چهّارم فروردین از نگاهی دیگر

چهّارم فروردین از نگاهی دیگر
در تاریخ جنبش کمونیستی ایران، روزهائی قید شده است که حکایت از آغاز و پایان کار سیاسی انسان‏ها، اهداف و آرمان‏ها دارد. روزها و ماه‏هائی که نماد خیزش و تنش، میان انقلابیون و ضد انقلابیون، و هم‏چنین کشاکش افکار و ایده‏های جلو رونده، و پس رونده است. یقیناً تکرار نوشتاری و یا گفتاری این روزها، و بدنباله تجلیل از تلاشِ انسان‏های کمونیست، نه تنها ایرادی ندارد، بلکه، به جا و صحیح هم است. یکی از این روزها، چهّارم فروردین ماه هزار و سیصد‏و‏شصت‏و‏یک می‏باشد. روزی که رفقا محمّد حرمتی پور، حسن عطاریان، اسد رفیعیان، عبدالرسول عابدی و جواد رجبی، در نبردی خونین با بیش از سیصد تن از عناصر ضد انقلاب و ارگان‏های مسلح نظام درگیر شدند، و سر آخر، جان باختند.

به عبارت دیگر، آن روزها و ماه‏ها، و در حقیقت دهه شصت، دهۀ خونین و دهۀ تعرض بی‏امان به کارگران، زحمت‏کشان و خلق‏های ستم‏دیده و کمونیست‏ها، از جانب ضد انقلابیون و نیروهای مسلح نظام جمهوری اسلامی بوده است. سردمداران نظام در آن دهه، بر شدت سرکوب و بگیر و به بندها افزودند و به هر بهانه‏ای، به جان آزادی‏خواهان، کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفان افتادند. جانیان بشریت در مدت زمانی کوتاه، زندان‏های رژیم شاهنشاهی را بازسازی و به میدان توحش و درندۀ خوئی شکنجه‏گران تبدیل نمودند. براستی که تاریخِ روزانۀ زندگی و سیاسی سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، با تعرض و غارتِ اموال عمومی جامعه، و با کُشت و کُشتار کارگران، زحمت‏کشان و خلق‏های ستم‏دیده، نوشته شده است. بنابه هزاران سندِ بر جای مانده، این نظام، خالق چپاول و جنگ و جنایت علیۀ محرومان، و مولّد بهار خونینی هم‏چون چهّارم فروردین ماه می‏باشد. در این روز بود که گوشه‏ای از جنگل سر سبز و «خی پوست» مازندران، به خون نشست و صفحۀ تازه‏ای را، در مقابل حامیان حقیقی – عملی، انقلاب گشود. صفحه‏ای که مرحلۀ آزمایش، و مرحلۀ تصفیه حساب عناصر باقی‏ماندۀ جریان چفخا (آرخا)، با ایدۀ جنگ انقلابی و آن‏هم بعنوان یگانه راهِ رهائی از زیر سلطۀ نظام امپریالیستی بوده است.

