لبریز از توهم و خرافات , انگیز واقعی نامه سرگشاده محسن حکیمی به اصغر فرهادی

لبریز از توهم و خرافات 

انگیز واقعی نامه سرگشاده محسن حکیمی به اصغر فرهادی

آقای محسن حکیمی در نامه سرگشاده به اصغر فرهادی، بر این توهم سرمایه گزاری کرده است که انگار تئوری و سیاست و برداشت از “کاپیتال”؛ و توضیح رابطه اجتماعی خرید و فروش نیروی کار، برای همه به همان اندازه ایشان بازیچه و سرگرمی است. از اصغر فرهادی که برای رژیم اسلامی جایزه به “میهن اسلامی” بازمیگرداند و چهره کریه اسلام سیاسی در قدرت و “نام ایران” را دردنیای سیاست نسبیت فرهنگی دولتهای غرب بٙزٙک میکند و آرایش، میخواهد که او میبایست در نامه اش به رئیس جمهوری اسلامی، که البته حجت الاسلام پورمحمدی، عضو هیات سه نفره برای تصفیه خونین و قتل عام زندانیان سیاسی سال ۱۳۶۷ در مقام وزیر “دادگستری” در کابینه اسلامی شرف حضور دارد، در رابطه با “زندگان گور خواب”، به “جنبش لغو کار مزدی” و “رابطه اجتماعی کار و سرمایه” توجه میکرد!  همان اصغر فرهادی برگزیده فیستیوال کان و پرسوناژ  برگزیده سیاست نسبیت فرهنگی دولتهای غرب نصیحت میشود که:

” باید از دولت بخواهیم به دلیل ناتوانی از اداره­ی جامعه از قدرت کنار برود تا مردم خود عدالت را در جامعه برقرار کنند.”( از متن نامه سرگشاده حکیمی)

اینکه آقای حکیمی در آن عبارات پر طمطراق و مُطٙنطٙن چگونه خود را در هیات آخوند روستا در میان دهقانان که از بلغور عبارات عربی هاج و واج میمانند، نارسیسم خود را تغذیه؛ و در عوالم خلسه ناشی از تاثیرات کشیدن عکس مار در میان مخاطبان نامه سرگشاده اش خُمار میشود، را  به دنیای بیمار گونه اش وا میگذاریم.

نکته، اما، بسیار فراتر از حال و هوای روحی روانی حکیمی است. او در این نامه سرگشاده، تعبیری نیز از یک نوع پدیده طرفداری از “پراکسیسم مارکس” بدست داده است. و در این رابطه او دیگر مطلقا تنها نیست. مارکس و کاپیتال و جنبش کمونیستی، بویژه در دوران پسا فروپاشی دیوار برلین، در نسبیت فرهنگی، و در نسبیت حقیقت ضرب شده است. در دوره برو بیای “پایان تاریخ” بود، که لنین آماج حمله قرار گرفت. “افکار مارکس” هنوز با این تعبیر تفسیر می شد که خوب بودند، اما “متاسفانه” در عمل همان “سوسیالیسم واقعا موجود” از آب درآمد که لاجرم فروپاشید. در بهترین حالت، کاپیتال او را در کنار انجیل در “موزه” آثار تاریخی یونسکو ثبت کردند. اما تلاش برای بی اهمیت کردن مارکس ادامه یافت. حتی کسانی چون حسن مرتضوی که واقعا زحمت کشیده و کاپیتال و گروند ریسه را ترجمه کرده اند، چنان حواشی و ملاحظات بر مارکس نوشته اند که مخاطبان را نسبت به “یک بُعدی” بودن مارکس و اینکه او تقریبا مطلقا به سیاست نپرداخته و همه جوانب زندگی جامعه را فقط با اقتصاد توضیح داده است، بیشتر به تردید می اندازند تا مشوق و انگیزه ای برای درک جوهر انقلابی و انتقادی کاپیتال. من شخصا با همه احترامی که برای این کارها و فعالیتها قائلم، ترجیح میدهم مارکس را نه به زبان ترجمه و با چنین حواشی و ملاحظات مُحّرک شک و تردید و نهیلیسم، که به یکی از زبانهای اروپائی بخوانم. که البته چنین کرده ام. مرتضی محیط هم در چهار جلد کتاب در مورد مارکس، از غایب بودن مفاهیمی چون “قومیت”، “ملیت”، “فرهنگ” و “خلق” در همه آثار مارکس شاکی است. در چین، مائو آمد مارکس را “با شرایط مشخص چین” تطبیق داد و از ایدئولوژی آلمانی و تزهای فوئر باخ، سه اصل سون یاتسن و در باره تضاد را برای دهقان ینان، “توده ای” و “عامه فهم” و دهقان پسند کرد. در غرب، هاروی استاد درس کاپیتال، از عهده توضیح انتزاعهای مارکس در کاپیتال نسبتا بخوبی برآمده است. اما از نظر سیاسی، به دعوت سردار قالیباف برای ایراد سخنرانی به ایران میرود. اینجا هم “خلق مسلمان” است که انقلاب کرده است و “دولت”، مستقلا از ماهیت اسلامی و ارتجاعی و جنایتکارانه اش، در تقابل با “بخش خصوصی”، دست بالاتر دارد. پرفسور لیدمن هم در سوئد در کتابی که در باره مارکس منتشر کرده است، با لحن تحقیر آمیز از علاقه انگلس به کار نظامی و “تفنگ” نام میبرد و او هم چنین نتیجه گرفته است که با “اندیشه” مارکس نمیتوان جنبش سیاسی راه انداخت و حزب انقلابی ساخت.  آقای حکیمی در نامه سرگشاده اش به اصغر فرهادی و خطاب به “رئیس جمهوری اسلامی” و وزیر “دادگستری” اش، هدف دیگری جز تثبیت همین تصویر منجمد، غیر انقلابی، بی ضرر، و البته با روکش مختنق تر، شرقی ترِ و خلقی تر ممالک “اسلامی” با توده “پابرهنه” و عزادار امام مُثله شده اش در ۱۴۰۰ سال پیش از مارکس، تعقیب نمی کند.

