به مناسبت صد سالگی تأسیس حزب کمونیست ایران ... بخش دوم – مختصات جمهوری گیلان

امید بهرنگ
June 29, 2020

گرهگاهی تاریخی، مصافی عظیم!

به مناسبت صد سالگی تأسیس حزب کمونیست ایران

بخش دوم – مختصات جمهوری گیلان

 

 

جمهوری گیلان چگونه و تحت چه شرایطی تشکیل شد؟

 

لازم به تأکید مجدد است که اوضاع جهانی نقش تعیین کننده ای در برپایی جمهوری گیلان داشت. تحولات در صحنه بین المللی بود که تحولات داخلی – مشخصاً در منطقه گیلان - را شکل داد. خلأ قدرتی که در سال 1920 در گیلان شکل گرفت، حاصل اولین گرهگاه تاریخی – جهانی در قرن بیستم بود. گیلان پیش از این نیز درنتیجه خروج قوای اشغالگر پس از انقلاب اکتبر شاهد چنین خلأ قدرتی شد. در آن برهه جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان امکان یافت از این فرصت سود جوید و کنترل منطقه را به دست گیرد. ولی نیروهای میرزا کوچک خان نتوانستند در مقابل لشکرکشی ارتش انگلیس تاب بیاورند. برای ارتش انگلیس گیلان گذرگاهی استراتژیک محسوب می شد. آنان هم در مقطع پایانی جنگ جهانی اول برای مقابله با عثمانی ها و بعدها در دوران جنگ داخلی روسیه برای حمایت از سفیدها در مقابل سرخ ها به کنترل این گذرگاه استراتژیک نیاز داشتند. ارتش انگلیس با تکیه به نیروی هوایی خود و کمک دولت مرکزی و یاری زمینداران بزرگ محلی و با استفاده از وعده ها و توطئه چینی هایی که منجر به تفرقه در صفوف جنبش جنگل شد، توانست سرانجام در تابستان 1297 (1918) بر جنگلی ها چیره شود. بسیاری از نیروهای تحت فرمان جنگلی ها راه تسلیم و سازش در پیش گرفتند. شخص میرزا نیز عمده نیروهای تحت فرماندهی خود را پراکنده کرد و با تعداد کمی در جنگل پناه گرفت و منتظر تغییر اوضاع ماند. جنگلی ها علیرغم شکست نظامی کماکان از نفوذ سیاسی و معنوی در میان مردم برخوردار بودند. بخش هایی از دهقانان کماکان از جنگلی ها حمایت می کردند زیرا امکان مقاومت دهقانان در برابر مالکان را فراهم می کردند. (1)

اما خلأ قدرتی که در ماه مه 1920 در گیلان شکل گرفت از جنس متفاوتی بود. ارتش سرخ شوروی برای تثبیت دستاوردهای نظامی خود در منطقه قفقاز و ضربه زدن به پشت جبهه نیروهای سفید وارد انزلی شد. نیروهای انگلیسی مجبور به تخلیه گیلان شدند و نیروهای دولت مرکزی نیز در موقعیت ضعیفی قرار داشتند. میرزا کوچک خان علیرغم تردیدهای جدی که داشت به استقبال ارتش سرخ رفت و در همکاری با آنان و فرقه عدالت (که از قبل تدارکاتی برای گسترش نفوذ خود در این منطقه دیده بود) در 15 خرداد 1299 اعلان جمهوری انقلابی کرد و فتح تهران و ایجاد مجلس مؤسسان را در دستور کار جنبش قرارداد. در عمل پشتوانه نظامی ارتش سرخ برای ایجاد این جمهوری تعیین کننده بود. اما برخلاف نظر اغلب تاریخ نگاران که این جمهوری را یک نهاد دست ساخته "خارجی" می دانند و می گویند جمهوری سوسیالیستی گیلان صرفاً بر پایه منافع شوروی و به مثابه اهرم فشاری برای پیشبرد مذاکرات با انگلیس شکل گرفت؛ این جمهوری منطبق بر ضرورت های سیاسی تاریخی جامعه ایران بود. این جمهوری هم تکیه بر نیروی اجتماعی معین داشت و هم آمال و آرزوهای تحقق نیافته انقلاب مشروطه را نمایندگی می کرد. به همین دلیل شور و شعف و امید غیرقابل وصفی در کل کشور پدید آورد. فضای سیاسی آن دوران انقلابی بود و می دانیم که حتی بسیاری از ملیّون شیفته لنین شده بودند. زیرا لنین تمامی قراردادها و امتیازات استعماری روسیه تزاری در ایران را لغو کرده بود. به نوعی همه نیروهای مترقی به دلیل جذبه انقلاب اکتبر از شوروی در مقابل انگلیس جانبداری می کردند. حتی میرزا کوچک خان که نه طرفدار جمهوری بود و نه انقلاب، صحبت از "انقلاب سرخ و سوسیالیسم" می کرد.

اقدام ارتش سرخ بخشی از سیاستی بود که رهبران شوروی تحت عنوان "گسترش انقلاب در شرق" اتخاذ کرده بودند. در شرایطی که گسترش انقلاب جهانی در غرب در اثر شکست انقلاب  آلمان در ابتدای سال 1919 و انقلاب مجارستان در نیمه همان سال با محدودیت روبرو شد و پیشروی ارتش سرخ در لهستان با دشواری های زیادی مواجه گشت؛ توجه بلشویک‌ها به جبهه شرق جلب شد. هرچند تروتسکی نسبت به دشواری های انقلاب در شرق هشدار داد و خطرات لشکرکشی شوروی در شرق را کمتر از خطرات جنگ در غرب نمی دانست. (2) با این وجود پس از تشکیل انترناسیونال کمونیستی در دوم مارس 1919، برای کمک به انقلاب در شرق نیز "کنگره ملل شرق" در سپتامبر 1920 (شهریور 1299، تقریباً سه ماه بعد از تشکیل جمهوری گیلان) در شهر باکو برگزار شد.

می توان با منطق ناسیونالیستی همه ضرورت های سیاسی را به منافع ملی دولت شوروی تقلیل داد. اما تا آن زمان سیاستی که بر بلشویک‌ها حاکم بود، پیشروی حداکثری انقلاب پرولتری بود. لنین تلاش می کرد به حداکثر و تا جایی که ممکن است بیشترین دستاورد انقلابی از آن شرایط گرهگاهی را بیرون کشد. توجه او به جنبش های آزادیبخش در شرق و تلاش برای مفهوم سازی در زمینه چگونگی پیشبرد انقلاب پرولتری در این مناطق منطبق بر انترناسیونالیسم پرولتری بود.

