کشمکش آمریکا – ایران و ما (۳)

کشمکش آمریکا – ایران و ما (۳)

عباس گویا

ژوئیه ۲۰۱۹

چرا آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی صبوراست؟

آمریکا کشوری است که حاکمان آن از هنگام استقلالش از انگلیس در اواخر قرن هیجده تا این لحظه بسختی دورانی را بدون اعلان جنگ به دیگران پشت سر گذاشته اند. آمریکا کشوری است که دولتمردانش از پایان جنگ دوم جهانی تا کنون بیش از ۷۰ بار در امور داخلی سایر کشورها دخالتهای قهرآمیز کرده اند. دولت ترومن در تلافی به حملۂ انتحاری ژاپن به پرل هاربر که ۶۴ کشته داد، دو شهر هیروشیما و ناگازاکی را با خاک یکسان کرد و صدها هزار نفر را به فجیعترین شکلی قتل عام کرد. دخالت آمریکا در جنگ کره به صرف اینکه مبادا کره جنوبی بدست کمونیسم بیفتد به منازعه ای منجر شد که یک و نیم میلیون کشته و زخمی داد. آمریکا برای دخالتش در ویتنام صرفا بهانه تراشی کرد. دلیل واقعی دخالتش در ویتنام امکان تسلط “کمونیستها” بر تمام ویتنام بود. جنگ افروزی دولت دمکرات جانسون بیش از یک میلیون کشته از ویتنام گرفت و بیشتر از مجموع بمبهای بکار رفته در جنگ دوم جهانی بمب بر سر مردم ویتنام ریخت. آمریکا کشوری است که حکمرانانش بصرف جلوگیری از نفوذ کمونیسم، حامی کشتار چند میلیون نفره در اندونزیِ سوهارتو شد. دولت آمریکا برای حمله دومش به عراق به بهانه ای واهی متوسل شد، جنگی که از سال ۲۰۰۳ تا کنون حداقل نیم میلیون کشته از مردم عراق بجای گذاشته است و پس از جنگ جهانی دوم پر هزینه ترین جنگ، بالغ بر یک تریلیون دلار، برای آمریکا بوده است. آمریکا کشوری است که دولتمردان دمکراتش، از ترومن تا اوباما، بیشتر از دولتمردان محافظه کار جمهوریخواهش منشا جنگهای خانماسوز بوده اند.

چرا آمریکا با چنین کارنامه ای در میانۂ بحران گروگانگیری از سفارتش در تهران، تجهیزات نظامی به ایران میفروشد؟ چرا آمریکا از کنار کشتار ۲۵۰ نفره نیروی مسلحش در لبنان میگذرد، نه تنها هیچ تلنگر اقتصادی- نظامی به جمهوری اسلامی نمیزند که حتی تجهیزات نطامی به جمهوری اسلامی میفروشد؟ آمریکا با کمتر از این تعداد کشته در پرل هارپر، دو بمب اتمی روی ژاپن ریخت! چرا بقول منصور حکمت «هیچکس حاجى روح الله خمینى را براى دادن فتواى قتل سلمان رشدى به دادگاه نبرد. تحریک به قتل در همه کشورهاى جهان جرم است.»(“عروج و افول اسلام سیاسی”، مصاحبه منصور حکمت با مجله پرسش) چرا آمریکا در مقابل کشته شدن حداقل ۲۰۰ و حداکثر ۱۰۰۰ نفر از نیروی نظامی خود توسط جمهوری اسلامی در عراق – در حالیکه مجموع تلفاتش در آن جنگ کمتر از ۴۵۰۰ نفر است– هیچ عکس العمل جدی نشان نداد؟ چرا آمریکا و سایر دولتمردان غربی بلافاصله پس از انجام هر عملیات تروریستی اسلامی در غرب اعلام میکنند “اسلام بیگناه است”؟

برای یافتن جواب به این سوالات باید نقش و جایگاه اسلام سیاسی برای غرب در چهل سال گذشته را معین کرد. برای تعیین این نقش لازم است روایت خود از اسلام سیاسی را مشخص کنیم. مرجع من منصور حکمت است: «اسلام سیاسى از نظر من عنوان عمومى آن جنبشى است که اسلام را ابزار اصلى یک بازسازى دست راستى طبقه حاکمه و یک نظام حکومتى علیه چپگرایى در این جوامع میداند و به این اعتبار در رقابت بر سر سهم خود از قدرت جهانى سرمایه با بخشهاى دیگر و بخصوص با قطبهاى هژمونیک جهان سرمایه دارى کشمکش دارد.» (همانجا)

