نقش منفی درک ایدئولوژیک در چپ ایران , در حاشیه نقد محمد ایرانی به اسد گلچینی- سری نقد لنینیزم شماره ۴۰

مقدمه برای خواننده:

مقاله جالبی از محمد ایرانی (۱)در سایت آزادی بیان در موضوع نقد اسدگلچینی و “مواضع کارگریش” منتشر شده که فکر می کنم مربوط است به بحثی است که چند ماه گذشته من در موضوع نقد لنینیزم شروع کرده ام.(۲و۳)

قبل از ورود به بحث در این موضوع اجازه می خواهم به دو نکته اشاره ای داشته باشم:

الف: نکته ای در بحث متدولوژی

شاید بسیاری از فعالین چپ که حتی لزوما با بحثهای من و ضرورتش مخالف هم نیستند بگویند که “این بحثها امروز اولویت ندارد”. “باید متمرکز شد روی رژیم اسلامی”، “فردای پیروزی می شود این بحثها را دنبال کرد”! این نحوه تفکر هم سایقه اش بر می گردد به متد تفکری که من اسمش را می گذارم درک خطی. درک خطی یعنی درکی که بر اساس یک فرضیه استوار است که می گوید برای حل مسائل اول باید از نقطه معینی روی یک صفحه شروع کرد و “مراحلی” را پشت سر گذاشت. این “مراحل” مثل یک خط در ادامه هم تصور می شوند چرا که خود پدیده ها از دیدگاه این نحوه فکری روی خط تعریف تاریخی می شوند.

ویژگی برخوردهای خطی اینست که با تئوری شناخته شده دیگری که بخصوص در “نظام فلسفی رسمی شوروی و چین” تحت عنوان ” تضاد اصلی و فرعی” و “تضاد عمده و غیر عمده” معرفی شده اند پیوند خورده. به اصطلاح “تئوریزه شده”! ماجرا این می شود که بعد از تحلیل خطی از پدید ه ها نوبت این می شود که برای تغییر پدیده ها هم بنوعی زمان بندی نابجا برای تاکتیکها می رسند. می گویند “اول باید چنین شود و بعدا چنان بشود” و ماجرا این می شود که اگر کسی بیاید و مدعی شود که بسیاری از چنین و چنان شدنها باید بطور همزمان انجام شود، برق از سه قاز حضرات پریده و باران تکفیر شروع می شود!

متدولوژی علم بخصوص در چند دهه گذشته، همپای رشد و گسترش تئوری سیستمها و تئوری تفکرمصنوعی(یا هوش مصنوعی) ، یکی از دستاوردهایش برهم زدن متد خطی در شناخت پدید هاست. تعمیق متدولوژی تحقیق در یافتن روابط علت و معلولی ، دستاورد اولش اینست که برای پیدائی یک پدیده یا تغییر آن بطور عموم بیش از یک عامل دخیل است و روابط علت و معلولی بطور واقعی هرگز خطی نیستند و بطور موازی و همزمان پدیده ها در هم تاثیرمی گذارند.

از این مقدمه به اینجا می رسم که اساسا طرح بحث ” الان اولویت، مبارزه با رژیم اسلامی است” یا “الان اولویت نقد لنینیزم نیست” یا الان “اولویت چیز بخصوصی است” خودش نتیجه درک خطی و از خط خارج شده در متودولوژی علمی است.

بطور واقعی و همزمان ، “وقت همه چیز هست”. هیچ اولویتی در پیشبرد شناخت انسان در هیچ عرصه ای نمی توان قائل شد. اولویت از دید فردی، می تواند عدم وجود اولویت در فرد دیگر باشد. اولویت بندی و به عقب انداختن روندهای فکری و تحقیقی از مصیبتهائی است که روند تکامل بشر را همواره به تعویق می اندازد.