ارتش سرخ نهایت احتیاط را بکار بست که ورودش به ایران حالت اشغالگری به خود نگیرد. این یکی از نگرانی های عمده فرماندهان ارتش سرخ من‌جمله تروتسکی بود. زیرا سابقه اشغالگری ارتش تزاری بر اذهان ایرانیان سنگینی می کرد. این نگرانی ها در تلگرام های رد و بدل شده میان فرماندهان ارتش سرخ منعکس است. افزون بر آن، آنان تأکید داشتند که نباید روحیه انقلابی مردم گیلان را به سراسر کشور تعمیم داد و نیاز به مشاهدات و تحلیل میدانی دقیق‌تر از روحیات مردم در سایر نقاط ایران است.

اما با نگاه امروز می توان گفت که جبهه ای که در ایران گشوده شد، به لحاظ عینی با تغییراتی مهم در اوضاع جهانی مصادف شد. جابجایی در حال وقوع بود. توازن قوا میان انقلاب و ضدانقلاب در عرصه جهانی به تعادلی رسیده بود. نه امپریالیست ها می توانستند انقلاب اکتبر را خفه کنند و نه امکان پیشروی انقلاب در سایر نقاط جهان میسر بود. به این معنا حضور ارتش سرخ در گیلان را می توان یکی از آخرین تعرض های انقلابی در آن مقطع دانست. بی شک نتایج این تعرض از قبل تعیین شده نبود و هنوز کسی به این ارزیابی از اوضاع جدید نرسیده بود. زمان هم برد تا لنین از این مسئله جمعبندی کند و ضرورت برخی عقب نشینی ها را (در عرصه سیاست داخلی و سیاست خارجی) دریابد و تئوریزه کند.

هم‌زمان امپریالیسم انگلیس برای حفظ هژمونی خود در حال ترسیم برخی تغییرات در استراتژی هایش بود. یکی از مؤلفه های مهم این استراتژی چگونگی حفظ ایران از گزند انقلاب بلشویکی بود. آنان نیز در حال تغییر شکل اعمال سلطه خویش بر ایران بودند. سیاستی که بر تجدید ساختار سیاسی - اقتصادی – نظامی جهان سرمایه داری پس از جنگ جهانی اول منطبق بود. نتیجه بلافصل این سیاست جدید سازماندهی کودتای اسفند 1299 به رهبری سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان بود. این کودتا نخست با مخالفت شدید جناحی از هیئت حاکم انگلیس روبرو شد. جناحی که ضرورت زمانه را درک نکرده بود و هنوز دنبال طرح های کهنه استعماری از نوع قرارداد 1919 با وثوق‌الدوله بودند.

به این معنا صحنه سیاسی بشدت پیچیده، غیرقابل پیش بینی و سیال بود و صف بندی های طبقاتی و آرایش قوای سیاسی مدام در حال دگرگونی. همه امور به نتایج آخرین زورآزمایی میان انقلاب و ضد انقلاب – هم درصحنه بین المللی هم در صحنه داخلی – وابسته بود. بر این بستر عینی پیچیده و دشوار بود که حزب کمونیست ایران می بایست عمل می کرد. (3)

 

جمهوری گیلان با تکیه به چه نیروهای سیاسی – نظامی تشکیل شد؟ برنامه سیاسی آن، چه بود؟

 

همان‌طور که گفته شد، حضور نظامی ارتش سرخ نقش تعیین کننده ای در ایجاد این جمهوری داشت. اما ارتش سرخ بدون تکیه به جنبش جنگل نمی توانست حکومتی شکل دهد. هم به دلیل وجهه و پایه اجتماعی نسبتاً گسترده ای که جنگلی ها در شهر و روستا داشتند، هم به دلیل ضعف نسبی کمونیست های ایران مشخصاً فرقه عدالت.

جنبش جنگل، جنبشی ناسیونالیستی – اسلامی بود که در جریان جنگ جهانی اول در مقابله با اشغال ایران توسط قوای روس و انگلیس – به‌ ویژه مقابله با ظلم و تعدی ارتش تزاری - شکل گرفت. رهبران این جنبش مذهبی بودند. آن دوره امپراتوری عثمانی و امپریالیسم آلمان و اتریش با هدف پیشبرد جنگ های نامتقارن در مناطق تحت کنترل انگلیسی ها بر پان‌اسلامیسم دمیدند. جنبش جنگل تحت تأثیر پان‌اسلامیسم خود را اتحاد اسلام نامید. اما آنان ازنظر نظامی – تشکیلاتی نتوانستند روابط مستحکمی با عثمانی ها و آلمانی ها برقرار کنند و نخواستند بر پایه نقشه های سیاسی – نظامی پیشنهادی آنان عمل کنند. (4) اما جنگلی ها توانستند ضربات موثری بر ارتش تزاری وارد کنند و این امر موجب شد که در میان مردم گیلان به‌ ویژه دهقانان وجهه زیادی کسب کنند.

ازنظر طبقاتی جنبش نماینده تجار و ملاکین متوسطی بود که از اوضاع نابسامان کشور و منطقه در اثر اشغال امپریالیستی بشدت ناراضی بودند. هرچند در مقطعی که جنبش اوج گرفت برخی از ملاکین بزرگ نیز به صفوف جنبش پیوستند. ولی به ‌طور کلی بینش و منش مذهبی میرزا و افق دیدش از مبارزه اساساً با تجار و ملاکین متوسط همخوانی داشت. او عمدتاً به قدرتمندان زمیندار و رهبران ایلات تکیه داشت. ساختار نظامی جنبش نیز از خصلتی عشایری برخوردار بود. گروه‌بندی های نظامی بر پایه رهبری این یا آن مالک محلی یا رهبر ایلی یا متنفذ محلی سازماندهی می شدند. میرزا کوچک خان به دلیل ناسیونالیسم تمایل نداشت با قوای دولتی وارد جنگ شود و به اصطلاح دستش به خون هم میهن آغشته شود. او تا قبل از انقلاب اکتبر از احمدشاه طرفداری می کرد. برنامه سیاسی اش فراتر از آزاد کردن ایران از اشغال خارجی، اجرای قانون اساسی کشور، بازگشایی مجلس و اداره مملکت بر مبنای رضایت متقابل میان شاه و مجلس و انجام برخی اصلاحات اولیه فراتر نمی رفت.

