تناقض ها و نارسائیهای دفاع لنینیستی از لنین ٬ نگاهی به سخنرانی رفیق حمید تقوائی در انجمن مارکس- بخش اول

مقدمه برای خواننده:

رفیق عزیزم حمید تقوائی، لیدر حزب کمونیست کارگری ایران ، به تاریخ ۵ سپتامبر ۲۰۱۰ سخنرانی داشت در انجمن مارکس کانادا(۱) تحت عنوان لنین، آزادی و تجربه شوروی. به دید من این سخنرانی در واکنش به بحثهای من و پاسخهای سایر رفقا حول موضوع لنین و آزادی انجام شد. ایشان بعلاوه چند بار توضیح می دهد که چون پاسخهای حامیان لنینیزم را  کافی ندانسته و بقول خودش “خط درست در بحثها غائب بوده” (که البته منظورش رفقای حامی لنینیزم باشند، ابشان این سخنرانی را ترتیب داده که از لنینیزم دفاع کند.

من اینجا چند نکته را در مقدمه این سری بحث در پاسخ به رفیق تقوائی را باز می کنم و از خواننده هم تقاضا دارم با صبر و حوصله این بحثها را دنبال کند:

(۱): فرمت سخنرانی اساسا برای پشبرد یک بحث تئوریک جدی مشکل ساز است. بحثهای تئوریک را بهتر است کتبی انجام داد یا بصورت مناظره با وقت برابر.

(۲): مضمون سخنرانی با تیتر سخنرانی زیاد همساز نبود. اگر رفیق تقوائی قرار بود به تیتیر سخنرانی پایند باشد باید مورد بمورد درک خودش از آزادی، درک مارکس از آزادی، درک لنین از آزادی، درک لنین روی کاغذ از آزادی در مقابل آنچه او قبل از رسیدن به قدرت و بعد از رسیدن به قدرت انجام داد، تعریف دیکتاتوری پرولتاریا و روند دگر دیسی درک عمومی در این موضوع حساس و پایه ای از زمان مارکس تا لنین و بعدش تا خود ما کمونیستهای کارگری را یک به یک بررسی کند. رفیق تقوائی بطور مضمونی تلاشش روی پاسخ گوئی به من استوار بود در حالیکه تلاش می کرد اینرا نگوید و کلی حرف بزند. این باعث می شد که به گفته چند سوال کننده در بحث نه این بشود و نه آن. کسی که آمده بود تا درک رفیق تقوائی را در سه موضوع بیابد مواجه شد با بحثهای پراکنده وگاها  رتوریک که من در ادامه بحثها نمونه هایش را خواهم آورد. می شد این بحثها اسمش پاسخ به سعید صالحی نیا باشد و مورد بمورد بحثهای منرا باز کرد و پاسخ داد یا اینکه بحث را در حوزه تیتیر خودش درست باز کرد و تمام کرد. رفیق تقوائی هیچکدام از این دوکار را نکرد.

(۳) اینجا می خواهم روشن کنم که من از رفیق تقوائی تقدیر می کنم . نقش وی در رهبری حزب کمونیست کارگری ایران و پیشبرد کمونیزم مداخله گر، انسانی و انقلابی را بسیار پر اهمیت می دانم. همینطور تلاشش برای انسانی کردن و طبیعی کردن اختلافهای فکری درون حزب را بسیار مهم تلقی می کنم. این اهمیتی بالاتر از موضوع بحث دارد که بحث در چه فضائی انجام می شود. اختلافات فکری را جنائی ندیدن و بی مورد قطبی نکردن و شخصی نکردن در سنت چپ امری است که کمتر در حد فضای درونی حزب ما تمرین شده بخصوص در مقابل جامعه. این تلاش رفیق تقوائی با همه کاستی هایش از دید من بسیار ارزشمند است. اما لازم بود رفیق تقوائی در مقدمه این بحث که اسمش را متدولوژی گذاشت، از رفقائی که در طی مدت اخیر با فرهنگی غیر طبیعی و سنتی با من و نقدهایم برخورد کردند هم مواجه می شد و از آنها می خواست استدلال را با استدلال پاسخ گویند و از تنرل دادن بحثها به فحاشی بپرهیزند.

