لیبرالیسم و انقلابیگری دو وجه ِ یک رویکرد

لیبرالیسم و انقلابیگری دو وجه ِ یک رویکرد

از دیدگاه ِ مارکسیستی هیچ اصطلاح یا مفهوم ِ سیاسی نیست که مضمون و کارکرد ِ معین ِ تاریخی نداشته باشد. یا به بیان ِ دقیق تر، هر اصطلاح و مفهوم ِ سیاسی به ویژه که در حیات ِ جامعه به طور ِ عام و طبقه ی کارگر به طور ِ خاص نقش تعیین کننده دارد، گذشته، حال و آینده ای دارد که باید به طور ِ دقیق یعنی علمی و ماتریالیستی دیالکتیکی شناخته و بیان شود تا طبقه ی کارگر به عنوان ِ نماینده ی جامعه در این دوران بتواند با این شناخت راه ِ خود و جامعه را از بیراهه ای که دشمنان پیشاروی اش قرار می دهند تشخیص داده و سوسیالیسم ِ خود را در بهترین فرم و عملکرد ِ ممکن برپا سازد.

تنها، شناخت ِ علمی و تاریخی راه نمای انسان ها به سرمنزل ِ تاریخ است و چون راهبر ِ انسان ها به این سرمنزل یعنی کمونیسم در دوران ِ ما پرولتاریاست، از این رو تا زمانی که این طبقه ی تاریخی شناخت ِ درستی از مفاهیم ِ تاریخی – سیاسی و کردوکارهای مادی شان پیدا نکند قادر به تشخیص ِ اقدام ِ درست از عمل ِ خطا نخواهد بود و از آنجا که او علم ِ غیب و خدادادی ندارد باید این علم ِ راه نما را بیاموزد و علم را با عمل درآمیزد تا اقدام و عمل اش قرین ِ موفقیت گردد.

آنچنان که می دانیم و تاریخ ِ معاصر به ما آموخته است، طبقه ی کارگر هم دوست ِ راستین دارد و هم دوست دروغین. دوست ِ راستین به او آموزش ِ راستین می دهد و دوست ِ دروغین آموزش ِ وارونه و ناراستین. آموزش راستین برای طبقه ی کارگر، آموزش ِ دقیق ِ کردوکارهای نظام ِ سرمایه است که زمینه یا بهتر گفته شود نطفه ی سوسیالیسم را در بطن و متن ِ خود دارد. این آموزش را تنها ماتریالیسم ِ تاریخی به مثابه علم ِ شناخت ِ تاریخ و تکامل اجتماعی، و سوسیالیسم ِ علمی به مثابه دانش ِ شناخت ِ سازمان ِ کار و سرمایه و تضاد ِ اصلی ِ این سازمان که یگانه عامل ِ فراروی ِ آن به مرحله و دوران ِ عالی تر خواهد شد در اختیار ِ طبقه ی کارگر قرار می دهد، و هرچه جز این گفته شود آموزش ِ دروغین است.

امروزه ما انسان ها در دوران ِ سرمایه داری زندگی می کنیم. شناخت ِ اکنون و از این به بعد ِ تاریخ ِ ما، سازنده ی تاریخ ِ آینده ی انسان هاست.

در این زمان، انسان یک چشم انداز ِ تاریخی – راهبردی بیش تر ندارد که سوسیالیسم و کمونیسم است که تنها با یک انقلاب ِ طبقاتی – دورانی یعنی انقلاب ِ دوران ساز ِ پرولتاریایی تحقق خواهد یافت.