چرا اسلام سیاسی عروج کرد؟ توضیح منصور حکمت با این مشاهده آغاز میشود که روند صنعتی شدن خاورمیانه از اوایل قرن بیستم آغاز شد. این واقعیت را در ایران میتوان با پروسه ای که از انقلاب مشروطه ۱۱ ـ ۱۹۰۵ آغاز شد و به رفرمهای تجدد طلبانه رضا خان متصل شد، نشان داد. حکمت معتقد است روند مدرنیزاسیون صنعتی تا دهه شصت میلادی ادامه داشت که باز در مورد ایران میتوان آنرا در نرخ دو رقمی ۱۱٫۵ درصدی میانگین سالانه رشد اقتصادی در دهساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ (۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳) مشاهده کرد. حکمت میافزاید: «اسلام سیاسی … حاصل شکست و یا بهتر بگویم عقیم و نیمه کاره ماندن پروژه مدرنیزاسیون غربى در کشورهاى مسلمان نشین خاورمیانه از اواخر دهه شصت و اوائل هفتاد میلادى، و همراه آن افول جنبش سکولار-ناسیونالیستى اى بود که مجرى اصلى این مدرنیزاسیون ادارى و اقتصادى و فرهنگى بود. بحران حکومتى و ایدئولوژیکى در منطقه بالا گرفت. جنبش اسلامى در این خلاء ایدئولوژیک سیاسى و سردرگمى بورژوازى بومى این کشورها بعنوان یک از آلترنانیوهاى راست براى تجدید سازمان حاکمیت بورژوایى در مواجهه با چپ و طبقه کارگرى که با عروج کاپیتالیسم رشد پیدا کرده بود به میدان آمد. با اینحال بدون تحولات سال ٧٩-١٩٧٨ در ایران، این جریانات بنظر من هنوز شانسى نداشتند و حاشیه اى میماندند. در ایران بود که این جنبش خود را در یک حکومت سازمان داد و اسلام سیاسى را در کل منطقه به یک نیروى قابل اعتنا و مطرح تبدیل کرد… روند مدرنیزاسیون، سکولاریزاسیون و غربیگرایى در کشورهاى اسلام زده از اوائل قرن بیست آغاز شده بود و تا دهه شصت میلادى به نتایج زیادى هم رسیده بود. اما غرب، بدلیل مساله فلسطین، بدلیل وجود یک کشمکش منطقه اى که سایه اى از یک قطب بندى اساسى جهانى در دوران جنگ سرد بود، بدلیل اتحاد استراتژیک اش با اسرائیل، کل مساله انتگراسیون کشورها و جوامع عرب نشین و مسلمان نشین خاورمیانه در اردوى جهانى کاپیتالیسم غربى را نامیسر و منتفى تلقى کرد… پروژه توسعه غربى [در اوایل دهه هفتاد میلادی] به رکود کشیده شد و بحران حکومتى بالا گرفت. جنبشهاى استقلال طلبانه در خاورمیانه در اکثر موارد دولتهاى پرو غرب ایجاد نکرد. سقوط خاندانهاى سلطنتى منجر به پیدایش دولتهاى نظامى شد که بخش عمده شان در جدال شرق و غرب در حیطه نفوذ شوروى قرار گرفتند. کاپیتالیسم و صنعت در کشورهاى خاورمیانه مجموعا از طریق دولتهاى ناسیونالیست و مستبد اشاعه یافته است. یک جامعه مدنى بورژوایى پا نگرفت. لیبرالیسم و مدرنیسم بورژوایى جنبشهاى قابل اعتنایى در خاورمیانه نیستند. ناسیونالیسم مسلط، چه طرفدار شوروى و چه غربى، مجموعا در یک ائتلاف سیاسى با اسلام بسر برده است.» (همانجا، تاکید از من)

حکمت نتیجه میگیرد:«عروج اسلام سیاسى میلیتانت در خاورمیانه حاصل شکست ناسیونالیسم و سکولاریسم و مدرنیسم بورژوایى در این کشورهاست که منطقا میتوانست و حتى میرفت اسلامیت را هضم کند. حتى اگر سخنى از پروتستانیسم اسلامى نبود، این روند میتوانست اسلام را در این جوامع در حداقل در همان جایگاهى قرار بدهد که کاتولیسیسم در ایرلند دارد. اما شرط این پیروزى بورژوایى، رشد کاپیتالیسم، رشد صنعت و انتقال تکنولوژى و سرمایه بود که بدلیل وجود کشمکش اعراب و اسرائیل در متن جنگ سرد، غرب تمایلى به آن نداشت. خاورمیانه و مردم آن در فرهنگ سیاسى غرب، شیطانى تصویر شده اند. این ها از پرسوناژهاى منفى اصلى در فرهنگ سیاسى غرب پس از پیدایش اسرائیل اند.» (همانجا)

