آقای سروش! رابطه حقیقی دین با حکومت همان بنیادگرایی اسلامی است

دیانت، سیاست و قضاوت عنوان سخنرانی اخیرآقای عبدالکریم سروش در دانشگاه  ًدِلفت ًهلند بود که در ۲۳ فوریه امسال در این دانشگاه برگزار شد. لازم است پیشاپیش این نکته را یادآور شوم، منبع اصلی بررسی موضوعات بحث آقای سروش در این جلسه، نوارِ گفتارِ شفاهی ایشان در این نشست میباشد که تا این لحظه نشرمکتوبی ازاین سخنرانی در دسترس نیست. بدین سبب در این کندوکاو نقطه ضعفی وجود دارد که انعکاس و یا بازگو کردن برخی از واژگان و گفتارها عین اظهارات ایشان نیست و صرفا ً نقل به معنی است. امّا همهء کوشش بعمل آمده است تا در ارائه تفسیر و تحلیل از موضوعاتِ مهمِ بحث آقای سروش دخل و تصرفی صورت نگیرد و رعایت بیطرفی کامل انجام گیرد.

آقای سروش در این نشست در آغاز اشاراتی به چالش بزرگ جوامع غربی با دولتهای دینمدار و گرایش شدید برخی جوامع به اصول بنیادی دین میکنند که در واقع این رخدادها را ایشان موجب برهم خوردنِ آرامش خاطرسیاستمداران غربی میدانند که دریافته اند به سبب گسترش دامنه نفوذ دین در بین جوامع بشری، پیشروی جهان بسوی سکولاریسم با موانع جدی روبرو شده است. آقای سروش اشاره میکنند پس از بقدرت رسیدن مذهبیون در ایران و رشد اسلام طالبانی در افغانستان جهان غرب دریافته است که دیگر دین امر خصوصی و در خود نیست، بلکه حادثه ای است که جایگاه و نفوذ دین در حوزه سیاست و جامعه را نسبت به گذشته تقویت کرده است. بر همین اساس آقای سروش تأکید میورزند اندیشه گران غرب با حادث شدن چنین رویدادهای سیاسی بویژه در مشرق زمین متوجّه شده اند که دین به مرحله ای از نفوذ و قدرت رسیده است که قادر است بر سیاست تأثیرات بسزائی را داشته باشد. از همین رو است آقای سروش در سخنرانی خود اظهار میدارند به سبب پیشروی نفوذ دین در حوزه سیاست، لیبرالیسم غربی مجبور شده است روزگاری که دین و سمبل های دینی را در جامعه آزاد و بحال خود رها کرده بود به ستیز بر علیه دین برخیزد. بدین شکل آقای سروش خاطر نشان میسازند که ًسکولاریسم سیاسی ً تبدیل به   ًسکولاریسم ستیزگرًی شده است که سر ستیز مستقیم با دین و سمبل های دین دارد.

آقای سروش دراین گسترهِ نبرد اشاره به دوشاخص مهّم در ارتباط با رابطه دین با حکومت میکنند؛ که اوّلی رابطه ای است حقوقی و دیگری رابطه حقیقی دین با حکومت است. آقای سروش معتقدند در عصر مدرنیت این دو ویژه گی دو اصل انکار ناپذیر در جوامع مدرن امروزی محسوب میشوند. ایشان همچون بسیاری دیگر از اندیشه گران سکولار باور دارند یک رابطه حقوقی بین دین و حکومت وجود دارد و آن اصل جدائی دین از حکومت است. آقای سروش در این بخش از گفتار خود اظهار میدارند که حکومتِ مدرن با همه  داد و ستد میکند ولی با هیچیک از آنها قوم و خویش نمیشود، و بالطبع این یک رابطه ارادی از سوی حکومت است که تصمیم میگیرد با برابر برشمردن حقوق یکسان برای همهء در برابر قانون، امتیاز ویژه ای را برای دینِ خاص قائل نشود و پیوند خویشاوندی با هیچیک از آنها نبندد. به گمان من تا این جای گفتار آقای سروش درگستره مفهوم سکولاریسم منطقی و درست است. ایشان هم همانند هر اندیشه گر و سیاستمدار عرفیگرا پایبند به اصل برابری همهء باورهای سیاسی و دینی در برابر قانون در حکومتی سکولار هستند که در واقع این اصل ازویژگیهای بارز هر نظام سیاسی عرفی است. امّا آنجا که به مبحث گفتار آقای سروش در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت باز میگردیم نکات پر ابهامی وجود دارد که به گمان من بزرگترین نقطه چالش عرفیگرایان با  ًنو اندیشان دینی ً است.