علیرغم حضور برخی نیروهای متفاوت در رهبری جنبش مانند خالو قربان که کرد بود (5) و احسان الله خان که سابقه بهایی گری و عضویت در "کمیته مجازات" تهران داشت، جنبش رنگ اسلامی خود را حفظ کرد. زمانی که به قول میرزا کوچک خان "نور خیره کننده ای در روسیه درخشیدن گرفت" او طرفدار "انقلاب سرخ" و "اصول عادلانه سوسیالیسم" شد و برای اینکه از قافله عقب نماند مطالبات اجتماعی بیشتری در برنامه خود گنجاند و به درجاتی خواهان جدایی دین از دولت شد. (6) هرچند از اعلام جمهوری و مصادره زمین های ملاکین بزرگ همچون گذشته خودداری کرد. او برای اینکه ابتکار عمل را از دست ندهد با ارتش سرخ متحد شد و قول داد که به سازمان های محلی حزب کمونیست ایران کمک کند. قول و اتحادی که عمرش بسیار کوتاه بود. به یک معنا جنگلی ها هم در مقابل عمل انجام شده قرار داشتند و هم فرصتی می دیدند که صاحب قدرت شوند و ایران را با کمک های اقتصادی تسلیحاتی شوروی از شر انگلیس رها کنند و کشور را از عقب‌ماندگی مفرط برهانند. (7) جالب اینجاست که اکثریت صد نفر از نمایندگان تجار، کسبه و علمای رشت که به استقبال میرزا در پسیخان شتافته بودند مدافع اتحاد با بلشویک‌ها بودند.

 فرقه عدالت نیز پایه اجتماعی خود را داشت. در ابتدا، این پایه قابل قیاس با جنبش جنگل نبود. آنان قبل از اعلام جمهوری توانسته بودند شاخه هایی در شهرهای شمالی ایران سازمان دهند. از تبریز و خوی و خلخال و زنجان، قزوین و اردبیل و مرند و آستارا و رشت گرفته تا برخی شهرهای مازندران تا مشهد و سرانجام تهران. فرقه کماکان پایه قدرتمندی در میان ایرانیان ساکن قفقاز داشت. به گونه ای که در اولین کنگره تأسیس حزب کمونیست ایران نمایندگان منطقه قفقاز بیش از نمایندگان واحدهای داخل کشور بودند. فرقه زمان تأسیس حزب در منطقه گیلان حداقل چند صد عضو و قریب 2000 نفر هوادار داشت. آنچه که موقعیت حزب را از جنگلی ها متمایز می کرد حمایت مستقیم ایدئولوژیک - سیاسی – نظامی ارتش سرخ بود. حزب به دلیل هواداری از انقلاب اکتبر و داشتن افکار و ایده های نو نیرویی بالنده بود و مدام بر کمیت آن افزوده می شد. (8) به گونه ای که برخی از اطرافیان میرزا همچون خالو قربان و احسان الله خان به حزب تمایل پیدا کردند و به رهبری ارتش سرخ شوروی و همکاری با حزب تن دادند. این امر یکی از نگرانی ها بزرگ میرزا و دیگر رهبران جنبش جنگل را تشکیل می داد. او می ترسید که در رقابت با حزب پایه خود را در میان مردم از دست دهد. چگونگی برخورد به این معضل به یکی از مهمترین چالش های سیاسی نظری در حزب بدل شد.

آمار برآورد شده در کتاب "میلاد زخم" تا حدی ترکیب و تناسب قوا در جمهوری گیلان را نشان می دهد: حوالی تیرماه 1299، کل نیروهای نظامی جمهوری گیلان بین 700 تا 800 ملوان باقی مانده کرونشتاد (باقی مانده از ارتش سرخ موصوف به بلشویک‌های خشمگین)، 700 تا 800 بلشویک ایرانی اهل باکو (عدالتی ها) و 1700 جنگلی (شامل 600 ژاندارم پیشین) برآورد می شد. افزون بر 1500 نیروی یادشده که تحت فرمان کمونیست های قفقازی بودند حدود سه هزار کمونیست ایرانی نیز در شمال ایران حضور داشتند. البته این حضور هم‌زمان بود با ارسال نیروهای ارتش سرخ به بندرگز، مشهد سر یا بابلسر امروز و استرآباد. این قدرت نمایی نیز خوشایند میرزا کوچک خان نبود.

اهداف اولیه جمهوری بسیار محدود بود و بر پایه سازش با میرزا کوچک خان نگاشته شد. به نظر می رسد فرماندهان ارتش سرخ اصرار داشتند که هر طور شده میرزا را با خود متحد کنند به همین دلیل امتیازات مهمی به او دادند. میرزا که می ترسید ابتکار عمل را از دست دهد خواهان آن شده بود که برای حفظ شعائر اسلامی تبلیغات کمونیستی به کلی ممنوع باشد و اصول کمونیستی – مشخصاً الغاء مالکیت - در گیلان اجرا نشود. در جلسه ای که با حضور سران جنگل، نمایندگان دولت شوروی و نمایندگان حزب عدالت تشکیل شده بود، این خواست میرزا توسط راسکولینکف (فرمانده قوای سرخ شوروی در ایران) و ارژنیکیدزه (رهبر شعبه قفقاز حزب بلشویک) مورد توافق قرار گرفت. دیگر مفاد مورد توافق ناظر بر تأسیس حکومت جمهوری انقلابی موقت با هدف فتح تهران و تشکیل مجلس مؤسسان برای تعیین نوع حکومت آتی بود. بیشتر این مواد ناظر بر عدم مداخله شوروی در امور داخلی ایران بود. همانند سپردن مقدرات به دست حکومت موقت، اضافه نشدن به تعداد قشون شوروی (که هنگام ورود شامل دو هزار نفر بودند و بعداً از آن کاسته شد.) تا چگونگی تأمین مخارج قشون (که بر عهده جمهوری تازه تأسیس بود) و چگونگی کمک های تسلیحاتی شوروی به جمهوری و واگذاری کلیه مؤسسات تجارتی روسیه در ایران به این جمهوری. به نظر می رسد که فرماندهان ارتش سرخ نمی خواستند بهیچوجه یادآور شوونیسم بزرگ روس و اشغالگری های ارتش تزاری و دخالت در امور داخلی ایران باشند. تروتسکی در مقام فرمانده کل قوا در رهنمودهایی که برای راسکولنیکف فرمانده قوای ارتش سرخ در ایران ارسال داشت، در همین راستا قید و بندها زیادی در مورد چگونگی حضور ارتش سرخ در ایران جلو گذاشت. او در ضمن تأکید داشت که ازنظر دیپلماتیک کلیه کمک ها به جمهوری گیلان باید تحت نام جمهوری آذربایجان صورت گیرد تا به انگلیسی ها نشان داده شود که دولت شوروی در صدد تحریک کشورهای شرق نیست. او به تبعیت از سیاست خارجی دولت شوروی در آن مقطع، نمی خواست اخلالی در مذاکرات تجاری میان مسکو و لندن صورت گیرد. دولت بلشویکی به دلیل خسارات وارده بیش از حد ناشی از جنگ داخلی نیازمند سازماندهی تجارت خارجی خویش بود.