ب: جمع بندی کلی از مسیری که پیموده شد:

این مقاله، چهلمین مقاله از سری مقالات نقد لنینیزم است که خدمت خواننده گرامی ارائه می شود. مسیر مشکل و پر پیچ و تابی را با هم طی کردیم. موضوعات متعدددی مطرح شد در نقد لنین و همینطور در پاسخ به مدعیان لنینیزم، پاسخهائی متعدد رد و بدل شد و خواننده توانست بطور واقعی عیار مدعیان لنینیزم را آنطور که هستند و نه آنطور که مدعی بودند ببیند و لمس کند. اکثریت هواداران لنینیزم با فحاشی و پرتاب القاب به میدان آمدند. عده ای با وقار و برخورد انسانی وارد بحثها شدند و توانستند به دیالوگی اصولی بپردازند. عده ای هم نشان دادند که در چپ هم ما لنین اللهی کم نداریم که مابه ازای همان حزب اللهی هاست. عده ای بدتر از این کردند و به اتهام زنی و شانتاژ و برخوردهای کاملا شخصی پرداختند که نمونه اش همین اعضای فرقه “اتحاد بودند” که قرار بود به نقد لنین “پاسخ بدهند” اما تبدیل شدند به پرونده سازان دون پایه!

من در نقد لنین روی چند بحث اصلی مکث داشتم:

الف: درک نادرست لنین در موضوع آزادی و تبعات این درک نادرست در جنایتهائی که بنام “دیکتاتوری پرولتاریا” از جمله بر خود طبقه کارگر بعد از انقلاب روسیه روا شد.

ب: نقش مخرب “طراحی اقتصادی کمونیزم جنگی” در ایجاد و گسترش قحطی بزرگی که نزدیک به سه ملیون نفر را از میان فقیرترین دهقانان و کارگران نابود کرد.

ج: توسعه سازمان سرکوب لنین به سرکوب جنبشهای اعتراضی کارگری و دهقانی بر اساس نمونه های تاریخی از جمله سرکوب قیام کرونشتاد

د: ارائه بحث مهم ریشه یابی توده ایزم و نقش لنین و لنینیزم در پایه گذاری “تئوری اتحاد با بورژوازی ملی و مترقی” در کشورهای پیرامونی

این بحثها هنوز در مرحله مقدماتی است و باید مدتها رویش کار شود و پا بخورد تا تعمیق گردد. ما هنوز اول راه هستیم. ادعای من در شروع این بحثها و ادامه آن این بود و هست که تئوری کمونیزم کارگری بطور واقعی و عملی ، تئوری در “ادامه لنینیزم” نیست. بلکه یک گسست کیفی در لنینیزم ، وجه مشخصه آن کمونیزمی است که بتواند در قرن بیست و یکم اجتماعی شود.

وجوه مشخصه این گسست تئوریک از لنین و لنینیزم، نه در “آمال نهائی” این دو، بلکه در نحوه برخورد به مسئله انسان و راه حلهای رادیکال و مدرن و در متد نگاه کردن به “قوانین تاریخ” قابل مشاهده است. کمونیزم کارگری، تئوری ” ساختن حاکمیت تک حزبی که بر شوراها حکومت کند، سازمان اطلاعات بسازد و زندان و شکنجه و تبعید و اعدام “انقلابی” را روا دارد نیست. تئوری کمونیزم کارگری بر اساس “دیکتاتوری پرولتاریا” و “آزادی طبقاتی” نمی تواند استوار باشد. این تئوری تبلیغ گر و توجیه گر “دیکتاتوری پرولتاریا بهتر از هر دموکراسی است” نبوده و نخواهد بود! تئوری کمونیزم کارگری نه “کمونیزم جنگی و نه ما به ازی راستش یعنی “نپ” را نمایندگی نمی کند.

طرح عمومی نقد من به لنین و لنینیزم، همانطور که خواننده مشاهده کرد و بر خلاف ادعای مدعیان لنینیزم، از موضع “راست” و نوکری امپریالیزم و دستگاه های تبلیغاتی غرب و غیره! انجام نمی شود و نخواهد شد. این نقد از موضع مرزبندی فکری و تئوریک بین لنینیزم و سایر اشکال ایدئولوژی با تئوری علمی دائما در حال ساختمان، یعنی تئوری کمونیزم کارگری بعنوان ابزار نظری تغییر رادیکال جهان معاصر برای ساختن جامعه انسان محور ارائه می شود.