در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت نکات مهمی در سخنان آقای سروش مطرح است که جای تحمل و تعمق دارد. آقای سروش در این خصوص اشاره میکنند؛ این اشتباه بزرگی است که دولتهای سکولار فکر میکنند همه مردم می بایست بی دین شوند. آقای سروش معتقدند بین دین و سیاست یک رابطه حقیقی وجود دارد که خارج از اراده همگان است. ایشان تأکید میورزند سیاست از دین تغذیه میکند و همچنین دین از سیاست که بعبارتی دین و سیاست تأثیر متقابل بر یکدیگر میگذارند. بدین خاطر آقای سروش مابین ً سکولاریسم سیاسیً  و ً سکولاریسم ستیزگر ً تفاوت قائل است.

بنظر آقای سروش سکولاریسم سیاسی همان حکومت مطلوبی است که تبعیض قائل نمیشود همه را به یک چشم نگاه میکند و حقوق مساوی برای همه در نظر میگیرد. امّا در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت و تأثیر دیانت بر سیاست آقای سروش مسائلی را مطرح میکنند که نقض کاملِ اوّلی است. در همین رابطه ایشان اظهار میدارند اکثریت جامعه  ما مسلمان هستند، یک چیزی را می پسندند و یک چیزی را نمی پسندند. این نا پسند و پسندِ جامعه بر سیاستهایی که دولت اعمال میکند تآثیر میگذارد و دولت هم نمی تواند نسبت به آنها بی تفاوت باشد. آقای سروش میگویند آنطور که سکولاریسم پیش بینی کرده بود رابطه حقیقی دین با حکومت ضعیف نشده و کماکان برقرار است، و همین موضوع است که برخی را به ستیزه جویی با دین واداشته است. آقای سروش معتقد است رابطه حقیقی دین با حکومت میبایست مورد توجّه قرار گیرد و انکارناپذیر است. ایشان ابراز میدارند روح دین در ادبیات، هنر و موسیقی دمیده، هرچند که بنام دین کارهای بدی هم صورت میگیرد و بنام دین بسیاری کشته میشوند که میبایست این آفات زدوده شوند. در ادامه آقای سروش به مسئله پلورالیسم سیاسی و تنوع در سیاست و تبدیل کثرت به وحدت اشاراتی میکنند که ایشان این تفکر آخری را اقدامی غلط و نشدنی برمیشمارند. آقای سروش در اظهارات خود به باورمندی خود به تنوعِ اعتقادات به همان شکلی که تنوع و تکثر در مدرنیت وجود دارد صحّه میگذارند. ایشان معتقد است از پلورالیسم دینی به پلورالیسم سیاسی خواهیم رسید و این چیزی است که روشنفکران دینی بر آن تأکید دارند. آقای سروش باور دارند اگر پلورالیسم به رسمیت شناخته شود آزادی وارد جامعه میشود. ایشان همچنین به رابطه اخلاق با حکومت اشاره میکنند که رابطه ای جدا نشدنی است. بزعم ایشان این رابطه هم بصورت حقوقی و هم بصورت حقیقی وجود دارد. آقای سروش میگویند اخلاق امری است که به دین تعلق ندارد و موضوعی است فرا دینی و وقتیکه حکومت با افراد مدارا میکند این در واقع یک اصل اخلاقی است. امّا در جایی دیگر ابراز میدارند ادیان سرچشمه اخلاق هستند ( یک بینش غیر منطقی  و تناقض آمیز آنجا که ابتداء میگویند اخلاق امری است غیردینی ولی در جایی دیگر ادعا میکنند ادیان سرچشمه اخلاق هستند. و امّا کدامین اخلاق دینی؟). در ادامه این مباحث آقای سروش اظهار میدارند اگر دولتهای غربی تاکنون باقی مانده اند بدلیل روح مسیحیت است که بر آنها تأثیر میگذارد و اینکه سنت ها در جامعه ذایل نشده اند (بعبارتی دیگر و بزعم ایشان حتما ً می بایست پذیرفت روح و اخلاق اسلامی برای حفظ موجودیت و هویت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی جامعه ضروری است و یقینا ًهم نمی بایست سنت ها را تخریب کنیم، ولی آفات آنها را میبایست بزدائیم).
 