غرض از نقل قول طولانی بالا نشاندادن جایگاه ابزاری اسلام سیاسی و مشخصا جمهوری اسلامی برای آمریکا بود. آمریکا با آگاهی کامل از پتانسیل ارتجاعی اسلامیون در ضدیتش با آمریکا، مبتکر خروج شاه از ایران و جاده صاف کن بقدرت رسیدن خمینی شد تنها به این دلیل که اسلامیون کاری را که شاه از عهده اش برنیامده بود باتمام برسانند: سرکوب انقلاب ۵۷ از طریق سرکوب وحشیانه فعالین و سخنگویان چپ آن. ارزش مصرف جمهوری اسلامی برای بورژوازی داخلی، منطقه ای و جهانی، ثبات سیاسی در پس سرکوب انقلاب ۵۷ بود. این مهم با اسارت و نهایتا قتل عام صدهزار نفره و خروج میلیونی توده ناراضی از ایران در دهه ۸۰ میلادی، موقتا، به فرجام رسید. بهائی که پراگماتیسم غرب برای این فونکسیون اسلامیون پرداخت کرد خلق هیولائی بود که علیه آمریکا نیز دست به تحرکات نظامی و تروریستی میزد. باید توجه داشت که آمریکا اولا هیچگاه از جمله همین امروز نه تنها منتقد جمهوری اسلامی در سرکوب انقلاب ۵۷ و همچنین سرکوب سیستماتیک روزانه و وحشیانه توده مردم نبوده است، که مشوق آن سرکوبها بوده هست. آمریکا وقتی از تروریسم جمهوری اسلامی صحبت میکند، از نقش سپاه در سوریه، لبنان، عراق و یمن علیه نیروهای آمریکائی و اسرائیلی حرف میزند. آمریکا هیچگاه سرکوب توده مردم در داخل ایران را تروریسم خطاب نکرده است.

غرب هنگامیکه جمهوری اسلامی دست به سرکوب دهه ۸۰ میلادی زده بود به کما فرو رفت، گوئی در ایران بجز جنگ با عراق هیچ اتفاق دیگری نمیافتاد. آمریکا درانتهای دهه ۹۰ فرش قرمز زیر پای خاتمی پهن کرد، در جریان اعتراضات موسوم به جنبش سبز تا مقطع سرکوب خونین آن در سی خرداد آنسال (۲۰ ژوئن ۲۰۰۹) بصورت مشروط حامی جناح اصلاح طلب شد اما پس از آغاز سرکوب وسیع آن تحرک، فتیله گزارشات و اخبار اعتراضات را پائین کشید و باینترتیب مهر تاییدی بر سرکوبها زد. باید توجه کرد که این آمریکا نبود که جنبش اعتراضی در ایران براه انداخت، برعکس، آمریکا سعی کرد با استفاده از فرصتی که جنبش اعتراضی فراهم کرده بود “در سمت درست تاریخ”، یعنی حمایت از استحاله درونی جمهوری اسلامی، بایستد. اما بمحض اینکه سرکوبها آغاز شد، عقب نشست. مسئله آمریکا هیچگاه حمایت از مردم نبوده است، که درست برعکس، آمریکا نیز خواهان خلوت شدن خیابانها بود.

اعتراضات روزمره کارگران، بازنشستگان، بیکاران و غارت شدگان و … در طول یکسال منتهی به دیماه ۹۶ بطور روزمره در جریان بود. در دیماه ۹۶ این اعتراضات یک کاسه شد، سیلی شد که در ۱۰۰ شهر ایران روانه شد، سیلی از محرومان و کارگران که در تقابل با سرمایه به ضدیت با کلیت جمهوری اسلامی رسیده، آنرا به چالش طبیدند. در این فضای اعتراضی بود که دولت ترامپ سعی کرد از فرصت استفاده کند تا اولا معضل حاد غرب، خصوصا اسرائیل، با جمهوری اسلامی بر سر مسئله هسته ای را حل و فصل کند. ثانیا با باجرا درآوردن تحریم اقتصادی “حداکثری” – که علاوه بر فشار بر حکومت اسلامی، تحمیل هر چه بیشتر فقر و فلاکت به کارگران است — جنبش سوسیالیستی کارگری را به استیصال و انفعال بکشاند.

