آیا می شود کمونیست بود و “مارکسیست و لنینیست” نبود؟

آیا می شود کمونیست بود و “مارکسیست و لنینیست” نبود؟

بخش اول-اشاره به تاریخ روایتهای کمونیزم کارکسیستی لنینیستی

بخش ۵۱ از آرشیو نقد لنینیزم

از: سعید صالحی نیا

Salehinia@aol.com

۳ دسامبر ۲۰۱۷

مقدمه:

مقدمه اول:

شاید تیتر این مقاله عجیب به نظر برسد. خصوصا  در فضای چپ ایرانی که چندین نسل است از دوران شاه وزوزک که این “مارکسیزم لنینیزم” توسط توده ایها در بستر استالینیزم که آفریننده این واژه بود ، وارد ایران شد و دست بدست توسط “نسلهای بعدی کمونیستها” به ارث رسید تا امروز! “فرض” می شود که کمونیست حتما باید پیامبرانی داشته باشد و “اصول دینی” . چون در فضای شرق زده و جهان سومی خصوصا همه اینجوری هستند. عادی است. به هر  کسی می رسی اول می پرسد دینت چیست پیامبرت کیست!

از سوی دیگر ، مارکس و لنین بر خلاف پیامبران ، خودشان خودشان را پیامبر اعلام نکردند. بلکه این روند توسط “رهروانشان” طی شده. خوب این فرق قابل تاملی است! راستی چرا؟ چه شد که رهروان اینها بالاخره در زمان استالین یک رسمیتی بخشیدند به این آئین و از اون به بعد، نسل به نسل این سنت مقدس چرخیده و واقعا تاسفبار است که الان یعنی در قرن ۲۱ هنوز باید کسی پیدا شود و این سوال ساده را حتی مطرح کند که آیا واقعا کمونیزم یعنی مارکسیزم و لنینیزم؟ خود ارائه این سوال در این قرن علامت مشکل بزرگ کمونیستهاست خصوصا در فرهنگ سیاسی ایران.

مقدمه دوم:

من از میان فعالین کمونیستی هستم که مفتقدم کمونیزم و چپ ایرانی در یک بحران مزمن قرار دارد. نه بخاطر اینکه “راست نمی گذارد” بلکه بحرانی که ریشه های درونی داشته و دارد .این بحران ربطی به حکومتهای دیکتاتوری هم ندارد.اون دیکتاتوریها چه پهلوی و چه اسلامی با محدود کردن دسترسی نسلهای ایرانی به فرهنگ جهانی طبیعتا زمینه چینی کردند تا هر اندیشه ای دچار عقب ماندگی شود. طبیعتا کمونیزم ایرانی از این زاویه صدمه دیده و ضربه خورده فضای محدود فرهنگ اجتماعی است. اما این حکم نمی تواند به تنهائی توجیه کند که چرا کمونیزم در تبعید ایرانی همچنان خودش را “مارکسیست لنینیست” می نامد و از اصول دینش جدا پذیر نیست؟ در خارج کشور که دسترسی به اطلاعات هست چرا؟

لذا برخورد به این سوال که ایا واقعا کمونیزم یعنی داشتن پیامبرانی بنام مارکس و لنین؟ و بدور خود دعای تقدس فوت کردن؟ صرفا یک بحث نظری نیست بلکه یک بحث مهم در یافتن ریشه های بحران مزمن کمونیزم و سوسیالیزم خواهی است.سوالی به جدیت ، واقعی و عملی است.

از این دو مقدمه عبور می کنم در این مقاله سعی می کنم توضیح دهم که کمونیزم معینی هست و می تواند باشد که این پیامبران را پیامبر ندارد و خواهان سوسیالیزم باشد . این کمونیزم را باید شناخت و شناساند:

(۱)چرا کمونیزم ایرانی “مارکسیست لنینیست” شد؟

 

فاز اول:

طبیعتا کمونیزم ایرانی ریشه در طبقه کارگر نداشت زمانی که مثل بسیاری چیزها وارد ایرانش کردند.توی بسته اطلاعات استالین و توده ایها وارد ایران شد. مثل ماشین وارداتی یک کالای وارداتی از نهادهای تبلیغاتی روسیه بود. زور و پول استالین هم پشتش بود و لذا بعنوان یک “خوانش حاکم” بزودی جا افتاد. دوران جنگ جهانی بود و طبقه تازه سرکشیده متوسط داشت زور می زد ا فشار فئودالیزم خلاص شود و یک مدل “تمدن” برایش همین بهشت استالینی بود. چرا؟ چون اونجا “صنعت بود” و ادعای برابری !