بهررو همانطور که از پیش اشاره کردم در بخش گفتار آقای سروش در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت هزاران نکته و پرسش وجود دارد که به گمان من این نکات امروز تبدیل به حفره ای عمیق بین بینش روشنفکران عرفیگرای جامعه ما با طرز تلقی  ًنواندیشان دینی ً از دین و جایگاه دین در عرصه سیاست و جامعه شده است. اینکه در مبحث رابطه حقیقی دین با حکومت تأکید میشود که سیاست از دین تغذیه میکند و متأثر از دین است، در حقیقت این اصل زیر پا گذاشتن اساس عرفگیری است که جدایی کامل دین از حکومت را مدّ نظر دارد. مفهوم رابطه حقیقی دین با حکومت از دیگاه آقای سروش به یک معنا صدور مجدد روادید به اسلام است که به حوزه سیاست وارد شود و  بر سیاست تأثیر بگذارد. به گمان من این پرسشی است عمومی که ًنواندیشان دینی ً موظف هستند پاسخگو باشند که محدوده مرزهای تأثیری گذاری دین بر سیاست تا به کجا است؟ آیا عرصهِ این تأثیر گذاری حوزه های سیاست ، فرهنگ ،اجتماع و اقتصاد است؟ و یا شامل حوزه های دیگر اجتماعی میشوند که شالوده های اخلاقی جامعه را تشکیل میدهند؟ مکانیزم این تأثیری گذاری چیست و چگونه است؟ آیا اهرم قدرت آن ابزار لازم برای تأثیری گذاری است؟ همان طریقتی که آقای خمینی ۳۱ سال پیش برگزید که ابتداء قدرت سیاسی را از آن خود و دار و دسته اش کند و سپس با زور ودرفش داغ جامعه را اسلامیزه کنند؟ و یا نه ابزار کار شما جهت تأثیر گذاری دین بر سیاست به گونه ای دیگر است که جامعه از آن بی خبر است؟ پاسخ بایستی روشن و صادقانه باشد اینکه چگونه و تحت چه ضوابطی قرار است دیانت بر سیاست تأثیر بگذارد و اساسا ً چرا انجام این رخداد برای جامعه ضروری است؟ 

