سخنی با رفقای کمونیست انقلابی:
به فاشیسم به قدرت رسیده در آمریکا کم بهایی ندهیم!
کسانی که در مقابل فاشیسم متحد نمیشوند در زندانهای فاشیسم همدیگر را ملاقات خواهند کرد(برتولت برشت)
فاشیسم بهسادگی صدای بخشی از “افراد” با ایدههای بد و ناصحیح نیست. فاشیسم از آسمان نازل نمیشود و یا در اذهان افراد نادان بهخودیخود زاده نمیشود. تبلیغ و پا دادن به چنین توهمات لیبرالی از طرف هر کس باشد یکی از کشندهترین گرایشات ماتریالیسم مکانیکی(متافیزیک) خطرناک است. ندیدن به قدرت رسیدن فاشیسم در آمریکای سرمایهداری امپریالیستی، هرگونه کم بهایی به ظهور آن و دامن زدن به توهمات لیبرالی در تحلیل نهایی تنها میتواند به مخفی نمودن ماهیت واقعی فاشیسم در اذهان تودههای تحت ستم و استثمار رنجبر سراسر جهان، و عدم مقابله با رویکرد علم کمونیسم با آن منجر شود. فراموش نکنیم که ایده لیبرالی حزب دمکرات آمریکا بهعنوان بخشی از هیئت حاکمه آمریکا چیزی مگر توجیه و تخفیف خطر این فاشیسم به قدرت رسیده در دولت آمریکا و همآغوشی با آن نیست. حزب دمکرات آمریکا به خاطر حفظ منافع استراتژیک آمریکا در سطح ملی و جهانی بر چشم رنجبران قشر تحتانی طبقه کارگر آمریکا و تودههای تحت ستم و استثمار جهان با “سکوت” و همآغوشی با فاشیسم به قدرت رسیده برای بهصف کردنشان بر پشت این فاشیسم خاک میپاشد.
چالشگری و نقادی کمونیستی تنها با رویکرد علمی صحیح و قابلاتکا هست. اما هر ”چالشگری“ برای کم بهایی دادن(آنهم در زمان اوجگیری فاشیسم)به فاشیسم پا در ماتریالیسم مکانیکی(متافیزیکی) و پوپولیستی دارد که آب به آسیاب فاشیسم میریزد. این رویکرد غیرعلمی دست فاشیسم را برای پیشروی جنگ و تجاوز و قتلعام بشریت در جایجای جهان باز میگذارد.
زمانی رفیق دمیتریف گفت:
“فاشیسم قادر به جذب تودهها است زیرا عوامفریبانه نیازها، محسوسترین و فوریترین خواستههای آنها را طلب میکند. فاشیسم نهتنها شعلهی تعصباتی که عمیقاً در توده ریشه دوانده است مشتعل مینماید، اما همچنین احساسات خوب تودهها، احساسات عدالتجویانه و گاهی اوقات حتی در سنتهای انقلابی آنان را به بازی میگیرد.”
فاشیسم، بیان خالصترین سرمایه مالی هار شده امپریالیسم هست. فاشیسم بدون پایه تودهای آن وجود ندارد. درحالیکه قویترین پایگاهش در میان خردهبورژوازی متوسط که منافعش بهطور مدام تحت تأثیر بحرانهای اقتصادی خردتر و خردتر شده و سقوط نموده است و رو به کاهش نهاده است و یا صاحبان کسبوکار کوچک وجود دارد، اما همچنان در بخشهای بزرگی از طبقه کارگر پایه میگیرد.
فاشیسم به دنبال تحکیم خود در عقبماندهترین لایههای اقشار و طبقات جامعه و پایهگیری در میان اقشار متوسط، و منزوی(یا نابودی از طریق نسلکشی) نیروی مترقی و بهویژه نیروی پیشاهنگ و کمونیستی جامعه هست. بهطور مداوم خود را با دامن زدن به بحثهای پوپولیستی عوامفریبانه سرخوردگی بزرگترین بخش طبقه کارگر و متوسط و زیر پا گذاشتن منافع کوتاهمدت آن طبقه را برای به زیر پروبال خویش کشیدنش هدف قرار میدهد. پاگیری فاشیسم برای طبقه کارگر نهتنها خوب نیست بلکه کشنده است. برای آنها همچون قرص مسکن و دارویی میماند که به نظر میرسد آنان را موقتاً و برای مدتی تسکین دهد و مشکلاتش را حل کند، احساس میکند بهتر شده است، و مانند هر مواد مخدر کشندهای هزینه و خطرات مهلک و کشنده جانبی خود را دارد.