 نمایش نخ نمای “مستند طراحی سوخته” در ۱۹ ژانویه ۲۰۱۹ (۲۹ دی ۱۳۹۷) یعنی یکسال پس از آغاز خیزش دیماه ۹۶، هنگامیکه تحریمهای اقتصادی آمریکا به مرحله اجرائی رسیده بودند، به “اعترافات” زیر شکنجه اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و علی نجاتی، فعالین کارگری اعتراضات هفت تپه اختصاص داشت. آنها از جمله به عضویت  خود در حزب کمونیست کارگری ایران “اعتراف” کردند. این نمایش مهوع ابدا مصرف درون کشوری نداشت. فردای آن نمایش خیابانهای ایران با به سخره گرفتن “طراحی سوخته” از مردمی پر شد که خواهان آزادی بیقید و شرط زندانیان بودند. ارزش مصرف “طراحی سوخته” بهره وری از کارت “ترس غرب از عروج کمونیسم در ایران” بود. جمهوری اسلامی هر گاه میخواهد مردم را از اپوزیسیونش بترساند، از مجاهدین نام میبرد. اما هر گاه میخواهد غرب را با خود همراه کند، اپوزیسیون کمونیستی را برجسته میکند. تور جواد ظریف به اروپا و نشست او با وزرای خارجه اروپای واحد در فردای این نمایش از جمله با این نیت اتفاق افتاد که خطر کمونیسم در ایران و نقش ابزاری جمهوری اسلامی در سرکوب آنها را به غرب یادآوری کند.

آنچه در چهل سال گذشته، مستقل از اینکه چه کسی در کاخ سفید نشسته است، بین ایران و آمریکا در جریان بوده است، حل و فصل دو کشمکش بوده است. اول کشمکشی بین بورژازی با جنبش سوسیالیستی کارگری است. کشمکشی بین طبقه سرمایه دار با طبقه کارگر است. در این کشمکش آمریکا و جمهوری اسلامی همسنگرند. آنها در ظرفیت منافع طبقاتی خود متحدانه علیه کارگر عمل میکنند. هر دو دولت ایران و آمریکا خواهان سرکوب و مهار جنبش سوسیالیستی کارگری در ایران اند. هر دو دولت ایران و آمریکا آگاهی کاملی از دینامیسم درون طبقه ای دارند، شم منافع طبقاتی شان بدون اینکه آنها را از نظر ساختار اداری، سیاسی و حکومتی به یکدیگر متصل یا وابسته کرده باشد، در کنار هم قرار میدهد. جمهوری اسلامی بخوبی از نقش ابزاری خود برای آمریکا آگاه است و تا کنون حداکثر استفاده ممکن را از این موقعیت برده است. بیجهت نیست که بعنوان مثال آقازاده های جمهوری اسلامی سر از آمریکا در میاورند. آمریکا “وطن دوم” حکام جمهوری اسلامی است.

کشمکش دوم، مناقشات دو دولت بورژوائی آمریکا و ایران است. از آنجا که نقش ابزاری جمهوری اسلامی برای آمریکا در سرکوب جنبش سوسیالیستی در ایران بسیار مهمتر از از دست دادن ۲۵۰ نفر از نیروهایش در لبنان یا ۱۰۰۰ نفر دیگر در عراق یا سقوط دِرُن اش است، آمریکا این خسارات را بجان میخرد. غرب میلیونها دلار برای حفاظت رشدی هزینه میکند، اما حتی اشاره ای به تحت پیگرد قانونی قرار دادن خمینی نمیکند چرا که حتی اعلان چنین کیفرخواستی بالانس روابطش با جمهوری اسلامی را بهم میریزد. روابط سیاسی – دیپلماتیک آمریکا با جمهوری اسلامی بدون خط قرمز نیست. آمریکا و آنهم نه دولت آمریکا بلکه متحد استراتژیکش، اسرائیل، نمیتواند جمهوری اسلامی هسته ای را بغل گوشش تحمل کند. چرا نمیتواند؟