همین جا در پرانتز بگویم: (آن که شعار می دهد یا سوسیالیسم یا بربریت، نه علم ِ تاریخ را می داند و نه از قوانین و عملکردهای ضرورت مند و جبر ِ دیالکتیکی ِ حاکم بر تاریخ آگاهی دارد – که من در جبر دیالکتیکی و جبر بلشویکی آن را به تفصیل توضیح داده ام -. چراکه اگر از این قوانین و جبر ِ تاریخی – تکاملی آگاهی داشت یقینن می دانست جامعه ی انسانی هرگز به بربریت بازنخواهد گشت و آنچه دوران اش تاریخن سپری شده بازگشت ناپذیر، و آنچه پیشاروی انسان قرار دارد نه بربریت، بلکه سوسیالیسم و کمونیسم است. همین شعار نیز نمونه و گواه ِ آموزش ِ ناراستین از دوستان ِ دروغین ِ طبقه ی کارگر است).

شناخت ِ پیش شرط های تاریخی ِ انقلاب ِ پرولتاریایی و جایگاه و کانون ِ برآمد ِ آن، اصلی ترین چالش ِ دوران ِ ما و مارکسیست ها با آموزه های دروغینی است که با ترویج ِ شعارگویی و شعارنویسی های احساسات گرایانه به جای تئوری ِ راه نما دست ِ بالا را در تحلیل های روزمره ی شعارنویسان ِ حرفه ای که هم بیش ترین امکانات ِ چاپی و اینترنتی را در اختیار دارند و هم هوای همدیگر را دارند پیدا کرده اند.

این درحالی است که خود ِ سرمایه داری در پیشرفته ترین حالت و تضادش آن چنان که ماتریالیسم ِ تاریخی و سوسیالیسم ِ علمی به ما می گویند تنها راه ِ گذار از این دوران به دوران ِ عالی تر است.

برطبق ِ همین آموزش ها، لیبرالیسم ِ بورژوایی یک ضرورت ِ کارکردی – دورانی ِ راهگشا به انقلاب ِ پیروزمند ِ پرولتاریایی، و زمینه ساز ِ آن رویکرد ِ جبرن و تاریخن ضروری است که درنهایت به چنین انقلابی می انجامد.

به عبارت ِ دیگر، از دل ِ لیبرالیسم بورژوایی به مثابه یک کارکرد و خصوصیت ِ اقتصادی – اجتماعی ِ دوران ساز ِ تاریخی – تکاملی است که هم انقلابی گری ِ نظری و شناخت مند (تئوریک)، و هم در نتیجه ی آن، پراتیک ِ انقلابی ِ راهبر به سوسیالیسم همچون دوسویه ی یک وحدت، یعنی شناخت – پراتیک ِ علمی طبقاتی ِ پرولتاریایی که محصول و برآیند ِ کل ِ فرایند ِ تاریخ و جامعه ی انسانی است سر برمی آورد.

این رویکرد و جهت گیری ِ هدفمند و غایت مند ِ تاریخی به این معنا نیست که انقلابی گری ِ پرولتاریایی مضمونن و ماهیتن همان لیبرالیسم ِ بورژوایی است. بلکه به این مفهوم است که لیبرالیسم ِ بورژوایی در تکامل ِ قانونمند و جهت دار ِ خود به حیث ِ تاریخی ضرورتن به انقلابی گری ِ نظرورانه و درنتیجه خواه ناخواه به انقلاب ِ اجتماعی علیه سازوکارهای اقتصادی – اجتماعی ِ تاریخ منقضی ِ سرمایه داری و مناسبات ِ بورژوایی می انجامد. ضرورتی که اراده ی انسانی به شرط ِ آگاهی و شناخت ِ علمی تاریخی از آن و همسویی با آن می تواند در فرایند ِ شکل گیری و وقوع اش مؤثر، کارگر و دوران ساز باشد.

در این فرایند، اگرچه کارگزاران و فعلیت دهندگان به انقلاب یعنی پرولترهای انقلابی لیبرال نیستند اما همچنان که انقلاب ِ نوین ِ پرولتاریایی ادامه ی تاریخی و ضرورت مند ِ انقلاب تاریخ گذشته ی بورژوایی و نفی کننده ی آن است، خود ِ انقلابی گری ِ طبقه ی کارگر نیز خصوصیتی راهبردی و فرابرنده ی لیبرالیسم به شکل عالی تری از آگاهی ِ طبقاتی یعنی شکل ِ تکامل یافته تر آن است.