فاشیسم به انواع مختلف به خاطر تضادهای خاص درونی نظام سرمایهداری-امپریالیستی برای ایجاد وحدت در اردوگاه خودی(جناحهای مختلف و کلیت هیئت حاکمه کشور امپریالیست که در آن سربلند کرده است)حفظ سلطه و تفوق و تحمیل یک نظم نویم امپریالیستی بر تودههای تحت ستم جهان، تلاش مینماید. فاشیست آمریکا فعلاً در کوتاهمدت توانسته است یک ائتلاف و اتحاد را در یک دوره و در اطراف یک چهره با پایه گیری در میان بخش ناآگاه و سرخورده و تودهها و یا بخش عظیمی از تودههای طبقه کارگری به وجود آورده و بر اریکه قدرت سیاسی تکیه زند. اما مهمتر اینکه هرگز نباید فراموش کرد دولت فاشیستی ترامپ-پنس توسط بخشی از قدرتمندترین محافل امپریالیست امریکا(حزب جمهوریخواه آمریکا، بنیادگرایان ارتجاعیمذهبی مسیحی و حزب تی پارتی) کلید خورده است و در آمریکا نهادینه گشته است.
حزب کمونیست انقلابی آمریکا در مورد فاشیسم به قدرت رسیده رژیم ترامپ-پنس میگوید:
« فاشیسم یک پدیده بسیار جدی است. فاشیسم متکی بر ناسیونالیسم متعصبِ متنفر از بیگانه و مردم کشورهای دیگر، نژادپرستی و سرکوبگر تهاجمی “ارزشهای سنتی” هست. فاشیسم از خشونت و تهدید برای ایجاد یک جنبش و به قدرت رسیدن تغذیه و استفاده میکند و آنها را تشویق میکند. زمانی که فاشیسم به قدرت برسد حقوق سنتی دموکراتیک اساسی را از بین میبرد. فاشیسم، به مخالفان خود حمله و آنها را زندان میکند و دستههای اراذلواوباش خشونت گران را علیه “اقلیتها” سازماندهی میکند. در آلمان نازی در سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، تحت هیتلر، فاشیسم همه این چیزها را عملی کرد. آنها میلیونها نفر را در اردوگاههای کار اجباری زندان و میلیونها نفر از یهودیان، مردم کولی و دیگران را بهعنوان “عناصر نامطلوب” جامعه، به قتل رساندند. هیتلر تقریباً همه این کارها را از طریق نهادهای مستقر و “حاکمیت قانون” انجام داد. این راهی است که ترامپ دارد طی میکند. و بله، خود هیتلر زمانی که احساس میکرد به منافعش خدمت میکنند و آرامش مخالفان خود برانگیزد “صحبتهای لطیفی” هم میکرد.» ( نقل از بیانیه ”به نام بشریت، ما آمریکای فاشیستی را نمیپذیریم!”. نشریه انقلاب ارگان مرکزی حزب کمونیست انقلاب آمریکا ۹ نوامبر ۲۰۱۶)
تاریخ نشان داده است زمانی که فاشیسم دست بالا را بگیرد و به قدرت رسد همه کمونیستها، جنبش کمونیستی بهعنوان نمایندگان پرولتاریا و بشریت تحت ستم و استثمار رنجبر جهان نیاز دارند که برای مقابله با فاشیسم از هیچگونه هزینه کلان فروگذاری ننماید. درنتیجه هرگونه کم بهایی دادن به خطر فاشیسم و مقابله با آن به معنای خلع سلاح کمونیستها و جنبش کمونیستی هست. و به یک مفهوم واقعی به معنای جنبش کمونیستی را به پستازی و عقبنشینی فراخواندن است.
رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا در نوشتهای تحت عنوان “پشت همه آن چیزی که خوابیده … و راهحل چیست؟” چنین تحلیل میکنند:
«بهطورکلی، مهم است که تشخیص داده شود درحالیکه فاشیسم و دموکراسی بورژوایی لیبرال(که بهطور عمده توسط اوباما / کلینتون نمایندگی میشود) هر دو نشاندهندهی حاکمیت بورژوازی یا طبقه سرمایهدار حاکم هست، فاشیسم کیفیا بدتر و حتی یک فرم غیرمتعارف(غیرمرسوم و غیرمتداول-نویسنده)و جانیترین(کشندهترین) این سیستم(سرمایه داری-امپریالیستی)است،و موجد دهشت و خوف برای تودههای تحت ستم و استثمار مردم در اینجا(آمریکا) و در سراسر جهان میباشد. نیاز این نیست که لیبرال دموکراسی بورژوایی با یک فرم غیرمتعارفتر و مرگبارتر از همان سیستم تعویض شود، بلکه ضروری است که توسط جامعهی کاملاً نوین و بهمراتب بهتر که فرم مستحکم(کانکریت) و تئوریکش در قانون اساسی برای جمهوری نوین سوسیالیست در شمال آمریکا آشکار توسط باب آواکیان بازتاب و نوشتهشده، جایگزین آن شود.
نظام امپریالیستی توسط تضادهایی که این سیستم هیچ پاسخی برای حل آن ندارد دچار شکستگی ویرانکنندهای گشته است و خطر چرخش خارج از کنترلش وجود دارد. ترامپ / پنس نماینده یک بخش از بورژوازی با برنامه(عزم) قطعی فاشیستی برای چالشهایی است که امپریالیستها با آن مواجهاند.
در عرصه جهانی آشفتگی در خاورمیانه و تداوم جنگ امپراتوری همچنان ادامه دارد. چین یک قدرت اقتصادی و نظامی در حال سربلند نمودن است، و رقابت درون-امپریالیستی با روسیه و اروپا وجود دارد. نیروی محرکه(داینامیک) دو قطب تاریخا منسوخ-بین امپریالیسم غرب و جهادیسم اسلامی- در بخش بزرگی از جهان درحالیکه مخالف یکدیگرند ولی متقابلاً همدیگر را تقویت میکنند برای حفظ موقعیت برتر و تسلط برجهان، ادامه دارد.
چالشهایی که امپریالیستها در این جامعه با آن روبرویند توسط نابرابریهای فزاینده، تغییروتحول ساختار جمعیتی و قواعد(هنجارهای) فرهنگی در ارتباط با زن و جنسیت، شدت یافته است. ظلم و ستم سیاهپوستان، مهاجران و زنان تشدید و به همانگونه گرم شدن کره زمین و تخریب محیطزیست لاینحل مانده است. لبه تیز این فشارها و یورشها علیه سنت سفیدپوستان طرفدار برتری نژادی ازیکطرف و کنف یکپارچه مردسالارانه از طرف دیگر در جامعه است.
همه این موارد باعث دهشت بیحدوحصر و درد و رنج تودههای مردم در اینجا(آمریکا) و در سراسر جهان شود. و این باید متوقف شود.
