فقر خاموش: فرهنگ نفرین زده ایرانی

فقر خاموش: فرهنگ نفرین زده ایرانی

“خجالت می کشم به کسی رو بیاندازم. ما این همه سال با شرافت زندگی کردیم. همسرم ۳۰ سال کارگر بوده و پول حلال به خانه آورده است. حالا نمیدانیم بدون درآمد چگونه زندگیمان را بگذرانیم. تکلیف قد و نیم قدهای زبان بسته ها چیست؟”.

راستی این چند جمله  شرح حال چند میلیون از کارگران و مردم زحمتکش در ایران است؟  راستی، روزی چند بار این جملات را در صف اتوبوس، در جمع  همکاران از در و همسایه و آشنا و غریبه میشنوید؟ اینها یک درد دل ساده نیستند. این جملات جوهره اصلی یک تفکر و فلسفه زندگی بخش بزرگ مردمان جامعه ایران است. این عبارات جوهره فشرده سمی  است که تا اینجا برای میلیونها کارگر و خانواده کارگری سر منشا نکبت و رنج و فرسودگی بوده است. پیشینیان در این بابت کاملا بیگناهند، هر چه هم اسم  “فرهنگ” روی آن گذاشته شود در این واقعیت ساده تغییری ایجاد نمیشود که این   یک پدیده تولید سفارشی است که در زندگی همین امروز برایش پول خرج میشود،  در رسانه و افکار عمومی برایش هنرپیشه و نویسنده و امام   و کارشناس جلو انداخته میشود. خاصیت این فرهنگ در آن است که شما و من کارگر به وضع موجود تن بدهیم، در مقابل سرنوشت محتوم مشترک، بجای چاره اندیشی، سر در لاک خود فرو ببریم. مسبب  وضع موجود را ببینیم ولی بجای دریدن یقه آنها خودمان را تسلی بدهیم که “شرمنده” شده ایم؛ و در نهایت همین آش و همین کاسه را برای نسل آینده بجا گذاشت. این فرهنگ را باید شناخت، شناساند و آن را به زباله دانی سپرد.

“فقر”، یک کلمه و یک دنیا فریب

فقر به معنای محرومیت و نداری هیچ وقت زندگی مردم در ایران را تنها نگذاشته است. میلیونها انسانی که دستشان به دهانشان نرسیده، خانواده ها که لحاف کوتاه درآمد آنها همواره نیازهای مهم زندگی را به امان خدا رها کرده است، بخش مهمی از خاطرات خود ما، نزدیکان ما و یا حداقل از تجربیات نزدیک زندگی مشترک ما را به خود اختصاص داده است. اما در یک مقایسه ساده فرسنگها فاصله میان “فقر” امروز در جامعه با “فقر” همین پنجاه سال پیش را جلوی چشمان ما قرار میدهد. بینوایان ژنده پوش امروز محله جنوب تهران هیچ فصل مشترکی با پدران خود را حمل نمیکنند. در دل یک تحول اقتصادی شگرف تار و پود آن جامعه بر اساس منطق سرمایه باز تعریف شده است. فقر، دلایل فقر، ابعاد فقر، قربانیان فقر و همه هاله اجتماعی و فکری و فرهنگی دور و بر این پدیده تحولی میان زمین و آسمان را پشت سر گذاشته است. در متن یک جامعه عقب مانده شاید حواله نگون بختی بخشی از مردم به سرنوشت الهی آسانتر بوده باشد، شاید رشد محدود علم و تکنیک هنوز توقعات و انتظارات مردم را  افسار زده باشد، هنوز فاصله طبقاتی کاپیتالیستی باندازه کافی چشم و گوش مردم را باز نکرده باشد؛ اما در دنیای معاصر این پدیده از بنیاد متفاوت است.

تردیدی نیست که فقر به همان معنای نداری، شکم گرسنه، بی پناهی و نیاز و استیصال همواره مهر طبقاتی بر خود داشته است. همواره همان امکانات موجود، نعمات تولید شده حاصل کار طبقات فرودست توسط طبقه ای بالادست به یغما برده شده است. پر واضح است بخش اساسی از آنچه “میراث فرهنگی تاریخ بشری” نامیده میشود، چیزی جز توجیه بهره کشی و محرومیت های  منتج از آن نیست. نسخه دین اسلام و فرهنگ ایرانی از شاهکارهای  مسیر این فاضلاب فکری بشری است که در اوج شکوفایی خود و هارتر از همیشه به جان آن جامعه افتاده است. برای نزدیک شدن به واقعیت نیاز به کشف و کشوف و فلسفه بافی نیازی نیست. کافی است  چهره “فقیر” مد نظر خود و داستان زندگی او را در تصویر بزرگتر اجتماعی قرار دهیم.

