پاسخ به لنین و درک مغشوشش از مقوله آزادی ٬ در حاشیه انتشار نامه های لنین به ماکسیم گورکی

مقدمه:
سایت آزادی بیان هفته پیش نامه های لنین را به ماکسیم گورکی منتشر کرده بود در بخش مطلب هفته. یعنی یک هفته تمام این نامه ها در معرض افکار عمومی و خوانندگان چپ بودند. این نامه ها البته تازگی نوشته نشده اند. سال ۱۹۱۹ لنین این دو نامه را به ماکسیم گورکی نوشته. فکر می کنم که بعنوان یک کمونیست کارگری محق باشم احساسم را و افکارم را  در مورد این نامه ها برای خواننده عزیز به شراکت بگذارم. متد لنین در این نامه ها و ظلمی که به آزادی در تاریخ بعد از انقلاب اکتبر به انسانیت تحت عنوان “دیکتاتوری پرولتاریا” می رود امری است موازی و علت و معلولی.
من از آدمهائی هستم که معتقدند استالین و استالینیزم بدون لنین امکان پذیر نبود. ریشه شکست انقلاب اکتبر را در عدم درک مقوله آزادی می بینم. آزادی را هم “روبنا” نمی دانم. آزادی از دید من  امری زیر بنائی است و عمیق که بدون آن “زیر بناها” بی معنی می شوند و غیر قابل حصول. کمونیزم من، از آزادی شروع می شود، با آن مشروط می شود و به آن ختم می شود.
شاید عجیب به نظر برسد که من بخواهم به لنین پاسخ بدهم. به هر حال او مرده و توان پاسخگوئی ندارد. اما متد او در موضوع آزادی را بلیه ای می دانم که آنچنان در بخشی از چپ ایران ژنتیک شده که با جان عجین است و این خطری است بالقوه که باید هر روز باهاش جنگید و افشایش کرد.
لنین آزادی را “طبقاتی” می دید. تئوریش “آزادی برای خلق” بود. بیرون این “خلق” که البته تعریفی به شدت من در آوردی هم داشت، آزادی بی معنی می شد. “خلق” خطی بود که او و رفقایش هر روز صبح بر اساس اینکه چه کسانی خط او را دنبال می کنند تعیین می شد. بخصوص زمانی که به قدرت رسید وسواس تعیین مرز خلق و ضد خلق او را واداشت که پلیس سیاسی را روانه خانه ها و خیابانها بکند، زندان و اعدام را تحت عنوان “ترور سرخ” امری لازم بداند که قرار است “انقلاب” از طریقش حیات یاید!
این کمونیزم طبیعتا در استالین و استالینیزم ، کریستالیزه شد و نزدیک یک قرن به مردم دنیا بعنوان “حکومت طبقه کارگر” فروخته شد! با این پرچم نمی شود امروز برای آزادی جنگید. باید با صراحت و شهامت پائینش کشید. فکر می کنم نظراتم را حول ماجرای لنین و گورکی بنویسم. البته اجازه بدهید بگویم که این ماجرا تازه یک قصه خوش از تراژدی بود در حد ملیونی. خیلی ها بخاطر معروف نبودن، سرشان زیر آب رفت و حتی فرصت نیافتند داستانشان مثل گورکی نوشته شود!
پاسخ به لنین:
لنین عزیز،
در نامه ات به گورکی نوشتی که:” “توصیه من به شما اینست که محیط آلوده ای که درش هستی، افکارت و اعمالت را تغییر دهی وگرنه ممکنست زندگی رویش را از تو بگرداند.”
