وارونه سازی دیالکتیک در راستای خدمتِ به رفرمیسم

وارونه سازی دیالکتیک در راستای خدمتِ به رفرمیسم

توضیح: (( انتقادات طرح شده در این نوشتار، فقط نظرات نویسنده است.))

« … مفهومی که این سوسیالیسم ( سوسیالیسم بورژوایی ) برای تغییر شرایط مادی زندگی قائل است، به هیچوجه برانداختن مناسبات تولیدی بورژوایی که تنها از طریق انقلاب میسر تواند بود، نیست، بلکه یک سلسله اصلاحات اداری است که باید بر پایه ی همین مناسبات تولید انجام گیرد و در نتیجه در روابط میان سرمایه و کارِ مزدی هیچ تغییری پدید نمی آورد و در بهترین حالات فقط از هزینه ی فرمانروایی بورژوازی میکاهد و بار بودجه ی دولتی آنرا سبک میکند. سوسیالیسم بورژوایی فقط زمانی سیمای واقعی خود را پیدا میکند که به صورت عبارات ساده برای سخنرانی درمی آید. بازرگانی آزاد به نفع طبقه ی کارگر! مقررات گمرکی حمایت از صنایع داخلی به نفع طبقه ی کارگر! چنین است آخرین کلام سوسیالیسم بورژوایی، یگانه کلامی که میتواند بطور جدی بیان دارد.»  (مانیفست حزب کمونیست )

مقدمه:

                 در متنِ کشمکشِ بیانِ علمی جهانِ پیرامون با جهل و خرافه، که کماکان در هزاره ی سوم و قرن بیست و یکم میلادی ادامه دارد، و در بطنِ کشفیاتِ قرنِ نوزدهم، کارل مارکس و فردریک اِنگلس قادر گردیدند « فلسفه ی ماتریالیسم » را برای شناخت و تبیینِ دقیق و علمیِ « عالم و هستی » بکار گیرند، و آنگاه « ماتریالیسمِ دیالکتیک » را در مقابل ماتریالیسم پیش از خود ( ماتریالیسمِ متافیزیک ) قرار دادند و به اهلِ تَعقُل و تَفکُر شناساندند. سپس کارل مارکس و فردریک انگلس با پی بردن به قوانینِ حاکم بر جوامعِ انسانی، و اینکه همین قوانین پیشرفتِ جوامع را تشریح و تفسیر میکنند، توانستند نظریه یا تئوری «ماتریالیسمِ تاریخی» را نیز به میان آورند تا مبارزینِ راه رهایی طبقه ی کارگر در تحلیل و توضیحِ پدیده های گوناگون، از دستاوردهای عظیمِ این اندیشمندان بزرگ، بهره مند شوند.

و اما، آنچه مطمحِ نظرِ نگارنده ی این نوشتار میباشد، نقد و به چالش کشیدنِ آن تفکری است که صاحبانش با تقدیمِ تعبیری نادرست از فلسفه ی « ماتریالیسمِ دیالکتیک » ، به قولِ ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ( لنین ) ، تبلیغِ ” اولوسیونِ ” ساده و آرام به جای دیالکتیکِ زرنگ و انقلابی، در صددِ جا انداختنِ آراء تدریجی گرایانه ی خود، و در نتیجه محدود و محصور ساختنِ مبارزاتِ طبقه ی کارگر به ” رفرم ” هستند. جِد و جَهدِ نامبارک و نامیمونی که دهه های متمادی تحتِ عنوانِ مشمئز کننده ی ” نیاز به تحولِ گام به گام از سرمایه داری به سوسیالیسم ” به راه افتاده و تاکنون در صورت ها و اَشکالِ گوناگون بروز یافته و جریان داشته است.

طی سالهای اخیر در حزبِ کمونیستِ ایران هم به نحو بارزی نظاره گرِ همین جهتگیری کهنه و با سابقه در جنبش کارگری – کمونیستی جهان، بوده ایم. رفیقِ گرامی ابراهیم علیزاده، دبیر اولِ کومه له – سازمانِ کردستانِ حزبِ کمونیستِ ایران، سعی کرده تا در قالبِ مبحثِ ” رفرم و انقلاب “ حزب را به این سمت و سو بکشاند. رفیق ابراهیم علیزاده در این مدت جدیتِ بسیاری به خرج داده تا کادرها، اعضاء، و فعالین و هواداران حزب را حولِ بینشِ تدریجی گرایی و رفرمیسم گرد آورد. در سالهای نه چندان دور، ایرج آذرین هم تحتِ تأثیرِ جنبشِ رفرمیسمِ بورژوایی و روی کار آمدنِ جناحِ اصلاح طلبِ رژیم، با نگارشِ کتابِ ” چشم انداز و تکالیف ” در سال دو هزار و یک میلادی، که این اثر گواه بر گذار از مارکسیسم به رویزیونیسم، و پیشه کردنِ استراتژی سیاسی اتحاد با بورژوازی لیبرال است، بسیار تئوریک تر و فرموله تر به نوعی در پی اشاعه ی این بینش بود. انتشار آن اثر واکنشِ انتقادی پاره ایی از جریاناتِ مُتعلق به جنبشِ کمونیستی ایران را به تئوری هایی که در خصوصِ دولت در فصل چهارم کتابش ارائه کرد، در پی داشت.

از نظر نویسنده ی این مقاله، ضرورتِ نقدِ این اندیشه و تقابل جدی با سمتگیری یاد شده ( رویزیونیسم مخفی در تشکیلات ) اساساً از آنجا ناشی میشود که زمینه های برگرفتن و اتخاذِ مواضع و سیاست های راست، و تعمیق و تثبیتِ آراء رفرمیستی و ” سوسیال دموکراسیِ ” معاصر آنهم با نام چپ و کمونیسم در اوضاع و احوال کنونی جامعه که جنبشِ کارگری و جنبشِ توده های تهیدست، و سایرِ جنبش های رادیکالِ اجتماعی عرصه را بر رژیم سرمایه داری – اسلامی به تنگ آورده اند، در حزبِ کمونیستِ ایران از بین برود. در این مطلب کوشش شده تا با شکافتنِ بحث در چند بخش، علائم و نشانه های این قبیل افکار و جهتگیری های یاد شده با خوانندگان به اشتراک گذاشته شوند.

( بخش اول )

 

” رفرم و انقلاب ”

 

«… از طرفِ دیگر، انحلال طلبان که مارکسیسم را ترک کرده اند با حملاتشان به همان موجودیتِ کالبدِ مارکسیستی، با خرابکاری شان در یکپارچگی مارکسیستی و جانبداری از رفرمیسم و سیاستِ کارگری – لیبرالی، تنها شیرازه ی جنبشِ طبقه ی کارگر را دارند از هم میگسلند». ( مارکسیسم و رفرمیسم – لنین )

 

                 بحثِ تئوریکِ « رفرم یا انقلاب » که حالا دیگر از جانبِ رفیق ابراهیم علیزاده و کسانی دیگر به ” رفرم و انقلاب ” مبدل گردیده، به دنبالِ چند دهه از تولدِ « سوسیالیسم و کمونیسمِ علمی » بدین سو جزوِ مباحثِ با اهمیت و درخورِ تعمقی در سطحِ جنبشِ کمونیستی جهان بوده است. در این جدل های نظری میانِ اهلِ فن و صاحب نظرانِ مارکسیست، معمولاً و همیشه به اصلِ دیالکتیکی‌ « تغییراتِ کمی به کیفی » که در کتابِ « آنتی دورینگ » توسطِ فردریک انگلس به طورِ مشروحی به رشته ی تحریر درآمده، مراجعه میشود. پیش از وارد شدن به این بحث و پرداختن به اصلِ موضوع، بد نیست تا در نحوه ی کاربرد و تئوریزه کردنِ « اصولِ ماتریالیسمِ دیالکتیک » توسطِ کارل مارکس، فردریک اِنگلس، و نیز ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ( لنین ) ، مختصراً چند جمله ایی را نگاشت.

در آثار و تألیفاتِ جاودانه ی کارل مارکس منجمله کتابِ « کاپیتال » از « اصولِ ماتریالیسمِ دیالکتیک » به احسنِ وجهی استفاده شده است. کتابِ کاپیتال، هم کتابی در « نقدِ اقتصادِ سیاسی » است، و هم این اثرِ بی نظیر نمایان کننده ی کاربردهای منطقیِ « اصولِ ماتریالیسمِ دیالکتیک » و « متُدولوژی جدید » است. بعد از مارکس وظیفه ی تئوریزه‌ کردنِ « اصولِ ماتریالیسمِ دیالکتیک » را انگلس به عهده گرفت. انگلس در نقد و استهزاء نظریاتِ دورینگ، « اصولِ ماتریالیسمِ دیالکتیک » را در کتابِ « آنتی ‌دورینگ که قبلاً اشاره گردید، و ایضاً دیالکتیکِ طبیعت » آورد. (۱)

پس از انگلس، لنین « بهره ی عملیِ » درخور و خوبی از این اصول بُرد. نقشِ لنین در تئوریزه ‌کردنِ ماتریالیسمِ دیالکتیک چه در یادداشت های فلسفی اش، و چه در کتابِ ارزشمندِ « ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم » بسی برجسته است. لنین به تبعیت از مارکس و انگلس به ‌‌ماتریالیسمِ دیالکتیک در شکلِ « متُدولوژیک » آن پرداخت. خلاصه اینکه، برای این سه مُتفکر بی مانند و گرانقدر، ماتریالیسمِ دیالکتیک در واقعِ امر « سلاحِ ایدئولوژیک » بوده است.

با این بیانِ کوتاه در ارتباط با چند و چونِ کاربردِ ماتریالیسمِ دیالکتیک در جایگاهِ یک سلاحِ ایدئولوژیک، به اصلِ مطلب بازمیگردم. پیداست آنهایی که درکِ دقیق و درستی از اصلِ چهارمِ دیالکتیک ( تغییراتِ کمی به کیفی ) ندارند و به همان ترتیب مسیرِ حرکتِ جامعه را نمی شناسند، با دست روی دست گذاشتن و انتظار کشیدن، و دلخوش کردن به تغییراتِ تدریجی، ناخود آگاه به دامانِ رفرمیسم خواهند غلتید. ولیکن تعدادی برغمِ آشنایی با مفاهیم و درکِ مقولاتِ فلسفی، و حتا آگاه به سیرِ تکاملِ جامعه، عامدانه با تقدیمِ تبیینِ نادرست از اصلِ فوق الذکر و وارونه نشان دادنِ آن، در تقلا برای گسترش و قوامِ بینش و گرایشِ رفرمیستی در جنبشِ کارگری –  کمونیستی اند.

جای گفتن دارد، این بینش مشخصاً در اواخرِ قرنِ نوزدهمِ میلادی توسطِ ادوارد برنشتاین، مؤسسِ رویزیونیسم نظری در مارکسیسم، در کتابِ ” سوسیالیسمِ تکاملی ” در تقابلِ با « مارکسیسمِ اُرتُدُکس » به میدان آمد. از آن هنگام تا کنون رویزیونیست های ” علنی و مخفی ” ( تجدید نظر طلبان ) می گویند، سوسیالیسم نه از طریقِ انقلابِ پرولتری که از طریق ” اصلاحات تدریجی ” به دست می ‌آید.