فقر امروز تصویر میلیونها انسانهایی است که در جوار تل عظیم امکانات بشری اما محروم از آن گذران میکنند. دغدغه پایان ناپذیر قربانیان این فقر برای شکم سیر در کنار انبارهای عظیم مواد غذایی را نگاه کنید! ژنده پوشان رهگذر از کنار فروشگاههای مملو از لباس و کفش، کارتن خوابها و بی خانمان در جوار رشد سرطانی محلات مسکونی لوکس را بخاطر بیاورید! این چه توحشی است که هرچه بیشتر بهتر و آسانتر تولید میکند تعداد هر چه بیشتری از انسانها را بطور سیستماتیک از دسترسی به این نعمات باز میدارد؟ فقر امروز به مراتب وحشی تر است. فقر امروز بمراتب تحقیر آمیزتر است. فقر امروز نه فقط شکم سیر بلکه بمعنای حسرت اسباب بازی، دو چرخه، درس و تحصیلات و کامپیوتر و همه امکاناتی است که شعور یک کودک آدمیزاد بکارگیری و لذت از آنرا ممکن و طبیعی جلوه میدهد. فقر امروز به معنای صدها ارگان و مقرراتی است که شما را از صرف حضور از مساحت بزرگی از جامعه، آنچه که میهن پرافتخار شماست، محروم میسازد؛ مکانهایی که باید گورتان را گم کنید. فقر امروز به معنای تلنبار اجباری انسانها در محلات حاشیه شهرها است، محلاتی که میلیونها انسان در حسرت اکسیژن هوا، در حسرت جای کافی برای دراز کردن پای خویش، در حسرت آب آشامیدنی خود را برای یک روز کاری دیگر آماده سازند.

اما چهره واقعی  فقر امروز را هنوز باید در جای دیگری جستجو کرد. قربانی فقر امروز را اساسا طبقه کارگر تشکیل میدهد. فقر امروز حاصل یک مصیبت طبیعی، یک خشکسالی یا  جنگ، حاصل سیاستهای یک حکومت نالایق نیست. فقرا مساوی مستمندان نیستند، حاشیه جامعه را تشکیل نمیدهند. مطابق آمار رسمی شصت درصد کارگران دارای دو شغل هستند. اضافه کاری و بیگاری و ساعات رفت و آمد زندگی را به نوکری تمام وقت در خدمت کارفرما تبدیل ساخته است.  هفتاد درصد زنان طبقه کارگر با کار خانگی به تامین مخارج خانواده یاری میرسانند. در ایران رسما دو میلیون کودک مشغول به کار هستند. با همه گیر شدن کار قراردادی عملا بازنشستگی از هر گونه مفهومی تهی شده است. فقر میدان جنگ عظیم طبقه بورژوا است که تا آخرین ذره از رمق نیروی کار و طبقه کارگر در وسیعترین مفهوم آن، از گهواره تا گور به ارزان ترین وجه ممکن بهره بکشد. با کمی فاصله، صحن آن جامعه یک صحنه هراسناک است. هراسناک به این دلیل که وجب به وجب یک سرزمین بزرگ، نه فقط کارخانه ها و مراکز تولیدی بلکه خیابانها، خانه،  معادن و زیر زمینهای نمناک همه جا به اردوگاه عظیم کار تبدیل شده است که در آن بردگان کارگر از طریق پیشرفته ترین تکنیکها تا با چنگ و دندان سود تولید کنند. در مقایسه با فقر و نداری گذشته قبل از هر چیز قربانیان فقر امروز نه بخشش و نه صدقه بلکه کار را طلب میکنند. دستانی که به سوی دیگران باز میشود   است؛ آنچه که از آنها دریغ میشود حاصل کار مستقیم خود آنهاست.

