پس آنگاه که به قدرت رسند چه ها کنند!

یک جامعه ی زنده و تلاشگر علیه ِ استبداد و خفقان ِ حاکم که به هر بهانه ای بیزاری ِ خود از وضعیت ِ موجود و حاکمیت را نشان می دهد، هرگاه که موقعیتی پیش می آید و مطالبه ی اصلی ِ خود یعنی دموکراسی و آزادی های سیاسی را به عنوان ِ پیش شرط و سرنمون ِ هر اقدام ِ تاریخی ِ دیگر فریاد می کند، از سوی لنینیست ها مورد بدترین اهانت ها و تحقیرها قرار می گیرد.

درواقع این جامعه و این شهروندان نه فقط از سوی حاکمیت بلکه از سوی کسانی که خود را مخالف و جایگزین ِ قدرت ِ حاکم می دانند نیز با بدترین برخورد و زشت ترین زبانی مورد سرکوب قرار دارند. چراکه خود ِ بی اعتنایی و ضدیت با اصلی ترین مطالبه ی جامعه یعنی دشمنی و ضدیت ِ آشکار چه از سوی حاکمیت و چه از سوی اپوزیسیون ِ لنینیست یکی از اشکال ِ علنی ِ سرکوب است.

بارها جامعه برای نشان دادن ِ مخالفت ِ فعال ِ خود با خفقان و استبداد و اثبات ِ این واقعیت در عمل که به شرط ِ وجود ِ آزادی ِ تصمیم گیری و انتخاب حتا یک تن از آنان که اکنون تمام ِ قدرت ِ فائقه و ابزار ِ سرکوبگری را در اختیار دارند انتخاب نخواهند شد و در جایگاهی که دارند باقی نخواهد ماند، نظرشان را با جوهر ِ اندیشه و قلم نوشتند و در صندوق ِ رای گذاشتند و به حاکمیت پیغام دادند: «ما به کسانی که شما نمی خواهید رای می دهیم تا کسانی که شما می خواهید رای نیاورند». اقدامی که در حقیقت نوعی واکنش ِ اندیشه مندانه و هوشیارانه و نظردهی ِ عمومی ِ آگاهانه به عملکردهای حاکمیت بوده و معنا و مفهوم اش جز این نیست که ما یعنی همان اکثریتی که رای صرفن سلبی اش پیروز هم شد، از سرکوب کنندگان مان بیزاریم و این مشارکت تنها به آن منظور است که به حاکمان بفهمانیم اگر آزاد و مخیر به انتخاب باشیم چه کسی یا کسانی و درواقع چگونه حاکمیتی را انتخاب نخواهیم کرد، و این مشارکت و اعلام ِ نظر از طریق ِ سازوکارهای دولتی به هیچوجه به معنی ِ تایید چنین کردوکار ِ یک جانبه ی از پیش مقرر نیست و هیچ حقی برای ضایع کنندگان ِ اصلی ِ حقوق و آزادی های ما ایجاد نمی کند، چراکه ارزش و اعتبار ِ صرفن سلبی دارد و نه کارکرد ِ اثباتی و ایجابی.

این مشارکت ِ مصلحت جویانه و ناگزیرانه در این شرایط ِ مشخص، درواقع فقط یک پیام از جامعه ی دموکراسیخواه به حاکمیت بوده و هست بدون ِ هیچ چشمداشتی از کلیت ِ همبسته و در عین ِ حال انشقاق یافته ی آن به بد و بدتر. (شاید یکی از تعاریف ِ نوظهور و ابداعی ِ بد و بدتر در فرهنگ ِ حاکمیت های استبدادی و درک ِ صحیح ِ شهروندان از آن این باشد که: بدتر با کارد سر را می بُرد و بد با پنبه! با این تفاوت که وظیفه ی پنبه در واقعیت التیام ِ زخم ِ کارد است و نه سر بریدن!).

