معلمان در آتش نفرت وزارتخانه آموزش و پرورش

ضوابط اعلام شده از طرف وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی برای “جذب” معلمان جدید یک دهن کجی گستاخانه به طبقه کارگر ایران است. این سند بطور موازی با احکام شلاق کارگران معترض یک قدم بزرگ، در تحقیر اجتماعی دولت در راس کارفرمایان ایران بر علیه نفس کار و حقوق پایه ای و موقعیت کارگر در آن جامعه است. در مملکتی که ذره ذره سیستم آموزشی آن غرق در تحقیر و لغو حقوق ساده کودک است، در مملکتی که شالوده آموزشی آن مبتنی بر اشاعه نادانی و تبعیض و خرافه و توجیه و سازماندهی عمیق ترین بیماری های روانی است، در مملکتی که مدارس آن شاخص گویایی از اپیدمی نارسایی ها و بیماری های مزمن در سنین تعیین کننده هر فرد است؛ این بخشنامه چیزی جز دو قورت و نیم باقی و چیزی جز استفراغ جنون آمیز حکومت بر روی ساده ترین مفاهیم و توقعات انسانی آن جامعه نیست. سادیسم جامع ترین و گویاترین عبارت برای توصیف سند ضوابط وزارت آموزش و پرورش است. این سند را باید مایه آبروی کوره های آدم سوزی هیتلری بحساب آورد. بخش مهمی از قربانیان یهودی بسیار قبل تر از اسارت در آشویتس به دلایل مشابه لیست وزارت آموزش و پرورش ایران، به خاطر کوتاهی قد و لهجه و قیافه مبتنی با “کراهت منظر” از محیطهای کار و حتی در انظار جمعی محروم ماندند. تا دیروز و زمانی که تصفیه محیطهای مدارس از هر گونه نشانه ها و ارزشهای انسانی و متمدن در دستور بود اداره کارگزینی وزارت آموزش و پرورش با معیار صلوات و دعای کمیل بر سر راه متقاضیان کمین گذاشته بود، آیا امروز وقت آنست که وزارت مربوطه گردن کلفت و قد رعنای نوحه خوانهای بدون لهجه و متخصصان توضیح المسائل را به رخ بکشد؟ وزارت آموزش و پرورش خود را مسخره کرده است که به جای کنکور فهم و وجاهت در مقابل علمای عظام، شیادان و رشوه خوران و سرداران و قمه کشان ریز و درشت حکومت منت میگذارد که حواس کودکان در یادگیری معادلات جبری جز با لهجه شیرین فارسی و معلمان با تعداد کافی استخوان دنده محفوظ خواهند ماند! چرا تا بحال دنیای تکنیک آموزش مدارس و بهبود یادگیری کودکان در مدارس از فضولات مشعشع وزارت آموزش و پرورش ایران بی بهره مانده است؟ چرا بلاد دور و نزدیک بجای قلب و اراده و عشق و انسانیت و فن و دانش متقاضیان شغل معلمی، همانند وزارت آموزش و پرورش ایران دندان متقاضیان را نمیشمارند؟ کل فضای سیاسی و فرهنگی و رسانه ای حاکم بر ایران نمیتواند جز یک معجون محقر باشد. در مقابل کوهی از دشمنی سازمان یافته و عمیق وزارت مربوطه با قاموس آموزش و پرورش، در مقابل یک کوه از دشمنی کل دولت و حکومت با معلمان، حیرت آور است که رسانه ها و دست اندرکاران باصطلاح منتقد عینک های خود را از جیب درآورده و با اظهار “این مقررات تازگی ندارد … بعضا معیارها صحیح هستند … در کشورهای دیگر نیز مقررات مشابه اعمال میگردد …” شانه بالا انداخته اند. کسی هست که بپرسد آیا واقعا تعداد معلمان مبتلا با آلزایمار و سفلیس در ایران بیشتر از تعداد علمای عظام و مدررسین عتبات عالیه است؟ کسی هست بپرسد مگر چند درصد کودک تهرانی با نمره پایین تر در ریاضیات ناشی از لهجه معلم ترک زبان ثبت شده اند؟ در مورد وزیر آموزش و پرورش نمیتوان قضاوت کرد، اما کودکان مدارس در ایران را باید کدام جانوری قلمداد کرد که از قوز پشت معلم خود و از برجستگی ناشی از غده سرطانی در کنار سر معلم خود قرار از کف بدهد؟

انتظار زیاد بزرگی از هر بچه دبستانی و از یک وزیر آموزش و پرورش نیست که بفهمد بخش اعظم لیست کذایی شامل بیماری هایی است که آحاد جامعه ناخواسته بدان مبتلا میشوند، بلاخره یکی باید باشد به مقامات این وزارتخانه بفهماند که محیطهای آموزشی و مدارس خود مراکز اصلی ابتلا و شیوع اقلام اصلی بیماری و نواقصی است که صدها هزار معلم و شاگردان را به خاک سیاه نشانده است. آنچه در سایه ضوابط اعلان شده وزارت آموزش و پرورش در جریان است بسیار فراتر از افسار دریدگی یک وزارتخانه در بازی کردن با حیثیت و حرمت معلمان و متقاضیان این شغل است. مگر معلمان از چه وسیله و از چه امکاناتی برای دفاع از خود در مقابل این هجوم تبلیغاتی کثیف برخوردار هستند؟ گیریم از تمدن و حرمت آدمیزاد جز خس و خاشاک باقی نمانده باشد، اما در این متن و در هردنبیل حکومت جمهوری اسلامی نباید اجازه داد پرونده پزشکی انسانها بازیچه دست هیچ مقام و مرجع و فردی قرار داده شود. شش ماه پیش با شلاق آق دره جمهوری اسلامی با نمایش تحقیر نهفته در نفس شلاق دست به تعرض بزرگی علیه طبقه کارگر زد. عصبانیت و مانورهای مسخره وزیر کار همانقدر ارزش داشت که هدف اصلی برجسته شود. این بار در سنگ تمام صحنه مشابه، در تعرض علیه طبقه کارگر از دریچه معلمان، وزارتخانه آموزش و پروش به سیم آخر زده است که کمبود اسفناک معلمین در مدارس از یک طرف، و اعتراض برای شغل و تامین زندگی ار جانب کل جامعه و مشخصا معلمان را با برگه صلاحیت پزشکی آنها از پیش خفه کند. بخش مربوط به زنان ظاهرا زیادی شور تشخیص داده شده و اساسا از زاویه حقوق اسلامی مردان ناموس پرست به کنار گذاشته شد. حذف نشد، انکار نگردید. آرشیو شد تا عملا به اجرا دربیاید! بالاتر از سیاهی رنگی نیست، شاید این جمله میتوانست زمانی برای کسی مایه دلخوشی باشد. جمهوری اسلامی هر روز از حیات خود را به توطئه جدیدی علیه مردم زحمتکش استوار ساخته است. باید به این کابوس پایان داد.