باید توجه داشت که اولا غرب از انتگره شدن اقتصاد خاورمیانه به اقتصاد کاپیتالیستی و در هم تنیده جهان دست شسته است اما همزمان محتاج نفت خام خاورمیانه است. نفت تنهای کالای حائز اهمیتی در خاورمیانه است که در اقتصاد جهانی سرمایه داری انتگره شده است، نبض آن با نبض سرمایه میتپد. این واقعیت تا کنون خود را دوبار در ابعاد جهانی به نمایش گذاشته است. بحران اقتصادی نیمه دهه هفتاد میلادی ناشی از تحریم فروش نفت و در ادامه افزایش چهارصد درصدی قیمت نفت بود. محمد رضا پهلوی در آن تحریم شرکت نکرد، فروش نفت به غرب را افزایش هم داد. این تحریم که بدنبال جنگ یوم کیپور ۱۹۷۳ رخ داد نقطه عطفی در حاشیه ای شدن گرایش سکولار مدرنیستی “جهان عرب” یا همان ناصریسم بود. مصر که بزرگترین دولت عرب مخالف اسرائیل بود،  توسط سادات پس از این جنگ از شوروی فاصله گرفت، به آمریکا نزدیک شد. اسلامیون در این مقطع به کمک عربستان سعودی، که به “رهبر” تحریم فروش نفت به غرب تبدیل شده بود، به متن سیاست رانده شدند. شوک دوم نفتی برخلاف مورد دهه هفتاد میلادی، ناشی از اعتصاب کارگران نفت در ایران بود. خواست ادامه فروش نفت که در مذاکرات کارتر و خمینی مطرح شده بود، بخشا ناشی از یک بحران جاری نفتی در غرب در همان ژانویه ۱۹۷۹ بود. خمینی البته بقول خودش در فروش نفت عمل کرد و از فررودین ۵۸ (مارس ۷۹) تولید و صادرات نفت به سطح عادی برگشت تا اینکه بار دیگر بعلت شروع جنگ با عراق، تولید آن متوقف شد و به شوک نفتی در جهان دامن زد وقیمت نفت را یکبار دیگر افزایش داد.

پس، ثانیا، ثبات سیاسی خاورمیانه تا آنجائی برای غرب اهمیت دارد که متضمن صدور بدون وقفه نفت باشد. در کنتراست با خاورمیانه، ثبات سیاسی در خاور دور، آسیای جنوب و جنوب شرقی که به حوزه کار ارزان تمام دنیا تبدیل شده است اهمیت حیاتی برای سرمایه داری دارد. غرب همین امروز میتواند بدون حضور اقتصاد ایران، عراق، سوریه، لیبی ، لبنان و یمن زندگی کند مادامکه نفت مورد نیازش را از خاورمیانه دریافت کند. درست به همین دلیل “فشار حداکثری” به جمهوری اسلامی کک دنیا را نمیگزد، عربستان سعودی جبران کمبود تولید نفت ایران را میکند. این واقعیت را در مقایسه با نقش اقتصاد یونان در نظر بگیرید. سه سال پیش غرب مدعی شد که جدائی یونان از سرمایه داری جهانی، که حجم مبادلاتی بمراتب کوچک تری از ایران دارد، دنیا را به کام بحران عمیق اقتصادی فرو میبرد! فونکسیون دولتهای خاورمیانه ای برای غرب در دو چیز خلاصه میشود: سرکوب جنبش سوسیالیستی کارگری و تصمین فروش نفت. جنبش سوسیالیستی باید سرکوب شود چرا که اصل و اساس سرمایه را بخطر میاندازد یا حداقل نرخ دستمزد را بالا میبرد. باید توجه کرد که جذابیت نفت خاورمیانه صرف وجود منابع طبیعی نیست بلکه هزینه تولید آن است. هزینه پنج دلاری تولید یک بشکه نفت در ایران پائین ترین هزینه تولید آن در جهان است. علت اصلی چنین سطح نازلی از هزینه تولید نفت در ایران، وجود کار ارزان است.