 

(۴) رجوع به بحثهای شفاهی در بحث کتبی کار را مشکل می کند. امید من اینست که بحثهای رفیق تقوادی کتبی شود . من منتظر بودم اینکار بشود و پاسخهایم را شروع کنم که نشد. لذا با عذر خواهی از رفیق تقوائی و خواننده مجبورم پاسخهای کتبیم را به چند قسمت ارائه دهم و هر بار بخشی از سخنرانی رفیق تقوائی را نشانه بروم با ذکر بخش سخنرانی یا دقیق سخنرانی!

(۵) بکارگیری شیوه های غیر استدلالی و ضد منطقی در بحث با بکارگیری مثالهای نا متجانس. عدم رجوع مشخص به بحثهای کتبی من و ساختن تصویری خیالی از بحثهای من و حمله کردن به آن تصویر خیالی برای پیروز آمدن از میدان!

مثلا:

الف: “نقد لنین به آزادی در واقع مخالفت با خود انقلاب است”. آیا این احساس رفیق تقوائی است یا نظر من؟ آیا رفیق تقوائی دارد از مکانیزم انگیزه یابی استفده می کند و انگیزه های من را که او فهمیده دارد “عریان” می کند؟ این روش درستی نیست. نقد من باید بر اساس گفته های من انجام شود و نه انگیزه های من که نگفته هستند و رفیق تقوائی مدعی کشف آنهاست! من فرد شناخته شده ای هستم با ثدها مقاله در روزنه و سایر سایتها. عضو حزب انقلابی کمونیست کارگری هستم و فعالیتهایم کاملا معلوم. همینها که مرئی است باید مورد نقد قرار گیرد. مبارزه با “انگیزه های پنهان” بحث را رتوریک می کند  راه منطق را می بندد.

ب:ادعای اینکه من با نقد لنین دارم به گذشته بر می گردم. از تئوری داروین به اعتقاد به آفرینش و …..اینها متد تمثیل است و جائی در استدلال جدی ندارد. رفیق تقوائی بایدبا منطق نشان دهد که نقد من از لنین و موضوع آزادی بطور واقعی عقب گرد است. تمثیل بقول ارسطو “ضعیف ترین” متد استدلال است چون هر آن می شود خود مثال آوردن را زیر سوال برد و نشان داد که موضوع استدلال ربطی به مثال آورده شده ندارد!

متد بکارگیری تمثیلها در سخنرانیها بیشتر برای مخاطب کند فهم و آسانگیر خوبست. در سخنرانیهای سیاسی سنتا از این متدها و رتوریکها استفاده می شود. هدف این نیست که بحثی منطقی پیش برود هدف اینست که مخاطب را هر جوری شده “قانع کنی و بپزی” تا کنارت بماند. لذا مجبور می شوی بجای بکارگیری قدرت عقلانی مخاطب، ارتباط عاطفی برفرار کنی بین حافظه تاریخیش با موضوع جدید تا بزور آن بار عاطفی، خودت را به کرسی بنشانی! اگر همه مخاطبین از داستان آفرینش بدشان می آید، راحت ترین کار اینست که ربطی ایجاد کنی بین صالحی نیا و داستان آفرینش! بقیه اش دیگر ساده می شود!

اینها را گفتم بعنوان مقدمه بخش اول پاسخهایم به رفیق تقوائی. حالا اجازه می خواهم بروم روی ۳۰ دقیقه اول سخنرانی ایشان که مقدمه است و بقول ایشان بحثی در متودولوژی:

خلاصه بخش مقدمه و “متدولوژی” از سخنرانی رفیق تقوائی از دید من:

رفیق تقوائی در این بخش تاکیید می کند که با تایید اینکه مارکسیزم منجمد نیست اما نمی شود با نقد به مارکس به عقب رفت ، نمی شود اتوریته ها را منکر شد که هر علمی با توریته هایش مشخص می شود، تکیه به زمان نو لزوما معادل “نوگرائی” نیست، در مقابل دفاع ایدئولوژیک از لنین ، تهاجم ایدئولوژیک هم هست، تحلیل تاریخی ، تحلیل شخصیتها نیست بلکه تحلیل جنبشها و “شرایط تاریخی است”، اینکه بگوئیم لنین درکی از آزادی نداشت پس انقلاب روسیه شکست خورد، “درکی سطحی است” و ندیدن “شرایط”. می دانم مواردی از قلم اقتاده . عذر می خواهم. سعی می کنم چند محور اصلی این بحثها را در این مقاله کوتاه باز کنم :

 

