشت کرم کوچک ابریشم
که یک عمرقفس میساخت وبه فکرپریدن بود .” 

آیا این نتیجه گیری از داستان زندگی کرم ابریشم درست است؟! فکر نمی کنم! کرم ابریشم پبله می سازد و خودش را آماده می کند تا به پروانه تبدیل شود و همه می دانند که این داستان واقعی زندگی کرم ابریشم است! این فرافکنی حسین است به امری در طبیعت که بسیار زیباست و دقیقا ضد برداشت حسین! غم انگیز اگر هست اینست که حسین منزوی و اسماعیل هوشیار این واقعه زیبای طبیعت را “غم انگیز ” تفسیر می کنند! این حسین منزوی است که در قفسش اسیر است و عمری به فکر پریدن بوده و نه کرم ابریشم!

نتیجه:
اسماعیل هوشیار نمونه یکی از بیشمار فعالین چپ و انساندوستی است که سرش را از کره جهان سومی روشنفکری جامعه ایران بیرون آورده و دنیای زیبا و نامحدود را نظاره می کند. می خواهد در کنار این انسانیت جهانی باشد. دردش قابل درک است. دنیای وارونه و ضد انسانی که با زور پلیس و زندان و مذهب و نظام سرمایه نگهش داشته اند را نمی خواهد. می خواهد انسانیت در فضای پاک نفس بکشد. دنبال پاسخهائی است که بعضا در اختیار دارد اما هنوز نمی یابد!
خیلی از چپهای “مستقل” جامعه ایران همین وضعیت را دارند.
اسماعیل هوشیار و دوستان دیگر هم فکر او را به حزب کمونیست کارگری ایران فرا می خوانم. این حزب همه ماست! دوران کار فردی و سلولی را او باید پشت سر بگذارد. نه اینکه فردیتش را فراموش کند، برعکس برای رشد فردیتش باید به جمعیتی بزرگتر بپیوندد. حقظ فردیت و کار جمعی امری محال نیست. تمدن غرب اینراه را خیلی وفت است شروع کرده ما هم باید یاد بگیریم. سنت فرقه ای مجاهد ترسی عمیق از نفی فردیت در اسماعیل ایجاد کرده. داستانی قابل فهم. اما او باید آگاهانه این کابوس را به نفع خودش پشت سر بگذارد. تحزب مدرن و چپ کمونیزم کارگری را به او هم پیشنهاد می کنم.

منایع دیگر:
اسماعیل هوشیار: چه باید شد؟
http://www.azadi-b.com/J/2010/03/post_547.html
نقد فرقه مجاهد بخش اول(سعید صالحی نیا- اسماعیل هوشیار)
http://www.rowzane.com/0000-2009/e-m02/25-said.htm
 نقد فرقه مجاهد بخش دوم(سعید صالحی نیا- اسماعیل هوشیار)
http://www.rowzane.com/0000-2009/e-m03/15-said.htm
نقد فرقه مجاهد بخش سوم (سعید صالحی نیا- اسماعیل هوشیار)
http://www.rowzane.com/0000-2009/e-m03/30-said.htm
نقد فرقه مجاهد بخش چهارم- گفتگو با اسماعیل هوشیار
http://www.rowzane.com/0000-2009/e-m05/3-said.htm
سایت اسماعیل هوشیار دیدن کنید
http://www.tipf.info/che,bayad,shod.htm