این همه نمی تواند کار فردی بماند. اگر حتی بخشی از بحثهای من انعکاسی از واقعیت باشد، منطق حکم می کند که دیگرانی قبل از من به این مهم رسیده باشند که رسیده اند . همراهی همه عزیزانی که دغدغه شان؛ رهائی انسان، آزادی ، برابری و سوسیالیزم است برای پیشبرد نقد لنینیزم و همه اشکال ایدئولوژی امری است ضروری و دست همه عزیزان و رفقائی که بخواهند با من همکاری کنند خواهم فشرد. و اما چند نکته در حاشیه مقاله رفیق محمد ایرانی:

(۱)طرح عمومی مقاله رفیق محمد ایرانی

آنطور که من فهمیدم، رفیق ایرانی دارد روی یک نکته بسیار مهم در نقد اسد گلچینی تاکیید می کند که تم اصلی بحث اوست. این نکته اساسا متودولوژیک است و تبعاتش در نتیجه گیری است که در مقاله حجم بیشتری را اختصاص می دهد. بحث اصلی رفیق ایرانی اینست که درک ایدئولوژیک اسد گلچینی از وضعیت تشکلهای کارگری، او را از دیدن واقعیت این تشکلها محروم کرده و او بطور دلبخواه در مورد این تشکلها قضاوتهائی گاها بدور از پایه .اقعی انجام داده است. رفیق ایرانی دارد سعی می کند رد پای این درک ایدئولوژیک را که بر واقعیت تحمیل می شود، بجای تفسیر علمی آن مورد بمورد اشاره داشته باشد.

منهم فکر می کنم این از مشکلات تاریخی چپ ایرانست که هرگز نتوانست بطور بلاواسطه همان طبقه ای که قرار بود نماینده اش باشد بشناسد. چپ ایران تاریخا ایدئولوژی زده و لنینیست بوده. حتی کمتر به مرکز متد مارکس و لنین هم نزدیک شده و فقط مارکس و لنین را سعی کرده مونتاژ کند و از چشم آنها در بهترین شکلش دنیای پیرامونش و خصوصا طبقه کارگر را شناسائی کند.

اینست که بعنوان مثال در اوایل انقلاب “جنگی تئوریک” و بغایط بی ربط برای طبقه کارگر بین دو “گرایش چپ” که سالها هم ادامه داشت. یکی از سندیکا دفاع می کرد و دیگری از شورا! بیچاره طبقه کارگر که مانده بود این دعواها بر سر چیست؟! من آنروزها را بخوبی بیاد دارم و در کنار بسیاری از فعالین کارگری هم مبارزه می کردم. فکر می کنم این جنگ بین سندیکا و شورا نمونه بسیار بامزه بی ربطی چپ با طبقه کارگر بود که در نوشته هایش مرتب از چیزی مذهبی بنام “رسالت تاریخی طبقه کارگر” حرف می زد که معلوم نبود این رسالت و این رسول بطور زمینی و واقعی چه معنی می دهند!

درک ایدئولوژیک در سنت چپ ایران وقتی به تحلیل طبقه کارگر و تشکلهایش هم می رسد، از خود طبقه و نیازهایش شروع نمی کند. اول “نتیجه گیریهای کلی خودش” را از آنچه طبقه کارگر فرضیش باید باشد فرض می گیرد و تلاش می کند لباسی حاصل از درکش را به این طبقه بپوشاند.

اسد گلچینی بعنوان یک فعال شناخته شده حزب حکمتیست که مارکسیزم- لنینیزم برایش کم بود و مجبور شد یک ایزم هم بهش اضافه کند تا اضطراب ناشی از کم ایزمی اعضایش را زجر کش نکند! ، یک نمونه از تحلیلهای آبکی ایدئولوژیک از تشکلهای کارگری را روی میز گذاشته که نمونه تمام قد ناتوانی و بی ربطی چپ ایدئولوژیک است . رفیق محمد ایرانی از دید من نمونه بسیار خوبی را برای نقد انتخاب کرده.

حزب “حکمتیست” تحلیل کلیش از شرایط ایران و جایگاه طبقه کارگر اینست که “راست دست بالا را دارد”. این راست مرتب تلاش می کند انقلاب سبز بکند و وظیفه کمونیستها و طبقه کارگر اینست که حدالمقدور در جائی سیاسی ظاهر نشوند و مداخله نکنند چون هر تلاشی برای مداخله گری واقعی به نفع “راست” است که مرتب هم دست بالاتر را اشغال می کند!

طبیعت چنین تحلیل سیاسی از وضع موجود این می شود که این نوع کمونیزم خودش را دخیل می بندد به “گارد آزادی” که مثل شتر مرغ ، نه مدعی شتر بودن دارد و نه “مرغ بودن”! نهییلیزمی که در تحلیل سیاسی شروع می شود ، هنگام تحلیل تشکلهای کارگری هم به نیهیلیزمی مشابه می انجامد. با رفیق محمد ایرانی در نقدش از اسد گلچینی کاملا موافق هستم.