فرهنگ تمام قد سرمایه

جامعه ایران یک جامعه کاپیتالیستی از دست راستی ترین نوع آن است. فرهنگ حاکم بر این جامعه چیزی جز توجیه گر مناسبات اقتصادی حاکم نمیتواند باشد. بعلاوه از فرهنگ یک جامعه عمیقا اسلام زده و نسل پس از نسل تحت  حکومتهای سرکوب عریان انتظار زیادی نمیتوان داشت. ولی هر چقدر فرهنگ ایرانی در انطباق با مناسبات و ضرورتهای سرمایه ظرفیتهای اعچاب آوری از خود نشان داده است، در عین حال در هضم روحیات و اخلاقیات و دفاع از منافع کارگر جامعه انعطاف ناپذیر و سرسخت ظاهر شده است. سرمایه دار در این فرهنگ “آقا” و “نان آور” است. منافع و سود سرمایه بدیهی و زمینی و فوری است. اما اجر کارگر با خدا است. بیکاری او ناشی از بد بیاری است.  از صد سال  پیش سرمایه  و صاحب سرمایه به پدیده های رایج در زبان و فهم رایج  بحساب آمده اند. اما پدیده “استثمار” از هیچ شانسی برخوردار نشده است. کارگر  به معنای یک طبقه  مدعی قدرت پیش کش، کارگر به معنای استثمار شونده، و صاحب حق در این فرهنگ جایی ندارد. بیکاری با مهر تنبلی و بی عرضگی همراهی میگردد. کارگر و محلات کارگری تداعی کننده محرومیت است، کارگر علی القاعده فقیر است و فرد بیکار فقیرتر و فقیرتر بحساب میاید. در دل یک جامعه صنعتی با تولید پیشرفته و پس از چند نسل از میلیونها  کارگر فنی هنوز کارگر با عمله، با “عرق جبین” و دستهای پینه بسته تداعی میگردد. پس از صدها اعتصابات به خون کشیده شده، کماکان هر بحثی حول حق و ناحق سر از داستان کربلا در میاورد.

معلوم نیست از کجا  عزت دولت و کارفرما وارد این فرهنگ شد ولی هیچ وقت اعتراض و اعتصاب موجب تحسین و همبستگی نگشته است. این فرهنگ، فرهنگ دریوزگی و تسلیم و قضا قدری بودن انسانها است. حتی یک ضرب المثل و یا گفتار حکیمانه بر علیه سرمایه و نفس سود در آن نمیتوان سراغ گرفت. بنا به توصیفات این فرهنگ نژاد ایرانی، از تبار همیشه سرافراز آریایی، که هرگز تن به هیچ خفتی نداده است، فرزندان غیور که فرزانگی را با شیر مادر میبلعند ظاهرا در محیط کارخانه و در مقابل یک زورگویی مهلک و آشکار تو سری خور، لال و یابو از آب در میاید. سنگ زیر آسیاب مصداق کارگری میشود که به سختی درد دل میکند که صبور است. کافی است بخاطر بیاوریم  همه قابلیتهای حماسی این فرهنگ از رستم و سهراب، از حسین و ابوالفضل تا امروز برای “مردان” این مردمان برگزیده کفایت نمیکند که علیه کار جگر گوشه خود نعره بزند. همه آزادگی این فرهنگ در شعور مردان برتر این قبیله آنجاست که برادرانه در ماه محرم بگریند، بر فرق سر خود بکوبند و در سایه غیرتمندی و بصیرت حاصله آنقدر پیش بروند که برای کودکان خود سرمشق بهتری باشند تا چگونه بتوان با حسرت و گرسنگی و نیاز سوخت و ساخت!

صدقه: مظهر پستی و خواری ملی در ایران

جامعه ایران طبقاتی است. فرهنگ و مذهب، برداشتهای بظاهر علمی تا خرافات همگی در نهایت ساخته و پرداخته طبقات حاکم است. بخش اساسی این دنیای فکری طبعا ضد منافع مستقیم مردم زیر دست خواهد بود. بلافاصله باید اضافه کرد حتی حکومت های وقیح استبدادی خود را و فرهنگ غالب را حامی منافع کل مردم قلمداد کرده اند. در دنیا کم نیستند حکومتهایی که از سر و ته خدمات دولتی برای کارگران و مردم محروم زده همزمان  از بودجه عمومی امتیازات بیشتری را به سرمایه داران اختصاص میدهند. در دنیا کم پول و دوربین تلوزیونی و اعتبار کاذب نثار  ژورنالیستها و صاحب کرسی دانشگاهی برای توجیه و بزک این سیاستها نمیشود. در همین دنیا نفس التزام به پایین ترین شرط بشریت حکم میکند که این پدیده نام قصور دولت از وظایف خویش در مقابل شهروندان، بخود بگیرد، با عنوان سیاست هار همراهی شود، تسلی داده میشود که این دوره کریه گذرا و موقت خواهد بود.   اما بورژوازی ایران و فرهنگ ایرانی خود را از هر گونه بزک معاف کرده است. صدقه، مصداق یک طبقه و یک حکومت است که هر روز کشیمنی پستی و خواری را قرقره کرده و بر روی خود و مردمانش استفراغ کند.

