بیاد هانا، گلنار، هیبت و کازیوه فیضی

بیاد هانا، گلنار، هیبت و کازیوه فیضی

وقتی انسان یا انسانهایی فوت میکنند، دیگر می ماند اینکه چگونه زندگان بتوانند با آن کنار آمده و آن را قابل تحمل نمایند. از روز پنج شنبه گذشته که تراژدی مرگ هانا، گلنار، هیبت و کازیوه عزیز را شنیدم، هنوز نتوانستم که یک دم آرام بگیرم، زیرا وقتی به چهره معصوم هانا نگاه میکنم، غمی عمیق سرتاپای وجودم را فرامیگیرد. آخر این چهره حداقلی از زیبایهای زندگی را تجربه نکرد و تنها شاهد سختی های آن بود. کازیوه، طفلی سه ماهه بود که مانند پروانه ای که فقط چند ماه عمر میکند، پروانه به دنیا آمد و پروانه وار پرواز کرد و رفت! و حدود دو ده هه است که شاهد اغلب تلاش های زندکی گلنار و هیبت هستم که چگونه و با چه زحمتی برای یک زندگی شرافتمدانه زحمت می کشیدند.
وقتی انسان کسی را از دست میدهد، برای تسلی با بستگان نزدیک خانواده مانند فرزندان و همسر وی صحبت میکند تا که از سنگینی از دست دادن وی کاسته شود. اما تراژدی مرگ این عزیزان یکجا بود! اکنون که کسی از فرزندان گلنار و هیبت و خود آنان در قید حیات نیستند تا با آنها درد- دلی کنم ، آخرین تماس های بسیار کوتاه ردل و بدل شده بین ما در طی پنج ماه اخیر را به عنوان یادگاری آن عزیزان در آلبوم خاطراتم نگه خواهم داشت و آن را با دوستان و رفقایی که مانند من در اندوه مرگ هانا، گلنار، هیبت و کازیوه هستند شریک میکنم.
من یکی از رفقای گلنار و هانا و هیبت بودم که گوشه هایی از دلنگرانی و احساس آوارگی این مدت آنها را در پیغام های چند جمله ای وایبری به مثال “مشت نمونه خروار” دریافت کردم. این پیغام ها نشان دهنده (اگر چه امروز بیشتر متوجه اضطراب آنان می شوم) فشار عظیمی بود که فضای آن دیار بدوش آنان گذاشته بود.
پس از سال ۲۰۰۶ که حضوراً گلنار، هانا و هیبت را برای اولین بار در سلیمانیه ملاقات کردم، تا امسال فکر کنم دو بار تلفنی با هیبت صحبت کردم. امسال از ۲۲ ماه آپریل بود که از طریق وایبر شماره تلفن من را پیدا کرده بود و یک تکست کوتاه برایم گذاشت. من بتاریخ ۲۴ آپریل پاسخی کوتای این چنینی برایش نوشتم: هیبت گیان سلام، چه خوب که اکنون وایبر شما را دارم. خوشحال شدم خبر سلامتی شما را دریافت کردم. حتماً اگر روزی به آن منطقه بیایم به دیدار شما خواهم آمد. به تمامی خانواده از طرف من سلام برسان. مخلص شما حمه میانه. سپس چند قطعه عکس از خود، گلنار و هانا را برایم ارسال کرد و در زیر عکسها نوشت بود: کاکه حمه گیان سلام؛ حالت چطوره؟ امیدوارم سالم و تندرست باشید * کاکه عکسی از خودت برام بفرست * گلنار و هانا سلام میرسانند * به امید دیدار.