شاید بتوان امتیاز بیش از حدی که به میرزا داده شد – مشخصاً ممنوعیت تبلیغات کمونیستی را به تجربه منفی ارتش سرخ در گنجه و لهستان ربط داد. ارتش سرخ در لهستان و گنجه با شورش مسلحانه دهقانان تحت رهبری ملاکان و کولاک ها (دهقانان ثروتمند) روبرو شده بودند. درعین‌حال ممکن است این کوتاه آمدن و سازش غیراصولی به برخی گرایش های  ناسیونالیستی که در میان کمونیست های قفقازی موجود بود مرتبط باشد. مشخصاً حزب کمونیست آذربایجان که پس از کشمکش های خطی زیاد در مورد مسئله ملی در سال 1919 تأسیس شد. برخی از رهبران این حزب که در انقلاب مشروطه شرکت داشته و از قبل روابطی نیز با جنبش جنگل برقرار کرده بودند، درمجموع نظر مثبتی به میرزا کوچک خان داشتند و انقلاب در ایران را فقط محدود به رهایی ملی می دانستند. فردی مانند ارژنیکیدزه ارزیابی واقع بینانه تری از شخص میرزا کوچک خان داشت و در نامه ای که به لنین نگاشت تذکر داد که "این شخص حتی راضی به طرح مسئله ارضی نیست و شعارش فقط سرنگونی دولت تهران و حامیان انگلیسی آن است." اما او از این واقعیت نتیجه گرفت که "نمی توان از هیچ نوع قدرت شوروی در ایران سخن گفت." درهرصورت این سازش - یعنی قبول ممنوعیت تبلیغات کمونیستی و عدم مصادره زمین های ملاکین – چه از زاویه اوضاع اضطراری یعنی پر کردن هر چه سریعتر خلأ سیاسی بوده باشد چه از زاویه نیازهای فوری سیاسی نظامی و ایجاد حسن نظر در میان بخش های مختلف اهالی گیلان، (به ویژه در شهری مانند رشت که بیشتر مدافع جنگلی ها بودند.) مهر پررنگی از پراگماتیسم سیاسی بر خود داشت. شرط اولیه هر اتحاد سیاسی با محتوی انقلابی در درجه اول نیازمند به رسمیت شناختن هویت ایدئولوژیک سیاسی طرفین اتحاد و به رسمیت شناختن استقلال عمل نیروهای درگیر در اتحاد است. صحیح و اصولی نبود که کمونیست ‌ها مرام خود را تبلیغ نکنند و به خاطر اتحاد تاکتیکی با بخشی از ملاکین از اصلاحات ارضی دست کشند. امر استراتژیکی که می توانست پایه اجتماعی انقلاب را – در سراسر ایران - گسترده تر کند و از محدودیت های تاریخی انقلاب مشروطه فراتر رود.

در واقعیت نیز اصلاحات ارضی به موضوع گرهی اختلاف بدل شد و ائتلاف با کوچک خان را سریعاً به بن بست کشاند. حکا نتوانست سیاست روشن و درمجموع صحیحی در این زمینه اتخاذ کند. ناروشنی و خطا در این زمینه موجب بروز اختلافات جدی در جنبش شد. حزب از یکسو با این واقعیت روبرو بود که بدون پیشبرد انقلاب ارضی قادر نیست توده ها در سطح وسیع را برانگیزاند، از سوی دیگر به دلیل تناسب قوای سیاسی نظامی، نیازمند حفظ اتحاد با میرزا بود که بشدت از تعمیق انقلاب هراس داشت. حل این تضاد آسان نبود. درعین‌حال بحث های مرحله انقلاب ایران در حال رو آمدن بود. اینکه اولویت را باید به رهایی ملی و سرنگونی دولت تهران و پیشبرد انقلاب دمکراتیک – ملی داد یا تداخل توامان مبارزه طبقاتی و رهایی از سلطه انگلیس با هدف پیشبرد انقلاب سوسیالیستی را در دستور کار قرار داد. هنوز چیستی مفهوم رهبری پرولتری بر انقلاب ناروشن بود.

تنها تجربه قابل اتکایی که تا آن زمان جنبش بین المللی کمونیستی کسب کرده بود، تجربه پیشبرد انقلاب در منطقه قفقاز بود که عمدتاً با تکیه به قدرت شوراها و ارتش سرخ پیش رفته بود. اینکه تا چه حد آن درس ها قابل به کاربست در ایران بوده، خود منشأ مناقشات خطی در حزب کمونیست ایران و انترناسیونال سوم شد.

 

قبل از اینکه به محتوی این اختلافات خطی بپردازیم لازم است اشاراتی شود که چگونه اتحاد میان میرزا کوچک خان و حزب کمونیست ایران گسسته شد و جمهوری گیلان در عمل با چه معضلاتی روبرو شد؟

 

تردیدها و تنگناهای میرزا کوچک خان در همکاری با حزب و ارتش سرخ خیلی سریع خود را بروز داد. زمانی که جمهوری اعلان شد و اهدافش را جلو گذاشت و برای اجرای این اهداف در اولین گام در 27 خرداد نیروی 800 نفره قزاق مستقر در شهر رشت (شامل قزاقان ایرانی، افسران روسیه تزاری و گاردهای سفید) را خلع سلاح کرد. میرزا مانع از مجازات 36 تن از افسران قزاق (روسی و ایرانی) شد. کسانی که دستشان به خون مردم آغشته بود. میرزا همه آنان را آزاد کرد. اکثریت آنان به تهران رفتند و بعدها در سرکوب جنبش نقش کلیدی ایفا کردند. همین مسئله در مورد برخی روسای حکومت محلی گیلان نیز اتفاق افتاد. (9) رویه های مماشات گرایانه میرزا عاملی شد تا اولین دلخوری ها میان وی با جناح رادیکال شکل گیرد.

همان‌طور که گفته شد مسئله گرهی، پیشبرد اصلاحات ارضی بود. حزب خواستار برچیدن کامل مالکیت های فئودالی بود که میرزا با آن مخالفت می کرد و این امر را به پس از خروج نیروهای انگلیسی از ایران حواله می داد. مانند همه ناسیونالیست ها مبارزه طبقاتی را عامل تفرقه ملی می دانست. او تقسیم زمین را عامل تضعیف وحدت ملی می دید. جنگلی ها هیچ‌گاه مخالف مالکیت های بزرگ بر زمین نبودند و حداکثر بر "رفع بی عدالتی ها" تأکید می کردند. در برنامه ای که در آستانه ورود ارتش سرخ به ایران ارائه دادند اشاره ای گنگ و مبهم به مالکیت ارضی کردند و حفظ آن را با ملاحظه "به معیشت عمومی" تصدیق کردند. در عمل میرزا مدام تحت تأثیر مستقیم مالکان و تجار بزرگ شهر که گرد او حلقه زده بودند، مخالفت خود را با اصلاحات ارضی بیان می کرد.

