نگاهی دوباره به آناتومی پاسخ های ایئولوژیک به نقد لنینیزم … پاسخ به رفیق بهروز شادیمقدم

مقدمه:
رفیق حمید تقوائی در سخنرانی خود در دفاع از لنینیزم به نکته ای اشاره کرد که فکر می کنم در این مقاله در کنار پاسخ به رفیق شادیمقدم لازم می بینم بهش بپردازم. رفیق تقوائی گفت که (نقل به مضمون): “خود نقد به لنینیزم بعنوان ایدئولوژی ، ایدئولوزی است.”. در واقع ایشان مدعی بود که نقد به لنینیزم اساسا نه تنها یک پروژه راست می تواند باشد بلکه از جهت متودولوژیک هم به همان اندازه “لزوما ایدئولوژیک است” و لذا باطل است و بنابر این زنده باد لنینیزم، مظهر آزادی و برابری!
راستی چه وجوه مشخصه ای نقد علمی را از نقد ایدئولوژیک جدا می کند؟ آیا راهی هست که بتوان بطور واقعی تفاوت این دو متد را نشان داد؟ من فکر می کنم بسیار راحت اینها قابل تشخیص هستند. نقد ایدئولوژیک دارای آناتومی بسیار شناخته شده ای در ادبیات سیاسی چپ است. از تحلیل خود واقعیت شروع نمی شود. از پرتاب جملات قصاری از “کلاسیکها” شروع می شود و بعد نویسنده “متعهد” ما تلاش میکند ساختاری از این کلمات سرهم کند و بعد از فرمول بندی “تئوریک” برود سراغ واقعیت یا حریف فکری و سیاسیش و از طریق پیدا کردن “تضاد بین آن جملات قصار و جملات حریف، ثابت بکند که حریفش از “م.ل” سردر نیاورده یا منحرف شده و این نویسنده ماست که حقیقت را دقیقا بر اساس “کلاسیکها” نمایندگی می کند! این مسیر نمونه وار درک و نقد ایدئولوژیک است.
در مقابل، درک علمی از بررسی خود واقعیت شروع می شود. در مرحله جمع آوری واقعیت به فرمول بندیهای پیشین از واقعیت، نه اعتماد می کند و نه اشاره. بعد از جمع کردن واقعیات، آنها را سازمان می دهد تا بتواند درک کلی یا ابستراکت از آنها ارائه دهد. در این مرحله تزها ارائه می شوند و در مقابل تزهای قبلا ارائه شده مورد سنجش قرار می گیرند تا نظریه نهائی یا در رد نظریات گذشته یا در ادغام آنها ارائه شود. نظریات، بعد از طی این مراحل، تازه ارائه می شوند برای “پاخوردن” و سنجش و ارزیابی . عالم همیشه حامل نظریاتی است که بطور رقابتی توانسته اند صحت نسبی و زمانا و شرایطا محدود خود را کاملا بطور محدود نشان دهند. این نظرات تازه قابل رد شدن معرفی می شوند و مشمول پروسه نقد دائم.  این مسیر، ساخت و پردازش یک نظریه علمی و نقد مداوم آنرا از نظریات ایدئولوژیک کاملا جدا می کند. در ادبیات علمی، شما نمی بینی که تحلیل حقیقت از تکیه به تئوری شروع شود و سنجش حقیقت با تئوری انجام شود. برعکس این تئوری است که دائم در حال سنجش است و مرتب باید خودش را با حقیقت تطابق دهد. حقایق علمی از نوع حقایق قابل سنجش و قابل رد شدن هستند . اینها بطور خلاصه و ساده شده، تفاوت درک و نقد علمی است یا درک و نقد ایدئولوژیک. هم پاسخی به رفیق تقوائی در این موضوع که با مخدوش کردن نقد علمی با نقد ایدئولوژیک، تلاش دارد همه نقدها به لنینیزم را که سازمانی ایدئولوژیک و بسته است، ایدئولوژیک بنامد تا پرچم ظفرنمونش در دفاع از لنینیزم را در دنیائی که ظاهرا فقط ایدئولوژیها در تقابل با هم هستند برافرازد!