کمونیزم ایرانی در اون بستر با تبلیغات استالینی و توده ایها معرفی شد و “مارکسیزم لنینیزم” نطقه اش بسته شد. اینها مستند است دست ساز من نیست!

فاز دوم:

با رشد مناسبات سرمایه داری طبقه متوسط شهری وابسته به این مناسبات بالاخره “نسل سرکش” خودش را گذاشت جلوی جامعه در اواخر دهه ۴۰ و ۵۰ که با الهام از مائوئیزم و کاستروئیزم و غیره ، و سنت شیعه نامش را گذاشت فدائی و مجاهد! این نسل اما تازه ادعا کرد که توده ایها “مارکسیست لنینیست” نیستند بلکه “رویزیونیست” هستند و فدائیزم مدعی شد که پرچم مارکسیزم لنینیزم است و قرار گذاشت از طریق محاصره شهرها با “تفنگش” خلق را بیدار کند. ادبیات فدائی ادبیات موهومی است بین عشق به سرنگونی شاه عشق به مسلسل عشق به فدا شدن و مقادیری ایه از مارکس و لنین که کاملا بی ربط است به سنت فدائی و چریکیزم! از دید من چپ ایرانی با ساختن فدائی نشان داد که خیلی از مرحله پرت است .همین بود که فدائیزم در ابتدای انقلاب ۵۷ زیر مبارزه نظری با توده ایزم شکست خورد چرا که نمی توانست ربطش را با مارکسیزم لنینیزم استالینی که توده ایها صاحبش بودند روشن کند! این شد که بخش اصلی فدائیزم رفت دنبال توده ایها و بخش اقلیتش لحاف ۴۰ تکه را از رو برد!

فاز سوم : انتقال از “مارکسیزم لنینیزم” به “مارکسیزم” و “لنینیزم”!

فاز سوم داستان غم انگیز کمونیزم مارکسیست لنینیستی ، از دید من مضحک تر از فاز اول و دومش بود! رشد طبقه کارگر شهری در اواخر دهه ۵۰ و انقلاب ۵۷ باعث شد که کمونیزم برای اولین بار از زیر بار طبقات دیگر بیرون بیاید و ادعای حکومت بکند. این بسیار حرکت مهمی بود. اما مشکل ماندن در فرهنگ شرقی همچنان مصیبت این کمونیزم بود که بتدریج نام کمونیزم کارگری بخود گرفت.

جامعه بلا کشیده و دیکتاتور زده و سانسور شده و اعدام شده ایران بعنوان یک صورت مسئله در مقابل این کمونیزم قرار داشت و لذا این کمونیزم از یکسو مجبور بود به خواست ضد دیکتاتوری مردم پاسخ دهد و از سوئی یکجوری تکلیف اون “مارکسیزم لنینیزم” را معلوم کند! این شد که یک شترمرغ گاو پلنگی بنام “مارکسیزم و لنینیزم” توسط منصور حکمت و رهروانش ساخته شد!

اما مختصات این “مارکسیزم و لنینیزم” چه بود؟ چه فرقی داشت با “مارکسیزم-لنینیزم”؟

 

(۲)تفاوتها و اشتراکات دو روایت از مذهب مارکسیزم لنینیزم:

بعد از عروج کمونیزم کارگری ، دو روایت از مذهب مارکس و لنین در مقابل هم قرار گرفتند.

گرایش اول را دومی “چپ سنتی” نامید . گرایش اول همان گرایش سنتی توده ای بود که فرمول “انقلاب دموکراتیک” به رهبری مصدق و خمینی را دنبال می کرد با قسم حضرت عباس که قرار است بشود سوسیالیزم!

گرایش دومی بطور بامزه ای اعلام کرد که چپ سنتی نیست ، “مارکسیست لنینیست” نیست اما “مارکسیست” و “لنینیست” هست! خوب خواننده باور کند این را من مستند می گویم کافیست بروید ادبیات منصور حکمت و رهروانش را دقیق بخوانید!