البته، بارها و بارها، در وصف، و در حول و حوشِ اهداف و انگیزۀ جانباخته‏گان چهّارم فروردین ماه، توسط این و یا آن، گفته و یا نوشته شده است. آمده بود که جنبش کمونیستی ایران، بدلیل تعرض افسار گسیختۀ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، نیاز به تحرک تازه‏تر و گشودن آتش، و جنگی دیگر، و آن‏هم جدا از جنگ انقلابی مسلحانه در کُردستان ایران دارد؛ آمده بود که پیشرفت انقلاب و رهائی میلیون‏ها انسان دربند، در گرو تحرک عملی کمونیست‏های رزمنده است؛ آماده بود که اختناق بار دیگر و آن‏هم در ابعادی دهشتناک‏تر باز خواهد گشت؛ آمده بود که در مقابل نیروی سراپا مسلح و هار، باید پرچم سازمان مسلحی که متضمن بسیج کارگران و زحمت‏کشان می‏باشد را، علم نمود؛ و خلاصه آمده بود که نمی‏توان، ادعای پیشاهنگی مبارزات ضد امپریالیستی توده‏ها را در سر داشت و از انجام پراتیک اثرگذار پرهیز نمود. رفقای چهّارم فروردین ماه، با چنین منش و تفکری پا پیش گذاشتند و علی‏رغم تسلیم‏طلبی، و گردش به عقب بعضاً سازمان‏های به اصطلاح پیشرو، راهِ به پیش را انتخاب نمودند و آغازگر جنگِ انقلابی دیگر، در گوشه‏ای از جامعۀ خفقاق زدۀ ایران شدند.
متأسفانه در این روز نظام توانست به یاری عناصر خود فروخته و هم‏چنین به یُمن نیروهای مسلح و سرکوب‏گر، جان پنج تن را در سینۀشان حبس نماید، امّا قادر نگردید بلاواسطۀ، پروندۀ افکار آن رفقا را مختومه اعلام نماید. قطع به یقین، آنچه، بر تحرک انقلابی و مسلحانۀ جنگل‏های مازندران، پایان بخشید، نه تعرض نظام، به سازمان کمونیستی چریکهای فدائی خلق (ارتش رهائی‏بخش خلق‏های ایران)، بلکه در گردش به راستِ به اصطلاح مدافعین و ادامه دهندگان راهِ آن رفقا بوده است. در حقیقت و در فاصلۀ بسیار کوتاهی – و آن‏هم بعد از ضربۀ چهّارم فروردین – بود، که عده‏ای نالایق، جاه طلب، منحرف و باقی‏ماندۀ رهبری، پرچم بررسی و نقد پراتیک جنگل و سازمان – و آن‏هم تحت عنوان «چگونه می‏توانیم تشکیلات کمونیستی بسازیم» – را در دست گرفتند و سر آخر و موذیانه، و در تبانی با دیگر جریانات اپورتونیست، تشکیلات سر زنده را، به جریان بی‏رمق و بی‏عمل تبدیل نمودند…..
بی تردید رخنه و نفوذ تسلیم‏طلبان، و بدنباله ورود ایده‏های انحرافی بمنظور زیر و رو کردن ایده‏های انقلابی در درون جنبش کمونیستی و بویژه، به انحراف کشاندن سیاست و گسترش جنگ انقلابی در جنگل‏های مازندران، از زمره تک نمونه‏ها نبوده و نیست و جنبش کمونیستی ایران، در طول حیات خود، با این‏دست افکار پوسیده و میرنده، بسیار و بسیار، رو در رو و آشنا می‏باشد. شاهد بوده است‏که چگونه تسلیم‏طلبان و منحرفان سازمان چریکهای فدائی خلق، در حساس‏ترین دُوران مبارزاتی کارگران و زحمت‏کشان، جنبش‏های اعتراضی را از درون تهی و همراه با ارگان‏های سرکوب‏گر و تازۀ نظام امپریالیستی، به خیزش‏های اعتراضیِ مردم و کمونیست‏ها، و هم‏چنین به خلق‏های ستم‏دیده حمله ور شدند. در هر صورت، ارگانِ رهبری بعد از ضربه، چفخا (آرخا) را در چنین مسیر نافرجامی سوق داده است و با حمل ایدۀ انحرافی و پاسیویستی، بر توانِ بالنده، و بر جاذبۀ سیاسی آن کاست. ارگانی که فاقد توانائی و کارآئی لازمه بمنظور ترمیم ضربات وارده از از جانب رژیم جمهوری اسلامی، به چفخا (آرخا) بوده است؛ ارگانی که به جای رفع اشتباهات تاکتیکی – تکنیکی، سیاست قطع پراتیک جنگل را انتخاب نمود و بخشی از تحرک انقلابی را به عقب، و بدنباله، نظام را در موقعیت برتری قرار داد.