مذاکره کارتر با خمینی درست بر سر همین دو موضوع، سرکوب مارکسیستها که از جمله متضمن  حفظ نیروی کار ارزان میشود و ثانیا ادامه فروش نفت بود. شرط لازم حمایت غرب از یک دولت در این منطقه، توانائی سرکوب فعالین سوسیالیست کارگری و فروش نفت است. پراگماتیسم غرب درست از همینجا ناشی میشود. برای غرب مهم نیست که مجری سیاستهای فوق، اسلام سیاسی است یا یک دولت سکولار سلطنتی یا حکومت چکمه پوشان نظامی. اما شرط کافی برای حمایت تام و تمام غرب از یک دولت قابلیت متعارف بودن آن است. متعارف بودن به این معنا که نه تنها حکومت با یک جنبش سرنگون طلبانه از سوی توده مزدبگیر مواجه نباشد که مورد تایید کلیت طبقه حاکم نیز باشد. جمهوری اسلامی حائز هیچیک از این دو شرط فوق نیست. هم با یک جنبش سرنگونی مواجه است و هم گرایشات دیگر سرمایه داری آنرا بخاطر “بی لیاقتی” در براه اندازی سرمایه سرزنش میکنند. جمهوری اسلامی، حکومت مطلوبی در دوران بحران سیاسی ـ حکومتی است. جمهوری اسلامی حکومت سرکوب خشن انقلاب است. جمهوری اسلامی نه تنها در ایران که در هیچیک از کشورهائی که در آن نفوذ پیدا کرده است نمیتواند الگو باشد و نیست، نمیتواند حاکمیت متعارفی برقرار کند. در خود ایران نتوانسته است، جای دیگر پیش کش. آخر با چه ساختار اقتصادی – سیاسی، حکومتی و اداری؟جمهوری اسلامی به هر کجا نفوذ کرده است، کپی خود را درست کرده است: دم و دستگاه فوق خشن سرکوب و مافیای اقتصادی. خاورمیانه همچنان از بحران حکومتی در رنج است و اسلام سیاسی جوابی به آن بحران نیست، ادامه همان بحران بشکل دیگری است. نه آمریکا، نه اسرائیل و نه جمهوری اسلامی قصد حل بحران حکومتی در خاورمیانه را ندارند. اسرائیل مشوق حماس در فلسطین بود، آمریکا مشوق خمینی شد، آمریکا مجاهدین افغان که شاخه ای از آن القاعده شد و زمینه را برای بوجود آمدن طالبان فراهم کرد را در کاخ سفید ساخت. آمریکا و سایر دولتهای منطقه، داعش و دهها گروه و فرقه تروریستی را ساختند، برخی را تعطیل کردند، برخی را حفظ و برخی را از یک محل به محلی دیگرمنتقل کردند تا تعادلی بین اسلام سیاسی و قدرتهای منطقه ای بوجود بیاورند. صرف برقراری یک صلح پایدار در خاورمیانه برابر با مرگ اسلام سیاسی، برابر با پایان علت وجودی جمهوری اسلامی است. خب، هیچکس نمیتواند چنین جنبشی را وقتی ضربدر بمب اتم شد، کنترل کند. وقتی بزرگترین شاخه این جنبش اسرائیل را هدف قرار داده است، خواهان محو آن از نقشه دنیا ست، آمریکا علیرغم نقش مفید ابزاری جمهوری اسلامی در سرکوب جنبش سوسیالیستی و فروش نفت به غرب، نمیتواند جمهوری هسته ای ایران را تحمل کند. این خط قرمز غرب با جمهوری اسلامی است. برای غرب حتی دخالتهای جمهوری اسلامی در منطقه ثانویه است. اگر برای آمریکا نفوذ جمهوری اسلامی در خاورمیانه اهمیت داشت، هیچگاه داوطلبانه با خروج از عراق آن را دو دستی به جمهوری اسلامی هدیه نمیکرد.