ظاهرا اینکه گورکی از بدو انقلاب اکتبر بی احترامی به آزادی و سرکوب مخالفین را به عنوان ضد انقلاب محکوم کرده شما را خوش نیامده. ظاهرا یک کمونیست که به اندازه شما حتی برای انقلاب و کمونیست سالها مبارزه کرده شهامت اینرا داشته که در نشریه اش از آزادی مخالف سحت بگوید و آنرا بطلبد، توانسته است شما را به حدی بیازارد که به او توصیه می کنید که افکارش و اعمالش و حتی محیط مسموم زندگیش را تغییر دهد! بعنوان رهبر حکومت وقتی اینرا می گوئید و اضافه می کنید که “ممکنست زندگی رویش را از او برگرداند، بخصوص در حضور پلیس سیاسیتان، معنیش تهدید است. معنیش اینست که گورکی یا در خط شما باشد و “مسموم” نباشد یا زندگی از او رو برمی گرداند!
لنین عزیز،
در تاریخ خوانده ایم که پلیس شما نشریه گورکی بنام نوویا زین را در جولای ۱۹۱۸ یعنی کمتر از یکسال بعد از پیروزی انقلاب اکتبر تعطیل کرد. فشارها به ماکسیم گورکی آنقدر بالا گرفت که او سرانجام در سال ۱۹۲۱ روسیه را ترک گفت و مدت ۷ سال در بدترین شرایط و بیماری مجبور شد در ایتالیا زندگی کند. در سال ۱۹۲۸ وقتی استالین تاج پادشاهی سرخ را به سر داشت، او را به خفت برگرداندند به روسیه و مجبورش کردند خوار و خفیف به شاهکارهای رهبر استالین سر فرود آورد و بپذیرد که “انقلاب اکتبر را خوب درک نکرده بوده”! بعدش مقام دولتی “ریاست اتحادیه نویسندگان” را بنامش زدند تا یک روزی اعلام شد که “گورکی مرد!”. سال ۱۹۳۶ را می گویم! جسدش را گذاشتند در میدان سرخ چون جنازه اش ارزش مصرف بالاتری داشت تا وجود زنده اش! البته سالها بعد رئیس پلیس استالین یعنی گرنریک یاگودا اقرار کرد که دستور مرگ گورکی را صادر کرده است با اینکه هنوز هم اسناد لازم برای تایید چگونگی مرک گورکی در دست نیست.
این گورکی همان بود که در سال ۱۹۰۲ با تو آشنا شد. همان که من و بسیاری دیگر در ایران با خواندن داستانهای زیبایش کمونیست شدند. همانکه دانشکده های من را نوشت و  داشتن کتاب “مادر” او بخاطر دفاع از مبارزه انقلابی توسط رژیم شاه رسما حکم زندان و شکنجه داشت. این همان گورکی بود که سالها در کنار تو برای کمونیزم جنگید. کنار بلشویکها. حتی بعد از انقلاب اکتبر با اینکه مرتب به نقض آزادی اعتراض می کرد در کنار انقلاب ماند و در کمپین جهانی حمایت مالی در مقابل قحطی در روسیه عنصر سرشناس بود. این همام گورکی است که تو براحتی مسمومش می خوانی!
در سال ۱۹۲۱، نیکولای گومیلیوف، دوست گورکی و نویسنده روس توسط پلیس امنیتی چکا(شعبه پتروگراد) بخاطر افکار سلطنت طلبانه اش دستگیر می شود. گورکی با شتاب به موسکو می شتابد بلکه بتواند او را نجات دهد و موفق می شود با دخالت لنین او را آزاد کند اما در هنگام بازگشت به پتروگراد، گورکی متوجه می شود که گومیلیوف توسط چکا اعدام شده است. من این شجاعت گورکی و انسان دوستی اش را تحصین می کنم. او آزادی را فهمیده بود. برای آزادی یک سلطنت طلب (به قول تو کادت مسموم) خودش و جانش را و آبرویش را به خطر انداخت!
آزادی یعنی همین! آزادی یعنی حق حرف زدن مخالف. گورکی اینرا فهمید و مسئولیتش را شناخت!