در روز چهارم ماه مه امسال بود که پیغامی دیگری گذاشته بود: کاکه سلام، حالت چطوره؟ امیدوارم سالم و تندرست باشید * کاکه اگر خبری یا آدرسی از (یکی از دوستان) داری برام بفرستی ممنونت میشم (y) یکی از بستگانش ازم خواست براش پیدا کنم اینجا خیلی میبینمش (شغل نامبرده این است). البته من تا روز نهم فرصت نکردم این دو خط را برایش بنویسم: هیبت گیان، خیر. متاسفانه هیچ خبری از فلانی ندارم.‌ از زمانیکه از کردستان در سال ۱۳۶۹ خارج شدیم وی را هرگز ندیدم. در اروپا ساختار زندگی فرق میکند، آن نزدیکی که تصور میشود ندارد و آدم حتی سالی یک بار نمیتواند به تعدادی از دوستهای قدیم تلفن کند. از این پیغام مدتی گذشت و چند بار تلفن کرد بود که من در دسرس نبودم تا در روز شانزده ماه مه یک پیغام گذاشته بود: کاکه گیان سلام، حالت چطوره؟ چند بار زنگ زدم جواب ندادی نگرانت شدم. و من در بیست و ششم ژوئن این یاداشت را برایش گذاشتم: هیبت گیان ممنون از احوالپرسی و محبت شما. ببخشید دیر جواب دادم، من یک هفته رفته بودم سوئد و امکان دسترسی به وایبر نداشتم. بعلاوه خیلی مرد وایبر، فیس بوک و میدیایی نیستم. هر کسی یک رفیق تنبل دارد و شما در این زمینه تنها نیستید. باز از محبت شما تشکر میکنم. به دنبال آن تکستی دیگری برام داد: لطف کردی کاکه گیان، هر وقتی فرصت داشتی بهم خبر بده تا به شما زنگ بزنم. خیلی وقته صداتو نشنیدهم (تاسه تم کردوه).
یک مدت بعد وقتی وایبر را چک کردم، دیدم چند (میس کال) از هیبت داشتم. طبق معمول تکست ذیل را برایش نوشتم: با درود فراوان هیبت گیان، بسیار محبت کردید و خیلی ممنون از احوالپرسی. بله درست است که من به ندرت در وایبر هستم. این هم بدلیل شرایط کاری، دلمشغولی های دیگر و بالا فتن سن و سال است. از قول من خیلی به گلنار و هانا سلام برسان. مخلصتان… برای مدتی خبر نبود تا در تاریخ ۱۶ اکتبر با این پیغام خوشحالم کرد: کاکه گیان سلام حالت چطوره؟ امیدوارم سالم و تندرست باشید. کاکه این هم عکس نفر چهارم خانواده ما دخترم (کازیوه) است. گلنار و هانا سلام رسونند. شاد کام باشد، به امید دیدار.
وقتی به تصویر کازیوه که طفلی چند روزه بود نگاه کردم؛ انگار تمام زیبایی های طبیعت در آینه صورتش جمع شده است. من خوشبختانه این بار فوری پاسخ دادم و برایشان نوشتم: تولد کازیوه دختر کوچک و دوست داشتی را به گلنار عزیز و به هانا گیان و به خود شما تبریک می گویم. چه دختر معصوم و نازنینی است. با دیندش من هم شریک شادی شما شدم. ممنون هیبت گیان.
در تاریخ ۲۴ ماه اکتبر زمانیکه کازیوه دو هفته بود هیبت این یاداشت را برایم نوشت: کاکه گیان سلام، آرزوی سلامتی و تندرستی برایت داریم. کاکه گیان ما ناچاراً و بدلیل فشار شرایط کنونی دو یا سه روز دیگر در بیست و هفت اکتبر به ترکیه (وان) میرویم. همینکه رسیدیم حتماً در اولین فرصت با شما تماس میگیریم. گلنار، هانا، و کازیوه (من به نمایندگی اش) به شما سلام دارند. به آرزوی شادی و سلامتی برای شما……به امید دیدار. تاریخ رفتنمان به ترکیه ۲۶ یا ۲۷ اکتبر می باشد.
با دیدن این پیغام من تا حدودی نگران شدم که چرا باید انسانها درست پس از دوهفته از تولد فرزندشان عازم چنان مسیر دشواری شوند! اما راجع به نگرانیم چیزی به آنها نگفتم و در جوابشان فقط نوشتم: امیدوارم سفری خوب و سلامت داشته باشید. اگر میتوانید با خودتان پوشاک گرم ببرید، شهر وان سرد است. در زمینه ای که بخاطر آن میروید، بیشتر کسب اطلاع نمایید. به همگی شما سلام رسانم. مخلصتان حمه. جواب هیبت به من این بود که: ما دیروز ۲۵ اکتبر رسیدیم به وان این هم شماره تلفن مون….
