تناقض ها و نارسائیهای دفاع لنینیستی از لنین ٬ نگاهی به سخنرانی رفیق حمید تقوائی در انجمن مارکس (بخش سوم)

مقدمه:

در بخش اول و دوم این سری مقالات به برخی از تناقضاتی که از دید من رفیق تقوائی در دفاع از لنینیزم مرتکب شده است، اشاراتی داشتم. تاکیید کردم که از معضلات لنینیزم یکیش همینست که تعریف و حوزه استانداردی ندارد. عده ای لنینیزم را “مارکسیزم دوران امپریالیزم” تعریف می کنند. عده ای به وجه صلبی تئوری و پراتیک لنین تاکیید دارند و عده ای “دیکتاتوری پرولتاریا” را محور اصلی لنینیزم می دانند. عده ای لنینیزم را معادل تئوری انقلاب در یک کشور و خصوصا کشوری به جهت افتصاد سیاسی عقب افتاده می دانند. خلاصه اینکه از معضلات لنینیزم یکیش همینست که حتی تعریف واحدی هم از آن قابل تصور نیست. از همین روست که درک علمی ، حکم می کند که بجای چسباندن ایزم به مجموعه تئوری و پراتیک لنین، بتوانیم مشخصا وجهی را که مورد تایید یا انکارمانست اشاره کنیم و تایید یا نقد کنیم.

معضل دیگری که در بحثهای رفیق تقوائی بطور عموم مشاهده می شود، تلاش در دفاع از لنینیزم است از موضعی که خود ایشان اصرار دارد که “شرایط ” خوانده شود. ظاهرا قرار است این “شرایط تاریخی” بیاید به داد لنین و سرکوب و نقض آزادیش برسد و در دادگاهی که رفیق تقوائی علاقه دارد تشکیل شود با بکارگیری استدلال شرایط و بدتر از آن، استدلال “جنایتکاران بزرگتری در صف هستند”، یکجوری قضیه سرکوب لنین منتفی شود! این متدها را من در دو مقاله مورد نقد قرار دادم و ضعف فاحش این متدها را دلیلی بر نارسائی لنینیزم دانستم.

تلاش من در این بخش، اینست که نیم ساعت اول بخش دوم سخنرانی ایشان را در دفاع از لنینیزم، مورد بررسی قرار دهم و امیدوارم خواننده گرامی هم همچنان با صبر و توجه بحثها را دنبال کند:

(۱)”لنین سرکوب را تئوریزه نکرد. سرکوب را طبقات دیگر تئوریزه کردند!”

رفیق تقوائی مدعی است که لنین سرکوب را تئوریزه نکرده. من برعکس مدعی هستم که هیچ حکومتی در تاریخ نتوانسته، سرکوب را بدون “تئوری یا ایدئولوژی یا مذهب” به خورد مردم دهد. لنین هم از این قائده مستثنی نیست!

دیکتاتوری پرولتاریا، تئوری سرکوب لنین و بلشویکها در انقلاب اکتبر بود. کاری ندارم که این “تئوری” با درک درست ارائه شد یا با درکی “غلط”. مهم اینست که این تئوری با این توجیه که صف انقلاب و ضد انقلاب وجود دارد و ضد انقلاب باید سرکوب شود، همانطور که قبلا گفتم از “بورژوازی و امپریالیزم” بعنوان هدف سرکوب شروع کرد و بعدش رسید به “عوامل بورژوازی” که عبارت بودند از خرده بورژوازی، منشویکها، اس ارها؛ روشنفکران بورژوا و خورده بورژوا و دهقانان و رهبران کارگری “نوکر امپریالیستها” و …! توجیه سرکوب این بود که ضد انقلاب دارد توطئه می کند. خود کلمه سرکوب هم تاریخا دچار تحول مشابهی شد. به این معنی که از مفهومی فلسفی و کلی (خلع مالکیت و حاکمیت از بورژوازی) به مفهومی مشخص دگردیسی پیدا کرد. ابزار سرکوب هم همینطور! آخر کارخانه تئوری سازی سرکوب این شد که مشابهاتش در حکومتهای بورژوائی اعمال می شد. یعنی پلیس و دستگیری و اعدام بدون محاکمه و تبعید و دربدر کردن و به گولاک فرستادن تا همین اعدامهای در ملاء عام!