نکته ی مهم در این فرایند ِ غایت گرای دو وجهی آن است که انقلابی گری به منزله ی خصوصیتی عام و تاریخی، ضد ِ موقعیت است به طور خاص و مشخص و نه ضد ِ انسان ِ تاریخی و تاریخ ساز به طور ِ عام.

به بیان دیگر، انسان ِ انقلابی (پرولتاریا)  به شرط ِ فراهم بودن ِ شرایط ِ مادی برای گذار از موقعیت ِ ناسازگار با تکامل ِ اجتماعی، موقعیت مناسب و سازگار با این گذار را با انقلاب ِ خود ایجاد می کند. این موقعیت همان پرولتریزه نمودن و سوسیالیزه کردن ِ مناسبات ِ تولید و توزیع است که همسو و همساز با تولید ِ سوسیالیزه شده ای است که در خود ِ شیوه ی تولید ِ سرمایه داری به عالی ترین حد ِ خود رسیده است. تفاوت در این دو شیوه ی تولید و توزیع تنها در شکل و محتوای حقوقی ِ مالکیت و مناسبات ِ تولیدی است.

مضمون ِ ماتریالیستی و تاریخی ِ این سخنان در یک نگرش و بیان ِ کلی آن است که همچنان که انسان با ابزار سازی و اندیشه ورزی از میمون سر برآورد، انسان ِ انقلابی (پرولتاریا) نیز از انسان ِ لیبرال سر برمی آورد. اگرچه این دو موجود ِ تاریخی به لحاظ ِ فاعلیت ِ اجتماعی با همدیگر تفاوت دارند و اگرچه یکی نفی کننده ی سازوکارهای تاریخ سپری شده ی آن دیگری است اما این انسان در وجه طبیعی و حیاتی ادامه ی حیوانیت ِ میمون ِ انسان شده و در وجه تولیدی مناسباتی ادامه دهنده ی لیبرالیسم ِ بورژوایی در وجه پرولتاریایی ِ آن است.

با این درک ِ مادی و تاریخی می توان فهمید که چرا و چگونه لیبرالیسم زمینه و شرایطی را فراهم می سازد که بعدتر گورکن ِ خود لیبرالیسم و مالکیت خصوصی آن خواهد شد. دقیقن همان گونه که پیش زمینه ی مادی – زیستی ِ میمون و قوانین ِ عام ِ حاکم بر دگرگشت های ماده ی در حرکت عامل اصلی فرارفت اش به انسان گردید.

در این حرکت ِ زنجیره وار ِ تکاملی از پست به عالی در نظام ِ اجتماعی، اقتصاد و سیاست تابعی از آن حرکت ِ همپیوسته و وحدت ِ مادی – سیستمی، و قوانین ِ خاص ِ اقتصادی – اجتماعی نیز تابعی از قوانین عام ِ حرکت ِ ماده است، همچنان که گذار از لیبرالیسم بورژوایی به انقلابی گری ِ پرولتاریایی وجه خاص تری از حرکت ِ اجتماعی در چارچوب ِ نظام ِ سرمایه داری است. درواقع اقتصاد و سیاست به لحاظ ِ نظری و پدیده شناسی شاخه های یک درخت ِ تناور موسوم به ماتریالیسم ِ تاریخی اند که خود ریشه در بطن ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک دارد. از این روست که اگر اقتصاد و سیاست و به طور ِ کلی مسائل اجتماعی و جامعه شناختی در این چارچوب ِ علمی ماتریالیستی بررسی و تحلیل نشود کم ترین ارزش و اعتباری ندارد.