هم‌زمان بر دامنه تبلیغات کمونیستی در میان اهالی گیلان به ویژه دهقانان و زنان افزوده شد. قدرت و موضع حزب کمونیست چه از طریق آمدن کمونیست های ایرانی تبار ساکن قفقاز و همچنین ارسال نیروهای ارتش سرخ به سواحل مازندران و سمت گیری احسان الله خان و خالو قربان با آنان تقویت شد.

تأمین مالی نیروی های نظامی خود بر منابع جمهوری فشار می آورد. بانک شاهنشاهی برچیده شده بود و قرار بود برای اداره امورمالی بانک جدیدی تأسیس شود. به دلیل برخی اختلافات یا عدم تمایل یا تردید میرزا، طرح ایجاد بانک عملی نشد. جمهوری به فکر مصادره اموال برخی از متمولین افتاد و اقداماتی در این زمینه صورت داد. ثروتمندان به میرزا متوسل شدند و میرزا قول حمایت از آنان را داد. ولی تلاش های او در کند کردن روند تشدید و تعمیق انقلاب ناکام ماند و این زمینه موجب گسست وی از ارتش سرخ و حکا گشت. میرزا 19 تیرماه به عنوان اعتراض رشت را ترک کرد و تا آنجا که توانست سلاح ها و سرمایه اولیه تاسیس بانک را به جنگل منتقل کرد. با این اقدام وی، فعالیت های کابینه اول جمهوری بلوکه شد. روابط میان میرزا با کمونیست ها رو به تیرگی گذاشت.

حزب با همراهی احسان الله خان پس از سه هفته در 10 مرداد "کودتایی" تقریباً مسالمت‌آمیز (با دادن دو زخمی) در رشت سازمان داد و پس از بازداشت برخی از مقامات وابسته به کوچک خان دولت جدیدی سازمان داد که نماینده جناح انقلابی جنبش بودند. برخی درگیرهای نظامی محدود و پراکنده میان نیروها میرزا و نیروهای وفادار به کابینه دوم صورت گرفت. به این واسطه عملاً شکافی میان کمونیست ها و میرزا کوچک خان به وجود آمد که هرگز پر نشد. حزب و همراهانش با انجام این "کودتای انقلابی" برنامه سیاسی جدیدی را اعلام کردند: (الف) سازماندهی دوباره ارتش سرخ ایران بر اساس الگوی ارتش شوروی و حرکت به سوی تهران؛ (ب) برچیدن قدرت زمینداران و نابودی اصول ملوک‌الطوایفی یا فئودالیسم؛ (ج) تأمین نیازهای کارگران شهری و روستایی. برخی مطبوعات شوروی که مدافع این "کودتا" بودند آن را "کودتای اکتبر ایران" قلمداد کردند و میرزا را کرنسکی ایران لقب دادند.

یکی دیگر از مؤلفه هایی که بر تردیدهای میرزا افزود، انتخاب مشیرالدوله به نخست وزیری در 13 تیر 1299 در تهران بود. کابینه مشیرالدوله پاسخی از جانب هیئت حاکمِ ایران به ناکامی قرارداد 1919 وثوق‌الدوله با انگلیس بود. سروته این قرارداد باید به گونه ای هم آورده می شد. مشیرالدوله که از اشراف و ملاکین ثروتمند گیلان بود، به عنوان شخصیتی "وجیه المله" چهره لیبرالی داشت و به ظاهر اهل مدارا بود. او ضمن "مسکوت" گذاشتن اجرای قرارداد وثوق‌الدوله، وعده اصلاحات داد و البته پنهانی اقداماتی برای سرکوب جمهوری گیلان تدارک دید. پس از گسست میرزا، او نماینده ای نزد میرزا فرستاد و وی را به سازش با دولت فراخواند. میرزا پیشنهاد والی گری گیلان و مازندران و مقابله با اشغالگران خارجی را نپذیرفت. اما نفس چنین مذاکراتی حاکی از موقعیت بینابینی او بود. میرزا هم برای لنین نامه می نوشت و نماینده برای دیدار وی می فرستاد هم آماده مذاکره با فرستادگان مشیرالدوله بود. مذاکرات مشیرالدوله با دولت شوروی و همچنین مذاکرات تجاری میان لندن و مسکو نیز بر تردیدهایش می افزود. با نگاه امروز می توان گفت که تعادلی که در تناسب قوای میان انقلاب و ضد انقلاب در عرصه جهانی در حال شکل گیری بود مستقیماً بر جهت گیری های سیاسی وی تأثیر می گذاشت. در عصر امپریالیسم تحولات سیاسی در عرصه بین المللی نقش مهمی در سمت گیری اقشار و طبقات میانی نسبت به انقلاب دارد.

 اما حزب و قدرت جدید در پیشبرد سیاست های خود با ناکامی های معینی روبرو شدند. آنان در زمینه اصلاحات ارضی نتوانستند به دستاورد تعیین کننده ای دست یابند؛ از فشار اقتصادی بر دولت نتوانستند بکاهند، عملیات نظامی شان با موفقیت همراه نشد. این ناکامی ها به بحرانی در صفوف جمهوری، حزب و فرماندهان سیاسی – نظامی ارتش سرخ شوروی پا داد.

اکثریت قریب به اتفاق تحقیقاتی که تاکنون صورت گرفته، سیاست های "چپ روانه" حکا را دلیل گسست میرزا از آنان می دانند. بی شک رد پای بی تجربگی رهبران حزب را می توان در برخی اعمال چپ روانه و کودکانه مشاهده کرد. به ویژه آنکه میرزا از تحریکات خود دست بر نمی داشت و مدام آنان را جنایتکار خطاب می کرد. البته نباید به اقدامات خرابکارانه دشمن (مانند آتش زدن بازار رشت) و شایعات گسترده ای که توسط عمال دولت مرکزی و فئودال های محلی دامن زده می شد کم بها داد. (10) کافی است فقط به روزنامه های آن دوران در تهران رجوع شود که چگونه فضا را مسموم می کردند و بر بدگمانی ها می افزودند. اما معضل اصلی "چپ روی" حکا نبوده است. پرسش کلیدی این بود که آیا آنان به وظایف اصلی که برعهده شان – و فقط بر عهده آنان - بود، واقف بودند و مسئولیت‌های خود را بر پایه خط صحیح انجام می دادند یا خیر؟ شوربختانه افسانه "چپ روی" حکا در برخورد به میرزا کوچک خان، بعدها ورد زبان چپ های رفرمیست مانند حزب توده و حتی بخشا برخی از کمونیست های انقلابی شد. نقد این "چپ روی" پوششی شد برای ورود به انواع و اقسام اتحادهای غیر اصولی با جریانات بورژوایی یا خرده بورژوایی.

