نامه دوم به لنین در موضوع دفاعش از مجازات اعدام

لنین عزیزم،

مقدمه اول:

ببخشید از اینکه این چند روزه اخیر مرتب مزاحم خاطره تابناکت در اذهان برخی از شیفتگانت می شوم و اعصابشان را نوازش می دهم. این نامه دوم منست به شما و شاید اگر وقتی باشد نامه های دیگری هم بنویسم تا گوشه های دیگری از انتقاداتم را برایت ارائه دهم. می دانم نمی توانی پاسخ دهی اما هوداران شیفته ات احتمالا تلاش خواهند کرد پاسخ بدهند و این بسیار خویست زیرا خوانندگان این بحثها شاید در این شرایط بسیار حساس تاریخی که کمونیزم یکبار دیگر برای گرفتن قدرت سیاسی خودش را آماده می کند باید عبورش را از شما اعلام کند تا دچار همان شکستها نشود زیرا انسانیت واقعا ایندفعه نباید تاوان پس دهد و من تلاشم اینست که با شعور و نه با احساسات لنین پرستانه ما کمونیستها برویم سراغ پایان دادن به دوران وارونه ضد انسانی معاصر و اینبار برای همیشه.

مقدمه دوم:

فردا برای کمونیزم کارگری بطور اخص و برای انسانیت مترقی در سراسر جهان روز بزرگی است. بیش از صد شهر در سراسر دنیا برای لغو مجازات اعدام بپا خواهد ساخت و صحنه پرشور انترناسیونالیستی عظیمی را ما شاهد خواهیم بود. من افتخار می کنم که زنده ام و این صحنه عظیم انسانی را می بینم و درش شراکت دارم. کاشکی تو هم کنار ما بودی و اینبار با صدای بلند برای لغو سنگسار و لغو همیشگی مجازات اعدام و پایان دادن به دوران زندان سیاسی فریاد می کشیدی. جای تو خالی خواهد بود اما ما کمونیستهای کارگری همه اهداف انسانی تو و رفقایت را دهها قدم به پیش برده ایم و خواهیم برد و جای تو و رهبران کمون پاریس و همه مبارزان راه آزادی و برابری انسانها را در کنارمان نگه خواهیم داشت.

مقدمه سوم:

نامه اولم به شما و نقدتان باعث گردید که من به القاب بیشماری مثل ژورنالیست دروغگو، تکرار کننده تبلیغات جنگ سرد، روشنفکر خرده بورژوا، سمسارچی، آدمی که ذره ای هم برای آزادی قائل نیست، موقع نشناس، خودخواه، کسی که از یک حزب کمونیست کارگی خیالی حرف می زند، خاله خرسه،.. نائل شده و در خواست شود که مقاله ام هم سانسور گردیده تا همگان بدانند که تا چه اندازه لنین آزادیخواه و غیره و غیره بوده و منهم معلوم شود که نمی دانم شما خوردنی تشریف دارید یا پوشیدنی زیرا منصور حکمت خودش گفته که لنینیست است!

اینها را برایت گفتم تا بدانی اگر شما نیستی که جواب بدهی حواریونت متاسفانه هنوز هستند و با همان فرهنگ که گاها شما در مقابل مخالفینت برخورد می کردی خدمت من حقیر می رسند و لازم هم نیست تو باشی که آنها بیدارند!

برخی از آدمهائی که عاشقانه ایزم را به اسمت چسبانده اند البته ملایمتر هستند و معتقد هستند که همه را می شود نقد کرد مگر شما را و اگر هم بشود شما را نقد کرد باید یک مورد نقد کرد و هی ادامه نداد و پر روئی هم حدی دارد و گرنه من از خط خارج می شوم که اگر شدم که می شوم همان نوکر امپریالیزم و مرتدی که شما افتخارا به کائوتسکی در این نامه ات مرحمت کردی و هوادارانت احتمالا هزاران هزار بار نثار بقیه مخالفین کردند تا پرونده شان تکمیل شود! همه اینها یکطرف، مهمتر اینکه خط قرمز اینست که شما فرشته بودی و همه بدبختیها اگر بود از استالین شروع شد و اگر غیر این هم کسی بگوید باز جتگ سردی است و بولتن نخوانده!

اینها را گفتم تا بدانی من در طی این چند روزه چقدر تاوان یک مقاله در نقد تو را دادم و چقدر زوایای روانشناسی چپ لنینیست را گذاشتنم در معرض تماشا که اگر همینکار مفید باشد برایم کافی است!