به هرروی، شاید بتوان گروهِ اول را با تشریحِ دقیقِ مباحثِ نظری و پایه ایی تکان داد و به اشتباهاتشان واقف نمود. معذلک با دسته ی دوم هیچ کاری نمیشود کرد، زیرا آگاهانه انتخابِ خود را کرده اند. این انتخاب کنندگان با نامِ مارکسیسم، نظریاتِ انحرافی اشان را به اذهانِ توده های کارگر و زحمتکشِ جامعه به راحتی آب خوردن، فرو میکنند. در طولِ تاریخِ پُر فراز و نشیبِ جنبشِ کارگری – کمونیستی در سطحِ جهان، کم نبوده اند افرادی که با تجدیدِ نظر در آموزه های مارکسیسم به طبقاتِ بالا دست خدماتِ شایانی کرده اند. تاریخِ زندگی و مبارزه، و کارنامه ی سیاسی کسانی همچون لاسال، برنشتاین، کائوتسکی، پلخانف، و امثالهم در دسترس اند. این نظریه پردازان پُرآوازه که زمانی از رهبرانِ با اتوریته و با نفوذِ جنبش های کارگری – کمونیستی بودند، بعدها نتایجِ فعالیت های فکری اشان به ضررِ پرولتارها و به نفعِ بورژواها تمام شد.

همچنان در این عصر و دوران، اشخاصی همنوا با رویزیونیست های ” علنی ” که مقصود و هدف اصلی اشان به پیروی از استاد خود برنشتاین و دیگرانی چون او بازگشت به هگل به ویژه کانت، و حذفِ « دیالکتیکِ ماتریالیستی » و « ماهیتِ انقلابی مارکسیسم » مبنی بر تحولِ بنیادی جامعه و جایگزینی آن با تئوری های فلسفی، تاریخی، اقتصادی و سیاسی مختلف بورژوائی است، به سانِ دوره های گذشته در اندیشه ی اصلاح سرمایه داری، و یا تکاملِ تدریجی امور، و در یک کلام جا انداختنِ نظریه ی عدمِ ضرورتِ برچیدنِ ساختارِ زیرینایی جامعه از طریق انقلابِ اجتماعی طبقه ی کارگر میباشند. باز در این عصر و دوران، افرادی به تبعیت از پیشینیان و اسلاف خود، عقایدِ رفرمیستی و تدریجی گرایانه ی خود را به انحاء مختلف به میانِ توده های کارگر و ستمدیده ی جامعه میبرند. درست به همان نحو که در مقطعِ انقلابِ هزار و سیصد و پنجاه و هفتِ شمسی، چپ های بورژوا و خرده بورژوا دیدگاهها و تفکراتِ ” پوپولیستی ” و ” عموم خلقی ” را رواج می دادند.

همانگونه در مقدمه ذکر شد، در حزبِ کمونیستِ ایران، آن تفکر و نگرشی که نشانه های رفرمیسم و تدریجی گرایی کاملاً در آن مشهود و قابلِ فهم است، به مددِ نام و سابقه و اتوریته ی تشکیلاتی، بطور سربسته در بین بدنه ی تشکیلات و فعالینِ داخل، تبلیغ و ترویج میشود. رفیق ابراهیم علیزاده طی چند سالِ اخیر در هر کنفرانس و سمیناری با قرار دادن حرفِ [ واو ] بجای کلمه ی [ یا ] مابینِ مفهومِ رفرم و مفهومِ انقلاب ( رفرم و انقلاب ) ، و با بکار بردنِ واژه های تزئینی و جملاتِ ظاهراً رادیکال، برآن بوده و هست تا به اعضاء و کادرهای حزب، و طبعاً توده های کارگر و پیشروان آنان، بِقبولاند که رهایی از یوغِ ستم و استثمارِ طبقاتی فقط در گروِ پیشبردِ اصلاحات و تثبیتِ آنهاست! به عبارتِ دقیقتر، اصلاحات را تنها راهِ تحققِ انقلابِ کارگری [ و بنا نهادنِ سوسیالیسم ] میداند! این عقیده به احتمالِ قریب به یقین توسطِ شخصِ ایشان در بخشی از « استراتژی حزبِ کمونیست ایران » مصوبِ کنگره ی یازدهمِ این حزب، گنجانیده شده است.

به این سطور توجه کنید: « ما با یک دو قطبی بینِ ” انقلاب و رفرم ” روبرو نیستیم. انقلابِ اجتماعی بدونِ رفرم حادث نمی ­شود و انقلاب پس از آن­ که تکلیفِ تضادهای کهن را یکسره کرد، خود راه تغییراتِ تدریجی ( رفرم ) را در پیش می ­گیرد. » ( برگرفته از استراتژی حزب کمونیست ایران )

                  ۱) اینکه پس از انقلابِ کارگری، شاهدِ تغییراتِ تدریجی در حوزه های گوناگونِ زندگی اجتماعی انسانها خواهیم بود، جای هیچ جدل و مُناقشه ایی، نیست. بدون شک، از بین رفتن و انهدامِ کاملِ مذهب و خرافاتِ مذهبی، محوِ پدیده ی مردسالاری، و غیره با مبارزه و کارِ فرهنگی منظم و حساب شده بوسیله ی حکومتِ شورایی کارگران به مُرور تجلی خواهند یافت. با این وجود نبایستی فراموش شود، انقلابِ سوسیالیستی یک انقلابِ اقتصادی است. قدرِ مسلم، هنگامی از انقلابِ پرولتری صحبتی به میان می آید، برای این انقلاب و حکومتِ پرولتارها وظایفی در نظر گرفته شده اند که اصلی ترین و مهمترینِ آن وظایف، اجرای بی کم و کاستِ برنامه ی اقتصادِ سوسیالیستی از طریقِ اعمالِ « دیکتاتوری انقلابی پرولتاریاست ». لغوِ مالکیتِ خصوصی بر ابزارِ تولید، و لغوِ کارمزدی بایستی در همان سپیده دمِ پیروزی انقلابِ کارگری اعلام و مُجری گردد و کار نیز اجباری شود.

در غیرِ اینصورت، آنگاه به جُز دگرگونی در ساختارهای سیاسی و حقوقی، و… تغییراتِ ریشه ایی و سوسیالیسم ( مرحله ی گذار از سرمایه داری به کمونیسم یا فاز پائینی جامعه ی کمونیستی ) ایجاد نخواهند شد. تجربه ی اتحادِ جماهیرِ شوروی پس از انقلابِ کارگری هزار و نُهصد و هفده میلادی در این کشور، این واقعیت را به ما تفهیم میکند. بنابراین، اشتباهِ محض است چنانچه این تحولِ ضروری و حیاتی را تحتِ عنوانِ حتمی بودنِ ” تغییراتِ تدریجی ” و ” رفرم ” بعد از انقلاب، نادیده بگیریم و چشم به راه باشیم تا هر آنچه میخواهیم آرام آرام و در گذر زمان حاصل آید.

به هر جهت، شاید بشود روی این خطای نظری، بحثی اثباتی و اقناعی ارائه داد و نهایتاً آنرا اصلاح کرد. معذالک آنچه موجبِ نگرانی است، آن جمله از پاراگرافِ فوق الذکر ( انقلابِ اجتماعی بدونِ رفرم حادث نمی ­شود و… ) می باشد که، انقلابِ اجتماعی طبقه ی کارگر را به رفرم گره زده است. این دیگر خطای « معرفتی » به علتِ دانشِ کم، و یا درکِ نادرست از آموزه های مارکسیسم نیست و به هیچ عنوان نباید از کنارِ آن به سادگی عبور کرد. این نظر، انقلابِ اجتماعی طبقه ی کارگر را با تمسُک و دستاویز ساختنِ تحمیلِ اصلاحات به بورژوازی و کنار رفتنِ موانعِ ذهنی و عملی انقلاب، از دستور خارج میکند! همین پاراگراف [ و چند پاراگرافِ دیگر ] راه دور زدن و همچنین تغییر مشی کمونیستی حزب به یک مشی رفرمیستی را کاملاً باز میگذارد و زمینه های اتخاذ سیاست های لیبرال – کارگری، و رشد گفتمان و بینشِ ” سوسیال دموکراسی ” را در حزب هموار می سازد.

لازم به گفتن است، نویسنده ی مقاله ی حاضر هنگامِ برگزاری کنگره ی یازدهمِ حزبِ کمونیستِ ایران، یکی از نمایندگانِ حوزه ی کانادا و آمریکا بودم و در سالنِ کنگره در کردستانِ عراق حضور داشتم. در آن موقع هر چند این مُلاحظاتی که در سطورِ پیشینِ مقاله آمدند، در ذهنم نقش بسته بودند، با این وصف با روحِ حاکمِ بر استراتژی حزب موافقت کردم و به سندِ یاد شده رأی مثبت دادم. اکنون نیز قطعِ نظر از خطاهای نظری بازگو شده در پاراگراف یاد شده، و تناقض آفرینی آن، مُعتقدم استراتژی حزبِ کمونیستِ ایران در کلیتِ خود یک « استراتژی کمونیستی » است و اگر هُشیار بود، این استراتژی بی هیچ شائبه ایی در خدمت مبارزه ی طبقاتی و پیشروی جنبشِ کارگری – کمونیستی ایران قرار میگیرد.

                 ۲ ) علاوه بر گنجانده شدنِ این عقیده در سندِ « استراتژی حزبِ کمونیستِ ایران » مصوبِ کنگره ی یازدهم، مرتباً جلسه ها و سمینارهایی حولِ سوژه ی ” رفرم و انقلاب ” توسط رفیق ابراهیم علیزاده برگزار شده است. یکی از آن جلسات در اردوگاه مرکزی کومه له در سال دو هزار و شانزده میلادی بود و همان موقع از تلویزیون کومه له پخش شد. از این گذشته، ایشان در کلاس های درس خود در آموزشگاه سیاسی – نظامی کومه له – سازمانِ کردستانِ حزبِ کمونیستِ ایران که من چندین دوره ناظر این ارگان بودم، این بحث را بارها برای داوطلبین ارائه داده است.

وی در بحثِ ” رفرم و انقلاب ” ، جامعه‌ ی سرمایه‌ داری را به ساختمانی کهنه و قدمت دار تشبیه میکند و معتقد است، اگر یکچُنین ساختمانِ کهنه ایی با مرمت و تعمیر قابلِ استفاده و سکونت گردد ( رفرم ) ، لهذا ساکنین آن مُلزم به خراب کردن و ساختنِ ساختمانِ جدیدی نیستند! و در جای دیگری میگوید، ما با تحمیلِ اصلاحات به بورژوازی میتوانیم به برابری، سطحِ زندگی بهتر، و نهایتاً به مرور به سوسیالیسم دست یابیم. حالا پیش از آن اگر توانستیم، انقلاب هم میکنیم!