اما، واکنش ها به این اقدام ِ بدون ِ چشمداشت ِ صرفن سلبی که کم ترین و فوری ترین نتیجه اش شکاف انداختن میان ِ بدها و بدترها و هرچه بیش تر علنی شدن ِ معیار ِ بدتر و بد – یا همان کارد و پنبه! -، و دست ِ کم تظاهر به جانبداری از طیف ِ وسیع رای دهندگان در آن سو، و تحمیل ِ رای ِ علنن ابراز شده ی خود به کل ِ حاکمیت در این سو بود، جز این نبود که هم حاکمیت و هم اپوزیسیون ِ لنینیست هرکدام از جایگاه ِ منافع ِ خویش اما با یک وجه مشترک که ضدیت با دموکراسی و انتخاب ِ آزاد بود آن را به اشکال و شیوه های مخصوص به خود در رسانه های شان محکوم کردند و به خواستی امپریالیستی و لیبرالی تعبیر و تفسیر نمودند.

در واقعیت ِ امر، در یک چنین راهکار ِ خودویژه ی جامعه ی زیر ِ فشار ِ استبدادی، آنچه مشارکت ِ داوطلبانه و به اختیار در انتخابات نام گرفته و معنایی جز گزینش ِ اجباری یکی از دو گزینه ی بد و بدتر ندارد – آنهم با هدف و نتیجه ای غیر از آنچه منظور ِ حاکمیت است -، نه گزینشی آزادانه به معنای رایج و متداول ِ بورژوایی، بلکه شکلی از ابراز ِ وجود ِ اثباتی ِ شهروندان در کمپ ِ اکثریتی ِ دموکراسیخواهی با هدف ِ به رخ کشیدن ِ آرا و نظرات ِ خود بدون ِ هیچ چشمداشت ِ ایجابی از حاکمیت است. به این دلیل ِ واضح و تجربی که واکنش ِ حاکمیت به آن همواره سرکوبگرانه از طریق ِ بی اعتنایی به خواست و پیام اصلی ِ نظردهندگان است. مساله ای که شهروندان به خوبی از آن آگاهی دارند. به عبارت ِ دیگر، شهروندانی که آگاهانه و مقصودمند در این انتخابات ها و یا حتا برخی مراسم های رقابتی ِ حاکمان به رغم ِ میل ِ حاکمیت شرکت می کنند، نه به قصد ِ تایید و پشتیبانی ِ عمل ِ انحصارطلبانه ای که نتایج اش از پیش مشخص است، بلکه برای اظهار ِ مخالفت با هرگونه انحصارطلبی ِ قدرت مدارانه ی حاکمیتی در همه ی اشکال ِ نمودی و کارکردی ِ غیردموکراتیک ِ آن است. این، مطلب و مساله ای است که همواره لنینیست ها را در مقابل ِ شهروندان قرار داده و همزبان با حاکمیت به ناسزاگویی به آنان واداشته است.

شاید حرف ِ حساب گفتن به گوش ِ کسی که طاقت ِ شنیدن ِ حرف ِ حساب را ندارد و خود را به خواب زده تا آنرا نشنود تکرارگویی ِ بیهوده و اتلاف ِ وقت به نظر برسد، اما هدف ِ این نوشتار و نوشتارهای با این رویکرد تنها لنینیست های کهنه کار نیستند بلکه آن کنشگرانی هستند که در اول ِ راه اند و گمان می کنند لنینیسم مارکسیسم است و عملکردهای لنینیست ها را به حساب ِ مارکس و مارکسیسم می گذارند. آنها مخاطب ِ واقعی ِ این رشته نقدها بر لنین و لنینیسم اند.

تجربه و تاریخ نشان داده ضدیت ِ لنینیست ها با مداخله ی آگاهانه ی شهروندان در انتخابات ها و برخی مراسم ِ خیابانی و میدانی ِ دولتی با هدف ِ ابراز ِ مخالفت با کلیت ِ ضد ِ دموکراتیک ِ حاکمیت، نه از موضع ِ منافع ِ راهبردی ِ جامعه بلکه صرفن به خاطر ِ منافع ِ فرقه ای ِ خود ِ آنان است.