از این سه مقدمه بگذریم برسیم به این مقاله شما که در تاریخ سپتامبر ۱۹۱۹ در پاسخ به کائوتسکی مرتد و نوکر امپریالیزم نوشته ای که با کمال ضد انقلابی گری مدعی شده بود که مجازات اعدام چیز بدی است حتی اگر حکومت کارگری انجام دهد(۱):

اصل ماجرا چه بود؟

ماجرا این بود که کائوتسکی شاید مثل خیلی های دیگر به اعدامهای حکومت شما اعتراض کرد و در کتابی بنام تروریزم و کمونیزم نوشت که:

” بلشویکها همیشه آخر سر از نقطه مقابل اهداف قول داده شده  خودشان سر در می آورند: آنان با مجازات اعدام مخالفت می کردند و لی حالا به تیربارانهای دسته جمعی متوسل می شوند”

 ظاهرا او هم از گوشه و کنار مثل ماکسیم گورکی مادر مرده پر رو شده بود و با نقض آزادی و سرکوب و اعدام توسط حکومت شما به مخالفت بر خواسته بود و مدعی شده بود که شما و بلشویکها دبه در آورده اید و قول هائی که داده بودید که اهل اعدام نخواهید بود زده اید زیرش! اگر یادتان باشد به گورکی در پاسخ اعتراضش فرموده بودید برود شغلش را عوض کند و محل زندگیش را عوض کند و غیره که به زبان فارسی معنیش همانست که بگوئیم : “برو کشکت را بساب”! که البته گورکی هم رفت و کشکش را سابید بیچاره!

البته کائوتسکی چون آلمانی بود و در روسیه نبود احتمالا نمی شد شما به تغییر شغل و آب و هوا و محل زندگی مسئله را سمبل کنی و این شد که فتوا صادر کردی که او اصلا مرتد است! بعدش هم که نوکر امپریالیست که روی شاخش بود! و کتابش را هم که بیسیمهای فرانسه(رادیوهای خودمان) هر روز دارند می خوانند که اینها استدلالات اولیه شما بود تا خواننده گرم شود و آماده استدلالهای بعدی شما:

استدلالهای بعدی شما در موضوع مجازات اعدام:

اجازه بدهید با سرعت آهسته که آدمهای کند فهمی مثل منهم حالیشان شود استدلالهای شما را مروری بکنیم:

الف: “اولش اینکه اصلا بلشویکها و شما هیچ موقع مخالف مجازات اعدام نبوده اید که حالا دبه در بیاورید:

” اولا گفتن اینکه بلشویکها در زمان انقلاب با مجازات اعدام مخالف بودند ؛ بکلی دروغ است. در دومین کنگره حزب  در سال ۱۹۰۳ وقتی برای اولین بار مطرح شد که الغای حکم اعدام بعنوان یکی از خواسته ها در برنامه حزب گنجانده شود؛ این سوال گزنده را پیش آورد که: “برای تزار نیکلای دوم هم نه؟” حتی منشویکها هم جرات نمی کردند پیشنهاد لغو حکم اعدام برای تزار را به رای بگذارند.”

ملاحظه بفرمائید! اینجا بخاطر اینکه عده ای به خون تزار(و ظاهرا خانواده اش) تشنه بودند قرار شد ۱۴ سال قبل از انقلاب اکتبر بزنید زیر نظر مارکس که مخالفت کرده بود با مجازات اعدام. درست است؟ ! خوب میخ را کوبیدی جانم! من که قانع شدم! و کاشکی فقط خانواده تزار بودند! کاشکی “بورژواها ” مشمول اعدام بودند و کاشکی ماجرای اعدامها به خود رهبران کارگری که اعتصاب کرده بودند بر علیه حکومتتان هم نمی کشید! همیشه اینطور است! اولش کمی اعدام برای دشمن خوبست و بعد تعریف دشمن کش می یابد و بعدش هم که گندش بالا می آید! برویم سر استدلال دوم شما:

ب- ” در سال ۱۹۱۷ در زمان دولت کرنسکی من در پراودا نوشتم که هیچ حکومت انقلابی نمی تواند از مجازات اعدام معافیت بدهد. مسئله اینجا بود که علیه کدام طبقه یک حکومت خاص قرار است از آن استفاده کند….”

ملاحظه بفرمائید که شما اینجا حکمی بسیار وسیع و جهانی و ابدی و ازلی و آنهم ضد نظر مارکس ارائه می دهی و بر خلاف من یک لا قبا کسی جرات هم نمی کند شما را ضد مارکسیست بنامد از جمله همین لنینیستهای وطنی خود ما!

ماست مالی تئوریک اعدام از این فجیع تر می شود؟! ظاهرا اعدام خویست اگر “طبقه کارگر” انجامش دهد. بد می شود وقتی “طبقه سرمایه دار” انجامش دهد! همان داستان خودمان که “رطب خورده منع رطب می فرماید”!