از این سخنان مُستفاد می گردد که، چنانچه امکانِ بهتر شدنِ وضعیتِ کار و معیشتِ طبقه ی کارگر در چارچوبِ نظامِ سرمایه داری فراهم آید و زندگی به کام توده های استثمار شونده ” شیرین ” گردد، نتیجتاً هیچ نیازی به انقلاب نیست، و یا تا رسیدنِ زمانِ مناسب ( زمانِ موردِ نظرِ این رفیق ) و توانِ عملی ساختنش، این ضرورت احساس نمی شود.

اگر بارها این حقیقت کتمان شود، اما هر کارگرِ آگاهی و هر کمونیستی واقف است، این حرف نمیتواند معنایی غیر از مبارزه برای اصلاحِ سرمایه داری، و کوششی بیهوده برای انسانی و قابلِ تحمل کردنِ مناسبات و شیوه ی تولیدی حاکم ( وجه تولیدِ سرمایه داری ) داشته باشد. این سخن، چیزی غیر از این نیست که طبقه ی کارگر میباید در دوره های غیر انقلابی صرفاً در فکرِ رفرم باشد و تا دوره ی نامعلومی دست از مبارزه و پیکار به قصدِ انقلاب و انجامِ رسالتِ تاریخی اش بکشد و منتظر بماند تا تحولاتِ رادیکال و ریشه ایی به طورِ خود بخودی و تدریجی در ” سایه ی اصلاحات ” روی دهند!

وانگهی طبقِ این باور، آنگاه معلوم نیست نقشِ عُنصرِ آگاه و پیشرو در ایجادِ تغییراتِ بنیادین که بزرگانِ مارکسیسم، روی آن تأکید کرده اند، به کجا می رود! بر پایه ی این نظر عُنصر آگاه و پیشرو که استراتژی حزبِ کمونیستِ ایران جایگاه ویژه ایی بدان بخشیده، باید به جای تلاش برای تسریعِ وقوعِ تغییراتِ اساسی، تنها در اندیشه ی اصلاحات باشد!

( بخش دوم )

 

نگاهی به تغییراتِ کمی به کیفی، و تغییراتِ جهشی و ناگهانی

(( رد درکِ مکانیکی از ماتریالیسمِ دیالکتیک با تکیه بر علم ))

« رویزیونیسم در عرصه ی فلسفه بدنبالِ “علمِ ” پروفسورمآبانه بورژوازى می رفت. پروفسورها بسوى کانت رجعت می کردند. رویزیونیسم هم بدنبال نئوکانتیست ها کشیده میشد. پروفسورها وِردهایى که کشیشان هزاران بار علیه ماتریالیسمِ فلسفى خوانده بودند را تکرار می کردند، و رویزیونیست ها هم با تبسمى اغماض آمیز زیر لب زمزمه می کردند که ماتریالیسم مدت هاست که رد شده است. پروفسورها با دادنِ نسبتِ “سگ مرده ” به هگل او را مورد تحقیر قرار میدادند در حالیکه خودشان ایده‌ آلیسمى را ترویج می کردند که هزار بار پست تر و مبتذل تر ازایده ‌آلیسم هگل بود. » (لنین – مارکسیسم و رویزیونیسم)

 

                 بدواً خاطر نشان می کنم، وقتی پدیده ایی در حال حرکت و جنبش، هنوز « طبیعت و شکلِ ظاهر خود » را از دست نداده، « تغییرِ کمی » بوقوع پیوسته، ولیکن زمانی که پدیده ایی کاملاً به پدیده ی دیگری متحول گشته، اینبار « تغییرِ کیفی » حادث شده است.

علم نشان داده، تغییرِ دیالکتیکی کمی به تغییرِ کیفی موجبِ دگرگونی و تکامل همه ی پدیده ها، و موجوداتِ زنده شده است. بسیاری از تغییراتِ بروز یافته در جهانِ موجوداتِ زنده، و پیدایش و تکوینِ موجوداتِ جدید، تدریجاً حاصل گردیده اند. گیاهان، نباتات، حیوانات، و انسان رفته رفته دچارِ تغییراتِ کمی به کیفی شده اند.

در مبحثِ تبدیلِ کمیت به کیفیت، انگلس در کتاب آنتی دورینگ نوشت: « در شیمی تقریباً در همه‌ ی موارد، حتی در موردِ اکسیدهای ازت و یا اسیدهای فسفر و یا گوگرد می ‌توان مشاهده کرد که چگونه کمیت به کیفیت تبدیل می شود. » گفتنی است، در پروسه ی ظهور و تکاملِ پدیده ‌ها، به دنبالِ تغییراتِ کیفی، دوباره تغییراتِ کمی تازه ایی روی می دهند. این تغییراتِ کمی جدید باز هم به تغییراتِ کیفی دیگری مُنجر خواهند شد.

به همان ترتیب که تقریر شد، تغییراتِ دیالکتیکی کمی به آرامی و پیوسته رُخ می یابند تا هنگامی که به تغییراتِ دیالکتیکی کیفی تبدیل شوند. همین قانون در دگرگونی ها و تحولاتِ مهمِ فکری انسانها کاملاً صادق است. به سخنِ دیگر، آگاهی فردی، اجتماعی و طبقاتی هم، « بقول انگلس » ، جزو حرکاتِ دیالکتیکی اند. همچنین در هر مقطعی از تاریخِ جوامعِ انسانی، فرگشت و تکاملِ تدریجی ابزارِ تولید، و سپس تولید به منظورِ معامله و فروش یا همان ارزشِ مبادله ایی، به تغییراتِ کیفی در جوامع مُنتهی گردید و مناسبات و وجه تولیدی تازه، و بدینسان لایه ها و طبقاتِ اجتماعی جدیدی ظهور کردند. این فرمولِ مُجرد را همه ی ماتریالیست ها می شناسند.

با این یادآوری، اینک روی « تغییرِ کیفی ناگهانی » یا « تغییر جهشی » با رجوع به داده های علمی، اندکی خم میشویم. علم ثابت کرده که خیلی از « تغییراتِ کمی به کیفی بعنوانِ یکِ قانون کلی » که ماتریالیست ها آنرا قبول دارند، بطورِ سریع و ناگهانی اتفاق افتاده اند.

آوردنِ مثالی به درکِ امکانِ وقوعِ « تحولاتِ ناگهانی » کمک می کند. به تجربه دریافته ایم که اگر گرم کردنِ آب را آرام آرام شروع کنیم، و حرارتِ زیر آنرا از یک درجه ی سانتیگراد تا نود و نُه درجه ی سانتیگراد بالا ببریم « تغییرِ کمی » دیالکتیکی روی خواهد داد، چون هنوز آب ظاهرش را از دست نداده تا اینکه به یکصد درجه ی سانتیگراد برسد، که در این حالت آب کاملاً  بخار می شود. این « تغییرِ کمی به کیفی » است. عکسِ آنهم مُمکن است. چنانچه حرارتِ زیرِ آب را از نود و نُه درجه ی سانتیگراد به یک درجه ی سانتیگراد پائین بکشیم، در این صورت آب باز هم آب باقی می ماند و فقط درجه ی حرارتِ درونِ آن تغییر می یابد تا اینکه به صفر درجه برسانیم. در آن صورت آب به یخ مُبدل میگردد.

حال اگر حرارتِ زیرِ آب را « یک مرتبه » به یکصد درجه ی سانتیگراد بالا ببریم، آب بسرعت بخار خواهد شد، و یا یک مرتبه به صفر درجه ی سانتیگراد برسانیم فی الفور یخ خواهد زد. به این تغییر، « تغییرِ جهشی » میگویند.

اکنون مثال دیگری از بدن موجودات زنده می آورم. اگر سلولی که رشته ی « دی. ان. ای. » آن شکسته شود، یا می میرد و یا مولکولِ « دی. ان. ای. » خود را به شکلِ دیگری ترمیم می کند که با شکلِ قبلی خود متفاوت است. این را « جهشِ ژنتیکی » نام نهاده اند. بجز این، چنانچه بدنِ انسان در معرضِ تابش مستقیمِ امواجِ زیانبارِ رادیو اکتیو قرار گیرد، کارکرد سلولها دچار اختلال شده که این تغییر ( تغییرات کمی به کیفی سریع ) سببِ بروز بیماری هایی از جمله سرطان می شود.

بر این اساس، ماده‌ ایی یا پدیده‌ ایی که فوراً از یک حالتِ کیفی سابق به یک حالتِ کیفی جدید می گذرد، در روندِ تکامل آن ماده یا پدیده « جهشی » رُخ داده است. در نتیجه، جهش یک انفصال و گسیختگی در تغییراتِ دیالکتیکی کمی است که موجبِ تغییرِ اساسی یا همان تغییر به کیفیتِ تازه ایی می شود.

انگلس در آنتی دورینگ نوشت: « تغییرِ کمی، ناگهان و در نقطه ایی مُعین تفاوت کیفی ایجاد می کند. » ( خط تأکید از من است. ) در این اثر انگلس، مثال های متعددی می بینیم که درستی این قانون را ثابت می کند.

با همه ی اینها و برخلافِ آنچه علم ثابت کرده است، کسانی که در حزبِ کمونیستِ ایران یا در جریاناتِ دیگر صرفاً مُعتقد به تحولاتِ تدریجی و قدم به قدم هستند، و همچون رفرمیست ها و تدریجی گرایان یا اعضای مکتبِ ” اینکرمانتالیسم ” مُعتقدند در سیاست گذاری عمومی، تغییراتِ تدریجی در سیاست‌ها بیش از تغییراتِ سریع، آبستنِ واکنشِ مثبت و اجماع بوده و کمتر با کارشکنی نهادهای فرادست یا گروههای نفوذ مواجه می شوند، بدونِ هیچ استدلالِ منطقی ایی تغییراتِ جهشی را تصادفی قلمداد می کنند!

آنها برای اثباتِ نظرات و دیدگاههایشان می گویند، چند قرن طول کشید تا جامعه‌ ی سرمایه ‌داری در ابعادِ جهانی به جای جامعه‌ ی فئودالی بنشیند، لهذا از بین رفتنِ سرمایه داری و تحول به جامعه ی سوسیالیستی با اصلاحاتِ گام به گام و تدریجی ( تغییرات کمی به کیفی ) ممکن است، و خود این هم زمان می خواهد.

گذشته از این، آنان تأثیراتِ واقعی « عواملِ بیرونی » را در ایجاد تحول و دگرگونی در یک پدیده نادیده می انگارند! یک مثالِ ساده به ما نشان می دهد که، نقش « عوامل بیرونی » در تغییرِ کمیت به کیفیت تا چه اندازه ایی است. پرورشِ گل را در نظر بگیریم. می دانیم برای اینکه دانه ایی اندک اندک به گل مُبدل شود، به نور، خاک، آب، دمای مناسب، و غیره نیاز دارد. چنانچه هر یک از این « عواملِ بیرونی » فراهم باشند، تغییراتِ کمی رشد آغاز می شود تا سرانجام تغییراتِ کیفی پدیدار شوند. پُر مسلم است هر کدام از « عواملِ بیرونی » بازگو شده در حرکتِ دیالکتیکی این دانه نقشِ تعیین کننده ایی دارند.