 از منظر غرب این تناقض، یعنی هم نیاز به جمهوری اسلامی و هم کشیدن زهر هسته ای آن، باید حل شود. چگونه؟ تلاش برای یافتن جواب به این سوال آمریکا و اسرائیل را قریب به ۱۷ سال به تکاپو انداخته است. ترور دانشمندان هسته ای، ارسال ویروس به کامپیوترهای مراکز تولید هسته ای و مذاکرات ده ساله ای که به تعهد برجام منتهی شد نتوانست جوابگوی این معما باشد. گزینه نظامی، یعنی بمباران مراکز هسته ای جمهوری اسلامی همیشه، در تمام هفده سال گذشته روی میز آمریکا و اسرائیل بوده است. چرا آمریکا یا اسرائیل کاری که با یک اقدام ضربتی نظامی ظرف ۲ ساعت از طریق انهدام مراکز هسته ای ایران قابل حل است را ۱۷ سال است با توسل به انواع روشهای دیپلماتیک، تحریم اقتصادی، ترور دانشمندان، ویروس کامپیوتری، مذاکره یک دهه ای و تعهدی شکننده، کش و قوس داده اند؟ علت این درجه سعه صدر آمریکا ناشی از این واقعیت است که آمریکا نه تنها خواهان سرنگون کردن جمهوری اسلامی نیست که حتی خواهان بی ثبات کردن آن هم نیست. حمله نظامی به مراکز هسته ای جمهوری اسلامی میتواند به گسترش تنش نظامی، بضرر جمهوری اسلامی تمام شود. در صورت چنین واقعه ای، آمریکا لزوما برنده نهائی نخواهد بود. اینکه در هنگامه مقابله نظامی با آمریکا ماشین سرکوب جمهوری اسلامی در تقابلش با مردم به روغن سوزی بیفت احتمالی واقعی است. در اینصورت شانس اینکه توده مردم جمهوری اسلامی را در وسط یک تنش ضربتی نظامی با آمریکا هدف قرار داده و سرنگون کنند وجود دارد. علی الحساب از اما و اگرهای این احتمال و پاتک های ممکن جمهوری اسلامی ــ مانند مذاکره اخیرش با چهار حزب ناسیونالیست کرد ــ برای لحظه ای صرفنطر کنیم. سربلند کردن یک جنبش سوسیالیستی از دل این تحرک کابوس آمریکا خواهد بود. آمریکا ترجیح میدهد بجای بی ثبات کردن جمهوری اسلامی، با فشار فرسایشی اقتصادی هم توده مردم معترض را از پا درآورد و هم جمهوری اسلامی را به تسلیم وادار کند. با داده های امروز، آمریکا به جمهوری اسلامی حمله نخواهد کرد. پابوسان حرم ترامپ برای چندمین بار با این واقعیت “تلخ” روبرو شدند.

 آمریکا تنها در یک صورت بطور قطع تلاش خواهد کرد در تعیین حکومت در ایران دخالت کند. هنگامی که خطر سرنگونی جمهوری اسلامی توسط توده معترض مزدبگیر بالفعل شده باشد. در آنصورت آمریکا تلاش خواهد کرد “در سمت درست تاریخ” بایستد. اما از آنجا که آمریکا نفوذی روی جمهوری اسلامی ندارد، آنچنان که مثلا روی شاه ایران یا مبارکِ مصر یا بن علیِ تونس داشت، دخالت آمریکا در ایران به دخالت آن در لیبیِ قذافی شباهت پیدا خواهد کرد. آمریکا حتما با سر و صدای زیاد تلاش خواهد کرد در بزنگاه سرنگونی جمهوری اسلامی فضا را با احتمالا یک حمله محدود نظامی به نیروهای جمهوری اسلامی بنفع دخالت خود تغییر داده و در تعیین سرنوشت فردای ایران تاثیر گذار باشد.

استراتژی آمریکا در مورد ایران، اما، مادام که خطر سرنگونی جمهوری اسلامی قطعی نشده باشد، استفاده از ابزار فرسایشی تحریم اقتصادی است. استراتژی تحریم اقتصادی برخلاف آنچه دست راستی ها تلقی میکنند، قرار نبوده و نیست که توده ناراضی از تحریمها را در یک جنبش سرنگون طلبانه علیه رژیم جمهوری اسلامی متشکل کند بلکه قرار است آنها را به استیصال و انفعال بکشاند. همزمان، تاثیر تحریم های اقتصادی “حداکثری” بر حکومت اسلامی قرار است جمهوری اسلامی را بدون مواجه شدن با یک طوفان سرنگون طلب به پای میز مذاکره بکشاند. فراموش نکنیم که علت ارسال ناوگانهای جنگی آمریکا بسمت خلیج فارس، اجرائی کردن تحریمهای اقتصادی علیه جمهوری اسلامی بود. علتش مقدمه چینی برای حمله به ایران نبود. پروپاگاندای جنگی که بدنبال ارسال ناوگان آبراهام لینکلن بر سر آنتها آمد چاشنی چنین اقدامی بود. پروپاگاندا قرار بود قدر قدرتی و قلدری نظامی آمریکا را در تحمیل بدون تخفیف تحریمهای نفتی برخ جمهوری اسلامی بکشد.

نهایتا، حتی اگر آمریکا و اسرائیل پس از طی کردن تمام مقابله های غیر نظامی نتوانند جمهوری اسلامی را از ادامه پروژه هسته ایش منصرف کنند، بمباران احتمالی مراکز هسته ای ایران، در آینده ای نه چندان نزدیک، هنگامی باجرا درخواهد آمد که جنبش سرنگونی زیر فشار تحریمهای اقتصادی – در زمانیکه زندگی روزمره توده مردم فلج شده است – منفعل یا در هر صورت بی خطر شده باشد. باینترتیب، بمباران مراکز هسته ای ثبات جمهوری اسلامی را بهم نخواهد زد. آمریکا روی سیاست “مهار دوگانه” حساب باز کرده است.