تازه ترین نمونه ی این ضدیت را می توان در واکنش ِ یک بام و دو هوای لنینیست ها با دو عامل استبداد یکی غیر خودی و یکی خودی مشاهده نمود. یک واکنش در برابر ِ شهروندانی با گرایش های سیاسی و حتا عقیدتی ِ متفاوت که با استفاده از موقعیت ِ پیش آمده در مراسم ِ تشییع جنازه ی یک کارگزار ِ حکومتی شرکت کرده تا مخالفت خود با استبداد ِ حاکم را در قالب ِ شعار بیان کنند. شعارهایی که نشانگر ِ تفاوت های دیدگاهی و سیاسی ِ شرکت کنندگان در مراسم و مهم تر از آن بیانگر ِ اصلی ترین مطالبه ی جامعه یعنی آزادی های بی منع و حصر ِ سیاسی است. لنینیست ها طبق ِ معمول از جایگاه ِ خود رهبر بینی و آمر به معروف و ناهی از منکر، قلدرمنشانه و مستبدانه دقیقن از موضع ِ استبداد ِ خدایگانی و پدرشاهی با شهروندان برخورد کرده و هرچه ناسزا بود نثار ِ آنها کردند.

این برخورد با شهروندان ِ دموکراسیخواه به فاصله ی زمانی ِ تقریبن نزدیکی با واکنش ِ آنان به مرگ ِ حاکم ِ بلامنازع و رهبر مادام العمر ِ کوبا اتفاق افتاد که لنینیست ها بی اعتنا به شصت سال حکومت ِ مستبدانه ی او و خانواده اش بر مقدرات ِ کوبایی ها در رثای اش مرثیه ها سرودند و در ستایش اش مقاله ها نوشتند.

این دو شیوه ی برخورد ِ تناقض مند، یکی با شرکت کنندگان در یک مراسم دولتی برای ابراز مخالفت با استبداد حاکم، و دیگری سوگواری در مرگ ِ یک مستبد خودی و او را الگوی انسانیت ِ امروز معرفی کردن نشان داد لنینیست ها هرکجا مصلحت ِ دیدگاهی – سیاسی ِ فرقه گرایانه شان ایجاب نماید بدون ِ توجه و اعتنا به خواست و نظر ِ اکثریت ِ جامعه حامی ِ سرسخت ِ استبداد ِ خودی، و مخالف ِ سرسخت ِ استبداد ِ غیرخودی هستند. مارکس یکصد و چهل سال ِ پیش درباره ی کمون نوشت: «هیچ چیز بیگانه تر از این با حقیقت ِ کمون نیست که اختیارات ِ سلسله مراتبی و دائمی جایگزین ِ آرای عمومی گردد که به موجب ِ آن هر رهبر و رئیس و نماینده ای باید انتخابی و در هر لحظه قابل انفصال و برکناری باشد.».

سرمشق ِ لنینیست ها اما در رهبری و نمایندگی نه این سخن ِ مارکس، بلکه رهبری ِ مادام العمر پدر بر خانواده و مقدرات آن است که در عمل سیاسی عبارت است از رهبری ِ مادام العمر یک نفر بر یک حزب (فرقه، دارو دسته) و رهبری ِ مادام العمر ِ حزب و دار و دسته بر یک جامعه.

تا زمانی که جامعه عادت نکند بدون ِ ترس از بازخواست و بازداشت و زندان و شکنجه و اعدام حرف اش را بزند و نظرش را بگوید و بنویسد، در همچنان بر پاشنه ی «فرمانبری و اطاعت ِ میلیون ها نفر از یک نفر» خواهد چرخید، و کدخدایان و پدرسالاران و رهبران ِ مادام العمر خواهند بود که هرچه اراده ی آنان باشد جامعه باید مطیعانه و کورکورانه و به رغم ِ میل خود آن را انجام دهد.

مارکسیسم با این فرمانفرمایی ِ پدرسالارانه از یک سو، و فرمانبری ِ میلیون ها از یک فرد و یک دارودسته از سوی دیگر است که مخالفت و مقابله ی نظری و آگاهگرانه دارد و آن را تا برقراری ِ دموکراسی ِ واقعی و آزادی به مثابه تحقق ِ یک فرایند و چشم انداز تاریخی به پیش می برد.