حرکتِ دیالکتیکی که حرکتی خودبخودی یا همان دینامیسم درونی ماده است، به علتِ تأثیراتِ « عواملِ بیرونی » سرعتش تندتر و یا کندتر می شود. رشد و تعمیقِ آگاهی طبقاتی – سیاسی کارگران هم اساساً از چُنین قاعده و قانونی مُستثنا نیست.

اگرچه توده های کارگر از مجرای مبارزاتِ مستمرِشان، و در بطن و متنِ جدال های روزانه ی خود به مرور به آگاهی سیاسی – طبقاتی نائل می شوند ( تغییراتِ دیالکتیکی کمی به کیفی ) ، با این وصف روشنفکرانِ مارکسیست و کارگرانِ کمونیست تأثیراتِ غیر قابلِ انکاری اولاً در محدود نشدنِ مبارزاتِ کارگری در چهارچوبِ تردیونیونیسم، و ثانیاً انتقال سریع آگاهی سیاسی – طبقاتی به میانِ کارگران دارند. دیالکتیک ضمنِ اثباتِ اینکه تغییراتِ خرد و مُداومِ دیالکتیکی در نهایت به تحولاتِ پایه ایی ختم میشوند ( تبدیلِ کمیت به کیفیت ) ، امکانِ به واقعیت گرائیدنِ و تحققِ تغییراتِ سریع و ناگهانی ( تغییرات جهشی ) به وسیله ی « عوامل بیرونی » ، مثلاً موجود انسانی را شفاف و واضح توضیح می دهد. تأثیر انسان در تاریخ و دگرگونی های جوامع به عنوان یک عامل بیرونی را در بخش بعدی وارسی میکنیم.

( بخش سوم )

 

نقشِ انسان در تحولاتِ تاریخی

(( یادآوری کوتاه ))

                 مطالعه ی طبیعت و علم، مُدلل می سازد که تغییراتِ بنیادین در پدیده ها، تنها و من حیث المجموع به صورتِ تدریجی مادیت نمی یابند. عطفِ توجه به ماتریالیسمِ دیالکتیک و بکار بردنِ آن در تاریخ ( ماتریالیسمِ تاریخی ) این راستی را هر آینه عیان می کند. یقیناً، دانستنِ ماتریالیسمِ تاریخی به برداشت درست از ماتریالیسمِ دیالکتیک نیاز دارد.

نخست بحث را با این پرسش ادامه می دهیم که، تاریخ چیست؟ در سطحِ کلی، تاریخ بیان کننده ی سرگذشت و توضیح دهنده ی دگرگونی های کلیه ی جوامعِ بشری در همه ی حوزه ها، و بازگو کننده ی نقشِ آدم ها در این تحولات است. تمامی جوامع دارای تاریخند. در کلیه ی جوامعِ انسانی به سببِ انواع و اقسامِ رویدادها، از این میان جنگ _ چه داخلی و چه خارجی _ ، تغییراتِ درخورِ تأملی ظهور یافته اند. انسان به واسطه ی اینکه فعالِ مایشاء است ( موجودی که می اندیشد و هر چه بخواهد انجام می دهد ) ، در شکلگیری و شروعِ جنگ ها، و دیگر تحولات در ساختارهای روبنایی و زیربنایی جامعه رُل اصلی ایفاء کرده و می کند.

دیالکتیک به ما می آموزد، تاریخ ساخته ی دستِ انسان میباشد، و عمل و کارِ انسان تاریخ را میسازد، ولا غیر. همه ی تحولات در تاریخ بوسیله ی انسان نمودار گشته اند. هر فردی در جامعه که در جُستجوی خواست های آگاهانه ی خویش است، کمابیش تأثیراتی بر دنیای خارج از خود خواهد گذاشت. انگلس این حقیقت را در آنتی دورینگ به دقیق ترین وجه نشان داده است.

بایسته است به رفیق ابراهیم علیزاده و کسانی که همچون ایشان می اندیشند، یادآوری کرد، عقاید و اندیشه ها، و عملکرد و پراتیک انسان های بزرگ در دگرگونی های سریع تعیین کننده بوده اند. برای نمونه، افکار و اعمالِ انقلابی لنین که بهتر از هر مارکسیستی « ماتریالیسم پراتیکِ » مارکس را فراگرفته بود، مردمِ روسیه ی تزاری را به حرکت و جنبش درآورد. در آن دوران، اکثریتِ توده های کارگر و ستمکشِ روسیه دریافتند که، بدون تئوری ها و فعالیت های انقلابی لنین و سایر بلشویک ها (عناصُر پیشرو) هیچ انقلابی در آن کشور راه اندازی نمی شد.

قطعاً، اشخاصی که نقشِ عناصر پیشرو و انقلابی را در وقوعِ « تغییراتِ جهشی » نادیده میگیرند یا بعبارت درست تر، عامدانه روی نقشِ « عناصرِ آگاه و انقلابی » ، و توان و ظرفیت اشان برای تدارک و راه اندازی انقلاب پرولتری و برپایی سوسیالیسم، پرده میکشند، امرِ انقلاب را به روزگارِ نامشخصی واگذار میکنند، و یا اصلاً و ابداً خواهانِ وقوع آن نیستند. این طرز تفکرِ غیر مارکسیستی بدنبالِ تجربیاتِ بعد از انقلابِ کارگری ۱۹۱۷ میلادی در روسیه، در دنیا همه گیر شد، و سوسیال دموکرات ها و چپ های رفرمیستِ ایران نیز مُبلغِ آن شده اند.

( بخش چهارم )

 

اصلاح یا انقلاب، کدامیک؟

 

                 پیش از پرداختن به این بخش، به سخنِ درخور تأملی از رزا لوکزامبورگ رجوع می شود. وی در « اصلاح یا انقلاب » تأکید کرد: « هر قانونِ اساسی محصولِ انقلاب است. در تاریخِ طبقات، انقلاب عملِ پدید آوری سیاسی است، در حالی که قانون، بیان سیاسی زندگی یک جامعه‌ ی پدید آمده است. تلاش برای اصلاحات برخلافِ روند تاریخی است. تحولِ اجتماعی و اصلاحاتِ قانونی، نه برحسبِ طول زمان آن ‌ها که براساسِ محتوای آن ‌ها از هم مُتمایز می ‌شوند. سرّ تغییرِ تاریخی از طریقِ قدرتِ سیاسی دقیقا” در تحول از تغییراتِ ساده‌ ی کمی به کیفیتی جدید، یا به بیان مشخص ‌تر، در گذر از یک دوره‌ ی  تاریخی در یک شکلِ معین جامعه به شکلِ دیگر نهفته است ». ( خطوط تأکید از من است )

در این نقلِ قول دو نکته ی مهم به چشم می آید:

                 ۱ ) تاریخِ طبقات، تاریخِ کشمکش میانِ طبقاتِ فرادست و فرودست بوده است. نبردهای سرنوشت سازی که عاقبت الامر به تحولاتِ بنیادین در جوامعِ بشری ختم گردیده اند. رزا لوگزامبورگ در تقابل با طرزِ تفکر برنشتاین و طرفدارانش، ضمنِ انگشت نهادن روی انقلاب، به درستی می گوید، تلاشِ ” صرف ” برای اصلاحات برخلافِ روندِ تاکنونی تاریخ است. از این سخنِ بدیع و نغز نتیجه میگیریم که، برجسته کردنِ اصلاحات و گره زدنِ انقلابِ پرولتری به آن، خلافِ روندِ تاکنونی تاریخ، و کمک به حفظ و ماندگاری مناسبات و شیوه ی تولیدِ سرمایه داریست.

                 ۲ ) این سطور با صراحت و شفافیتِ تمام این اصل را به ما کارگرانِ کمونیست و مارکسیست های انقلابی متذکر میشود که، محتوای تحولِ اجتماعی مُبینِ تمایزِ آن با اصلاحات است. به دیگر کلام، از منظرِ مارکسیسم هر تحولِ اجتماعی ایی تغییراتِ ریشه ایی ( تحول در زیربناء ) محسوب نمیگردد، و هر اصلاحاتی راهِ تحولِ اجتماعی را باز نمیکند. عدمِ درک و فهمِ این واقعیتِ ساده، منحرف شدن از مسیرِ مبارزه ی ضدِ سرمایه داریست.

با بیان این نقل قول و نکات نهفته در آن، به مبحثِ تغییراتِ تدریجی ( اصلاحات ) یا جهشی ( انقلاب ) باز میگردم. محققاً، هر انسانِ مارکسیست و کمونیستی که خواهانِ تحولاتِ ریشه ایی در جامعه است، مُدام با این سئوالات مواجه می شود که:

الف ) آیا با عطفِ توجه به شرایط اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی حوزه ی فعالیت ( مثلاً ایران ) بایستی در صددِ انجامِ اصلاحات باشیم یا انقلاب؟

ب ) آیا پایانِ وضعِ موجود با تغییراتِ کوچک و به طورِ تدریجی ( اصلاحات ) امکانپذیر است، یا از مجرای جهش و تبدیلِ ناگهانی ( انقلاب )؟

مسلماً کاربردِ دیالکتیک در تاریخ پاسخ به سئوالاتِ مطروحه را آسان می کند. بر پایه ی ماتریالیسمِ دیالکتیک، یک پدیده در درونِ خود در حالِ تطور و متحول شدن است. هر پدیده ایی ( اثبات یا تز ) دارای ضدِ خود ( نفی یا آنتی تز ) می باشد یا ضدِ خود را خَلق می کند. ثمره ی برخوردِ اینها با همدیگر تحولی بنیادین ( نفی در نفی یا سنتز ) خواهد بود. این اصلِ دیالکتیکی ثابت میکند که، در فرآیندِ تکاملِ جامعه ی انسانی، فئودالیسم نفی نظامِ برده داری، کاپیتالیسم نفی نظامِ فئودالی، و در این مرحله سوسیالیسم هم نفی نظامِ کاپیتالیستی است.

هرچند مناسبات و شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری تدریجاً و طی قرن ها در پروسه ی پیشروی جوامع، و دگردیسی های درونی از میان رفته اند و « جدید جای کهنه » را گرفته، مع الوصف تاریخِ جوامعِ گوناگون گواهی میدهد که، جهش و تبدیلِ ناگهانی ( انقلاب ) نیز تکلیفِ کشمکش و تضادهای طبقاتی را در مقاطع و شرایطِ معینی « سریعاً » یکسره کرده است. 