من نمی دانم دیگر قرار بود چه بشود که رفیق تقوائی متقاعد شود که نظام سرکوب در حکومت لنین، نظامی کاملا تئوریزه بود و مثل همه سرکوبها، بتدریج بساطش را پهن و پهن تر کرد و امر سرکوب را حتی برای جامعه و حتی خود سرکوب شوندگان به فضیلتی عارفانه تبدیل کرد!

برای من بسیار مشکل است که بپذیرم که وقتی لنین از لزوم اعدام و سرکوب حرف می زد و دستوراتش حتی به خط خودش برای اعدام بمنظور “تنبیه سایرین” منتشر شده، کسی مدعی شود که “طبقات دیگر” یواشکی از زبان و قلم لنین ، این “پراتیک” را انجام داده باشند! یاد مادری می افتم که برای جدا کردن فعل بد از کودکش، می گوید:” این کار تو نبود! کار بچه بده بود!”

(۲) اعدام و سرکوب ضعف جنبش چپ آنموقع است. لنین ضعفش ضعف جنبش اوست!

رفیق تقوائی استدلالش اینست که هنگام برشمردن ضعفها، جنبش چپ را باید نشانه گرفت و “شرایط” را! قبلا توضیح دادم که هنگام برشمردن معجزات البته، رفیق تقوائی همه را متعلق به لنین می داند تا آنجا که برابری زنها در آمریکا هم می شود کار لنین!

اجازه بدهید این ادعای تکراری که در بحث ایشان هر چند دقیقه تکرار می شود را اینبار هم بپذیریم! بپذیریم که “لنین ضعفش در اعدام و سرکوب، ضعف جنبش اوست!”. حتی با پذیرش چنین فرضی بازهم می شود سوال کرد که این “جنبش چپ” را آنزمان چه کسی نمایندگی می کرده؟! اگر کائوتسکی مرتد و نوکر امپریالیزم را “نماینده” جنبش چپ ندانیم، چه کسی این جنبش را نمایندگی می کند؟! مگر قرار نبود که “اتوریته ها” مهم باشند؟! یادتان هست که چند دقیقه پیش رفیق تقوائی کلی در باره “اتوریته” صحبت کرده بود!

خلاصه اینکه من مدعی هستم رفیق تقوائی در دفاع از لنین دچار چرخه منطقی سرگیجه آوری است که نمونه وار استیصال لنینیزم است.

(۳)ما لنینیست هستیم چون لنین مظهر مقابله با ناسیونالیزم است در دوران جنگ جهانی!

این گذاره بالا را رفیق تقوائی مطرح می کند! من مدعی هستم که کاملا گذاره نامنسجمی است! اگر ما با برخورد لنین در چرخواندن سلاح ها به سمت حکومت سرمایه داری خودی حمایت بکنیم که می کنیم چه لازمست که “لنینیست” بشویم؟! مگر اینکه رفیق تقوائی ثابت کند که لنینیزم معادل “مقابله با ناسیونالیزم است در دوران جنگ جهانی”! اگر این ادعای رفیق تقوائی درست باشد، طبعا باید توافقی در میان خود لنینیستها در این موضوع و نوع تعریف باشد که تا آنجا که من می دانم نیست و هرکدام، وجهی از تئوری و پراتیک لنین را “لنینیزم” نامیده اند!

اگر این مشاهده، به رغم اینکه ما چه فکر کنیم، صادق باشد، گذاره “ما لنینیست هستیم چون…..، فاقد پایداری منطقی است. از آنجا که تعریف لنینیزم واحد نیست، “چون” در این حکم کاملا بصورت من در آوردی و انتخابی بکار رفته! و نشانه سلیقه رفیق تقوائی است و قابل بسط به “لنینیزم” نیست!