(۲)جایگاه “برخوردهای ایدئولوژیک” در زمان کار مبارزاتی

رفیق محمد ایرانی می گوید:

انچه اینروزها رواج داشته و توان مبارزاتی را کم میکند برخورد سنگین گروهها است که در ۳۵ سال اخیر عمدگی پیدا کرده و با وجود تحولات شدید گروهها بهمان روش سابق ادامه دارد ، کسی منکر برخورد ایدئولوژیکی نیست ولی چرا در پس ان هر گروهی تلاش دارد کلیت گروه دیگر غیر از خود را منکر شود و آیا این برخورد باید  بیشترین زمان کار مبارزاتی را  بگیرد ؟”

سوال خوبی است! اما چرا براستی “برخوردهای ایدئولوژیک” اینقدر عمده هستند؟ در حدی که به وسواس بیشتر شبیه هستند تا یک نیاز منطقی. منتهی وسواسی که در دارنده اش هم نگرانی ایجاد نمی کند؟

الف:وسواسهائی که از دید دارنده اش هم مشکلی ایجاد نمی کند نوع بسیار مشکلتر وسواسند. این وسواسها به باور فرد ربط دارند و دیگر یک بیماری اظطرابی نیستند. خود این “برخوردهای وسواسگونه ایدئولوژیک” ریشه شان در درک ایدئولوژیک است و چون مسئله درک ایدئولوژیک هنوز گریبانگیر بخش اعظم چپ ایرانست، مرتب و مرتب تکرار می شود و انرژی بی حاصل می گیرد. گفتمان و دیسکورس درک ایدئولوژیک تا در چپ ایران پابرجاست، ما از این چرخه باطل گریزی نداریم. راهش هم اینست که مبارزه وسیع برای ایدئولوژی زدائی درون چپ شروع شود و ضعف درک ایدئولوژیک را مورد بمورد و بدون پروا و ملاحظه از اینکه بگویند “حالا وقتش نیست” و “اول رژیم اسلامی را باید سرنگون کرد” و ….گفتمان علمی را پیش ببریم.

ب: “زمان کار مبارزاتی” براستی چیست؟ چرا رفیق محمد ایرانی فکر می کند که برخوردهای فکری ، زمان کار مبارزاتی را می گیرند؟ مگر بطور واقعی چپ ایران چقدر کار مبارزاتی واقعی از پیش برده که رفیق ایرانی نگران زمان مبارزاتیش هست؟! اساسا زمان مبارزاتی چپ ایرانی ، عبارتست از همین “جنگهای ایدئولوژیک”، مارک زدنها و ترور شخصیت کردنها و قلابی برای خود و طبقه کارگر رسالت قائل شدنها! از همین روی بود که خانه تکانی وسیعی در این چپ با عروج کمونیزم کارگری شروع شد که البته هنوز در ابتدای کار است که چپ را بگذارد وسط جامعه و او را بطور واقعی مسئول تغییر چیزی بداند. پیش از اینکه ما نگران “زمان کار مبارزاتی ” باشیم باید بیماری این چپ را و سنتی که درش غوطه می خورد، خوب بررسی کنیم. دردهای درونی این چپ را که چند نسل به خودش مشغولش نگه داشته بیابیم. وگرنه ، هر از چند روزی یک جنجال و هیاهو در گوشه قهوه خانه ای میان چپها خواهیم داشت و طبقه کارگر هم آن بیرون، تنها و بدور از “رسالت تاریخیش” مجبور است برای یک لقمه نان بدود بدنبال غیر چپها!

لذا همینکه من و شمائی پیدا شود تا گره کور ایدئولوژی را نشانه بگیرد و نشان دهد، شاید خودش به همان اندازه کمپینهای روزمره و “کارهای مبارزاتی” مهم باشد. تا این گره کور ایدئولوزی زدگی را از دست و پای این چپ برنداریم، راندمان واقعی چپ همچنان نزدیک به سفر خواهد ماند!