اگر برگ های تاریخ پر فراز و نشیبِ جوامع را ورق بزنیم، مشاهده می کنیم برخی از تغییرات به صورتِ ” نامحدود و پیوسته “ نبوده اند. گاهاً بجای تغییراتِ تدریجی و پیوسته، تحولاتِ جهشی رُخ داده اند. زیر و رو شدن های درخورِ تعمق در مقاطعِ مختلفِ تاریخِ بعضی از کشورها، برق آسا و جهشی بوده اند. انقلابِ بورژوا – دموکراتیکِ فرانسه یک مثالِ عینی در این ارتباط است. در سالِ ۱۷۸۹ میلادی بشریت شاهدِ گسستِ یکباره از گذشته یا مشخصاً نظمِ سیاسی – اقتصادی آن دوران در فرانسه بود. نمونه های بارزِ بعدی کمونِ پاریس در سالِ ۱۸۷۱ میلادی، و انقلابِ کارگری ۱۹۱۷ میلادی در روسیه هستند. در انقلابِ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، با اینکه به وظایفِ اقتصادی انقلابِ پرولتری پرداخته نشد و به همین علت آن انقلاب بعد از چند سال شکست خورد، لیکن، در همان ابتداء تحولاتِ عظیمی در این کشور به وقوع پیوستند. در کمونِ پاریس نیز دگرش و تحولِ شگرفی در همان مدتِ بسیار کوتاه مادیت یافت. بنابر این فاکت ها و مستنداتِ تاریخی، درمییابیم که آن دگرش های شایانِ تأمل نتیجه ی مستقیمِ انقلاب بودند، و نه اصلاحات. با آنکه در کشورهای یاد شده تحولاتی تدریجی صورت گرفته بودند، اما خود آن انقلابات هم ثمره ی اصلاحات نبودند.

بزعم رفرمیسم چپ، اصلاح در وضعیتِ کارگران قدرتِ طبقه ی کارگر را برای دست بردن به امر انقلاب بالا میبرد. اگر چه کارگران در جریانِ مبارزاتِ روزانه ی خود برای دستیابی به مطالباتشان به درجه ی بالاتری از سازمانیافتگی و آگاهی طبقاتی میرسند و از لحاظِ ذهنی آماده تر میشوند، اما انقلاب کارگری به هیچوجه تداومِ پروسه ی اصلاح نیست. برای کمونیست های انقلابی که انقلابِ کارگری را در دستور دارند، اصلاح به عنوانِ شکلِ تدریجی ایجادِ تغییر، الزاماً به تحولِ سریع در ساختار زیربنایی (وجه تولیدی) جوامع نمی انجامد. اینکه گفته میشود اصلاح و انقلاب پاسخهای متفاوتِ کارگران در دوره های مختلف انقلابی و غیر انقلابی به تغییرِ شرایط شان است، مغلطه ایی برای گسترشِ اندیشه ی رفرمیستی در میان توده های کارگر است و بس. اگر توده های پرولتر در دوره ی غیر انقلابی قادر نشدند اصلاحاتی بدست بیاورند، آنگاه چه باید کرد؟

بایسته است از کسانی که رفرم را برجسته میکنند و آنرا به انقلاب پیوند میزنند، پرسید، چرا تا به حال در ممالکِ پیشرفته ی سرمایه داری و امپریالیستی که اصلاحات زیادی به بورژوازی این کشورها تحمیل شده اند، انقلابات کارگری مادیت نیافته اند؟ آیا هرگز به این موضوع فکر شده که به چه دلیل چُنین اتفاقی روی نداده است؟ مشکلِ اصلی چیست؟ سازمانها و احزابِ کمونیستِ آن ممالک بی کفایت اند؟ جدایی این سازمانها و احزابِ کمونیست از توده های پرولتر بعلاوه ی متفرق و متحد نبودنِ کارگران عواملِ اصلی تحقق نیافتنِ انقلاباتِ کارگری هستند؟ طبقه ی کارگرِ این کشورها از آگاهی سیاسی – طبقاتی بری اند ؟ سیستم های اقتصادی – سیاسی حاکم اجازه نمی دهند؟ بلاخره، کدامین مؤلفه های واقعی و ابژکتیو سدی در مقابلِ انقلاباتِ کارگری به شمار می روند؟ قدرِ به یقین این سازه ها، و عواملِ ذهنی و عملی دیگری تأثیراتِ خود را گذاشته اند، با این اوصاف، به باور من مهمترین عامل، گرایشِ رفرمیستی است که سهمِ بسزایی در ممانعت از امر انقلاب کارگری، دارد.

به هر رو، رفیق ابراهیم علیزاده، و هم نظران وی همواره از این اصل دیالکتیکی که استحاله و دگرگونی بنیادین، می تواند ثمره ی تحولاتِ خرد و کوچک هم باشد بهره برداری و سوء استفاده کرده، و روی این نظر در داخلِ حزب و به تبع آن جنبش کارگری – کمونیستی ایران پای فشرده اند که ” اصلاحاتِ ” پیوسته یا تغییراتِ تدریجی ما را به جامعه ی نوین ( سوسیالیستی ) رهنمون می سازند! البته جریاناتِ چپِ کمونیست و چپِ رادیکال این نظر را چندان جدی نگرفته اند.

درکِ مکانیکی از اصلِ « تبدیلِ کمیت به کیفیت »، به گرایشِ رفرمیستی امکانِ فراگیری و قدرت یابی بیش از پیش میدهد. هر چقدر ترویج دهندگانِ چُنین نظری مُنکرِ داشتنِ آراء رفرمیستی و مغایر و نقیض با مارکسیسم شوند، اما بازدهی اندیشه هایشان این خواهد بود.

آنهایی که انقلاب ( تغییر جهشی ) را به رفرم گره می زنند لازم است توجه کنند، از لحاظِ عملی در هر جا استراتژهای مبارزاتی روی این عقیده استوار گردیده، جنبش های کارگری به بن بست رسیده اند. در اغلب یا همه ی کشورهای توسعه یافته که پیشرفت های عظیم و خیره کننده ایی از هر حیث ( اقتصادی، تکنولوژیک و علمی، و… ) داشته اند، میدانیم اصلاحاتِ قابل توجهی به یُمن مبارزات و جانفشانی توده های کارگر، و کمونیست ها، در سده ی گذشته ( قرن بیستم ) و قبلتر از آن، صورت پذیرفتند. با این تفاصیل، این اصلاحات هرگز به انقلاب، و سپس به تحولِ ریشه ایی ( انهدامِ وجه تولیدی مسلط ) مُنجر نشدند و علی رغمِ حضورِ غیرِ قابلِ انکارِ جنبش های کمونیستی در آن ممالک، تا کنون هیچ انقلابِ کارگری ایی در دنیا، منهای کمون پاریس و انقلاب کارگری هزار و نُهصد و هفده میلادی در روسیه، رُخ نداده، و شاهد بوده ایم، هر بار هم که بحران های ادواری اقتصادِ سرمایه داری را زیر فشار و در تنگنا قرار داده، طبقه ی بورژوا و دولت هایشان به رفرم های کسب شده، و دیگر دستاوردهای مبارزاتی کارگران وسیعاً یورش برده اند. طبقِ آزمودن ها و تجربیاتِ کسب شده، میباید از برخورد نظری به آنانی که ” اصلاحات ” را یگانه راه رسیدن به انقلابِ کارگری قلمداد میکنند، غافل نشد.

( بخش پنجم )

 

پیرامون دو مفهومِ “ رفرم ” و “ رفرمیسم

 

                 برای شکافتنِ بحثِ حاضر، نخست روی دو مفهومِ رفرم، و رفرمیسم کمی مکث می کنیم. مارکسیست ها و پیشروانِ پرولتارها مُستحضرند، دو مفهومِ رفرم و رفرمیسم، مفاهیمی کاملاً متفاوت و مُجزا از یکدیگرند. در زبان و ادبیاتِ انگلیسی رفرم ( Reform ) به معنی اصلاحات است، و رفرمیسم ( Reformism ) نظریه ی سیاسی یا تئوری ایی میباشد که امرِ انقلاب را از دستور خارج می سازد و اصولاً مانع و رادعی بس بازدارنده در برابرِ پیشروی مبارزاتِ ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر، و انقلابِ اجتماعی این طبقه است.

قدر مسلم، مبارزه ی طبقه ی کارگر برای تحمیل رفرم به بورژوازی که بی اندازه ضرورت دارد و متفکرین و تئوریسین های مارکسیست اهمیتِ آنرا بارها و بارها بیان کرده اند، هیچگاه به رفرمیسم تعبیر و تفسیر نمی شود. اما مشکلِ غیرِ قابلِ اغماض اینست که، پیکار برای اصلاحات بدونِ ترسیمِ افقِ سوسیالیستی، به رفرمیست ها و خادمین طبقه ی بورژوا و دولت هایشان مجال می دهد تا مبارزاتِ بخش های مختلفِ طبقه ی کارگرِ را به مسیری که می خواهند، بکشانند.

همگان می دانند، بورژوازی مُجرب، کار آزموده، و مسلط و مُشرف بر دانش و علومِ عصر، جهتِ مهارِ برآمدهای کارگری، و به شکست کشاندنِ آن اعتراضات، صرفاً به قوای نظامی و انتظامی، و یا ابزارِ سرکوب و قهرِ خود تکیه نمی کند. طبقاتِ حاکم به خوبی دریافته اند که تنها با اتکاء به قوه ی قهریه (نیروهای مسلح) قادر نیستند کارگرانِ معترض و بپاخاسته را وادار به عقب نشینی و تسلیم کنند. از اینروی آنان در این جنگ و ستیزِ طبقاتی، به نیروها و مکانیسم های دیگری متوسل میشوند.

رفرمیسم، و رفرمیسمِ چپ چه در جوامعِ پیشرفته ی بورژوایی یا حلقه های اصلی سرمایه داری، و چه در حالِ توسعه و پیرامونی بیش از قوای قهریه برای بورژوازی کارایی و بُرندگی دارند. سازمانها، احزاب، جریانات، و در کل نیروهای رفرمیست ( سوسیال دموکرات ها، چپ های پارلمانتاریست، نهادها و اتحادیه های زردِ کارگری، و… ) ضمنِ رسد کردنِ چالش های کارگری به انحاء گوناگون کارگران را می فریبند و سر آنها شیره می مالند تا نهایتاً آنان را به برده هایی مطیع و سر به زیر برای سرمایه داران مُبدل سازند.

همانگونه در بخش چهارم یادآوری شد، در طول تاریخِ کشمکش و نبردِ طبقاتی مابین جبهه ی کار و زحمت، و جبهه ی سرمایه، گاهاً سرمایه داران و دولت هایشان به سببِ فشارِ چالش های کارگری، و یا سنگینی جنبش های کارگری – کمونیستی، جهتِ حفظ هژمونی طبقاتی خود و جلوگیری از ریزشِ پایه های مناسبات و شیوه ی تولیدی حاکم، ناچار به پذیرشِ اصلاحاتی شده اند. حتی در دوره های رونقِ اقتصادی هم در همه ی کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی خدماتِ اجتماعی ناچیزی به توده های کارگر و فرودستانِ جامعه ارائه داده اند. با این احوال، در این جدال های طبقاتی، رفرمیسم به مثابه حربه ایی مؤثر در دستِ جناح های رنگارنگِ بورژوازی، و وسیله ایی برای منحرف کردنِ توده های کارگر از مسیرِ مبارزاتِ ضدِ سرمایه داری، توانسته پیکارهای کارگری را کنترل نماید، به بی راهه و سازش بکشاند، و در نهایت بی نتیجه بگذارد.