الف:تناقض اصلی در بحث رفیق تقوائی در موضوع رابطه شخصیت و تاریخ:

 

یک سر قضیه:

رفیق تقوائی اساسا این جلسه را گذاشته تا بگوید که لنینیزم که مجموعه تئوریها و پراتیک لنین است و نه مثلا تروتسکی یا همسایه لنین، برای ما قابل دفاع است. مجموعه این تلاش چند ساعته وی دارد صرف این می شود که لنین و افکار و اعمالش را تایید کند. تا همینجا او دارد از یک شخصیت مشخص با شناسنامه مشخص و تاریخ تولد و مرگ مشخص دفاع می کند. برای دفاع از این شخصیت تاریخی، رفیق تقوائی به دستاورهای لنین می پردازد. مثلا مدعی است که آزادی نیمی از جامعه یعنی زنان بدون لنین امکان نداشت. “غرب” هم بعد از اکتبر و این لنین بود که به زن آزادی داد. این لنین با مجموعه مقالاتش با سخنرانیهایش و عملکردش بعنوان یک شخصیت مثبت موضوع دفاع رفیق تقوائی است. همه دیگرانی که از لنین دفاع می کنند هم همینطور استدلال می کنند. اینجا مثلا کسی نمی گوید که لنین مهم نبود، جنبشش را باید بررسی کرد. این شرایطش بود که مهم بود. این شرایط بود که زن را آزاد کرد…. خیر! اینجاها خود لنین بود! او نجات دهنده انسانیت بود. همانطور که مثلا ملک الشعرای بهار و جواهر لعل نهرو می گفتند! پیامبر راستی و نیکی و خوشی و خرمی! تا اینجا شخصیت مهم است و “شرایط” بی شرایط! اینقدر شخصیت مهم است که آدمهائی در قرن بیست و یکم یاید بخاطرش رفیق بقل ذستی شان را خاله خرسه صدا بزنند و غیره! و بعدش هم سخنرانی بگذارند تا دل آن دل چرکین شده های آزرده بدست آید!

سر دیگر قضیه:

سر دیگر قضیه، آنطور که رفیق تقوائی می گوید اینست که هنگام نقد لنین ما باید بیاد شرایط بیفتیم. دادگاهیش نکنیم. اگر دادگاهی می کنیم اقلا اول هیتلر را دادگاهی کنیم یا پینوشه را دادگاهی کنیم یا ترومن را! در دادگاه “عامل مخففه حکم” بجوئیم. برویم دنبال “شرایط” ماتربالیزم تاریخی بخوانیم. بولتن شوروی بخوانیم. سطحی نباشیم. هوادار تئوری آفرینش نباشیم….خلاصه اینکه تدوری مارکس هم می گوید که تاریخ را شخصیتها نمی سازند و شخصیتها ساخته تاریخند! همینزور که می بینید و خواهش می کنم مجدد مراجعه کنید به بحثهای رفیق تقوائی، ماجرا اینست که موقع ایراد گیری از لنین، شرایط مقصر هستند. موقع نقش مثبت لنین، البته خودش مهم است!

به این می گویند تناقض منطقی در روز روشن! من می گویم این دفاع از لنین در هیچ دادگاهی پذیرفته نخواهد شد. یک وکبل تازه از مدرسه بیرون آمده هم می تواند این تناقض را رو کند!

مشکل ارائه تئوری دیالکتیک شخصیت و تاریخ از سوی رفیق تقوائی:

۱۸ برومر بوئی بناپارات این دیالکتیک شخصیت و تاریخ را بخوبی باز کرده. ار متاخرین هم من مقاله بسیار زیبای جورج نوواک را در زیر این مقاله ام می آورم (۲)تا مفهوم دیالکتیکی شخصیت در تئوری مارکس و کمونیزم روشن شود.

احساس من اینست که دیالکتیکی دیدن برای رفیق تقوائی کمی سرگیجه آور می شود گاهی و او مدعی است که “چون مونیزم گرایش علم است. پس بالاخره یک عامل برای پدیده ها هست”. رفیق تقوائی نتوانسته درک مونیستی را با درک دیالکتیکی در یک جا جمع کند و ارائه دهد. از دیالکتیک فرار می کند به مونیزم! دیالکتیک و مونیزم نافی هم نیستند. لازم و ملزوم همند.مونیزم در مورد اصالت در وحدت وجود سخن می گوید و دیدگاه ماتریالیستی مونیستی حرفش اینست که ماده ، اصالت و وجه مشترک وجود است و مونیزم بحثی در نوع ارتباط بین پدیده ها نیست. بلکه ریشه پدیده ها را در مادی بودن آنها نشان می دهد و همین! دیالکتیک از سوی دیگر متد نگاه کردن به ارتباط بین پدیده هاست. ارتباط بین پدیده ها را وقتی دیالکتیکی ببینی ، علت را در یکی خلاصه نمی کنی و دنبال چرخه علت و معلولی می روی.