(۳)”داخل و خارج کشور ” کردن صحنه فکری

رفیق محمد ایرانی می گوید:

، مبارزاتی است که در داخل کشور جریان دارد . این همه بیشتر جریاناتی است که در خارج کشور پیش میاید و تاسف انگیز اینکه هرکدام نیز داعیه رهبری مبارزات داخل را یدک میکشند و این مورد فرقی نمیکند که گروه خارج کشوری اصلاح طلب ، جمهوری خواه ، سلطنت طلب ، مجاهد ، چپ ، سکولار باشد یا بنام گروه حقوق بشری و یا گروه سیاسی دیگری نامیده شود و اکثریت عظیم ایرانیان برونمرز و تعداد کمی از گروههای حقوقی  ، سیاسی و کارگری میباشند که حیران و سرگردان که برای حمایت از مبارزات داخل باید به چه گروهی پناه ببرند”

اینهم از بحثهائی است که من فکر می کنم بطور عجیبی و بخصوص از سوی “داخل کشوریها” تکراری است. برخی “داخل کشوریها” مدعی هستند که یک بیماری هست که اسمش “خارج کشوری است”. خارج کشوری بودن هم معنیش اینست که یک عده گروه سیاسی بیرون نشسته اند مرتب برای هیچ و پوچ توی سر هم می زنند و از “داخل کشور” خبر ندارند!

من با رفیق ایرانی در این نوع تقسیم بندی موافق نیستم. خودم در سال ۱۹۹۶ از ایران خارج شدم و با حال و هوای نیروهای سیاسی “خارج کشوری” به سرعت آشنا شدم. از دید من جدا کردن “خارج کشوری و داخل کشوری” کاملا نادرست است. هر چه زمان می گذرد و تکنولوژی ارتباطات ، پل ادراکی و حسی بین داخل و خارج را می شکند، کمتر این تفاوت داخل و خارج در دیدگاه های سیاسی اهمیت می یابد.

راه دور نرویم، نقد رضا رخشان از سوی رفیق محمد ایرانی انجام شد و چند روز بعد هم من و خیلیها در “خارج کشور” تقریبا مشابه رفیق ایرانی درک رضا رخشان “داخل کشوری” را نقد کردند(۴). این نشان می دهد که مولفه “داخل و خارج” بطور واقعی اهمیت چندانی در موضع گیریهای سیاسی ندارد.

تحلیلی علمی و آماری لازمست که نشان دهد آیا ما به ازای تمامی طیف برخوردهای سیاسی که در خارج قابل رویت است در “داخل” وجود دارد یا نه؟ شواهد اینرا نشان می دهد که اگر آزادی بیان رعایت شود، احتمالا تمامی دیدگاه های “خارج کشوریها” همانست که در “داخل” هم یافت خواهد شد و منطقی هم هست که اینگونه باشد.

من منکر اثر محیط زندگی در تفکرها نیستم و ای کاش بیشتر خارج کشوریها از درک و شعور مدرن محیطشان می آموختند و اینقدر “داخل کشوری” نمی ماندند! ای کاش کادرهای پر قیمت جنبش چپ تصمیم می گرفتند مدتی بخودشان مرخصی بدهند و بروند متودولوژی علمی را در دانشگاه های “خارج” بخوانند و قدری با غیر کمونیستها، با لیبرالها و دانشمندان علوم اجتماعی و با فعالین اجتماعی “خارج” بچرخند و هوائی تازه کنند!

برخلاف رفیق محمد ایرانی، من فکر می کنم که از اشکالات چپ “خارج کشوری” چسبیدن وسواسگونه اش به همان اصالیب جهان سومی “داخل کشوری” است! کمونیزم کارگری در هسته واقعی تاریخیش اساسا توانست شکل بگیرد بخاطر اینکه وسواس “داخل کشوری” نداشت. پایه گذارش اصلا و آگاهانه خواست که “خارج کشوری بودن کمونیزم” را تاکیید کند. کمونیزمی که در بند لنین و مارکس نماند و درک مستقیم و تحلیل مستقیم و بلاواسطه را بتواند روی پای خودش و منطبق با زمانش ارائه دهد.

لذا این وسواس “داخل کشوری و خارج کشوری” را باید گذاشت کنار، یکبار برای همیشه و از همه خواست چه در داخل و چه در خارج از آنچه می توانند به گنجینه تجربه چپ بیفزایند تا ابزاری شود برای تغییر رادیکال این دنیای وارونه!