در ده سالِ گذشته ( از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۸ میلادی ) که اقتصادِ کاپیتالیستی به نسبتِ دوره های قبل با بحرانِ هر آینه عمیقتر و شکننده تری مواجه گردیده و به بحرانی ساختاری مُبدل شده، اعتراضات و خیزش های کارگری زیادی در اکثرِ کشورهای جهان خصوصاً در اروپا علیه سیاستِ اقتصادی نئولیبرالیستی و ریاضتِ اقتصادی به راه افتادند، ولی شاهد بوده ایم که در اغلب موارد نتایج مطلوبی کسب نشدند.

این آزمون ها، و تذکرات و هشدارهای پی در پی کلاسیک های مارکسیسم به ویژه لنین در مورد رفرمیسم و خطرات آن برای جنبش های کارگری – کمونیستی روی این مُهم تأکید دارند که، عُنصر پیشرو و دارای نقشِ اساسی در دگرگونی ها و تحولاتِ اجتماعی، وظیفه مند است تا هُشیار باشد و هر دَم کارگران را از هر گونه کجروی ایی آگاه نماید، زیرا طبقه ی بورژوا مضافِ بر استفاده از ماشینِ سرکوب خود، از رفرمیسم، و چپ های رفرمیست به هدفِ تعبیه ی انحرافات بر سر راهِ پیکارهای کارگری، سود می برد.

در انتهای این بخش جا دارد تا به یکی از گفته های لنین اشاره کرد که بعضی از چپ های رفرمیست با بهره گیری از آن رفرم را به هدف تبدیل میکنند. لنین بدرستی در خصوصِ مفهومِ رفرم و مفهومِ انقلاب به عنوانِ عواملی مهم در تکاملِ جامعه نوشت: « اصلاحاتِ قانونی و انقلاب روش‌های متفاوتِ تکاملِ تاریخی نیستند که به دلخواه آن‌ ها را از روی پیشخوانِ تاریخ، مانندِ زمانی که سُس ‌های گرم و سرد را انتخاب می کنید، دست چین کنید. اصلاحاتِ قانونی و انقلاب، عواملِ گوناگونِ مؤثر در تکاملِ جامعه‌ ی انسانی هستند. آن‌ ها یک ‌دیگر را مشروط و تکمیل می ‌کنند، و در همان زمان نظیر قطبِ شمال و جنوب، و بورژوازی و پرولتاریا به طور معکوس یک ‌دیگر را نفی می کنند ». ( خطوط تأکید از من است. )

درست از این زاویه و دقت در این نکته از بحث لنین یعنی « نفی یکدیگر » است که کارگرانِ کمونیست و مارکسیست های انقلابی، رفرمیسم و سایر نظریاتِ انحرافی یا مواضعِ راست و لیبرالی در جنبشِ کارگری – کمونیستی را به چالش میکشند.

بی گمان، تأکیداتِ خارج از حد روی مقوله ی ” رفرم ” و یا حیاتی دانستنِ اصلاحاتِ اجتماعی پیش از انقلاب، معنایی غیر از دنباله روی از خطِ احزابِ سوسیال دموکرات و چپ های پارلمانتاریست در اروپا و بقیه ی نقاطِ جهان ندارد. از اینروی استمرار و ادامه ی نقدِ این جهتگیری وظیفه ایی بس خطیر برای کمونیست های متشکل در حزبِ کمونیستِ ایران است.

( بخش ششم )

تقابل مارکسیسم با رفرمیسم

« نقش ضروری یک کمونیست این نیست که منشی اتحادیه‌ ی کارگری باشد. به عبارت دیگر، این نیست که رهبر مبارزات برای اصلاح و بهبود وضع طبقه‌ ی کارگر در چارچوب نظام سرمایه داری باشد؛ بلکه این است که تریبون مردم باشد. یعنی کسی که عمیقاً بر ستمها و جنایات نظام سرمایه داری پرتو می ‌اندازد و نشان می ‌دهد که اینها چگونه به طُرق مختلف بر قشرهای گوناگون مردم تأثیر می گذارند و هر کدام از این قشرها چگونه به رخدادهای مهم جامعه و دنیا پاسخ می ‌دهند. یعنی کسی که علل ریشه ‌ایی و روابطی که بنیان همه‌ ی این ستم ها و بی‌ عدالتی‌ ها است را به شکلی قانع کننده و مؤثر بر ملا می کند؛ و از این طریق نیاز به انقلاب و برقراری یک جامعه ی نوین سوسیالیستی و در نهایت کمونیستی، و نقش تعیین کننده‌ ی طبقه ‌ی تحت استثمار در جامعه ‌ی سرمایه ‌داری فعلی یعنی پرولتاریا را در به ثمر رساندن این دگرگونی انقلابی به مثابه ی بخشی از انقلاب جهانی پرولتری نشان می‌ دهد ». ( چه باید کرد – لنین )

یقیناً، وقتی اسبابِ و شرایط « عینی و ذهنی » برای انقلابِ کارگری فراهم گردند، به وقوع پیوستن و حادث شدنِ آن اجتناب ناپذیر خواهد بود. سازمانها و احزابِ چپِ کمونیست و چپِ رادیکال که به مبارزه ی اقتصادی، سیاسی، و ایدئولوژیک اهتمام ورزیده اند، در راستای تأمینِ آن شرایط بطورِ خستگی ناپذیری در تکاپو هستند. برنامه، استراتژی، و تاکتیک های مبارزاتی هر کدام از این جریانات، قطع نظر از تفاوت ها و تمایزاتشان، در خدمتِ مادیت یافتنِ انقلابِ کارگری، تکوین و ایجادِ سوسیالیسم، و گذار به کمونیسم اند. تحقیقاً، هدفِ اصلی و غایی سازمانها و احزابِ مذکور انقلاب است، و مبارزه برای رفرم و بهبودِ وضعیتِ کار و معیشتِ استثمار شوندگان در این جهنمِ سرمایه داری، فقط ابزاریست جهتِ پیشروی و تکاملِ مبارزه ی طبقاتی. بقول رزا لوکزامبورگ: « مبارزه برای اصلاحات یک وسیله، و انقلابِ اجتماعی یک هدف است ». ( اصلاح یا انقلاب )

از همین رو، مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی در نبرد علیه طبقه ی حاکم و پیکار برای رفرم همراه و همگام با کارگران، این سخنِ لنین در اثر ماندگارِ « مارکسیسم و رفرمیسم » را چراغ راه خود کرده اند که گفت: « مارکسیست ‌ها، برخلافِ آنارشیست ‌ها، مبارزه برای اصلاحات، یعنی اقداماتی را که بدونِ انهدامِ قدرتِ طبقه ی حاکم وضعیتِ زحمتکشان را بهبود بخشند، به رسمیت می شناسند. اما در همان حال با رفرمیست ‌ها، که اهداف و فعالیت ‌های طبقه ی کارگر را بطورِ مستقیم یا غیر مستقیم به کسبِ اصلاحات محدود می ‌کنند، به قاطعانه‌ ترین مبارزه دست می زنند. رفرمیسم فریبِ بورژوایی کارگران است، که به رغم بهبودهایی در این ‌جا یا آن ‌جا، تا زمانی که سلطه ی سرمایه وجود دارد هم‌ چنان برده ی مزدی باقی خواهند ماند. » ( خطوط تأکید از من است )

مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی در ستیزِ طبقاتی و میدانِ مبارزه علیه بورژوازی، بطورِ خستگی ناپذیر و پیگیرانه از هر امکانی ولو کوچک برای تحمیلِ اصلاحات به بورژوازی استفاده میبرند. آنها نه تنها این شیوه از جدال های کارگری را بی اهمیت جلوه نمی دهند، بلکه به قول لنین، « … از هر گام فراتر از رفرمیسم در تهییج، تبلیغ، مبارزه ی جمعی اقتصادی و غیره حمایت کرده و آن را با تلاشِ بی پایان توسعه می دهند ». ( مارکسیسم و رفرمیسم- لنین )

مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی مضاف بر این، در جبهه ی دیگر در نبرد با آنهایی هستند که شوربختانه با ادعای سوسیالیست و کمونیست بودن و دفاع از منافعِ طبقه ی کارگر، قلبِ مارکسیسم را نشانه رفته اند و با تزها و تئوری های راست و لیبرالی خود در پی تبدیلِ اصلاحات به هدف می باشند. مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی در جدال با جناح های مختلف بورژوازی و انتقالِ آگاهی به درونِ طبقه، این نظرِ لنین در « مارکسیسم و رفرمیسم » را به کارگران گوشزد می کنند که:« بورژوازی لیبرال با یک دست اصلاحات می دهد و با دست دیگر همیشه، آنها را پس می گیرد، به هیچ تنزل میدهد و از آنها برای به بردگی کشیدنِ کارگران، ایجادِ چند دستگی در میانِ آنان و جاودانه کردنِ بردگی مزدی بهره می جوید. به این دلیل، رفرمیسم حتی اگر صادقانه هم باشد، به سلاحی مبدل می شود که بورژوازی با آن، کارگران را فاسد و تضعیف می کند. تجربیاتِ همه ی کشورها نشان می دهد، کارگرانی که به رفرمیست ‌ها اعتماد کنند همواره فریب می خورند. برعکس، کارگرانی که تئوری مارکس را جذب کرده‌ اند، یعنی اجتناب ‌ناپذیری بردگی مزدی را تا هنگامی که سرمایه ‌داری مسلط است، دریافته‌اند، با هیچگونه اصلاحات بورژوایی تحمیق نمی شوند. کارگران با درکِ این که هر جا سرمایه ‌داری وجود دارد، اصلاحات نه می ‌تواند دیرپا باشد و نه عمیق، برای شرایطِ بهتر می ‌رزمند و از اصلاحات برای تشدید مبارزه با بردگی مزدی استفاده می کنند. رفرمیست ‌ها می کوشند کارگران را به تفرقه بکشند و فریب بدهند، توسطِ امتیازاتِ کوچک، آن‌ ها را از مبارزه ی طبقاتی منحرف کنند. اما کارگرانی که آن ‌سوی ظاهر دروغین رفرمیسم را می بینند، از اصلاحات، برای تکامل و توسعه ی مبارزه ی طبقاتی استفاده می کنند.» ( خطوط تأکید از من است )

آری، مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی جامعه به پیروی از لنین برای برملا نمودن و افشای ماهیت رفرمیست ها و آشکار ساختنِ لطماتِ رفرمیسمِ چپ، توده های تحتِ استثمار و ستمِ طبقاتی را به تجربیاتِ جوامعِ گوناگونِ بورژوایی ارجاع می دهند. آنان این واقعیت را به کارگران میگویند که، اولین و اصلی ترین وظیفه ی رفرمیست ها در درونِ جنبش های کارگری- کمونیستی، ممانعت از تقویت و رشدِ مبارزاتِ کارگری علیه وجه تولیدِ سرمایه داری، و بدین سان کمک و خدمت به ماندگاری نظم اقتصادی- سیاسی حاکم است.