واقعیت این است‏که این نظام با سلاح به میدان آمده استُ، متعاقباً و در عمل هم، به اثبات رسیده است‏که بدون حمل سیاست مقابله‏ای نمی‏توان، بر وظایف کمونیستی خویش جامۀ عمل پوشاند. در حقیقت کار بست زور سازمانیافته در درون جامعۀ ایران، محصول سیاست‏های سرکوب‏گرانۀ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی‏ست و بر همین اساس، رفع هر گونه اشتباهات و خطاهای تاکتیکی – تکنیکی هم، با تداوم کاری آن، گره خُورده است. به عبارت دیگر و روشن‏تر، کار تازه‏تر و کمونیستی در بستر چنین انتخابی ممکن‏پذیر می‏باشد و مهم‏تر از آن‏ها، هر نوع سیاست و کار نوین‏تر و سازنده‏تر هم، نیاز به بُرش نوین‏تر، و بدنباله نیاز به جسارت و شهامت والاتر دارد. متأسفانه حرکت و سیاستی که با منش و با افکار طراحان و حامیان ایدۀ «چگونه می‏توانیم تشکیلات کمونیستی بسازیم»، بیگانه بوده استُ، بی‏دلیل هم نبود که، گام به‏گام، سازمان زنده و ایدۀ تعرضی، جای خود را به سازمان مُرده و ایدۀ استحاله داده است. در این دُوران بود که بی‏خردی و بی‏لیاقتی عده‏ای چند، که سکان “رهبری” را در دست گرفتند، سازمان عمل را، به سازمان در خود و بی‏عمل تبدیل نمودند. خلاصه آنچه باعث قطعِ راه، و پراتیک جانباخته‏گان چهّارم فروردین گردید، نه تماماً ضربۀ وارده به آن از جانب رژیم جمهوری اسلامی، بلکه در تسلط ایدۀ غیر کمونیستی و پاسیوسیتی حاکم بر آن، بود.

طبیعتاً زمان بسیار زیادی‏ست که از عمر سازمانِ عمل چفخا (آرخا) می‏گذرد. هم‏چنین زمان بسیار طولانی‏ست که هر یک بناحق و بنادرست، دارند خود را در مقّام و در منصب بنیان‏گذاران حرکتِ جنگل‏های مازندران قرار می‏دهندُ، بدنباله و علی‏رغم حمل سیاست بی‏عملی و انحراف، خود را از زمره حامیان عملی راهِ آن رفقا قلمداد – نموده و – می‏نمایند. امّا خارج از ادعاهای این و یا آن، انتخاب نوع زندگی و فعالیتی یکایک عناصر، تجمعات، دسته‏جات و مدعیان بی‏رمق، نمایان‏گر این واقعیت است‏که، تفاوت بسیار زیادی، میان ایده و عنصر تعرضی، با ایده و عنصر تسلیم‏طلب وجود دارد. چرا که آن ایده در خدمت به راهگشائی عملی مبارزه بود و مدافعین آنان، و آن‏هم با هر تعبیر و تفسیری، راه پس را، انتخاب نمودند و بمانند صدها انسانِ مدافع انقلاب، در انتظار تغییر اوضاع و احوال کنونی و مهم‏تر از همۀ این‏ها، نظاره‏گر تعرض وحشیانۀ ارگان‏های سرکوب‏گر نظام به کارگران، زحمت‏کشان، خلق‏های ستم‏دیده، زنان، جوانان و خلاصه قربانیان نظام‏های امپریالیستی‏اند. شوربختانه سکون، بی‏حرکتی و هم‏چنین ناباوری عملی را می‏توان، در ابعاد متفاوت و آن‏هم در انتخابِ نوع راه و منش، در رفتار و کردار حامیان تئوری نوین انقلاب و مدافعین ایدۀ جانباخته‏گان چهّارم فروردین، به عینه مشاهده نمود. بنابه چنین دلیل و برهانی، بهترین و حقیقی ترین تجلیل از جویندگان راه انقلاب، و هم‏چنین جانباخته‏گان چهّارم فروردین ماه سال شصت‏و‏یک، در طرح، در بیانِ نقش و جایگاه خودی، و بدنباله در توضیح صریح انتخاب دو جایگاهِ متضاد مبارزاتی اثربخش، می‏باشد. تنها و تنها در چنین صورتی‏ست که می‏توان، نقش ارزندۀ آن رفقا را، بهتر و روان‏تر، به نسل جوان امروزی معرفی نمود.

۲۳ مارس ۲۰۱۷
۳ فروردین ۱۳۹۶