هیچکدام از موارد تحت این نظام سرمایه داری-امپریالیستی نمیتواند حل شود. اما یک انقلاب واقعی میتواند به این وحشت پایان دهد و نویددهنده و پیشقراول یک جهان بسیار متفاوت و بهتر باشد.»۱
باوجوداین دیده میشود برخی به فاشیسم به قدرت رسیده در آمریکا کمبهایی میدهند و برخیهایشان که میخواهند خیلی “چالشگر” باشند با رویکرد و متدولوژی غیرعلمی تا آنجا به ذهنیگرایی چنگ میاندازند که بین فاشیسم(رژیم ترامپ-پنس) و دموکراسی بورژوایی لیبرال(که بهطور عمده توسط اوباما/ کلینتون نمایندگی میشود) فرقی قائل نمیشوند و میگویند “هر دو فاشیسم را نمایندگی میکنند” و به این صورت هیچگونه تغییر کیفی در فرم و سیاست و راهکار فاشیسم به قدرت رسیده متصور نیستند. عروج ارتجاع مذهبی بنیادگرایی مذهبی که فاشیستهای مسیحی به نمایندگی مایکل پنس( معاون ریاستجمهور دانالد ترامپ) این همانند آن است که بدون اتکا به رویکرد ماتریالیسم دیالکتیکی و ماتریالیسم تاریخی در قبل از برپایی جنگ دوم جهانی و عروج فاشیسم هیلتر بگوییم که بین فرم نظام بورژوا لیبرالیسم وایماری حکومتی دولت جمهوری وایمار آلمان (۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳) و به قدرت رسیدن فاشیسم از طریق آدولف هیتلر که نخست بهعنوان صدراعظم(۳۰ ژانویه ۱۹۳۳)انتخاب شد، از سال ۱۹۳۴ رهبر حزب سوسیالیست ملی کارگران آلمان شد و در ۲ اوت ۱۹۳۴ همزمان در مقام پیشوای رایش آلمان بزرگ تا ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ حکومت کرد، فرقی نبود و نیست؟ و با اتکا به ماتریالیسم مکانیکی به این استدلال پوپولیستی و اینهمانی برسیم که “هر دو فاشیسم را نمایندگی میکردند زیرا بههرحال هر دو نماینده نظام سرمایهداری-امپریالیستی بودند و امپریالیسم فاشیسم هست”!
توجه کنیم که پایه چنین استدلالی چوبین و دگم است زیرا تحلیل همه جانبهای با رویکرد علم ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی از اوضاع کنونی ندارد و بنابراین برای مقابله با رژیم فاشیستی ترامپ-پنس با ذهنیگری به کلیگوییهای سنتی چنگ میاندازد. مشکل این رفقا این است که درگیر پراتیک مبارزه طبقاتی نیستند و “تئوری”شان ارتباطی با واقعیت عینی (ضرورت) ندارد.
بگذارید باهم صادق باشیم و به این نکته بهعنوان یک انتقاد سازنده اشاره شود که هستند عدهای(چه در داخل کشور و چه در خارج کشور) که سالهاست در هیچیک از مبارزات تودههای تحت ستم و استثمار کشوری که در آن زندگی میکنند شرکت نکرده و درگیر نبوده و نیستند. و این بزرگترین ضعف اینها هست.
به ضعف این تعداد از افراد در ادامه با ارائه راهکار و یادآوری دلسوزانه برخورد میشود. اما قبل از پرداختن به این نکته ضروی است که به عقب بازگردیم و به وقفه زمانی مشخص فاشیسم هیتلر مراجعه کنیم.
فلش بک:
نگاهی گذرا به سیر وقایع تاریخی به قدرت رسیدن رژیم فاشیست هیتلر-حزب نازی در آلمان:
آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۳ صدراعظم آلمان شد. هیتلر و نازیها از طریق کانالهای مرسوم دموکراسی بورژوازی امپریالیستی(انتخابات پارلمانی) انتخاب شد و به قدرت رسید. چنین رویداد شومی در آلمان حرکتی را نهادینه کرد که بزرگترین دهشت و جنایت را در قرن ۲۰ام بر بشریت رواداشت. فاشیسم در آلمان از طریق نهادهای “دمکراسی” و صندوق رأی انتخاباتی امپریالیستی به قدرت رسید!
در ۲۷ فوریه سال ۱۹۳۳، ساختمان مجلس آلمان(رایشستاگ) به آتش کشیده شد و سوخت. مورخان بهطورکلی به این نتیجه رسیدند که نازیها آتشسوزی را برنامهریزی کردند و از آن برای پیشبرد اهداف شوم استفاده نمودند. حزب نازی و هیتلر مقصر این حادثه را بهعنوان یک توطئه کمونیستی اعلام و سرزنش کرد. حملات رعدآسای تبلیغاتی ضد کمونیستی شلاق و کابلی شد. شبهنظامیان نازی و پلیس رسمی آلمان حملات حسابشدهای به کمونیستها را سازمان و آغاز نمودند.