دوم نوامبر بود چند خطی را برایشان نوشتم: خیلی خوشحال شدم که به سلامت به وان رسیدید. امیوارم هرچه رودتر هدفی که برای آن سفر کردید به دست آورید. این دورانی جدید در زندگی شما است، سعی کنید خودتان را با آن وفق دهید. مواظب گلنار و هانا باشید. و با یکی دوساعت فاصله تکستی چنین برام نوشت: ممنون از لطف شما کاکه گیان حتماً همین کار رو میکنم.
سوم ماه نوامبر: کاکه گیان سلام، گلنار و هانا به شما سلام میرسونند. کاکه گیان ما پس از مشورت با رفقا و دوستانی که از شرایط ترکیه اطلاع بیشتری دارند قرار شد بریم انکارا و به همین خاطر ما فردا چهارشنبه به انکارا میرویم. خواستم از وضعیت خودمان مطلعت نمایم. به امید شادی و موفقیت شما و شادکام باشید. روز پنجم نوامبر بازهم نوشت: کاکه گیان سلام، ما خودمان را در انکارا به un معرفی کردیم. ما رو فرستان شهری به اسم (اوساک) تقریباً در جنوب غربی انکارا به فاصله ۵ تا ۶ کیلومتری. و من برایشان نوشتم: سلام هیبت گیان، خبر بسیار خوبی بود که به سلامت به آنجا رسیدید. امیدوارم کار و بار به خوبی به پیش برود و راحت سکونت گزینید. به گلنار و هانا دلداری دهید و به امید روزهای خوب مشکلات این سفرها را برایشان قابل تحمل نمایید. همچنین شما با متانت کارهای یو ان را پیگیری کنید. به همه سلام رسانم. به امید روزهای بهتر برای شما. هیبت جواب داد؛ کاکه حمه گیان سلام، امیدوارم تندرست و شاد باشید. مدتی است خبری از شما ندارم من رو ببخشید دنبال مشکلات اینجا بودم
آرزوی دیدارتان را دارم. گلنار و هانا خیلی سلام میرسونند به امید دیدار.
از نوشتن دو خط فوق چیزی نگذشته بود که نکات ذیل را دریافت کردم: کاکه گیان سلام، امیدوارم تندرست و شاد باشید
کاکه عزیز ما الان در اتوبوس در راه استانبول هستیم تا به اروپا بیائیم چون شرایط اینجا غیر قابل تحمل بود و اگر وقت داری خیلی خوشحال میشم تا با هم صحبت کنیم. گلنار و هانا (من به نمایندگی کازیوه)خیلی به شما سلام داریم.
روز پانزده دسامبر ۲۰۱۵ آخرین یاداشت من به هیبت این بود: هیبت گیان امیدوارم سفر موفقی داشته باشید. به گلنار و هانا سلام رسانم. معذرت میخواهم که من بدلیل یک سری مشکلات نمیتوانم به موقع پاسخ بدهم و نمی توانم بیش از چند بار در هفته به وایبر سر بزنم. آن چند دفعه نیز باید با ده ها نفر از خواهر و برادرزاده ها تا رفقای قدیم و جدید با هر کسی چیزی بگم و زمان لازم برای اینکه با هر کدام چند دقیقه صحبت کنم ساعتها میشود. به امید روزی که بجای امنی برسید.