کجای تاریخ اینقدر منت و دارامب و دورومب حول یک کاسه آش نذری قابل قبول شناخته شده است؟ صدقه نه به معنای سخاوتمندی و مناعت طبع بلکه برای مشروعیت بخشیدن به یک درآمد نامشروع، به معنای کسب مدال و آقایی به قیمت خفت دیگران و به ارزانترین شکل ممکن بوده و هست. صدقه بنا به تعریف “تکه نانی” است که فرد به تشخیص “خود” و پس از محاسبه “نانی که به خانه رواست به مسجد حرام است” به طرف نیازمند پرتاب میشود. صدقه همواره به پیدا کردن نیازمند واقعی گره خورده است. صدقه باید به کسی داده شود که آه جگر سوزش سبب دعای خیر بدرد بخوری پیش خداوند گردد. زنان بیوه و کودکان یتیم، معلولین فلکزده کاندید اصلی دریافت صدقه بوده اند. صدقه بگیر واجد شرایط آدمی “آبرومند” و ساکتی است که پر رو و طلبکار از آب در نمیاید و شکرگزار چشم بدر میدوزد تا  شاید یکبار دیگر قرعه به اسم او درآید. آیا پشیزی از انسانیت و نوعدوستی را در این پدیده میتوان سراغ گرفت؟  آیا نباید کوچکترین بارقه های تمدن  و حقوق انسان و تعریف چیزی به اسم حرمت فردی انسانها برای بستن این دکان نفرت انگیز کفایت کند؟ آیا خاک مرگ بر سر آن جامعه باریده است؟ چگونه است که با بستن کارخانجات، با اخراج سیستماتیک و کور، هر چه که مطابق آمار دولتی میلیون بعد از میلیون انسان به دامن فقر مطلق رانده میشوند، وزیر کار دولت فخیمه از خود رفع مسئولیت میکند و  بیشتر و بیشتر از “بد عادتی” ناشی از صدقه  آنهم مشخصا نزد کارگران  دم میزند؟ سی سال فقر حتی صبورترین و خجول ترین زنان بیوه و یتیمان را به خیابانها رانده است. مقامات دولت جلوی دماغ خود را گرفته و به صدقه دهندگان هشدار تشخیص  سره از نا سره میدهند. این چیزی جز نفرت پراکنی نیست و برای دریافت عمق آن باید سراغ فضای روشنفکری رفت، جایی که طبقه حاکم در قالب “فرهنگ کار” و “فرهنگ صدقه” تف خود را در دهان روشنفکران اقتصادی جامعه گذاشته است. اگر چیزی به اسم روح ملی وجود خارجی وجود داشته باشد، روح ملی ایران غرق در عفونت و چرک ناشی از تحقیر انسانها است. اگر چیزی به اسم انقلاب برای برافکندن فوری تمام بنیادهای کهن وجود خارجی وجود داشته باشد، جامعه ایران در تب چنین انقلابی و برای خلاصی یکباره از نفرین صدقه و نتایج آن میسوزد.

در حسرت غرور کارگری

 “خجالت می کشم به کسی رو بیاندازم. ما این همه سال با شرافت زندگی کردیم. همسرم ۳۰ سال کارگر بوده و پول حلال به خانه آورده است. حالا نمیدانیم بدون درآمد چگونه زندگیمان را بگذرانیم. تکلیف قد و نیم قدهای زبان بسته ها چیست؟”

این سطور بیان ساده و زمینی شرایط زندگی دهها میلیون خانواده کارگری در ایران است. اینها سوال نیستند، اینها خوره ای هستند که روح و جان انسانها را از درون به تحلیل میبرند. اینها روایت انسانهای    بزرگی  است که با دستهای خالی نان و مایحتاج زندگی را از زیر سنگ بیرون کشیده اند، روایت پدر و مادری است که هرگز بیانی برای سالها رنج بزرگ کردن فرزندان خود نمی یابند. اینها درد دل  انسانهایی است که بعد از سی سال کار مثل تفاله بیرون انداخته میشوند. اینها بیان آشفتگی انسانهایی است که نمیخواهند و نمیپذیرند  “قد و نیم قد های زبان بسته” آنها از پیش و دو دستی به سرنوشت شوم سپرده شوند.  پشت این کلمات دنیایی از نارضایتی، خشم، مشت بر دیوار کوبیدن نهفته است.  اینها غرور و ادعا و کیفرخواست و حق طلبی است در لابلای عرق و خون مدفون میماند.

این ادعا و کیفرخواست باید به خیابانها و محلات راه پیدا کند. “خجالت” باید با آتشفشان خشم  جایگزین شود. اعتراض  باید بجای خویشتن داری بنشیند.  و این زمانی ممکن است قبل از هر کس طبقه کارگر خود را قربانی نبیند. بر فقر نفرین نفرستد. بجای  التماس برای “نجات فقرا” پرچم حق طلبی را بدست بگیرد. آنروزی که یک جمع کارگری بجای “شرمندگی” از کار جگرگوشه خود با نعره خشم خود را فریاد بزند، شرافت و آزادگی در آنچه روح ملی ایران نامیده میشود، فرهنگ مشترک، ارزشهای متقابل جان تازه ای خواهد گرفت.

مصطفی اسدپور

پانزدهم ژوئن ۲۰۱۶