آدولف هیتلر از واقع آتشسوزی که توسط حزب نازی بر پا شد مسرور و بدین ترتیب دوران سیاه و شوم نازیها آغاز شد. هیتلر، که قبل از آتشسوزی ازنظر قانونی پس از انتخابات “دموکراتیک” نظام سرمایه داری-امپریالیستی وایمار در ماه نوامبر قبل رئیس دولت شده بود از واقعه آتشسوزی برای تغییر فرم نظام حکومتی آلمان و احکام قانونی فاشیستی استفاده کرد. هیتلر اعلام کرد از این به بعد “هیچ رحمی وجود نخواهد داشت” و “هر کس بر سر راه ما بایستد، خرد میشود.”
با توطئهی آتشسوزی ساختمان مجلس(وایشستاگ) از طرف حزب نازی که همراه با به قدرت رسیدن هیتلر در ۱۹۳۳ بود عمر کوتاه جمهوری وایمار(دمکراسی بورژوازی نظام سرمایه داری-امپریالیستی آلمان) به پایان رسید.
روز بعد از واقعه آتشسوزی، رئیسجمهور آلمان وقت آلمان آقای پاول فون هیندربورگ به اصرار و مشاورت هیتلر حکمی “برای حفاظت از مردم و دولت” را صادر نمود. طبق این حکم شهروندان آلمانی از حقوق اساسی مانند آزادی بیان و اجتماعات محروم و به آنها “بازداشت پیشگیرانه و زندانی شدن جلوگیری کننده” توسط پلیس به خاطر هرگونه تجمع تحمیل شد. یک هفته بعد حزب نازی، پسازاینکه با تبلیغات پرسروصدا ادعا کرد که آتشسوزی آغاز یک کمپین ترور گسترده و بزرگتر توسط چپ و کمونیستها هست، موفق به کسب یک پیروزی قاطع در انتخابات پارلمانی شد.
کابینه هیتلر از یکسوم نازیها که نیروهای سرکوب و وزارت تبلیغات را کنترل نمودند ساخته شد. باقیمانده کابینه- غیر حزب نازی که عضو حزب نازی نبودند– از سلطنتطلبان محافظهکار سنتی و مرتجع و چهرههای قدیمی و نمایندگان سرمایهداران جدیدتر ازجمله غول رسانهها ساختهشده بود. برنامههای این دسته از کابینه غیر حزب نازی هرچند در اصل خودشان را در نابودی و قتلعام یهودیان با هیتلر سهیم نمیدانستند، با هیتلر منطبق و یکی شد. آنها تاییدهی حیاتی به هیتلر ارائه دادند و مشروعیت رژیم فاشیست هیتلر را نهادینه نمودند.
و بلافاصله شبهنظامیان نازی و پلیس پسازآن شروع به دستگیری دشمنان سیاسی نمودند و آنها را در اردوگاههای کار اجباری زندانی نمودند. به مدت کوتاهی پسازآن، هیئت حاکمه نظام سرمایهداری-امپریالیستی آلمان از طریق پارلمان جدید لایحه تفویض(واگذاری) “اختیارات تام” را تصویب نمود که طبق آن اجازه صدور هرگونه حکم حکومتی به هیتلر داده شد.
اسلوب اصلی ما آموختن جنگ در جریان جنگ است و نه “آموختن” صرفِ طلاق گرفته و جداشده از پراتیکِ جنگ طبقاتی در محیط امن خانه!
جنگ ما با نظام سرمایهداری جمهوری اسلامی است.
نظام جمهوری اسلامی از پشت کوه قاف سربرون نیاورده است.
جمهوری اسلامی با تبانی نظام سرمایه داری-امپریالیستی جهانی به رهبری امپریالیسم آمریکا در سال ۱۳۵۷ به قدرت رسانده شد. اوضاع جهانی و منافع استراتژیکی نظام جهانی امپریالیستی سرمایهداری نقش اساسی در به قدرت رساندن جمهوری اسلامی داشته و همچنان از این حکومت ضد بشری حمایت میکند. اوضاع جهانی در شکلگیری اوضاع ملی-داخلی ایران در کلیه عرصههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نقش تعیینکنندهای دارد.