 

منظور از وظایف و مسئولیتهای اصلی در آن مقطع چیست؟ خطاهای مهم را باید در کدام عرصه ها جستجو کرد؟

 

منظور از وظایف اصلی نحوه متحول کردن زندگی و افکار مردم و چگونگی کسب قدرت و اداره جامعه است. این وظایف بر مبنای تضادهای پایه ای جامعه تعیین می شود. بدون درک صحیح و علمی از واقعیت عینی نمی توان راه حل درست برای معضلات و مشکلات واقعی جامعه ارائه داد. از این زاویه باید به روی خط و عملکرد حکا در زمینه انقلاب ارضی (که در آن دوران زندگی اکثریت مردم را رقم می زد)، چگونگی سازماندهی امور جامعه، پیشبرد جنگ انقلابی و چگونگی متحول ساختن توده ها و مقابله با افکار و عقاید سنتی و مذهبی تمرکز داد. به یک‌کلام باید دریافت که حکا چه برخوردی نسبت به بسیج پایه استراتژیک انقلاب، اتحادهای طبقاتی تاکتیکی لازم و استراتژی سیاسی - نظامی کلان داشت.

حکا از همان بدو تأسیس توانست توجه کارگران، زحمتکشان شهری، ماهیگیران و جوانان را در چند شهر اصلی به خود جلب کند و آنان را متشکل کند. حکا توانست سریعاً چند صد نفر را در سازمان جوانان کمونیست سازمان دهد. اما این بخش از جامعه از زاویه شمار محدود بودند. اکثریت جامعه را دهقانان تشکیل می دادند. جلب آنان و متشکل کردنشان منوط به حل مسئله زمین بود. هرچند در زمینه چگونگی پیشبرد اصلاحات ارضی توسط جمهوری گیلان تاکنون تحقیق دقیق و مستندی صورت نگرفته است. اما بر پایه داده های موجود می توان گفت که رهبران ارتش سرخ و جمهوری گیلان اهمیت این مسئله را برای بسیج دهقانان دریافته بودند. مسئله زمین به آن حد در جامعه ایران حاد بود که کمی بعد باند کودتاچی سید ضیاء – رضاخان نیز در بیانیه شان در اسفند 1299 وعده اصلاحات ارضی دادند. توجه داشته باشیم که در گیلان به دلیل سابقه جنبش انقلابی دهقانی، به‌طور خودبه‌خودی مقاومت گسترده ای از سوی دهقانان در مقابل مالکان موجود بود. ابعاد استثمار و خانه خرابی دهقانان فزون از حد بود. بهره مالکانه در زمین های اجاره ای تا 80 درصد محصول را شامل می شد. سلطان زاده در مقاله ای متذکر شد که در برخی از مناطق دهقانان از پرداخت سهم مالکان خودداری می کردند.

برخلاف تبلیغات رایج، مصادره و تقسیم مالکیت های فئودالی در دوره جمهوری گیلان (مشخصاً پس از گسست میرزا از جمهوری) شامل همه مالکان بزرگ نشد. جمهوری عمدتاً زمین های متعلق به مالکان فراری را که به تهران پناه برده بودند را مصادره کرد. آنان زمین را به دهقانان واگذار کردند بدون آنکه حق مالکیت دهقانان را به رسمیت بشناسند. به علاوه کلیه بدهی های دهقانان به مالکان و جریمه ها و حق آبه ها را ملغی ساختند. با این روش هرچند که دهقانان از ستم های خشونت بار مالکان و پیشکارانشان رها می شدند اما روشن نبود که مالکیت در عمل به دهقانان تعلق دارد یا خیر. با این نحو تقسیم مشخص نبود که دولت انقلابی قرار است مالک زمین باشد یا دهقانان. به نوعی فرماندهان ارتش سرخ و رهبران حکا به پیروی از بحث هایی که از قدیم در میان سوسیال دمکرات ها جاری بود بیشتر مدافع ملی کردن زمین بودند و به رسمیت شناختن مالکیت های دهقانی را عقبگرد می دانستند. ملی کردن زمین شعاری بود که لنین نیز زمانی از آن طرفداری می کرد اما در جریان انقلاب اکتبر این شعار را کنار گذاشت و بر پایه خواست دهقانان به تقسیم زمین پرداخت. به رسمیت شناختن مالکیت دهقانی هرچند خصلتی بورژوایی داشته اما در آن مقطع به دلیل در هم کوبیدن قاطع مالکیت های فئودالی و متحد کردن دهقانان با کارگران از جوهره انقلابی برخوردار بوده و دهقانان را به نیروی ضربت انقلاب کمونیستی بدل می کرد. بعدها نیز در تجربه انقلاب چین شاهد بودیم که چگونه تقسیم سرانه زمین (نه بر پایه خانوار بلکه میان زن و مرد کارکن) موجب سرنگونی فئودالیسم و پدرسالاری به سریعترین و قاطع ترین شکل شد و انرژی انقلابی میلیون ها مرد و زن دهقان را به حداکثر رها کرد.

همان‌طور که بعدها سلطانزاده در جمعبندی های خود اظهار داشت، حزب فاقد برنامه ارضی دقیق بود. به نظر می رسد به دلیل فقدان چنین برنامه ای حکا در زمینه اصلاحات ارضی دچار چپ و راست زدن هایی شد. اینکه حکا و جمهوری چه مقدار از زمین ها را میان چه تعدادی از دهقانان تقسیم کردند مشخص نیست. شاید در نظر گرفتن برخی ملاحظات تاکتیکی کوتاه مدت مانند تقسیم زمین های مالکان فراری در ابتدا درست بوده باشد. به‌ ویژه در منطقه ای که 60 درصد از بورژوازی آن (در قالب بورژوازی تجاری) مالک زمین نیز بودند و در بهره کشی فئودالی مستقیم سهم داشتند. اما ادامه این سیاست برای میان مدت و درازمدت به ضرر انقلاب بود. جمهوری نه تنها این سیاست کوتاه مدت را ادامه داد بلکه یک سال بعد جمهوری برای جلب اقشار نامبرده – به ‌ویژه در شهرها – برخی سیاست های خود را تعدیل کرد. (11) همه این مسائل به محدودیت های تاریخی درک تئوریک رهبران حکا در زمینه مفهوم رهبری پرولتری، نسبت انقلاب ایران با انقلاب شوروی، تحلیل از امپریالیسم و فراز و فرودهای مبارزه طبقاتی و اتحاد های طبقاتی مورد نیاز و اهداف سیاسی نظامی استراتژیک برمی گشت که در ادامه نوشتار بیشتر بدان ها خواهیم پرداخت.