(۴)بیرون آمدن از فضای ایزمها نیازی حیاتی

رفیق محمد ایرانی می گوید:

“. دوست گرامی سالهای طولانی جنبش طبقه کارگر درگیر اسامی مختلفی بود که توسط فعالین و طرفداران کارگری درگیر بود و تفاوت انها را با یکدیگر و اینکه چه ربطی به مبارزات طبقه کارگر ایران دارد ، درک  نمیکرد . اسامی همچون مارکسیسم لنینیسم ، مائوییسم ، خوجه ایسم ، کاستروایسم ، استالینیسم و ایسمهای دیگر چنان در فرهنگ کشور رخنه کرده بود که کار با کارگر در الویت بعدی قرار داشت ، مشکلات و افشاگریها و نتایجی که در ان کشورها ببار آمد و عدم کرکر گروههای مدعی در طبقه کارگر ، موجب گردید مدتی اینگونه واژه ها کنار روند و اکنون واژه حکمتیستها که  بقول شما حرف درست را میزنند  ، روشن  مینماید که کنار گذاشتن واژه ها ناشی از درکی عمیق نبوده است . دوست گرامی مبارزه طبقاتی یک دانش است که همچون علوم دیگر مدام در حال رشداست و اگر علوم ریاضی ، فیزیک وغیره پذیرفته شده که میبایست با پیشرفت علم تغییر کند ، شاید یک دلیل عقب ماندگی مبارزه طبقاتی در ایران برای اینستکه این درک ایجاد نشده است وخوبی مارکس این بود که بدلیل همین درک خود را مارکسیست نمیدانست .”

من فکر می کنم که چپ ایران هرگز از ایزمها نتوانست عبور کند و فقط اینجا و آنجا “ایزمش را عوض کرد”. چپ ایران شبیه آن حلزونی است که وقتی صدفی که درش زندگی می کند تنگ می شود یا خراب می شود ، سراسیمه می گرد و به سرعت یک صدف دیگر را پیدا می کند تا درونش به آرامش برسد.

چرا حلزونها اینطورند؟ بخاطر اینکه از خودشان اسکلت ندارند. از خودشان زندگی نمی روید. احساس عدم اتکا به نفسی تاریخی که ناشی از سرکوب هم نیست! انعکاس روابط اجتماعی است. انعکاس روحیه خمود و متزلزل خورده بورژوای دستفروشی است که ادامه شغلش را فردا هم نمی تواند پیش بینی کند. حتی می خواهم بگویم انعکاس روانشناسی جامعه ای است که در هیچ رکن و طبقه اش در جائی از تاریخ نتوانسته به آینده امید داشته باشد.

چپ این جامعه هم انعکاسی از روانشناسی همین جامعه ای است که چشمهایش قرنها به آسمان برای چکیدن یک قطره آب خشکیده است. این جامعه بطور کلی از عدم اعتماد به نفس رنج می برد. حرفهایش همه وارداتی است و کارش تکرار حرفهای دیگران. توان خودی کردن مضمونی اندیشه در ایران بطور تاریخی دچار اشکال است و چپش هم بقول معروف: “بیله دیک بیله چغندر”!

کمونیزم کارگری هم هنوز در اول کار است. منصور حکمت که رفت، متاسفانه و بخصوص در عرصه نظری، دیگرانی که بدورش حلقه زدند، قهرمانان “کد کشی” از او ماندند. هسته منصور حکمت اما مشکل است دنبال شود و علامتش همین ساختن “حکمتیزم” که بنوعی اقرار است به عدم توان درونی کردن حکمت و علامت دیگرش مقاومت از اعلام اینکه کمونیزم بدون ایدئولوژیها نه تنها امکان دارد بلکه تنها راه بقای کمونیزم و سوسیالیزم خواهی مدرن است.

(۵)انطباق “طبقه با منصور حکمت و مارکس” و مقدس سازی

رفیق محمد ایرانی می گوید:

“. نامگذاری یک گروه به یک اسم ایرادی ندارد ، بشرط انکه اساس کار قرار نگیرد ، یعنی طبقه کارگر ایران را با افکار حکمت یا غیره  تطابق ندهند بلکه واقعیات طبقه برای مبارزه الویت یابد ، انچه در اکثر چپها و کمونیستها  قابل سرزنش است اینکه  همچون مذهبیها که کتابی را محور خود قرار میدهند ، افکار رهبرانی را به کتاب مقدس تشبیه میکنند”

اولا: من فکر می کنم که نامگذاری یک گروه به اسم یک نفر بسیار هم ایراد دارد! آن یک نفر هر کس که باشد! آدمها از آنجا که فعلا دوران معینی بدنیا می آیند و شکل می گیرند و تکامل می یابند و می میرند، نمی توانند بعنوان برنامه سیاسی یک گروه سیاسی انتخاب شوند! فرقه ها را نمی گویم البته! فرقه ها دینامیکی دیگر دارند و برای ایجادشان حتما به یک “نفر” نیاز دارند که بشود جلودار گله!