اما این نوشته رفیق بهروز شادیمقدم (۱) هم دقیقا همان آناتومی درک و پاسخ ایدئولوژیک به بحثهای منرا دارد بازتولید می کند . ایشان هم مقاله اش را از همانجا شروع می کند که ایدئولوگها همیشه شروع می کنند! با یک کلمه قصار(که مذهبیون اسمش را آیه می گذارند!) از لنین شروع می شود که شبیه است به کلمات محمد در قرآن! لنین هم در این جمله تلاش می کند نشان دهد که مارکسیست واقعی کیست! درست مثل محمد که در قرآن مرتب تلاش می کند مسلمان واقعی را از غیر مسلمان مشخص کند که بتواند در مرحله بعد به تکفیرش بپردازد! یادتان هست که در مقالات قبلی نشان دادم که لنین هم همین متد را در مورد مخالفانش داشت. جنگ “فکری لنین” با مرزبندی مارکسیسم واقعی شروع می شد و بعد آنکه آن مختصات را نداشت اول می شد مرتد و بعدش اگر توانی بود به عامل و نوکر امپریالیزم تنزل می کرد و اگر باز در روسیه زندگی می کرد و در زمان حکومت لنین بود که ابتدا بهش می گفتند “محل زندگیش را عوض کند تا هوای تازه بخورد” اگر باز پر رو بود می باید خودش به تبعید برود و اگر نرفت اول نوشته هایش قدغن بشود و بعدا خودش مشمول قهر انقلابی بر اساس دیکتاتوری پرولتاریا قرار گیرد! اگر در آخرین مرحله هم اعدام شد، عیبی ندارد چون می شود در قفسه “تحمیل به انقلاب” او را یا جنازه اش را بایگانی کرد و با وجدان طراز نوین شبی را صبح کرد!
همه اینها را می شود در “پاسخ” و بررسی رفیق بهروز شادیمقدم رد یابی کرد ! اجازه بدهید من چند نکته اصلی بحث ایشانرا که وارونه مطرح شده، یعنی از نقل قول شروع شده و به چند واقعیت تاریخی ختم شده، برش گردانم به شکل واقعی اش و مورد بمورد پاسخ بدهم و قضاوت را مثل همیشه به خواننده واگذار کنم:
(۱)اختراعی بنام “تحمیل” برای بکارنبردن کلمه توجیه!
الف: تحمیل سرکوب کرونشتاد
رفیق بهروز از قول لنین کلمه “تحمیل” را بکار می برد. من فرض را می گذارم که لنین همین کلمه را بکار برده و می پرسم که یکی از هواداران لنینیزم لطف کند و فرق تحمیل و توجیه را خوب برای ما روشن کند! آدمها وقتی کار نادرست می کنند گاهی برای اینکه از زیر بار مسئولیت فرار کنند ، توجیه می کنند. بجای پذیرش صادقانه خطا می روند سراغ توجیه رفتارشان. این بازی با کلمه تحمیل را در بحثهای رفیق محسن ابراهیمی و رفیق تقوائی هم برای دفاع از خرابکاریهای لنین شاهد بودیم!
با همین “استدلالها” روزانه هزاراه هزار قاتل در دادگاه ها ظاهر می شوند و مدعی می شوند که “شرایطی” بوده که به آنها عمل قتل را تحمیل کرده! یا مجرمین برای دفاع از جرمشان از “شرایطی” که به آنها تحمیل شده نام می برند و می خواهند یا اساسا تبرئه شوند یا در حکمشان تخفیف بگیرند.
در عرصه سیاست هم بزرگترین جنایات تاریخ با همین بازی با “شرایط” انجام شده و ماشینهای تبلیغاتی جانیان حاکم همیشه بعد از معلوم شدن جنایاتشان یک سری “شرایط” را ردیف کرده اند که عمل جنایت را نوعی “تحمیل شرایط” معرفی کنند و ماجرا یک جوری ماست مالی شود!
آیا می شود به واقع رفتاری نادرست، به آدمی تحمیل شود؟ حتما می شود! فرقش با توجیه رفتار چیست؟ فرقش اینست که آن رفتار ادعائی “تحمیل شده” تکرار نشود، برایش توجیه شرعی و اخلاقی نسازند و فرقش اینست که فرد خطاکار در مقابل خطای کرده تلاش کند که علتش واقعا روشن شود و جلوی تکراش با شواهدی گرفته شود.