امّا پرسشی با اهمیت تر مسئله موضوع  اسلام بمثابه دین است که برخی از ًنو اندیشان دینی ً از جمله آقای سروش بر آن اصرار میورزند. یا اینکه به کرات تأکید میشود که اسلام دینی است که میبایست در نهایت به یک امر خصوصی تبدیل گردد. موضوعی ناباوارنه! اگر به واقع شما اسلام را صرفا ً یک دین و موضوعی خصوصی میپذیرید پس چه اصراری است که میخواهید آنرا دوباره به یک حوزه عمومی یعنی سیاست بکشانید؟ این چه دینی است که بنا دارد در حوزه سیاست حضور داشته باشد، بر سیاست تأثیر بگذارد ولی کماکان ادعا شود که دین امری است خصوصی!!! این تفکر مصداق همان اندیشه بنیادگرایی است که میگفت سیاست ما عین دیانت ما است و دیانت ما عین سیاست ما است. و در واقع این برداشت از محتوی و مفهوم اسلام هم حرف بی ربطی نبوده، چرا که با یک بررسی اجمالی از  تاریخِ پیدایشِ اسلام در شبه جزیره عربستان تا حمله اعرابِ مسلمان به کشورهای همسایه و حکمرانی خونبار جانشینان محمّد بر سرزمین های اشغالی تا همین استیلای فاجعه بار ملایان بر کشورما، این حقیقت عیان میشود که اسلام پیش از هر چیز اندیشه ای است سیاسی تا صرف دینی. بویژه تاریخ ورود اسلام شیعه به ایران در پنج قرن پیش توسط سرسلسله خاندان صفویه، شاه اسماعیل صفوی، حکایت از تاریخ خونباری میکند که بین ملایان  با حکومتهای مرکزی بر سر تقسیم قدرت وجود داشته. و گاه این رقابت  از آنچنان شقاوت و بی خردی برخوردار بوده که در نهایت منجر به کوچکتر شدن خاک ایران و ویرانی مملکت شده است. آنچه که قصد دارم با این اشارات مختصر تاریخی مطرح کنم این است که تأکید ورزم که اسلام بر خلاف برداشت و تعریف شما هرگز یک پدیده دینی صرف نبوده است، بلکه پیش از هر چیز تفکری است سیاسی که شدیدا ً هم از آغاز میل به تجاوز و هجوم به سرزمینها ی دگر را داشته است و تا بامروز هم بنیادش بر بی اخلاقی استوار بوده است. آقای سروش! به گمان من شما و دوستانتان کاری دشواری را در پیش روی دارید که حداقل برای ملّت ایران اثبات کنید که اسلام صرفا ً دین است، کاری به سیاست ندارد و ترویج گر اصول اخلاقی انسانی و پسنده ای است. البته من تصور میکنم اصول اخلاقی را که اسلام در همهء دوران حضورش در جهان بویژه در دوره اخیر تحت حاکمیت جمهوری اسلامی در کشورما رواج داده است از فجایع بشری محسوب میشود که هرگزدر جایی دیگر از این کره خاکی تجربه نشده است. من بواقع نمیدانم که شما از کدام روابط اخلاقی در اسلام دفاع خواهید کرد که ملایان در طی سه دهه از حاکمیت نکبتبار خود بر ایران از انجام آنها کوتاهی نکرده اند؛ از اعدام کودکان و زنان جوان در ملاء عام گرفته تا از تجاوز به دختران و پسران نوباوه ایرانی که در سه دهه از عمر جمهوری اسلامی بصورت یک شیوه اقرار گیری و تحقیر انسانها توسط پاسداران اسلام در زندانهای رژیم رواج داشته است. نگوید که این اعمال شنیع و غیر انسانی که بنا به حکم مستقیم رهبران روحانی در کشور انجام گرفته اند، هیچ ربطی به اسلام ندارد و از آفات اسلام است. شما چه بپذیرید و چه انکار کنید آوردندگان و منادیان اسلام تشیع در ایران همین آیت الله های ریز و درشت در مملکت هستند. هیچ کس نمیتواند مدعی گردد که از ملایان بیشتر مسلمان تر است و شناخت بیشتری از اسلام دارد. آقای سروش اسلام و اصول آن همان چیزی است که چهارده قرن مردم ایران و منطقه را تحت اراده خود قرار داده است و ابزار این اراده ستم پیشگی هم قدرت سیاسی بوده است. اسلام منحی قدرت سیاسی و حاکمیت ولائی و الهی معنی ندارد. اصلِ قدرت سیاسی در اسلام از همان آغاز پس  از انتخاب محمّد بعنوان بانی این کیش تا حکومت ولائی خمینی و خامنه ای اصلی انکار ناپذیربوده است. و بهمین خاطر میتوان امروز موضوع گفتار شما در ارتباط با رابطه حقیقی دین با حکومت را درک کرد که معتقدید بهر رو سیاست از دین تغذیه میکند و دین از سیاست.

گاه میاندیشم که شاید شما و دوستانتان از اسلامی دیگر صحبت میکنید که تاکنون در طی این چهارده قرن برای همگان ناشناخته مانده است و هیچ خویشاوندی هم با فرهنگ قمه زنی، سنگسار، اعدام کودک و زن باردار، خوار شمردن زن، ترویج فحشای اسلامی و قانون ازدواج های موقت، کشتار دسته جمعی دگر اندیشان، به حراج گذاشتن عزّت و خاک مملکت و تاراج ثروتهای ملی مردم ایران برای تقویت تروریسم اسلامی در منطقه ندارد. آقای سروش! شما و دوستانتان ۳۰ سال فرصت داشتید که شجاعانه و سرفرازانه، همانند بسیاری دیگر از مبارزین و اندیشه گران ایرانی، علیه جنایت رژیم اسلامی صحبت کنید و ظلم رهبران دین در ایران بر علیه مردم را محکوم و تقبیح کنید. و من در واقع در مقامی هم نیستم که خواسته باشم قضاوت کنم شما تا چه میزان به این وظیفه انسانی خود پایبند بوده و عمل کرده اید. به گمان من ملت ایران، ملتی بزگوار راست کردار راست پندار و راست گفتار است. بخشنده و مهربان است و این ویژگیها همه ریشه در فرهنگ و اخلاقیات کهن مردمِ این سرزمین دارد. و انتظار این است بویژه از شما و دوستانتان که دیگر از این سرای ظلم به یکباره دل بکنید، صادقانه و بروشنی از ویژگیهای آن اسلامی بگویید که آفات زده، انسان کش و آزادی کش نیست. اسلامی که پیام آور ظلم، تباهی و ویرانگری نیست. آقای سروش براستی این اسلام بی آفت چیست و در کجای این جهان تجربه شده است؟

کورش اعتمادی
استهکلم ۴ مارس ۲۰۱۰