پنج شنبه شب دسامبر شب ماقبل تعطیلی کریسمس بود. کریسمس مانند ادرار بیمار است که در آن میتوان بیماریهای جامعه را تشخیص داد. من بدلیل مشکلاتی که در آن شب داشتم، تا دیرهنگام خوابم نبرد و رفتم سایت آزادی بیان را بازدید کنم، مطلبی از حسن رحمان پناه بعنوان “با درود رفیق” دیدم که طبق معمول این گونه یاداشت ها را میخوانم چون اغلب یادنامه رفقای پا به سن گذاشته زمانی است که در کومه له باهم بودیم. اما از همان سطر اول متوجه تراژدی شدم! وقتی پس از این خبر به وایبر سرزدم دو پیغام زیر از هیبت بود:
سلام کاکه گیان، ممنون و سپاس از لطف شما
امیدوارم تندرست و شادکام باشید
کاکه گیان ما تا حالا در مسیر سفر به یونان ۲ بار دستگیر شدیم امروز هم موتور قایقمون روی آب خراب شد. نزدیک بود خودمان هم غرق بشیم. تمام وسایل ولباسهامون از بین رفت. الان در مسیر حرکت به استامبول هستیم تا برویم و با شخص دیگری فردا تا پس فردا شب مجددا به طرف یونان حرکت کنیم
گلنار و هانا خیلی سلام میرسانند
به امید دیدار و شادی برای شما
و آخرین تکست: سلام کاکه گیان، بسیار ممنون و سپاسگزارم امیدوارم تندرست و شاد باشید.
کاکه ما تا حالا ۲ بار در مسیر ترکیه به یونان دستگیر شده و با هزار و یک بدبختی و پول دادن به این و آن نجات یافتیم بار آخر هم سوار قایق شدیم و پس از ۵ دقیقه گذر روی آب موتور قایق خراب شد و همه چیزمان (لباس و پول و…) از بین رفت فقط شانس آوردیم که تونستیم جونمون رو نجات بدیم
امشب بار دیگر و با قاچاقچی دیگری قصد عبور از آب رو داریم امیدوارم به خاک یونان برسیم همینکه نجات یافتیم خبرت میکنم چون حتماً و طبق معمول به شما نیاز خواهم داشت.
گلنار و هانا خیلی سلام میرسانند. کاکه گیان اگر شرایط طوری بود که به کمکتان نیاز داشتم مزاحمت میشوم و از همین حالا بابت همه زحمتها پوزش و بابت کمکهایت ممنون و سپاسگزارم
به امید دیدار و شادکامی برای شما.
ازهجدهم دسامبر دیگر برای همیشه تماسمان قطع شد. “امید دیدار”ی که همیشه پایانبخش مکاتبه و مکالمه مان بود، مانند وجود عزیزشان غرق دریا شد و هرگز تحقق پیدا نکرد.
جمهوری اسلامی چه بدلیل اینکه قادر به تامین زندگی شایسته انسانهای کارگر و زحمتکش نیست و چه بدلیل حاکم کردن اختناق مذهبی بر جامعه ایران، زمینه آوارگی و دربدری کارگران و زحمتکشان را فراهم کرده است. و به این خاطر مردم از ترس آتش حکومت به آب پناه میبرند. حکومتی که تراوشات افکار و رفتارش نسبت به زن چنان ارتجاعی است که فضای جامعه را بطوری مسموم کرده که حتی دوستانی از فرهنگ زن ستیز جامعه پیرامون خود در امان نمانده و در یاداشت هایشان هنوز زن را حتی در لحظه مرگ نیز مساوی با مرد بحساب نمی آورند و عنوان رفیق را بجای رفقا در یاد بود آنان بکار میبرند! گلنار که زنی زحمتکش بود و زندگی و مبارزه او طی دو ده هه از هیبت جدایی ناپذیر است را منعکس نمیکنند.
اگر چه دریای اژه وجود این عزیزان را از ما گرفت، اما آنکه آنها را سوار بر قایق مرگ کرد، جمهوری اسلامی است. شایسته است ما هم با مبارزه با این حکومت که مستقیم و غیر مستقیم قاتل شهروندان ایران است، یاد عزیزان خود را گرامی بداریم.
هیبت، گلنار و هانا در مسیر مبارزه انسان برای سعادت بشر سهم داشتند، ما نیز به پاس تلاش ها و صمیمت این عزیزان، بالاترین درجه احترام را داریم.
یادشان گرامی باید.
بیست و هفتم دسامبر ۲۰۱۵