نتیجه گیری

تا هنگامیکه آمریکا در سیاست ایران نقش بازی میکند لازم است ما علت وجودی رابطه اش با سیاست در ایران را بدقت زیر ذره بین ببریم. اولا در تحلیل پایه ای، آمریکا و جمهوری اسلامی یک رابطه درون طبقه ای دارند، منافع مشترک و دشمن مشترک دارند. مادامکه طبقه کارگر و خصوصا جنبش سوسیالیستی در مقابل جمهوری اسلامی قرار گرفته است، اولویت آمریکا در ایران حمایت از جمهوری اسلامی علیه خطر سوسیالیسم است. آمریکا در این ظرفیت نه تنها مخالف رژیم اسلامی نیست که حتی حاضر به بی ثباتی آن هم نیست. در جدال بر سر مهار هسته ای جمهوری اسلامی و مهار جنبش جاری سوسیالیستی کارگری در ایران، سیاست آمریکا مهار دوگانه است: تضیف تا حد بزانو درآوردن جنبش سوسیالیستی و همزمان به کرنش در آوردن جمهوری اسلامی بدون اینکه اولی توان غلبه بر دومی را داشته باشد این البته نیت آمریکاست. سیاست را نیت ها تعیین نمیکنند. عمل ها تعیین میکنند.  ما در مقابل این مجموعه چه میتوانیم بکنیم؟ سوال این است!

بنظر من، نیروهای سوسیالستی در جامعه لازم است عین واقعیت رابطه دولتهای آمریکا و ایران را رو به کارگران بازگو کنند. بدون یک شناخت عینی از آنچه در مقابل ما قرار گرفته است امکان یافتن راه حلهای مقابله با آن هم ممکن نیست. لازم است نشان دهیم که دولتهای آمریکا و ایران بخاطر منافع مشترک طبقاتی خود در سرکوب کارگر، در سرکوب جنبش سوسیالیستی کارگری متحد یکدیگرند. دولت آمریکا درست مثل جمهوری اسلامی و قبل از هر مناقشه ای با جمهوری اسلامی، دشمن جنبش سوسیالیستی کارگری در ایران است. آمریکا، جمهوری اسلامی را بعنوان یک پدیده خارجی نگاه نمیکند و به این معنا، رابطه اش با جمهوری اسلامی رابطه ای بر حسب “غارت” و چپاول یکی از دیگیر نیست برخلاف انچه نیروهای موسوم به ضد امپریالیست مدعی آن هستند. آنچه هر دو دولت خواهان سهمی از آن هستند، دسترنج کارگر است. حکومتی خشن و مستبد لازمه بهره وری از کارگر در ایران است. شناخت رابطه درون طبقه ای دولتهای آمریکا و ایران همچنین ما را از مردم فریبی های چپ و راست مصون میکند. پوچی این تصور که گویا جنبش سوسیالیستی ما میتواند با دولت آمریکا بر سر مخالف با رژیم اسلامی منفعت مشترکی داشته باشد، بارها اثبات شده است اما تا زمانیکه آمریکا بهر شکلی خواهان تعیین تا تاثیر در ساختار حکومتی در ایران است، توهم پراکنی یا مردم فریبی از این جنس تداوم خواهد یافت.

ما لازم است بجای افتادن بدنبال نخود سیاه جنگ، اولا مخالف هر نوع تحریم اقتصادی باشیم که سفره کارگر را هدف قرار داده باشد. ثانیا علاوه بر مبارزه مان علیه جمهوری اسلامی، لازم است منتقد کل رابطه ای باشیم که اسلامیون را برای سرمایه جهانی مطلوب کرده است. دعوای ما صرفا با رژیم اسلامی نیست. این درست حلقه ایست که ما را از اپوزیسیونهای بورژوائی تمیز میدهد. بر خلاف اپوزیسیون بورژوائی، ما بضاعت مخالفت صرف با رژیم اسلامی را نداریم. ما باید در کنار نقد، مبلغ وجه اثباتی مناسبتی که برای برقراری آن مبارزه میکنیم باشیم. کارگران هفت تپه و مشخصا اسماعیل بخشی این بذر اثباتی را کاشتند: خواست حکومت شورائی را بصورت گسترده ای در جنبش کارگری مطرح کردند.