(۴)ادعای اینکه استالین از لنین بیرون آمد، ایدئولوژی راست است.

اینکه استالین “از لنین بیرون آمد” بر خلاف نظر رفیق تقوائی، فقط ادعای راست نیست! بسیاری از چپها هم همینرا گفته اند و نوشته اند. حتی اگر فقط “راستها” هم چنین ادعائی کرده بودند هم دلیل نادرستی این حکم با ردش نمی شد! راستها خیلی چیزها گفته اند که چپها هم پذیرفته اند! مثلا اینکه آزادی بیان خوبست، زندان سیاسی داشتن و شکنجه و اعدام بد است. اینها را اصلا جامعه بشری مدیون راستهاست! چپها که تا همین الان در اکثریتشان همینها را نمی گویند! تاریخ چپ از نوع لنینی و مائوئیستیش تا خمر سرخیش که تره هم برای نفی مجازات اعدام و نفی زندان سیاسی خرد نمی کرد!

لذا اجازه بدهید این سفید و سیاه کردن “چپ و راست” برای ایجاد وزنه استدلالی را یکبار برای همیشه بگذاریم کنار! با چسباندن کلمه راست به چیزی نمی شود آن چیز را زیر آب کرد!

اما اجازه بدهید کمی به رابطه لنین با استالین بیندیشیم:

الف: آیا درست است که استالین از زمان بقدرت رسیدن حکومت شوروی مرتب قدرت بیشتری در رهبری شوروی گرفت؟ آیا درست است که او دقیقا در زمان حکومت لنین به بالاترین اهرم رهبری حزب بولشویک دست پیدا کرد؟

ب: آیا درست است که حتی در زمان بیماری لنین، استالین نزدیکترین فرد به او بود و او را بعنوان رابط خود با کمیته مرکزی و رهبری حزب پذیرقته بود؟

ج: آیا بجز “هشداری” که از لنین در مورد “قدرت طلبی استالین” در وصیتنامه لنین بجا مانده، ما نقد جدی از سوی لنین در مورد استالین در دست داریم؟

د: آیا حامی مهم سیاست سرکوب لنین، سیاست نپ و بسیاری از سیاستهای لنین بعد از به حکومت رسیدنش ، همین استالین نبود؟ آیا استالین بر پایه تقویت روزبه روزچکا و گسترش جنگ روانی بر علیه مخالف بنام “ضد انقلاب” بیرون و درون حزب و کنترل حکومتی اهرمها در شوراها بگونه ای که “نمایندگان شوراها” در واقع منتخبین حزب بودند که به کارگران حقنه می شدند، نتوانست پایه های حکومتش را پی بریزد؟

ه: آیا با زمینه سازی تئوریک دوران لنین اساسا فرد دیگری می توانست به رهبری حکومت شوروی برسد؟

اگر به دقت ماجرای لنین و استالین را بررسی کنیم، چاره ای نداریم که اینها را در ارتباط ببینیم! نباید “راست” باشیم! باید منصف باشیم! اگر راست هم بگوید که استالین فقط در تداوم لنین ممکن بود، حرف درستی زده!

ناسیونالیزم روس در پناه تئوری ” سوسیالیزم یعنی الکتریفیکاسیون”، “حکومت کارگری یعنی اعدام و سرکوب”، مخالف ما یعنی نوکر امپریالیزم و مرتد که باید اعدام شود، زیر سایه لنین توانست رشد کند و انتقال قدرت از لنین به استالین امری بسیار طبیعی جلوه گر شود.

لنین سالهای بعد از ۱۹۲۰ رنگی خاکستری بود که سیاهی استالینیزم را به امری پذیرفته شده برای حزب و مردم تبدیل نمود. کنتراستی دیگر بین لنین اواخر عمرش و استالین “کمیسر اول حزب” نمانده بود وقتی که لنین مرد، برای نزدیکترین اطرافیان لنین هم طبیعی بود که استالین “پرچم لنین را بر افرازد”!