روی همین نوع “استدلالهای بند تنبانی” بود که حمله کرونشتاد و اعدام ها و ترور سرخها شکل گرفت و شعبان بی مخهای انقلاب روسیه شدند “مسئولین امنیت چکا” و استالین هم از درون همین فضا متولد شد! حالا مرتب عده ای انکار کنند!

خیر لنین عزیز!

اعدام بد است و بد بود و کائوتسکی حق داشت و شما حق نداشتی! طبقه و مبقه هم در نیاور ما خودمان اهل بخیه ایم! زیر بار نمی رویم! عده ای هم نگویند “آنموقع عقل آدمها نمی رسیده! رسیده بود و اعتراض هم کردند و خدمتشان رسیده شد زیرا “نوکر امپریالیزم و مرتد بودند”!

استدلال سوم:

ج- “……آیا می توان یک حزب انقلابی طبقه کارگر را تصور کرد که برای چنین حملاتی در حین یک جنگ داخلی بغایت خشن مجازات مرگ قائل نباشد؟ “

لنین جان!

در استدلال اول ، رد پایان دادن به مجازات اعدام از سوی حزبتان بر می گردد به سال ۱۹۰۳ زمانی که اصلا “جنگ داخلی” در کار نبود! آنموقع شما و رفقایتان نگذاشتید این لغو مجازات اعدام در برنامه حزب قرار گیرد چون ظاهرا یک نفر و آنهم تزار روسیه قرار بود استثناء شود! خوب اگر این بود که می توانستید زبانم لال فقط اسم او را در برنامه بنویسید که “بجز مجازات اعدام تزار، بقیه اعدامها ممنوع است”! اما ماجرا عمیق تر بود و تزار فقط بهانه درست می گویم؟

بعدش می رسیم به دوران کرنسکی که هنوز دولت شما روی کار نبود و “جنگ داخلی” در کار نبود. اما شما آنجا هم مقاله نوشتی که نخیر مجازات اعدام بسیار هم فوائد دارد به شرط اینکه طبقه کارگر عاملش باشد! اینهم به جنگ داخلی مربوط نبود!

حالا اصلا چشممان کور و کل روسیه و مجازات اعدامش مال شما دیگر با کدام تصدیقی برای همه اعصار و همه سرزمینها حکم صادر می کنی که “هیچ حکومت انقلابی نمی تواند از محازات اعدام معافیت یابد”؟!

اما من باز هم سوال دارم! آخر شب است دیگر! شاگردی مثل من استادی مثل شما را همیشه نمی تواند گیر بیاورد! غنیمتی است!

لنین جان،

این اعدام کردنها قرار بود با چه مکانیزمی به افزایش قدرت حکومت کارگری بینجامد؟ کشتن انسانها چگونه پایه یک حکومت انسانی و برابر و آزاد را قرار بود شکل دهد؟ این چه آزادی و برابری و سوسیالیزمی است که خون باید بریزد تا حفظ شود؟ اصل این تناقض را چگونه پاسخ می دهی؟

در زمان خودت که دیدیم پاسخ ندادی. نه اینکه نمی شد پاسخ داد. شما تصمیم گرفتی پاسخ ندهی و انتخاب کردی که پاسخ ندهی. همان راه ساده را رفتی که تزار رفته بود و همه حاکمان “طبقات دیگر”! البته راه حلهای ساده همیشه ساده نمی مانند!

خلاصه کنم:

لنین جان سرت را درد نمی آورم.

این نامه دوم من یه شما. به خلاف نوشته رفیقم محسن ابراهیمی، در دیزی بازست و من که گربه هستم اصلا حیا سرم نمی شود! علتش اینست که سرنوشت یک انقلاب دیگر و سرنوشت همه انسانیت در میان است. باید راهها را پیدا کرد. باید شجاعت داشت و اشتباهات را نشان داد. من فعالی کمونیست هستم که بطور جدی حوصله ام از اینهمه بدبختی و مصیبت سر رفته و حالم از این دنیای وارونه بهم می خورد. کوتاه نمی آیم جا هم برای کوتاه آمدن نیست.

اجازه بده باز هم به سراغت بیایم. این ملاقاتهای شبانه شاید کمکی باشد برای تسریع راه ما

تا دیدار بعد

زنده باشی!

 

منایع:

(۱) لنین: بورژوازی  چگونه از چه کسانی که از این صف به جبهه آنان می پیوندند  بهره برداری می کند (سپتامبر ۱۹۱۹)

http://lenin.public-archive.net/fa/L2925fa.html

سعید صالحیی نیاا:  پاسخ به لنین و درک مغشوشش از مقوله آزادیُ (۱۸ آگوست ۲۰۱۰)

http://www.azadi-b.com/J/2010/08/post_360.html