آن تحلیلگرانی که لیبرالیسم بورژوایی را می بینند و فقط همان را زیر ِ ذره بین جهان نگری ِ محدودنگر ِ خویش قرار می دهند اما انقلابیگری ِ پرولتاریایی را به منزله ی حلقه ی همبسته ی زنجیره ی تکامل ِ اجتماعی و همپیوسته با لیبرالیسم نمی بینند کسانی هستند که به گفته ی انگلس در سوسیالیسم ِ تخیلی و سوسیالیسم ِ علمی: «قادر نیستند آن سوتر از محدودیت هایی که دوران – و دانش ِ محدود – شان به آنها تحمیل کرده را ببینند و از آن فراتر روند.». در حالی که انقلابیگری و حتا خود ِ انقلاب ِ پرولتاریایی در نگرش ِ علمی و ماتریالیستی نه تنها محصول ِ لیبرالیسم بلکه تاریخن مدیون آن هم هست، چراکه «هستی ِ اجتماعی ِ این ز ِ هستی ِ اجتماعی ِ آن است.».

این تحلیلگران ِ محدودنگر و شعارنویس با دانش ِ محدودشان نمی دانند از دید ِ کلی نگر ِ دیالکتیکی و تکاملی، خود ِ زندگی ِ اجتماعی ِ انسان در تمام دوران های تاریخی یک وجه ِ محافظه کار و سکون گرا دارد و یک رویکرد ِ انقلابی و تحول گرا و دگرگون ساز. وجه ِ محافظه کار یا لیبرالی توجیه گر ِ وضعیت ِ موجود و خواهان ِ بهینه سازی ِ آنچه هست بوده و به بازبینی و اصلاح ِ آن بسنده می کند. اما زندگی ِ اجتماعی به همین مرحله و همین که هست ختم نمی شود بلکه در رویکرد ِ کلی و تاریخی ِ غایت مندش رو به گذار از کهنه به نو، و دگرگونی از آنچه هست به آنچه می شود دارد. هر دو رویکرد ِ محافظه کار و انقلابی را ما از سده ی نوزدهم به این سو، هم در عمل و نظر ِ مدافعان ِ نظم ِ موجود ِ سرمایه داری می بینیم و هم در تئوری ها و تحلیل های مارکسیستی ِ منتقد ِ این نظم و مدافع ِ نظام ِ عالی تر ِ سوسیالیسم و کمونیسم مشاهده می کنیم. در یک نتیجه گیری کلی از بحث ِ حاضر می توان چنین گفت که: گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم به معنای پریدن از روی یا دور زدن و نادیده گرفتن ِ یک مرحله و دوران ِ مهم ِ تاریخی و قطع حلقه های زنجیره ی تکامل نیست، بلکه به مفهوم ِ گذار و فراروی از یک مرحله (حلقه) از این زنجیره و گذار ِ قانونمند به مرحله (حلقه ی) عالی تر است با حفظ ِ کلیه ی دستاوردهای تاکنونی ِ حلقه ی پیشین، تنها با لغو ونفی ِ مالکیت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید و جایگزین نمودن ِ مالکیت ِ اجتماعی با آن. این است مفهوم ِ ماتریالیستی دیالکتیکی و مارکسیستی ِ همپیوسته گی ِ تاریخی لیبرالیسم بورژوایی و انقلابیگری ِ راهگشا به سوسیالیسم ِ پرولتاریایی.

در فرصت دیگر و بررسی ِ دیگری خواهیم دید که استبداد ِ نظامی پادگانی از جمله در جامعه ی ما به دلیل ِ عقب ماندگی ِ تاریخی دورانی اش نه بهره ای از لیبرالیسم ِ بورژوایی دارد و نه همچون حکومت های بورژوا لیبرال رویکرد ِ مستقیمی به انقلاب پرولتاریایی، بلکه راهکار ِ خودویژه ای دارد که به وقت ِ مناسب به آن پرداخته خواهد شد.