من برعکس فکر میکنم، اتفاقا عظمت و اُبُهت مارکس در جهت گیری انقلابی او و انگلس در سیاست نهفته است. کاپیتال در واقع جمع بندی تئوریک از جانب کسی است که نقشه همه جانبه و فراگیری برای تغییر جهان و انتقاد از مناسباتی که باید با انقلاب اجتماعی زیر و رو شود، بطور منسجم و عمیق تدوین شده است. بازخوانی مارکس و کاپیتال در حقیقت توضیح بسیار کامل تر فعالیتهای سیاسی و انقلابی مارکس و انگلس است در انترناسیونال اول. به همین دلیل است که وقتی با “آماتور”هائی چون باکونین و لاسال و سکت گرائی آنها مبارزه میکند، میگوید در همان روسیه باکونین، “کتاب من”( منظور کاپیتال است) ترجمه شده و تلاش امثال باکونین برای عٙلٙم کردن سکتهائی در میان اقشار عقب مانده کارگران در بخشهای کمتر توسعه یافته اروپا و یا روشنفکران دانشگاهی، در برابر انترناسیونال در “زمین خودش” به شکست انجامیده است. من در اینجا نامه مارکس به فردریش کولت را که خود ترجمه کرده ام، ضمیمه کرده ام، تا نشان بدهم فلسفه حاکم بر کاپیتال همان تلاش برای “تغییر” جهان به جای تفسیر جهان است. در هر حال هدف اصلی حکیمی در نامه سرگشاده، مطلقا هیچ صمیمیتی را در همدردی با “زندگان گور خواب” تعقیب نمیکند. این نامه ادامه تلاشهای امثال او و هم تیپهای او برای بی اهمیت ساختن مارکس و “ایرانی_ اسلامی” سازی از مارکس و تعبیر مورد پسند توده پابرهنه در مساجد و تکایا و ساکنان منزوی در مناطق دور از تمدن و هیات های مذهبی، از کاپیتال است. اگر مخاطب مارکس و کاپیتال او را بتوان از بخش پیشرفته کارگر صنعت مدرن، به دهقان و طلبه و آخوند و انجمن اسلامی و رئیس جمهور رژیم اختناق حجاب و عضو هیات قتل عام هزاران زندانی سیاسی تغییر مکان داد، از بٙر کردن همه مفاهیم انتزاعی آن کمترین اهمیت را از دست خواهد داد. و آقای حکیمی با تکرار آخوند مآبانه “جنبش علیه کار مزدی” و عناصر فعاله این ذهنیت معّوج و خُرافی؛ کسانی از قماش اصغر فرهادی و خاتمی و حجاریان و پور محمدی ها، در عمل  همان تصویری را از مدافعان راستین افکار مارکس بدست میدهد که دست اندرکاران امثال مهرنامه آنان را “تروریست” توصیف کرده است. انگار برای مهجور کردن مارکس در ذهن جامعه و خاک پاشیدن به چشم متفکران و اهل علم و دانش؛ و  دهن کجی به مبارزان صدیق و نجیب لغو بردگی مزدی و بیشمار فعالان گمنام در راه آرمانهای پیشرو و انسانی، میتوان در بورس ماند. خیال میکند از برکت اختناق و دهن بستنهای رژیم اسلامی، یک جانبه و بدون مانع و تقابل آزاد و صمیمانه، میتوان سرسری و دلبخواه افکار و اندیشه انسانهای بزرگ را به سخره گرفت و تحریف کرد. غافل از اینکه در مراحل فروپاشی و سرازیری بلوک اسلام سیاسی، او  غرق در توهم به خویش، و دخیل بستن بر ناجیان پلاستیکی و کارتونی، بر اسب بازنده شرط بندی کرده است.

۲۹ دسامبر ۲۰۱۶

iraj.farzad@gmail.com

www.iraj-farzad.com

 لینک: نامه مارکس به فردریش بولت

لینک: نامه سرگشاده محسن حکیمی به اصغر فرهادی