جانیان تاریخ وقتی خطا می کنند و جنایت، همیشه توجیهی دارند. در دوران معاصر جانیان تاریخ ، دشمن خارجی، نوکر امپریالیزم، توطئه دشمن، دشمن خدا، دشمن خلق، جنگ و فقر و بدبختی مردم را ابزارهای توجیه سرکوب خود کرده اند. فرض کنیم که مثلا لنین واقعا سرکوب بهش “تحمیل شده” . مثلا کارگران را در کرونشتاد سرکوب کرده و حالا دارد مدعی می شود که نمی خواسته اینطوری شود و بقول رفیق بهروز، “اولین نقاد سرکوب بوده” که دلیلش اینست که خود رفیق بهروز آنجا بوده و مثلا با کرونومتر شمرده دیده لنین اول نقاد سرکوب بوده و بعدش شوراهای کارگری کرونشتاد!
دم خروس اینجا بیرون می زند که از لنین بپرسیم وقتی فهمید که سرکوب کرونشتاد نادرست بوده چه کرد؟ منظورم با عوامل سرکوب چه کرد؟ با تروتسکی، با هزاران شعبان بیمخ آن ماجرا؟ با هزاران نفری که عزیزانشان اعدام شده بودند؟ با دهها هزار نفری که تبعید شده بودند؟ با شوراهائی که منحل اعلام شده بودند؟ با حکومت نظامی که در منطقه برقرار گردید؟ با سازمان چکا؟ با استالینها که دور و بر حکومتش مثل زالو داشتند از خون مردم باد می کردند؟ لنین با اینها چه کرد؟ اگر اولین نفر بود باید ما در تاریخ بطور واقع ببینیم که او با این فهمیدن اشتباهش چه کرد؟ من منتظر می مانم ببینم رفیق بهروز یا هر مدافع دیگر لنین چه پاسخ خواهد داد!
اما آیا سرکوب کرونشتاد یک استثناء بود؟ تک حزبی کردن سیاست شوروی چطور؟ کنترل شوراها توسط حزب و سازمان امنیت؟ انحلال تمامی احزاب به بهانه جنگ داخلی حتی بعد از اتمام جنگ داخلی؟ سازماندهی چکا؟ تبعید و اعدام؟ سرکوب دهها اعتصاب و شورش دهقانی؟ آیا همه اینها “تحمیل” بود؟ اگر اینها تحمیل بودند آیا استثناء بودند یا قاعدهای در تاریخ بعد از بدست گرفتن حکومت؟ اینها هم سوالات مشخصی که رفیق بهروز باید بما پاسخ بدهد! اجازه بدهید من از ایشان این بحث “تحمیل ” را در موضوع سرکوب نپذیرم!
ب: “تحمیلهای” دیگر!
رفیق بهروز ، ماجرای صلح با حکومت آلمان و دادن سرزمینهائی به این دولت را هم از قول لنین، “تحمیل” می نامد! از دید من این بطور واقعی یک تحمیل بود اما وجه تمایزی کمونیستی محسوب نمی شود! همه حاکمان تاریخ وقتی زورشان نرسیده سرزمینشان را به دشمن واگذار کردند!شاهان قاجار هم همینکار را کردند و خیلی های دیگر! من اگر جای رفیق بهروز بودم اصلا این ماجرای بخشیدن سرزمین را بمیان نمی کشیدم که از هنرهای “مملکت داری” همه حاکمان تاریخ است و ارزشی در بحث ما ندارد!
اما نمی دانم چرا وقتی ذکر مصیبت “تحمیل” را رفیق بهروز شروع کرد ،ناگهان به یاد کومله و همکاریش با صدام حسین (که محترمانه رژیم عراق می نامش!) افتاد؟! بامزه نیست؟ کومله به لنین چه ربطی دارد؟ کومله اساسا ربطی به کمونیزم نداشته و ندارد از دید من! یک جریان مسلحانه محلی بود از اولش با تئوریهای قاطی پاطی مائوئیستی و همه جوره که طبیعتا کارش به کوه ها کشید و اینقدر بیخ پیدا کرد که منصور حکمت هم حوصله اش سر رفت و ازش زد بیرون! حالا بامزه نیست که برای تدریس بحث کشاف “تحمیل” ما باید از کومله هم بیاموزیم؟!
لذا اینجا اجازه می خواهم رفیق بهروز به همان دفاع از لنین بسنده نماید و کومله را بگذارد برای وقت بعدی!
(۲)”مارکسیست” کیست و جای دیکتاتوری پرولتاریا درش چیست؟
الف: “مارکسیست فقط کسی است!”