 (۵) اگر لنین را “شرایط عروج استالین” می دانید در واقع دارید خود نقش استالین را منکر می شوید. مثل اینست که بگوئیم پینوشه بخاطر اشتباهات آلنده روی کار آمد!

اینهم یک گذاره به جهت منطقی نادرست دیگر! بخش اول جمله، متناقض بخش دوم نیست! مگر نمی شود که لنین و تئوری و پراتیکش را زمینه عروج استالین دانست و در عین حال نقش ارتجاعی استالین را هم تایید نمود؟! مگر نمی شود در حین پذیرش تفاوتهای لنین و استالین از ارتباط آنها سخن گفت؟ مگر نمی شود در حین بررسی تقاوتها و تضادهای آلنده و پینوشه از اینهم صحبت کرد که چرا آلنده ، پینوشه و ارادل شبیهش را در حکومتش وارد کرد؟ مگر تاریخ همینرا تایید نمی کند که خوش خیالیهای آلنده و عدم هوشیاریش سهم مهمی در کودتای پینوشه ایفا کرد؟

چرا رفیق تقوائی با درک ساده شده و سیاه و سفیدی دارد برای نفی ارتباط بین لنین و استالین “تئوری” می سازد؟!

اتقاقا برای عدم تکرار تاریخ باید دنبال همین ارتباطها رفت! اتقاقا کشف ارتباط بین حکومتهای “آلنده ای” که حکومتهای دوران گذار هستند با حکومتهای “پینوشه ای” خودش بهترین فرصتها را برای پراتیسین مبارزه انقلابی می سازد.

حکومتهای “خیر” به حکومتهای “شر” تبدیل نمی شوند! هر حکومت شر، مواد ساختمانیش را از حکومت قبلیش می گیرد. حکومتهای انقلابی هم همینطورند. اینها هم در بستر شرایط و تضادهای حکومتهای ستمگری که توان اصلاح را ندارند، شکل می گیرند. همین تبدیل ماهوی ، جزئی است از دیالکتیک تاریخ.

(۶)اگر استالین هم نبود و سوسیالیزم پیروز نمی شد، باز هم دیکتاتوری ایجاد می شد. دیکتاتوری را شرایط اقتصاد سیاسی می سازد. سرمایه دولتی عامل ایجاد دیکتاتوری بود.

بخش اول بحث درست است. اما ربطی به بحثهای من ندارد. این درست است که سرمایه داری، سرکوب می آورد و بسیاری وقتها دیکتاتوری حتی در شکلش. اما ماجرا ینجا تمام نمی شود!

اینجا هم بمنظور تبرئه لنینیزم، رفیق تقوائی به درکی یکسویه متوسل می شود. او مدعی است که دیکتاتوری را شرایط اقتصادی می سازد. سرمایه دولتی عامل دیکتاتوری بوده. اما سرمایه دولتی را چه کسی فرموله کرد و “مرحله کوتاه گذار” برای توسعه صنعت در روسیه بخاطر پیشبرد سوسیالیزم ” نامید؟ آیا این بحث نپ را استالین شروع کرد یا لنین؟

اگر سرمایه دولتی دیکتاتوری ساخت ، لنین طراحش بود و توجیح گرش!.

اما چکا و اعدامهای دولتی و سرکوبها و بستن مطبوعات در روسیه از قضا قبل از “سرمایه دولتی” شکل گرفت! مگر غیر از اینست؟ به عبارت دیگر اتقاقا در روسیه ابتدا سرکوب و دیکتاتوری حاکم شد و بعدش سرمایه داری دولتی!

علت نمی تواند از معلول جلوتر اتقاق بیقتد. این اصلی است منطقی! رفیق تقوائی دهها از این پایه های منطقی را در بحثهایش می شکند تا امری ناممکن یعنی اثبات لنینیزم را ممکن جلوه دهد!