اساس کار برای یک حزب سیاسی عبارتست از برنامه سیاسی معین ، تاگتیکها و استراتژی که باید دنبال کند برای رسیدن به آن. چسباندن اسم یک نفر به نام گروه های سیاسی خودش نشان عقب افتادگی فرهنگی و کوتولگی سیاسی اعضاء و فعالینش هست و دیگر هیچ!

دوما: رابطه طبقه کارگر و فعالینش با افکار و برنامه سیاسی منصور حکمت مثل سایر دینامیکها، هرگز نمی تواند یکطرفه باشد. رهبران سازمانده و پیشروی طبقه کارگر می توانند و باید به منصور حکمت و تئوریهایش برگردند آنرا نقد کنند و آنچه برایشان در مبارزه سیاسی لازمست از او بگیرند و خودی کنند. خود تئوری سیاسی وقتی انعکاس درستی از واقعیت باشد ، جزئی از واقعیت است. مثل ابزارهای دیگر، مثل سایر سلاح ها، طبیعتی مادی پیدا می کند. نباید به تئوریهای سیاسی بعنوان “روبنا” نگاه کرد. و بخصوص نباید “روینا را بیرون و بدور از زیر بنای مادی” ارزیابی کرد.

جزئی از واقعیت طبقه کارگر، همین تئوریها و آلترناتیوهای اجتماعی و سیاسی است که در مقابلش قرار دارد. یکی از سوی راست می کشد (مثل رضا رخشان( به کارگرها می گوید در سیاست وارد نشوند و از کسب قدرت سیاسی حرف نزنند و دیگری برعکس مثل منصور حکمت می گوید که نخیر کارگرها و جامعه دارد بدبختی می کشد بخاطر همین جونیوریزم!

سوما: منهم فکر می کنم که اکثریت چپهای ایران دچار ایدئولوژی زدگی هستند و کمونیزم کارگری هم هنوز در اول کار است تا این ایدئولوژی زدگی را بتواند بروبد. فکر می کنم که چون ما به ریشه های ایدئولوزی زدگی دست نبرده ایم، هنوز چند سال از مرگ منصور حکمت نگذشته، خودش متاسفانه به امامزاده ای تبدیل شده، کنار امام زاده هائی که خود او در زمان زنده بودنش اینقدر جسورانه در حال جنگ باهاشان بود!

چرخه بیرون آمدن از یک ایزم و ساختن ایزم بعدی و مقدس بعدی را باید شکست. زمان ،این نیاز را به نیازی مبرم و پیش شرط ارتباط گیری چپ با واقعیت، با طبقه کارگر و با زندگی بطور کلی قرار داده است. زمان را باید دریافت و شجاعانه باید به استقبالش رفت. کار جمعی روشنفکران کمونیست و رنسانسی درون گفتمان کمونیستی برای بیرون بردنش از چاه های ویل ایدئولوژیک ، نیاز زمانه ماست!

 

منابع دیگر:

(۱)نظری بر مقاله تشکلهای موجود و فعالین کارگری از اسد گلچینی (محمد ایرانی)

http://www.azadi-b.com/M/2011/01/post_171.html

(۲)نگاهی به فرهنگی بسیار خودی! پاسخ به رفقا یونسی و کرامت(سعید صالحی نیا) از مجموعه نقد لنینیزم شماره ۳۹

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=19441
(۳)ریشه های مشترک توده ایزم و لنینیزم(سعید صالحی نیا) از مجموعه نقد لنینیزم شماره ۳۸
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=19184
(۴)فراخوان برای حمایت از طرح یارانه ها بنام “ارزیابی واقعی”؟ نقدی بر مقاله رضا رخشان از سندیکای کارگری هفت تپه
(سعید صالحی نیا)
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=19068