برسیم به ابتدای بحث رفیقمان! ایشان با یک آیه(نقل قول) از لنین شروع می کند که” مارکسیست فقط کسی است که قبول نظریه مبارزه طبقاتی را تا قبول نظریه دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد”
بعد از تکرار این نقل قول، رفیقمان به این نتیجه می رسد که من(سعید صالحی نیا) چون دیکتاتوری پرولتاریا را قبول ندارم، پس مارکسیست نیستم و چون مارکسیست نیستم، کمونیست هم نیستم و ایشان و معتقدان به دیکتاتوری پرولتاریا صاحب مقام معظم مارکسیزم و لنینیزم هستند پس کمونیست هستند!
اولا: لازم نبود رفیق ما اینقدر بخودش سختی بدهد! من سالهاست که مخالفتم را هم با مارکسیزم و هم با لنینیزم در مقالاتم اعلام کرده ام! اساسا ایزم را درکی ایدئولوژیک دانسته ام و طرفدار برخورد انتخابی به تااریخ گذشته هستم و مدعی هستم که هیچ درک سیستمی از لنین و مارکس توان تغییر دنیا را ندارد!
دوما: من هنوز منتظرم ببینم رفیق بهروز یا هر لنینیست دیگر برای ما تعریف کند که شکل معین “دیکتاتوری پرولتاریا” چیست از دید ایشان؟ مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا در ذهن مارکس یک مفهوم فلسفی و استراکت است. در ذهن لنین که بعدا بهش عمل شد در سطح استراکت و فلسفی نیست و چهره معین پیدا کرده که عبارتست از سازمان اطلاعات و بگیر و ببند و بستن مطبوعات و تک حزبی کردن جامعه و شوراها و همه آنچه در زیر حکومت لنین اتفاق افتاد! همه آنها که بعضی هایش را لنین اسمش را گذاشت “تحمیل” و خودش اول صف انتقادش قرار گرفت! لذا مشکل رفیق بهروز این می شود که همین “اعتقاد به دیکتاتوری پرولتاریا” را بطور زمینی برای ما کافران تعریف بنماید که ما همگی گوش و چشم خواهیم ماند!
سوما: حتی اگر بپذیریم که “اعتقاد به دیکتاتوری پرولتاریا” جزئی از مارکسیزم است و برای کمونیست بودن هم باید بهش معتقد بود، باز سوال این خواهد بود که چقدر این اعتقد رکن مارکسیزم است؟
مثلا آیا جزو اصول دین مارکسیزم هستند یا فروعش؟! در اسلام همانطور که همه ما می دانیم، اصول داریم و فروع! مثلا نماز فرع دین است در حالیکه ستونش هم هست!(خرتوخر شدن منطق این سازمان فکری به عهده بانی اش است البته!)
ما از لنین شنیدیم که این دیکتاتوری پرولتاریا اگر نباشد، آدمها مارکسیست نیستند. نظر سایر فقها چیست؟ مثلا خود مارکس هم همینرا گفته؟ آیا اساسا اعتقاد به دیکتاتوری پرولتاریا، کمونیست را از غیرش جدا می کند؟ این اعتقاد توسط چه کسی اندازه گرفته می شود و مقیاسش چیست؟ من مدعی هستم که هم موضوع اعتقاد و هم شکل اثبات وجوش اموری موهوم هستند که فقط در دستگاه فکری ایدئولوژیک قابل تکرار هستند!
چهارما: دیکتاتوری پرولتاریا حالا قرار است تا کی ادامه یابد؟ لنین این دیکتاتوری را از “بهترین دموکراسیهای سرمایه داری بهتر خواهنده بود!” یادتان هست؟ من فکر نمی کنم حالا هیچ آدم واقع بینی بخواهد اینرا مدعی شود! اینهمه اعدام و سرکوب و تبعید حتما از بهترین دموکراسیهای بورژوائی بهتر نبودند! اما ظاهرا مارکس می گوید که تا “محو طبقات” دیکتاتوری پرولتاریا باید ادامه یابد در حالیکه در دیدگاه لنین قرار بود تا استقرار دولت پرولتری کلکش را بکنند! ظاهرا بین علما هنوز اختلاف است که بالاخره این دیکتاتوری که معلوم نیست چیست ، تا کی ادامه می یابد؟ تا کی سرکوب که بقول لنین “آزادی نیست” قرار است ادامه یابد در حالیکه از آزادی بورژوائی هم بسیار خوشمزه تر است!
ب: مارکس اول گفته دیکتاتوری و نه لنین!