به همین خاطر بود که مدتی کوتاه بعد از انقلاب اکتبر گورکی نوشت:
 ” لنین و تروتسکی درکی از آزادی و حقوق انسانی ندارند. دوره ای کوتاه بعد از به قدرت رسیدن به زهر قدرت آلوده شده اند. علامتش اینست که اینها با بی شرمی به آزادی بیان و سایر آزادیهای شهروندی بی توجه هستند چیزی که همه هدف مبارزین کمونیست بوده است.”

لنین عزیز،
در نامه ات به گورکی می نویسی:” این جور استعدادها (روشنفکران بورژوا) اگر چند هفته ای هم در زندان بگذرانند ، هیچگونه آسیبی وارد نمی شود، بخصوص که با اینکار از توطئه ها و مرگ دهها هزار نفر جلوگیری می شود”
این متد استدلال تو برای ما که رژیم اسلامی و فتل عامهایش را تجربه کرده ایم به طور تهوع آوری آشناست!
چرا باید پذیرفت که انسانی با هر طرز فکری یک ثانیه به زندان  برود؟ از کجا شما طرز فکر انسانها را به “توطئه و مرگ دهها هزار نفر” وصل کردی؟
در آمریکا ، مردم در مقابل قوانین ضد تروریست جرج بوش ایستادند بخاطر اینکه او هم مدعی بود می شود به شیوه پیشگیرانه آدمها را دستگیر کرد! بله لنین عزیز! همه استدلالهایت در مقابل گورکی از سر تا پا غلط است و بسیار خطرناک! نتیجه همین استدلالها این شد که انسانیت مهم ترین فرصت پیروزی سوسیالیزم را از دست داد و خاطره ای دردناک و خونین فرزند همین متد فکر کردنت تو بود!
لنین عزیز،
ممکنست برخی از “هوادارانت” بگویند که آن موقع شرایط ایجاب می کرد و غیره و غیره! من این استدلال را هم تهوع آور می دانم. هیچ شرایطی بر نمی تافت آنچه تو و پلیست در حق آزادی روا داشتی. سوسیالیزم دقیقا زمانی که اولین “روشنفکر بورژوا” دستگیر شد ، اولین انسان در روسیه بخاطر جرم سیاسی به زندان رفت و کارش را از دست داد، نابود شد. بقیه اش داستانست!
این روزها کمونیزمی انسانی و آزادیخواه در حال فدم گذاشتن به صحنه تاریخ است. درست بر عکس تو و هوادارانت آزادی را برای همه می خواهد. “طبقاتی بودن آزادی” را با محروم کردن انسانها از زندگی و اعدام “انقلابی” گره نمی زند. سوسیالیزم را سازمان اجتماعی مدرن و انسانی می داند که همه جامعه را از چنگال نابرابری و دیکتاتوری بیرون می خواهد. دستهای پینه بسته معیار برتری در این جامعه نیست. آزادی و حرمت انسانی مرکز همه فعالیتهاست.
من اگر جای گورکی بودم همانکار را می کردم که او کرد. فریب شعارهای توخالی را نمی خوردم. زندان و شکنجه و اعدام را در حق مخالفم “توجیه تئوریک” نمی کردم. رفیق بقل دستی خودم را اینقدر ارزان و بی مایه “مسموم” نمی خواندم و بالاتر از آن تهدیدش نمی کردم. . تو در بازی قدرت گورکی را شکست دادی اما با شکست او و ملیونها امثال او، سوسیالیزم را هم دفن کردی!
این کمونیزمی است که پرچمش آزادی است!

منایع بیشتر:
دو نامه لنین به ماکسیزم گورکی(۱۹۱۹)
http://www.marxists.org/farsi/archive/lenin/works/1919/nameh-gorki1.pdf
http://www.marxists.org/farsi/archive/lenin/works/1919/nameh-gorki2.pdf
منابعی برای شناحتن بیشتر ماکسیم گورکی:
http://www.spartacus.schoolnet.co.uk/RUSgorky.htm
http://www.scribd.com/doc/32813479/Maxim-Gorky-Bio
http://www.sovlit.com/bios/gorky.html