در ارائه چرخه ها اما سوال پا برجاست که بالاخره علت را می شود از معلول جدا کرد؟ جوابش “مونیزم” نیست! جوابش تداخل زمان و شرایط در بررسی پدیده هاست. سوال را اینطور باز می کنیم که در چه شرایطی پدیده ای علت است و چه شرایطی معلول! این طرح کلی برویم به سراغ رفیق تقوائی:

تناقض بحث رفیق تقوائی را در بالا ذکر کردم. حالا می خواهم از دید دیالکتیک ماتریالیستی بروم سراغ این سوال که نقش درک مغشوش لنین از آزادی و سایر مسائل سازماندهی سوسیالیزم بطور واقعی چه بود و چرا من کاملا محق هستم که درک مغشوش لنین را دلیل اول شکست تجربه شوروی بدانم!

پیاده کردن درک دیالکتیک از نقش شخصیت در تاریخ و جایگاه لنین در شکست تجربه شوروی:

خیلی قبل از شروع انقلاب روسیه، لنین یک متفکر و تئوریسین کمونیست ود که محفلی کوچک را در تبعید سازمان می داد. فردی که در آن اندازه ها “جزئی” از تاریخ و “شرایط” تاریخی بود. ملیون بار در روز می توانست در ذهنش تزار را بزند زمین و پیروز شود و آب از آب تکان نمی خورد. تاریخ در دوره سکون و رکودش، آدمهای بزرگ نمی آفریند. اسامی کوچکند و نقششان هم کوچک. تاریخ در دوران سکون مثل اقیانوس ساکت است. پیشرو و پس رو در این شرایط نقش مهمی ندارند.

تاریخ اما مسیرش تغییر می کند و سرعت تحولاتش زیاد می شود. تضادهای درونی جامعه باعث غلیان تاریخند و قطبها و گرایشات متضاد شروع می کنند به بالا کشیدن آدمها و این آدمهای مشخص حالا “نقششان” برجسته می شود و تعیین کننده. همان لنین که در قهوه خانه ها و محفلهای کوچک در تبعید آدمی مثل ملیونها بود حالا جنبشهای سر کشیده و تاریخ بحرانی، او را می کشند بالا. اینجا دیگر لنین اندازه هایش فرق می کند. اثرش هم فرق می کند. اینجا او دیگر یک نفر نیست می شود پرچم یک گرایش و یک امکان برای جلو رفتن یا عقب گرد.

خلاصه و ساده شده اینکه لنین در آستانه عروج انقلاب روسیه دقیقا می شود تعیین کننده سرنوشت این انقلاب. حرفش و رفتارش تعیین کننده هستند. هم از این روست که “مدافعان لنین” هنوز که هنوز است او را با یک جنبش و یک انقلاب یکی می گیرند! (البته وقتی صحبت سر خوبیهایش هست!)

این درک دیالکتیکی به ما می آموزد که لنین در دوران انقلابی عامل پیشبرد انقلاب و مسئول شکست انقلاب بود و این عین درک دیالکتیکی از نقش شخصیت است در تاریخ. سفسطه ” به جنبشها و شرایط نگاه کنید” فقط برای بیرون کشیدن لنین از “دادگاه تاریخ” وقتی هیات منصفه اش عاشقان لنین و نه عاشقان حقیقت باشند، شاید کارساز باشد!

لذا اگر من بگویم که درک مغشوش لنین از آزادی یا طراحی سوسیالیزم یا دیکتاتوری پرولتاریا عامل شکست انقلاب شوروی بود به هیچ روی “سطحی نگری” نکردم. بلکه او را در جای درست تاریخیش در دوران انقلاب دیده ام و نقشش را از دید دیالکتیک ماتریالیستی بررسی کرده ام. اینجا نقش شخصیت در دوران تلاطم و انقلابی همینست.