بنابراین هیچگونه توهمی در مورد مبارزه با ستون اصلی نظام امپریالیستی سرمایهداری جهانی و نمایندهاش جمهوری اسلامی بهعنوان مدیران دستنشاندهشان نباید داشت.
از طرف دیگر نباید با عروج فاشیسم و به قدرت رسیدن رژیم فاشیست ترامپ-پنس در آمریکا تشبثات “خطر حمله نظامی آمریکا به ایران” را دستآویزی برای تسلیم طلبی و سازش و با هیئت حاکمه جمهوری اسلامی قرارداد. بر طبل خطر جنگ و تجاوز نظامی امپریالیسم به ایران کوبیدن از طرف هر نیرو و با هر دیدگاهی باشد به یک معنای واقعی یعنی نوکتیز حمله را علیه جمهوری اسلامی کند کردن و رنجبران ستمکش و استثمارشوندگان ایران را به ادامه عمر ننگین این حکومت ضد بشری دعوت نمودن است.
مائو تسه دون در نوشته “درباره پراتیک” بر اهمیت اینکه پراتیک پایه و اساس تئوری است تأکید اکید میکند و میگوید: «خصلت پراتیک در این میباشد که: این فلسفه تأکید میکند که تئوری وابسته به پراتیک است، پراتیک پایه و اساس تئوری را میسازد و تئوری بهنوبه خود به پراتیک خدمت مینماید.»
مائو تسه دون در همین زمینه همچنین به ما آموخت:
«کتاب خواندن آموختن است، اما آموختن را به کار بستن نیز آموختن است و حتی نوع مهمتر آن. اسلوب اصلی ما آموختن جنگ در جریان جنگ است.»
ما کمونیستهای انقلابی و بهویژه طرفداران سنتز نوین(کمونیسم نوین) با نظام جهانی سرمایه داری-امپریالیستی و دستنشاندهاش جمهوری اسلامی فارغ از اینکه در ایران و یا در یکی از کشورهای دیگر بهعنوان پناهندهی کمونیست(صحبت بر سر هر پناهندهای نیست! و خطاب این نوشته بهطور خاص با کمونیستهای انقلابی هست و بس!)باشیم، در جنگ هستیم. این جنگ را فقط در جریان پیشبرد جنگ در میدان اصلی مبارزه طبقاتی میتوان آموخت. نه اینکه صرفاً در چهاردیواری امن خانه و پشت کامپیوتر نشستن و بهطور یکجانبه غرق دنیای مجازی برای آموختن تئوری انقلابی شدن. مارکسیسم به ما میآموزد که تا زمانی که این تئوری به مرحله اجرا گذارده نشود هنوز واقعا بهطور عمیق همه جوانب این تئوری رهاییبخش بشریت رنجدیده فراگرفته نشده است و نخواهد شد. یگانه معیار اینکه این تئوری بهطور همهجانبه را آموختهایم این است که آن را در پراتیک(در میدان عمل)به اجرا درآوریم و به کار بریم و باید(روی باید تأکید میشود)در پراتیک تغییر واقعیت شرکت کنیم. ما کمونیستهای انقلابی نیاز داریم این نکته را فراموش نکنیم که “…تئوری هرگاه با پراتیک انقلابی توأم نگردد، چیز بی موضوعی خواهد شد، همانطور که پراتیک نیز اگر راه خویشتن را در پرتو تئوری انقلابی روشن نسازد، کور و نابینا میگردد.”
پراتیک از کلمه پراکتیس( Practice) زبان فرانسه و انگلیسی میآید .و به معنی تکرار تمرین کردن و به اجرا درآوردن و یا به عملکرد درآوردن یک فعالیت یا مهارت بهطور مداوم (تأکید روی “بهطور مداوم” )برای به دست آوردن و همچنین حفظ مهارت در آن. بهطور بسیار ساده مفهوم تمرین کردن و به اجرا درآوردن را در ورزش نیز آموختهایم. در علم کمونیسم پراتیک یا پراکتیس(Practice) یعنی کاربرد واقعی و یا استفاده از یک ایده، اعتقاد، و همچنین رویکرد(روش)به اجرا درآوردن تئوری است. تئوری علم انقلاب کمونیستی را به مرحله اجرا درآوردن یعنی در پراتیک تغییر واقعیت عینی شرکت کردن.