بی شک، تا آن هنگام که گرایش رفرمیستی، و نفوذِ سازمانها و احزابِ چپِ رفرمیست در جنبش های کارگری – کمونیستی از میان نرود، مبارزه ی طبقه ی کارگر در تمامی نقاطِ دنیا به انحراف کشیده خواهد شد. مادام افکار و آراء رفرمیستی و رویزیونیستی ( تجدیدِ نظر طلبی در مارکسیسم ) در سازمانها و احزابی که خود را کمونیست میدانند درهم کوبیده نشوند، تأثیراتِ زیانباری بر تحرکِ کارگران و مبارزاتِ ایشان خواهند گذاشت. ولیکن، اگر جنبشِ طبقه ی کارگر از گرایشِ رفرمیستی آزاد شود، پیشروی و تکاملِ جدالِ طبقاتی علیه بورژوازی، قطعیت خواهد یافت و هنگامه ی پیروزی زودتر فرا خواهد رسید. از این روی، مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی اجازه نمی دهند تا رفرمیست ها بیش از پیش مبارزاتِ کارگری را به بیراهه بکشانند و مانعِ سمتگیری ضدِ سرمایه داری این پیکارها شوند.

توأم با این، مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی که همواره از منافعِ آتی طبقه ی کارگر پشتیبانی و دفاع کرده اند، و هیچگاه از منافع و خواست های آنی کارگران نیز غافل نشده اند، با سعی و جدیتِ تمام به ترویج و اشاعه ی « سوسیالیسم و کمونیسمِ علمی » همت می گمارند.

( بخش هفتم )

مؤخره

                 – Aدر طول این نوشتار کوشش گردید تا در حدِ مقدورات بینشِ انحرافی موجود در حزبِ کمونیستِ ایران آشکار شود، زیرا از نظر من مشکلاتِ درونی حزب ما و اختلافاتِ پیش آمده، صرفاً به مسائلِ ریز و درشتِ تشکیلاتی، و یا دیدگاهها و اقداماتِ کهنه و جدیدِ موردِ انتقاد قرار گرفته نظیرِ الف) مخالفت با برنامه ی حاکمیت؛ ب ) محلی گرایی و چسبیدن به مسائلِ کردستان و عدمِ رغبت به فعالیت در سطحِ سراسری؛ ج ) تمایل به کار کردن با نامِ کومه له؛ د ) نقد و استهزاء پروژه ی تشکیلِ قطبِ سراسری چپ و سوسیالیستی تا دیروز، و امروز دفاع مبهم و ناروشن از ایجادِ جبهه یا همان قطب در کردستان که باز هم معلوم نیست با کدام جریانات ساختنِ این قطب مدِ نظر است ؛ ه) نفرت پراکنی در میانِ بدنه ی تشکیلات علیه کمونیست های جامعه؛ و ) برسمیت نشناختن و نادیده گرفتنِ مرزبندی های ایدئولوژیک، سیاسی، و استراتژیک کومه له با سازمانها و احزابِ بورژوا – ناسیونالیست و لیبرال کردستان و کار برای فراتر رفتن از همکاری های تاکنونی با این جریانات به ویژه با هر دو شاخه ی زحمتکشان آنهم به بهانه های عوامفریبانه ایی از قبیلِ پاسخ به خواستِ وحدت طلبانه ی مردم، استفاده از حداکثرِ نیروی موجود در جامعه ی کردستان، قدرتمند ظاهر شدنِ جنبشِ انقلابی مردمِ کردستان در مقابلِ رژیم، جلوگیری از احتمالِ وقوعِ جنگ و خونریزی در آینده، و نظایرِ این ها؛ ز ) امضای بیانیه ی مشترک با سازمانها و احزاب بورژوایی کردستان که چند ماهی است ” مرکزِ همکاری احزابِ شرقِ کردستان ” را تأسیس کرده اند؛ ح ) برسمیت شناختنِ نامِ کومه له برای هر دو سازمانِ زحمتکشانِ مهتدی و ایلخانی زاده؛ ط ) نقدِ تجربه ی حزبِ کمونیستِ ایران و دفاع از سازمانِ کردستانِ آن از موضعی تماماً راست؛ ی ) متهم کردنِ منتقدین به وابستگی فکری و نظری به کمونیسمِ کارگری؛ ک ) ارائه ی تبیینی دیگر از مسأله ی اسلام سیاسی، و غیره محدود نمیگردند. ( ۲ )

به باورِ من، علاوه بر دیدگاهها و اقداماتِ فوق الذکر که به غیر از دو موردِ آخر ( ی و ک ) ، همگی به روشنی مؤید و گویای هستی یابی « گرایشِ ناسیونالیستی » و عروجِ دوباره ی « ناسیونالیسمِ چپ » در حزبِ کمونیستِ ایران است، در واقع با عُذر نابجای مُبدل شدن به ” چپ اجتماعی ” و در همین راستا تلاش برای تجدیدِ نظر در مارکسیسم ( رویزیونیسم ) و به تبع آن بروزاتِ گرایش و نگرشِ رفرمیستی و سیاست کارگری – لیبرالی، و به تازگی تمایُل آشکار و ضُمخت به ایجادِ رابطه با طیف های مختلفِ گرایشِ لیبرالیستی جامعه ، و… به نوبه ی خود نگرانی هایی در موردِ سرنوشتِ این تشکیلات ایجاد کرده اند که باید علناً و رو به جامعه نقد و به چالش کشیده شوند.

گرچه در حزبِ کمونیستِ ایران گاهاً ناظرِ طرحِ انتقاداتی از آراء رفرمیستی [ و سوسیال دموکراسی ] رفقایی مانند رفیق عادل الیاسی بوده ایم که در سخنرانی خود در اول ماه مه ۲۰۱۶ میلادی فحوای کلامش این نگرش را بوضوح نشان داد؛ گرچه هراز چند گاهی افکار رفقایی مثلِ رفیق حسن رحمانپناه، که به امکانِ تحققِ سوسیالیسم در یک کشور اعتقادی ندارند، نقد شده است؛ معهذا به دلیلِ کم بهاء دادن به مباحثِ تئوریک و چشم پوشی از خطاهای نظری در نوشته ها، مصاحبه ها و سخنرانی ها، روی آوری و عنایتِ بیشتر به پراتیک که بسیار حائزِ اهمیت است، و مشغول گشتن با موضوعاتِ سیاسی روز در ایران، منطقه، و جهان که مهم و ضروری اند، این سطح از مبارزه ی نظری و ایدئولوژیکِ درون حزبی چندان مُثمر ثمر نبوده است.

                 – B تدافعی انگاشتنِ مبارزاتِ کارگران از جانبِ تعدادی از رفقا، یکی دیگر از مسائلِ مهمِ در حزبِ کمونیستِ ایران است. این فرمولبندی هم دقیقاً در خدمتِ گسترش و تثبیتِ نگرشِ و گرایشِ رفرمیستی [ و سوسیال دموکراسی ] است. دارندگانِ این دیدگاه در حزبِ کمونیستِ ایران برآن بوده و هستند تا جنبشِ کارگری را جنبشی کم رمق و ضعیف جلوه دهند. ( ۳ )

رفقای ما به این موضوع کوچکترین اعتنایی نمی کنند که، آنچه برای همه ی کمونیست های متشکل در این حزب بیش از هر چیز مهم است، پیشروی مبارزه ی طبقاتی و جنبشِ طبقه ی کارگر و تهیدستان جامعه میباشد. مسلماً این گفته ابداً بدان معنا نیست که، بیائیم از اهتمام و تکاپو به منظورِ حضور، دخالت و ایفای نقشی مؤثر و تعیین کننده در جنبش های رادیکالِ جامعه صرفِ نظر کنیم، و این جنبش ها را دو دستی تحویلِ نمایندگانِ سیاسی بورژوازی و خُرده بورژوازی معترض بدهیم.

همگان واقفند، اعتراضِ اقشار و لایه های مختلفِ جامعه به مظالم و تبعیضاتی که رژیمِ سرمایه داری جمهوری اسلامی آنها را اِعمال می کند، به شکلِ جنبش های رادیکالِ اجتماعی درآمده اند. بر این اساس، پیشروی و پیروزی این جنبش ها بی هیچ اما و اگری امرِ جنبشِ کارگری – کمونیستی جامعه است. به دیگر سخن، کمونیست های متشکل در این حزب، بهره گیری از قدرت و پتانسیلِ بالقوه ی این جنبش ها، فعالیتِ مستمر و پیوسته برای تقویتِ گرایشِ کمونیستی در آنها، و متحد کردنشان با جنبشِ طبقه ی کارگر به هدفِ انقلاب و خلعِ ید طبقه ی بورژوا از قدرتِ سیاسی، و در ادامه ی آن انقلاب، انهدامِ کاملِ مناسبات و شیوه ی تولیدِ سرمایه داری را جزو تکالیفِ اصلی خود می دانند.

آنچه اظهرِ من الشمس است، این رفقای ما که هنوز خود را سوسیالیست و کمونیست می شناسانند و در حرف از « برنامه و استراتژی سوسیالیستی حزبِ کمونیستِ ایران » دفاع می کنند، همزمان با پای فشردن بر تدافعی بودنِ چالش های کارگری، و ترسیمِ تصویری شکننده و ضعیف از موقعیتِ جنبش کارگری ایران و سایرِ نقاطِ جهان، در جستجوی آنند تا اعضاء و فعالین حزب، و توده های کارگرِ جامعه را از مبارزاتِ روزانه ی کارگران و جنبشِ کارگری مأیوس و نومید سازند.

                 C-  از دیگر موضوعاتِ مشاهده شده در حزبِ کمونیستِ ایران، بازگشت به مشی پوپولیستی و ترویجِ مبارزه ی ” همه با هم ” است. رفیق ابراهیم علیزاده و همفکران وی در موازاتِ با ضروری قلمداد کردنِ همکاری های « غیرِ معمول و بیش از گذشته » با سازمانها و احزابِ بورژوا – ناسیونالیست کردستان، اولاً با ادعای در اقلیت بودنِ طبقه ی کارگر و در اکثریت بودنِ طبقاتِ متوسط و مرفهِ کردستان، ثانیاً با کم بنیه توصیف کردنِ گرایشِ سوسیالیستی و قدرتمند خواندنِ گرایشِ لیبرالی _ در بُعد سراسری _ و اغراق در ارتباط با پایگاه و نفوذِ اجتماعی اپوزیسیونِ بورژوا – لیبرالِ ایران در میانِ توده های ناراضی از نظامِ حاکم، ثالثاً بیان اینکه ” همین توده های مخالفِ جمهوری اسلامی از چپ و کمونیسم هم دلِ خوشی ندارند ” ، رابعاً توجه دادن و اصرار به تعامل و معاضدت با طرفداران و سمپات های گرایشِ لیبرالیسم ( فعالین سیاسی و مدنی لیبرال و اصلاح طلب داخل و خارج ) به بهانه ی حساسیتِ اوضاعِ سیاسی کنونی و توأم با آن دادنِ این رهنمود که در افشای جریاناتِ بورژوا – لیبرال و ناسیونالیستِ باصطلاح سرنگونی طلب نباید علیه آنها ” شانتاژ ” کرد تا در جامعه آنتی پاتی به چپ درست نشود و نقاطِ مشترکِ فی مابین ( مطالباتِ دموکراتیک، مبارزه با دُشمنِ مشترک، و… ) هم زمینه ی همکاری های لازم را برای ستیز و نبرد با رژیم مهیاء سازند، و خامساً  توصیه ی اینکه کاری کنیم چپِ جامعه در میانِ طرفدارانِ طیف های گوناگونِ گرایشِ لیبرالیستی مقبولیت بیابد تا این چپ در همراهی با آنها از موضعِ قدرت ظاهر شود، در واقع می خواهند مبارزه ی ” همه با هم و در کنار هم ” را که بشکلِ بارزی نشانه ی بازگشت به “پوپولیسم”، و مُبینِ دست شُستن از مبارزه ی طبقاتی و خارج ساختنِ طبقه ی کارگر از محورِ استراتژی سیاسی، و یا به عبارتِ بهتر فاصله گرفتن از « مارکسیسمِ انقلابی و کمونیسمِ طبقه ی کارگر و استراتژی کمونیستی حزب است » ، یگانه راهکارِ عملیِ پایان دادن به حاکمیتِ رژیمِ سرمایه داری جمهوری اسلامی جا بزنند. ( ۴ ) و ( ۵ )