یک وجه “جنگ فکری” سطحی بین کمونیستهای رهروی منصور حکمت با “چپ سنتی” همین میدان بود!

اما این کمونیزم منصور حکمتی چه می گفت؟

کمونیزم منصور حکمتی مخالف اعدام بود مخالف زندان سیاسی و تبعید سیاسی بود مخالف حکومت تک حزبی بود حتی مخالف حبس ابد بود. کمونیزم منصور حکمتی مخالف درک لنینیستی “نقش کمونیستها در جهان پیرامونی” و اتحاد با بورژوازی بر علیه امپریالیزم بود! اینها مستند هست و همه ضد لنینیزم ضد سنتهای لنین! این تناقض فکری و سیاسی است که این کمونیزم “مارکسست” و لنینیست” بهش دچار است.فرار هم نمی تواند بکند.

اون “چپ سنتی” می گوید که این یکی ها ، دروغ می گویند و ربطی ندارند به “مارکسیزم لنینیزم” چرا که دیکتاتوری پرولتاریا یعنی زندان سیاسی اعدام و حکومت تک حزبی چون پرولتاریا خوبست! لنین درست گفته! بیچاره ها راست می گویند! بواقع هم نمی شود لنینیست بود و همه “دستاوردهای حکومت لنینی” را منکر شد!

زمانی در پاسخ به حمید تقوائی نوشتم نمی شود هردوانه خورد! هم لنینیست بود هم مخالف اعدام انقلابی و حکومت تک حزبی! این هردوانه خوری احزاب موسوم به کمونیزم کارگری فاز سوم تاریخ  کمونیزم مارکسیست لنینیستی است.شکل شرمگین آن!

اشتراک این دو فاز چیست؟ همان فرهنگ شرق زده سنتی! همان درک مقدسی که توان شکستنش نیست.همان مدل برخورد به مخالف همان فحاشیها اتهام زنی ها همان بایکوت کردنها و سکوتها تا شاید “مخالف خودش خشک شود بیفتد”!

همان منزوی شدنها و در ذهنیت خود رهبر انقلاب جهانی شدنها توی قهوه خانه ها پوسیدن و ادعاهای گنده کردن!همان خود فریبی ها با ارزوی فریب جامعه!

خلاصه:

متن بالا بیشتر اشاره ای بود در حاشیه تاریخ رابطه کمونیزم ایرانی با “مارکسیزم و لنینیزم” یا “مارکسیزم-لنینیزم” .

روند تحول کمونیزم ایرانی بسیار کند است.بسیار از عقلانیت فاصله دارد .دلیلش اینست که بخشیست از فرهنگ دیکتاتور زده و مذهبی ایرانی.کمونیزم ایرانی بیش از ۷۰ سال زور زد رسیده به این هویت متناقض که یک پاش توی مدرنیته است و یک پاش هنوز زور می زنه “مارکسیست” و “لنینیست” باشه! قسم می خوره که مقدساتش را حفظ کنه.

فاز سوم کمونیزم ایرانی به بن بست رسیده و بحران عمومی کمونیزم ایرانی یک ریشه و یک علامتش توسل به مقدسی بنام مارکسیزم لنینیزم است. کمونیزم ایرانی در برخورد به انقلاب ۵۷ و جنایات دیکتاتوری در یک دوراهی گیر کرده و بیشتر دچار تناقضات است.از یکسو با مدل سنتی کمونیزم مشکل داره از یکسو قسم می خوره که مارکسیست و لنینیسته!

از سوئی کمپین ضد اعدام از سوئی زنده باد لنینیزم! از سوئی پذیرش حکومت رقابتی از سوئی حمایت از لنینیزم تک حزبی.از سوئی ادعای ازادی بیان مخالف از سوئی منبر ساختن و تحریم اتهام زنی و لیچار گوئی به مخالف! خوب این دوراهه مهمی است!

امیدوارم در بخشهای بعدی دقیقتر راههای برون رفتن از این چرخه را ترسیم کنم.

منبع :

آرشیو نقد لنینیزم  (سعید صالحی نیا)

http://monazere-siasi.com/%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%84%D9%86%D9%8A%D9%86%D9%8A%D8%B2%D9%85