خواننده می تواند قضاوت کند که کدام دیدگاه درست است. دیدگاه رفیق تقوائی یا من.

ب: رابطه اتوریته ها و علوم:

من بسیاری از بحثهای مطرح شده در بخش متودولوژی رفیق تقوائی را اصلا متودولوژی نمی بینم. بحثهای ایشان در این بخش اکثرش نتیجه گیریهای خودش هست. در ادبیات علمی متودولوژی بحث در نحوه نگاه کردن  به پدیده هاست. نتیجه گیری ها موضوعی کاملا متفاوت هستند و هر کالج رفته ای این دو را باید بتواند از هم جدا کند. این که من درکی سطحی از آزادی دارم یا نه، اینکه نقد ایدئولوژیک هم از لنین هست و بسیاری دیگر از بحثهای رفیق تقوائی اساسا بحثهای متودولوژیک نیستند و من شاید در اداه بحثها جای خودش بهش پرداختم.

اما اینجا اجازه می خواهم یک بحث رفیق تقوائی را در باب رابطه اتوریته و علم پاسخ بدهم:

رفیق تقوائی می گوید که نمی شود اتوریته را کنار گذاشت و از علم حرف زد. بالاخره هر علم با اتوریته هایش معرفی می شود. این بحث هم درست است و هم درست نیست! آنها که با خود علم کار می کنند در هر شاخه ای که باشد. می دانند که در علم ، موضوع علم اصل است. سوالها محور هستند. علوم اتوریته محور نیستند. البته دورانی بود که اینطور بود. دوران هحامنشی در علم، کداخدا ها حاکم بودند. اما آن دوره دیگر با دوران کنونی ربطی ندارد!

علم امروزه از خود واقعیت شروع می کند. مسئله علم تحلیل واقعیت است و ابزارهای علم عبارتند از سنجش (منطقی و آماری) بلاواسطه. مقالات علمی را وقتی می خوانید معمولا اگر مقالات تحقیقی باشند که جلوی لبه علمند اینطورند. بررسی بلاواسطه واقعیت به نتایج بلاواسطه ختم می شود و بعد از این مرحله است که عالم می آید آنچه “اتوریته ها” یا سایر دانشمندان گقته اند می گذارد وسط و به انطباق با یافته هایش می پردازد.

ادبیاتی دست دوم و دست سوم و عامیانه هم در مورد علم منتشر می شود تا می رسد به مجلات علم برای مردم و کودکان و مدارس. این سری ادبیات البته نحوه نگاه دیگری به علم است. مثلا فیلمهای علمی در تلویزیونها معمولا با زبان “اتوریته ها” بیان می شود و این ابهام را برای اهل غیر علم ایجاد می کند که “علم با توریته شناخته می شود”.

پس سوال اینجاست که در چه سطحی دارید به علم نگاه می کنید. در مرکز علم آنجا که علم را به پیش می برند، نه تنها از اتوریته ها شروع نمی شود بلکه اتوریته ها دائم در معرض پائین کشیدن هستند.

بنابر این اجازه بدهید ادعا کنم که رفیق تقولئی دارد از موضع یک ناظر بیرون گود به علم و نقش اتوریته نگاه می کند. ناضری که از طریق مدیا و تلویزیون دارد به حاشیه علم دسترسی می یابد و “علمش با اتوریته معنی می یابد”. من تکرار می کنم که علم اساسا موضوع محور است و نه اتوریته محور.

خواننده گرامی،

امیدوارم همین چند بحث کوتاه برای شما چیزی داشته باشد. این سری بحث ادامه خواهد یافت. هدف همانطور که گفتم جلو بردن جنبش آزادیخواهی ، برابری طلب و انسانگرای کمونیزم کارگری است و من به صبر و تحمل شما اعتماد دارم. فضای فکری را آدمهای صبور و دقیق می سازند و تئوری ابزار تغییر جهانست وقتی به پراتیک ملیونها انسان تبدیل شود.

 

منابع دیگر:

(۱)سخنرانی حمید تقوائی در انجمن مارکس کانادا: لنین، آزادی و تجربه شوروی

http://rowzane.com/fa/component/content/article/145-lenin/4110-1389-06-18-06-59-29.html

(۲)اهمیت شخصیت در ساختن تاریخ- جورج نوواک

http://www.marxists.org/archive/novack/works/history/ch03.htm