آن موضوعی که به‌طور مشخص مشکل‌آفرین شد، رابطه میان اتحاد طبقاتی استراتژیک با اتحاد طبقاتی تاکتیکی بود. از یکسو شرایط به گونه ای بود که بدون تکیه به پایه های استراتژیک نمی شد انقلاب را به پیش برد، از سوی دیگر بدون متحد کردن اقشار و طبقات میانی و خنثی کردن تردیدهای شان نمی شد به پیروزی دست یافت. جمهوری گیلان مدام درگیر این تضاد بود. واقعیت این است که جمهوری از ابتدا تا انتهای عمرش اساساً جبهه متحدی بود تحت رهبری ارتش سرخ شوروی. علیرغم نقش مؤثری که حکا در اداره امور داشت، این حزب در زمینه رهبری کلیه امور سیاسی – نظامی نقش تعیین کننده نداشت. حتی برخی از متحدین مانند احسان الله خان در زمینه چگونگی پیشبرد عملیات نظامی خودسرانه تصمیم می گرفتند.

آنچه صحنه را پیچیده و خطرناک کرد، جایگاه نیروهای وابسته به میرزا کوچک خان بود. متحد کردن میرزا به دلیل تزلزل ها و تردیدهای طبقاتی اش، بسیار دشوار بود. میرزا با توجه به خط و برنامه و رویه اش در قبال جمهوری، متحد استراتژیک انقلاب نبود. در بهترین حالت اتحاد با وی می توانست، امری تاکتیکی، موقت و گذرا باشد. میرزا نه می خواست و نه می توانست در رأس جمهوری انقلابی قرار گیرد. شاید این پرسش پیش آید که اصلاً چه نیازی به این اتحاد بود. ضرورت این اتحاد تاکتیکی جدا از پایه نسبتاً گسترده ای که میرزا در میان مردم گیلان داشت، برخاسته از اوضاع عینی، موقعیت طبقاتی این نیرو و مشخصاً تناسب قوای نظامی بود. میرزا به عنوان نماینده ملاکین و تاجران متوسط نمی توانست آماج مستقیم انقلاب باشد و می بایست تضادهایش با دولت مرکزی و سلطه امپریالیسم انگلیس در نظر گرفته می شد. هرچند به دلیل هراس او از رشد و تعمیق انقلاب باید تلاش می شد با تردیدها و سازشکاری هایش مقابله و حداقل خنثی و بی طرف می شد. این امر در درجه اول منوط بود به میزان قدرت حکا در بسیج پایه های استراتژیک انقلاب مشخصاً پایه گیری در میان دهقانان. هراندازه در این زمینه حزب قوی تر می شد امکان بیشتری برای خنثی کردن سازشکاری ها امثال میرزا می یافت. این هم بخشی از واقعیت بود که علیرغم این که پایه های عمده طبقاتی جنگلی ها (کسبه، تجار و مالکین) ساکن شهرها بودند. نیروی نظامی شان بیشتر در شهرهای کوچک و روستاها مستقر بود. در مقابل پایه استراتژیک حکا ساکن روستاها بودند ولی تمرکز نیروی نظامی شان بیشتر در شهرهای کلیدی چون رشت و انزلی بود. بی جهت نبود که حال و هوا و روحیه مردم رشت (شهری که در آن دوران بیشتر محل تجارت کوچک و بزرگ و ادارات دولتی بود) در دفاع از جمهوری (در اثر دست به دست شدن های نظامی) بالا و پایین می رفت.

 

چه ارتباطی میان استراتژی سیاسی با استراتژی نظامی حزب موجود بود؟

 

هدف سیاسی فوری جمهوری گیلان فتح تهران بود. این هدف درستی بود. اما این کار ملزومات خود را داشت. لزوماً با توجه به توان سیاسی – اقتصادی – نظامی جمهوری در کوتاه مدت نمی شد به این هدف دست یافت. درست است که شرایط اضطراری بود و قدرت مرکزی در تهران بسیار شکننده و ضعیف بود. اما نه لشکرکشی به تهران همانند دوران اول انقلاب مشروطه آسان بود و نه قدرت سیاسی کشور فقط به تهران خلاصه می شد. حتی اگر هم تهران فتح می شد، قدرت سیاسی جدید برای تثبیت قدرت سیاسی سراسری باید درگیر جنگ با سران بسیاری از ایلات و عشایر می شد و مهمتر از آن با ارتش انگلیس در کرمانشاه و جنوب روبرو می شد که با جدیت مشغول تجدید سازمان نیروهای مسلح ارتجاعی داخلی (منجمله   قزاقان) تحت رهبری خود بود.

عملی کردن فتح تهران از یکسو به معنای افزایش نفرات ارتش بود از سوی دیگر بیان استراتژی کسب پیروزی سریع در جنگ از طریق عملیات متحرک جبهه ای. این استراتژی به تضعیف جمهوری منجر شد. افزایش نفرات ارتش متناسب با توان اقتصادی جمهوری نبود. جمهوری برای تأمین هزینه های خود – مشخصاً در زمینه نظامی - ناچار شد میزان مالیات را افزایش دهد. کمک های مالی داوطلبانه مردم کافی نبود. آنان از یکسو کلیه بدهی دهقانان به مالکان را ملغی ساختند اما برای پیشبرد جنگ نیمی از محصول دهقانان از زمین های مصادره شده را طلب کردند. این موضوع فشاری بر دهقانان، کارگران و کسبه و بازار محسوب می شد. آن هم دهقانانی که دیگر امکان دریافت قرض از اربابان سابق را از دست داده بودند. اینجا پای تناسب میان اهداف سیاسی - نظامی با توان و پایه اقتصادی به وسط می آید.