مائو تسه دون به ما آموخت:
« اگر بخواهی دانش بیندوزی باید در پراتیک تغییر واقعیت شرکت کنی. اگر بخواهی مزه گلابی را بدانی ، باید آن را تغییر دهی، یعنی آن را بجوی .اگر بخواهی ساختمان و خواص اتم را بشناسی، باید آزمایشهای فیزیکی و شیمیائی انجام دهی، یعنی باید وضع اتم را تغییر دهی. اگر بخواهی تئوری و متدهای انقلاب را بشناسی، باید در انقلاب شرکت کنی.» مائو در ادامه میگوید: «بهاینعلت است که “عقل کلها”(کسانی که بدون شرکت در مبارزه طبقاتی و سازماندهی تودههای با استراتژی کمونیسم انقلابی، فقط بهطور ذهنیگرایانه و با چسبیدن به روایتهای از برکرده تجریدی، تئوریبافی میکنند.-اضافه از نویسنده) چنین مضحک به نظر میآیند. یک ضربالمثل چینی میگوید: “بدون رفتن به درون مغاک ببر، چطور میتوان بچه ببر را شکار کرد؟” این ضربالمثل حقیقتی را بازگو میکند که هم برای پراتیک انسان و هم برای تئوری شناخت معتبر است. شناخت جدا از پراتیک غیرممکن است ».
« بهوسیله پراتیک حقیقت را کشف کردن و باز در پراتیک حقیقت را اثبات کردن و تکامل دادن؛ فعالانه از شناخت حسی به شناخت تعقلی رسیدن و سپس از شناخت تعقلی به هدایت فعال پراتیک انقلابی برای تغییر جهان ذهنی و عینی روی آوردن؛ پراتیک، شناخت، باز پراتیک و باز شناخت- این شکل در گردش مارپیچی بیپایانی تکرار میشود و هر بار محتوی مارپیچهای پراتیک و شناخت به سطحی بالاتری ارتقا مییابد. این است تمام تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیک، این است تئوری ماتریالیستی-دیالکتیکی وحدت دانستن و عمل کردن.».
از محیط امن خانه خارج شویم، بدون ارتباط با مبارزات رنجبران جهان در پشت کامپیوتر نشستن و بیارتباط با تودههای رنجبر و بدون داشتن پراتیک، ذهنیگرایی ننماییم، و باکم بهایی دادن به خطر فاشیسم به تئوریبافیهای نافرجام و کشنده دست نزنیم.
هیچ تئوری و فرضیهای بدون اینکه به پراتیک در میدان مبارزه طبقاتی گذاشته نشود قابلدوام آوردن نیست و صحتوسقم آن بلامنازع و بیارزش است!
در این برهه از مبارزه طبقاتی سرنوشتساز کمونیستی بر چشم طبقه کارگر با بحثهای ذهنیگرایانه خاک نپاشیم.
“کسانی که در مقابل فاشیسم متحد نمیشوند در زندانهای فاشیسم همدیگر را ملاقات خواهند کرد.” (برتولت برشت)
کم بهایی دادن به خطر فاشیسم و عدم مقابله با آن به معنای خلع سلاح کمونیستها و جنبش کمونیستی هست!
کمونیسم دروغین و دگم را مردگان بر دوش کشند، زنده باید کمونیسم علمی انقلابی
برهان عظیمی
۲۸ بهمن ۱۳۹۵ مصادف با ۱۶ فوریه ۲۰۱۷
منابع و توضیحات:
۱- این نقلی است از مقالهای که تحت عنوان :
اخبار این هفته: حتی بیشتر از همیشه، نیاز فوری به ساقط کردن این رژیم فاشیستی”
نوشتهشده در روزنامه انقلاب شماره ۴۷۹ مورخه ۲۰ فوریه ۲۰۱۷
برای آشنایی با تحلیل رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا و خواندن کلیت آن به زبان انگلیسی به لینک زیر مراجعه کنید.