ظاهرا رفیق بهروز شادیمقدم، یک غلط بزرگ از من گرفته و آن اینست که دیکتاتوری پرولتاریا را ساخته و پرداخته لنین دانسته ام و او نشان داده که این مارکس بود که دیکتاتوری پرولتاریا را اختراع کرد! چقدر خوب بود که این کلمه را لنین همانطور “فلسفی” و کلی مثل مارکس نگهش می داشت و در بحثهایش فقط بکارش می برد مثل رفیق ما! اما اینطور نشد!
من مدعی هستم که دیکتاتوری پرولتاریا که مارکس گفت با دیکتاتوری پرولتاریا که لنین گفت فرق دارد. بعدش آنکه عملا پیدا شد با هردویش فرق دارد! و بعدش بقیه دیکتاتوری پرولتاریاهائی که از قول این علامای عظام نقل شده با هم فرق دارد! لذا مدعی هستم که اساسا هر راوی این نقل قولها یکجوری خودش تعریفی و روایتی از خودش از این مقوله در می کند همانطور که علمای اسام معتقدند که ملیاردها و ملیاردها تفسیر در هر آیه قرآن خوابیده و حالا حالاها کامپیوترها باید کار کنند تا همه روایات در بیاید!
لذا اینجا هم رفیق بهروز شادیمقدم با یک چیز پیچیده مواجه است و آن اینست که دیکتاتوری پرولتاریای بازخلق شده لنین روایتی است از درک فلسفی مارکس و من محق هستم که این دیکتاتوری پرولتاریا را مخلوق لنین بنامم و مدعی شوم اگر مارکس بود شاید کاملا چیز دیگری می شد!
اینها همه از عوارض درک ایدئولوژیک و محدود از مارکس و لنین و سایرین است. باور کنید برای من اصلا سخت نیست که این تناقضها را از میان بحثهای لنینیستها دارم نشان می دهم. مثل آب خوردن شده! چند دلیل دارد که این بحثها اینقدر ساده قابل رد شدن است: اولا تاریخ بازیهای ایدئولوژیک به سر رسیده و ذهنیت مدرن و علمی رشد کرده. دوما: رفقای لنینیست و ایدئولوژیک چندان در کارشان وارد نیستند و مرتب تلاششان برای بکارگیری متد ایدئولوژیک برای پاسخ گوئی نخ نما تر می شود! سوما: خود مسیر زندگی، خود انقلابی که در پیش است، بحث به شیوه لنینیستی و مارکسیستی در هوای چهل سال و سی سال پیش را به کمدی تبدیل کرده و من باید اذعان کنم که بسیار خوشحالم که در سوی درستی از بحث قرار دارم!
فکر می کنم همین بحث باشد! حوصله خواننده را نمی خواهم سر ببرم! یک دنیا کار واقعی برای ما کمونیستها و آزادیخواهان هست. عرصه نظری جنگ با ایدئولوژی را باید جدی گرفت برای اینکه درکهای ضعیف و منجمد مانع عملی کارماست و ارتباط گیری با جامعه را مشکل می کند و عمل سیاسی ما را زیر سوال می برد. امیدوارم مدعیان لنینیزم بار بعد با دست پر تری بیایند!
منابع دیگر:
(۱)نگاهی به نوشتۀ سعید صالحی نیا (بهروز شادیمقدم)
HTTP://WWW.AZADI-B.COM/J/2010/12/POST_55.HTML
(۲) نامه سوم به لنین: وقتی بلشویزم به سرکوب طبقه کارگر می پردازد! ماجرای سرکوب قیام کرونشتاد(سعید صالحی نیا)نقد لنینیزم ۳۴)
HTTP://WWW.AZADI-B.COM/J/2010/11/POST_206.HTML
(۳)سعید صالحی نیا : لنینیزم در دادگاه انقلاب انسانی ٬ چند پاسخ به رفیق سیف خدایاری(نقد لنینیزم ۳۳)
HTTP://WWW.AZADI-B.COM/J/2010/11/POST_408.HTML
(۴)وسواس حمایت از لنینیزم ! در حاشیه “دفاعی دیگر” از لنینیزم توسط رفیق ناصر اصغری(نقد لنینیزم ۳۲)
HTTP://WWW.AZADI-B.COM/J/2010/11/POST_387.HTML
(۵)بخش لنین و آزادی در سایت روزنه
http://rowzane.com/fa/component/content/category/145-lenin.html