یاغی
از کتاب « خوشه های آواز »
دفتراول
حسن حسام
مثل خدا و شیطانهایش
گشتم
ازروسپی سرا ها
تا خواهران روحانی
از شاعران حاشیه پرداز
تا دلقکان میدان ها
رندانه و چموش
گذشتم
وپشت سر نهادم
یکسر
شیخ و غلام و خنجر و خاتون را
مرگو نهنگ و کوسه ودریا را
ازآب و از سرابش
سیراب خوردم-
و رفتم
روحِ خراب و چرکم را
شستم،
از خمرهی شراب
و لب یار
و قاه قاه خندیدیم
و های های گرییدم
و در میان هر دویِ اینها
خراب و مست
خوابیدم
تا خوابِ خواب دیدنِ خود را،
در خوابهای تازه ببینم
و بر سراچهای بنشینم
مثل هزار سال پیشتر از امروز
تا
مصرعِ مکررِ «حافظ» را
هزار باره بخوانم
که گفته است:
« بنشین برلب جوی
و گذر عمر ببیبن»
و قاه قاه بخندم
و ایستاده به شاشم
بر جوی ِ بی تپشِ لوس
و کاروانِِ در گذرِ مرگ.
من،
این چنین
مطیع
و ساکت
و ارزان
تسلیم مرگ نخواهم شد.
باید که آتشی بفروزانم
همدست
با تمامی یارانم
تا این جهانِ کهنه
بسوزانیم
باید….