رفیق ابراهیم علیزاده، و رفقای همفکر ایشان که بی اندازه به خُرده بورژوازی و بورژوازی مخالف در ایران و کردستان الطفات دارند و اینجا و آنجا و به مناسبت های گوناگون، نیرو، ظرفیت و پتانسیلِ مبارزاتی هر کدام از این طبقاتِ ناراضی و نمایندگانِ سیاسی آنان را به رُخ میکشند، در تقلا هستند تا شاید توده های کارگر و تحتِ ستم در جدال و نبرد با رژیمِ بورژوا- اسلامی حاکم، به صفوفِ آنها مُلحق شوند. بی هیچ انگاره ایی، به میان کشیدنِ این قبیل مباحث و راهبردها به نفعِ مابقی جناح های بورژوازی ایران، و در تحولاتِ پیشِ رو به مصون ماندنِ مناسبات و شیوه ی تولیدِ سرمایه داری از گزندِ پیکارهای طبقه ی کارگر و ستمدیدگانِ جامعه، خواهند انجامید.

ایمان دارم، مارکسیست ها و کمونیست های انقلابی به مددِ آموزشهای « سوسیالیسم و کمونیسم علمی » در مقابل آنهایی که میگویند، از کانالِ ” تاکتیکِ ” همکاری با بورژوازی و خُرده بورژوازی مخالف و نمایندگانِ سیاسی این طبقات، وضعیتِ فلاکتبارِ کشور مُتحول میگردد، قاطعانه خواهند ایستاد و در عینِ حال توده های کارگر و مردم ستمکشِ ایران را آگاه می کنند که، اولاً استراتژی طیف های ملونِ گرایشِ لیبرالیستی حفظِ نظام سرمایه داری است، و ثانیاً برنامه یا سیاست های اقتصادی همگی آنها چیزی غیر از سیاستِ اقتصادی نئولیبرالیستی که بشریت را به ورطه ی نابودی کشانده، نیست.

                 و اما، چنانچه بخواهیم دیدگاه ها، نظرات، و مواضعِ این رفقا را _ که ملغمه ایی از رفرمیسم، پوپولیسم، ناسیونالیسم، و… است _ همانندِ پازلی کنارِ هم بچینیم، تفکر یا به عبارتِ دیگر خطِ سیاسی ایی که با خطِ رسمی حزب و سازمان کردستان آن ( کومه له ) رو در رو گردیده، و دلالت بر بی باور شدن به طبقه ی کارگر و مبارزه ی طبقاتی دارد، به وضوح عیان و آشکار می شود. واقعیت این است، از دلِ این گرایشِ سیاسی هم، پروژه ایی با برجستگی تمام جلوه گر می شود. پروژه ایی که ممکن است در ادامه به بیرون آوردنِ کومه له از چهارچوب حزبِ کمونیستِ ایران منتهی شود!

با آنکه این پروژه به خاطرِ وقایع و رخدادهای سیاسی مختلف در سطحِ منطقه، به عنوان مثال استیصال از بابتِ بی نتیجه شدنِ رفراندوم و همه پرسی در کردستانِ عراق، برآمدِ اعتراضی توده های محروم و تهیدستِ ایران علیه فقر و گرسنگی و بیکاری، و کلیه ی ستم ها و بی حقوقی های موجود در دی ماه ۱۳۹۶ و ادامه ی همان اعتراضات و همایش ها که دالِ بر به چپ چرخیدنِ جامعه است، و بلاخره فراهم نشدنِ توازنِ قوای موردِ تعقیبِ اشان در داخلِ حزب ( جمع آوری نیروی لازم ) ، فعلاً روی دستِ اشان باد کرده است، با این وصف رفقایی که در رأسِ این پروژه اند، هرگز بیکار ننشسته و بیکار نخواهند نشست.

آنان از طرفی مشغولِ جمع آوری نیرو، مهندسی کردنِ افکارِ بدنه ی حزب و بدین شیوه گسترشِ عقاید و نظراتِ خود در میانِ اعضاء هستند، و از سوی دیگر در پی حفظِ موقعیت های تشکیلاتی و تداومِ تسلط بر کمیته ها و فونکسیون ها و ارگان های مهم حزبی برای تضمینِ ادامه کاری پروژه ی خود میباشند. گفتنی است، در حالِ حاضر، کمیته مرکزی کومه له، کمیته ی رهبری در کردستان ( ک. ر. ) ، کمیته ی خارج از کشورِ حزبِ کمونیستِ ایران، دفترِ نمایندگی کومه له در خارج از کشور، دفترِ نمایندگی کومه له در کردستان، کُمیسیونِ مالی، و… را قبضه کرده اند.

                 – D شایانِ ذکر است، حاملانِ این خط به پیروی از رهبرِ فکری و شخصیتِ مصلحت اندیش و پراگماتیست اشان، رفیق ابراهیم علیزاده که بارها ابراز داشته: « من با فلان رفیق هیچ اختلافی ندارم و او می نویسد و من ادیت می کنم یا من می نویسم او ادیت می کند و همه ی کارها را با همدیگر انجام میدهیم… » ، برای چند صباحی عامدانه ناهمگونی های سیاسی در این حزب را پرده پوشی میکردند. این رفقا در کنارِ انکار و کتمانِ ناشیانه ی وجودِ اختلافاتِ سیاسی و نظری به امیدِ آرام شدنِ فضای تشکیلات، و بدین طریق خرید زمان جهتِ پیشبرد برنامه هایشان، همچنین از « تحکیمِ حزبیت، انسجام و حفظِ وحدتِ صفوفِ حزب » به سانِ مستمسکی برای منع و قدغن کردنِ طرح و ابراز هرگونه انتقاد، و تحمیلِ سکوت به منتقدینِ دیدگاهها و نظرات اشان، بهره می برند.

هر چند پس از فشارهای زیاد از جانبِ اعضاء و کادرهای رهبری پیرامونِ قبول و اعلام واقعیتِ اختلاف نظر سیاسی در حزب، سرانجام در اردیبهشت ماه ۱۳۹۷ خورشیدی، رفیق ابراهیم علیزاده در جلسه ایی عمومی در اردوگاهِ مرکزی کومه له که از تلویزیون هم پخش گردید، از کتمان و انکار دست کشید و وجودِ اختلاف های سیاسی را تائید کرد، ولی کاملاً روشن است، این نیز تاکتیکی برای آرام نگهداشتن جو تشکیلات در امتدادِ اهدافِ تعیین شده ی ایشان و همفکرانش میباشد.

بنا به آنچه رفت، مدافعینِ خطِ رسمی و گرایشِ کمونیستی حزب میباید تدبیری اتخاذ کنند چرا که پای سرنوشت و آینده ی حزبِ کمونیستِ ایران و سازمانِ کردستانِ آن در میان است. برخورد صریح و قاطعانه با دیدگاههای انحرافی مثلِ نقدِ گفته های سخنرانِ روزِ کومه له در کردستان ( زرگویز- ۱۳۹۶ شمسی ) توسطِ چند تن از رفقای جوان در اردوگاه و داخل و خارج کشور، به سودِ حزبِ کمونیستِ ایران، و جنبشِ سرفرازِ کارگری – کمونیستی کشور است.

تغییرِ ریل غیرِ قابلِ حاشا و انکارِ این رفقا، و کُنش و فعالیت های همگی آنان به قصد و نیتِ جا انداختنِ گرایش و خطِ سیاسی خود در مقابلِ خطِ رسمی حزب، و بطریقِ اولی تضعیفِ گرایشِ کمونیستی در آن، اعضاء و کادرهای حزب را ناگزیر و مُلزم به نقدِ ایده ها، افکار، و آراء این رفقا کرده است.

سپتامبر ۲۰۱۸ میلادی برابر با مهر ماهِ ۱۳۹۷ شمسی

  • اصولِ ماتریالیسمِ دیالکتیک:

الف- اصلِ تغییرِ دیالکتیکی

  • نزدِ دیالکتیک هیچ چیز نهایی، مطلق ، و مقدس نیست… ( انگلس )
  • هیچ چیز سرِ جای خودش باقی نمی ماند، و همه ی پدیده ها در جنبش و پویش اند. دیالکتیک بر حرکت و دگرگونی دلالت دارد.

ب- تأثیرِ متقابل یا عملِ متقابل

  • هر چیزی در چیزِ دیگر تأثیر میگذارد.

ج- تناقض

  • پدیده ها به ضدِ خود تبدیل می گردند. ( اثبات یا تز، نفی یا آنتی تز، نفی در نفی یا سنتز )

د- تبدیلِ کمیت به کیفیت

  • همان قانونِ پیشرفت با جهش.

۲ –  در مقاله ی قبلی ام تحتِ عنوان « به کدام سو؟ » در رابطه با هر کدام از این موارد با جزئیات، و آوردنِ فاکت های مستند نوشته ام.  

http://www.mobarez-k.com/arshiv/فرشید-شکری-به-کدام-سو؟

۳ – نگارنده ی این مقاله برای اولین بار در تاریخِ دوازدهمِ نوامبر ۲۰۱۶ میلادی این بحث را از زبانِ رفیق حسن رحمانپناه شنید.

۴ –  رجوع شود به سخنرانی رفیق ابراهیمِ علیزاده در کنفرانسِ سالانه ی تشکیلاتِ حزب کمونیستِ ایران در آلمان.

۵ موضوعِ همکاری با لیبرال ها در تاریخ نوزدهمِ خردادِ ۱۳۹۷ شمسی برابر با نهمِ ژوئن ۲۰۱۸ میلادی با عنوانِ ” مبارزه از پهلو ” با جریاناتِ بورژوا- لیبرال توسطِ رفیق ابراهیم علیزاده مطرح گردید و به تازگی رفیق فریدون ناظری نیز مطلبی در این رابطه ( همکاری با لیبرال ها: چرا و به چه شکل؟ ) روی سایتِ حزبِ کمونیست ایران منتشر کرده است.

*****