(۷)حقیقت از اجماع بیرون نمی آید. سوسیالیزم از شوراها در نمی آید

الف:البته نمی دانم این بحث حمید چرا مطرح شد و ربطش با بحث لنین و آزادی چیست. اما خود این بحث بسیار مهم است. من مدعی هستم که هر دوگذاره بالا نادرست است. اجماع به معنی تفاهم جمعی است و توافق بر موضوعی معین. جمع ها می توانند سر حقیقت “اجماع” کنند یا سر قدرت یا سر هر چیز دیگر. “اجماع” مستقیما ربطی به حقیقت ندارد. به اصطلاح این دو امور متباین هستند. حقیقت هم می تواند از اجماع بیرون بیاید و هم نیاید.

اما رابطه ای است بین تضارب اقکار و آزادی بیان و نقد و روند کشف حقیقت. هر قدر زندگی انسان، اجتماعی تر می شود، دستاوردهای زندگی انسانی منجمله حقیقت یابی هم بیشتر اجتماعی می شود. علم امروزه بیشتر از همیشه محصول کار جمعی است. به همین دلیل، “اتوریته ها” جایشان را به گروههای تحقیق می دهند.

اگر مدعی شویم که یکی از شرایط لازمه کشف و سازماندهی حقیقت، کار اجتماعی و تیمی است، پر بیراهه نرفته ایم. یا اگر بگوئیم که شانس اینکه حقیقت در بطن فعالیت جمعی زاییده شود بیشتر است. این گذاره ها را من به گذاره رفیق تقوائی ترجیح می دهم.

ب: سوسیالیزم بی تردید با دو رکن مشخص می شود: نظام شورائی و نفی نظام سرمایه و کار مزدی. لازمه وجودی سوسیالیزم، نظام شورائی است. معلوم نیست رفیق تقوائی با چه استدلالی دارد سوسیالیزم را از نظام شورائی جدا می کند!

من مدعی هستم که آزادی مطلق بیان و تشکل، درون مایه سوسیالیزم است. نه نظام شورائی و نه نظام اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نمی توانند بدون این درون مایه، جامعه را سوسیالیستی کنند و سوسیالیستی نگه دارند.

آزادی که نبود، شورا می شود سازمان فرمایشی همانطور که در اواخر عمر لنین بود. نظارت مردم در شوراها که نبود، روابط مالکیت هم سوسیالیستی نمی ماند. گردن کلفتها و شارلاتانها و لمپنها و کارچاق کنها می برند و می خورند و نومنکلاتورای شوم سر برمی آورد! همانطور که شد!

از خواننده گرامی عذر می خواهم برای اطناب بحث.

 

منابع دیگر:

(۱)سعید صالحی نیا: تناقض ها و نارسائیهای دفاع لنینیستی از لنین نگاهی به سخنرانی رفیق حمید تقوائی در انجمن مارکس- بخش دوم

http://rowzane.com/fa/component/content/article/145-lenin/4255-1389-07-03-10-41-08.html

(۲)سعید صالحی نیا: تناقض ها و نارسائیهای دفاع لنینیستی از لنین نگاهی به سخنرانی رفیق حمید تقوائی در انجمن مارکس- بخش اول

 http://rowzane.com/fa/component/content/article/145-lenin/4193-1389-06-26-18-02-36.html

 

(۳)لنین و اولین انقلاب کمونیستی

http://econfaculty.gmu.edu/bcaplan/museum/his1g.htm

(۴)اولین کنگره کمونیستی انترناسیونال

http://www.marxists.org/archive/lenin/works/1919/mar/comintern.htm

(۵)در باره روابط لنین و استالین

http://www.revolutionarydemocracy.org/rdv8n1/lenstal.htm

(۶)وصیتنامه لنین

http://en.wikipedia.org/wiki/Lenin’s_Testament#Contents_of_Lenin.27s_Last_Testament

(۷)چگونه لنین به استالین انجامید

http://flag.blackened.net/revolt/ws91/lenin33.html

(۸)گورجی نازنین لنین(در موضوع روابط پیچیده لنین و استالین)

http://www.highbeam.com/doc/1G1-128205756.html

(۹)دیکتاتوری پرولتاریا(لنین ۱۹۱۹)

http://www.marxists.org/archive/lenin/works/1919/sep/x02.htm