جمهوری برای گسترش نیروی نظامی وارد بندوبست با نیروهای مسلح وابسته به متنفذین محلی شد. شاید این امر ناشی از این گرایش سیاسی بود که فکر می کردند هر کس اسلحه به دست دارد و با حکومت مرکزی می جنگد را باید مترقی دانست و با خود متحد کرد. در هر صورت جمهوری گیلان هیچگاه نتوانست ارتشی واحد تحت رهبری واحد سازمان دهد. ساختار نامتمرکز آن امری خودخواسته و طبق نقشه نبود بلکه ناظر بر دستجات نظامی از قبل موجود حول رهبران بانفوذ بود. احسان الله خان و سردار محی نیروی نظامی تحت فرمان خود را داشتند، کردها حول خالو قربان گرد آمده بودند. (12) نیرو نظامی وابسته به حزب مستقل عمل نمی کرد. آنان حتی در ابتدا حق نداشتند در امور نظامی دخالت کنند. واحدهای نظامی حزب مستقیماً تحت رهبری ارتش سرخ شوروی قرار داشتند. در این میان چند صد تن از ملوانان انقلابی روس نیز به دلیل مخالفت با خصلت ملی گرایانه جمهوری و عدم حمایتش از کارگران و دهقانان تمرد کردند و گیلان را برای همیشه ترک گفتند.

در عمل نیز لشکرکشی قوای جمهوری به منجیل در نیمه دوم مردادماه 1299 با ناکامی سختی روبرو شد. (13) جنگ و گریز میان نیروهای دولتی و نیروهای وابسته به جمهوری گیلان تا اواخر مهرماه ادامه داشت، چندین بار شهر رشت دست به دست شد. سرانجام نیروهای دولتی شکست خوردند و مجبور به عقب‌نشینی و خروج از رشت شدند. در این دوران و حتی بعد آن مدام شهرها و خطوط جبهه ارتش سرخ توسط هواپیماهای جنگی انگلیس بمباران می شد. پیروزی نظامی جمهوری مدیون حمایت مستقیم ارتش سرخ شوروی بود که با نیروهای ارسالی از قفقاز – مشخصاً بلشویک‌های ارمنی - تقویت شده بود. در تمام این دوران میرزا بی‌طرفی اتخاذ کرد و از حمله به قوای قزاق سرباز زد. شاید این بخشی از توافقات میان او و سردار فاخر حکمت نماینده مشیرالدوله بود.

درمجموع می توان گفت که استراتژی نظامی جمهوری ناظر بر موقعیت عینی و ارزیابی صحیح از تناسب قوای نظامی میان انقلاب و ضدانقلاب و تناسب میان اهداف سیاسی با اهداف نظامی و اهداف نظامی با امکانات اقتصادی نبود. البته حزب بعد از این عملیات نظامی سعی کرد به امور اقتصادی اجتماعی منطقه سروسامان بخشد. (14)

مشخص نیست که تا چه حد حزب حین اصلاحات ارضی دهقانان را تشویق به ایجاد نیروی مسلح برای دفاع از خود و اداره روستاها می کرد و چگونه آنان را در دفاع از جمهوری، اهداف و شرکت در جنگ برمی انگیخت. شواهد نشان می دهد که در جنگ منجیل روحیه نیروهای بومی نسبت به نیروهایی که از قفقاز آمده بودند پایین تر بود. آشکارا توان و رزمندگی شان برای شرکت در جنگ متحرک جبهه ای، محدود بود. ناتوانی در فتح تهران بیان آن بود که زمینه مادی، موقعیت حزب و افکار توده ها برای پیشروی های بزرگ هنوز آماده نبود.

این هم مشخص نیست که پیشبرد این قبیل اصلاحات یا انجام عملیات نظامی تا چه حد با تبلیغ و ترویج ایده های کمونیستی و مقابله با افکار غلط و خرافات دینی و غیردینی در میان توده ها همراه بود. به نظر می رسد تکیه گاه اصلی حزب برای تبلیغ کمونیسم نفوذ معنوی انقلاب اکتبر بود. کمبود کادر بومی مانعی برای تبلیغ و ترویج زنده و مؤثر در بین توده ها محسوب می شد. در آن مقطع روحانیون مرتجع در تهران و گیلان کارزار "ناسازگاری اسلام با بلشویسم" را به راه انداختند. میرزا نیز به سهم خود بر مغایرت اصول کمونیسم با شعائر اسلامی می دمید. این موضوع چالشی مهم در مقابل حزب بود. بدون مقابله با آموزه های اسلامی نه بسیاری از دهقانان حاضر می شدند حق مالکیت زمینداران را زیر سؤال برند و نه می شد زنان را برای کسب آزادی و مبارزه برای تأمین حقوق برابر با مردان به میدان آورد. به نظر می رسد حزب پا به ‌پای اقدامات انقلابی به مبارزه در این زمینه بهای کافی نمی داد. هرچند بستر چنین مبارزاتی در جامعه به ویژه بعد از مشروطه فراهم شده بود. حزب برای خنثی کردن "تهمت بی خدایی" که به آنان زده می شد مقاله هایی منتشر کرد که بغایت سازشکارانه بودند. در آن مقالات احسان الله خان (که سابقه بهایی بودنش دستاویز آخوندها شده بود) را فردی "پرهیزکار و خداترس " تصویر کردند. آنان تبلیغات "آیین کمونیستی مخالف مذهب است" را جز شایعات دشمن به ‌ویژه انگلیسی ها برای دامن زدن به تعارض مذهبی برای نابودی حزب اعلام کردند. حتی در مقاله ای نوشتند «ملاها، تجار و سرمایه داران هستند که دشمنان حقیقی اسلام هستند. ما مسلمان و مسلمان زاده، پیرو و مجری قوانین مقدس اسلام هستیم که تاکنون ابزاری در دست چند مرتجع شهوتران بوده است. ما سلاح خود را بر زمین نخواهیم نهاد تا زمانی که قوانین اسلامی که برای درهم شکستن ظلم و نابرابری آمده است را به اجرا درآوریم.» (15)

به نظر می رسد که سیاست فوق متأثر از فضای "کنگره ملل شرق" بوده که می خواست مسلمانان را در کشورهای اسلامی علیه انگلیس بشوراند. اما چگونه می توان بدون خلاصی از افکار اسارت آور مذهبی، انرژی انقلابی مردم را رها کرد. می توان و باید انقلاب را با مردم "آن‌طور که هستند" آغاز کرد اما نمی توان بر مبنای "آنچه که هستند" انقلاب را به پیش برد و به پیروزی رساند. تحول جامعه، بدون تحول فکری توده ها میسر نیست. مهم این است که در جریان نبرد و تغییر روابط سیاسی – اقتصادی - اجتماعی، جهان بینی مردم نیز تغییر کند تا بتوانند واقعیات را همان‌گونه که هستند، ببینند. وَهم و ستم، زور و سلطه، خرافه و استثمار را نمی توان از یکدیگر جدا کرد؛ اجزای یک کلیت اند. بدون مبارزه با توهمات دینی نمی توان مردم را قانع کرد که باید تا به آخر با اشکال گوناگون ستم و استثمار جنگید. برای مثال دهقانان را راضی کرد که می توان به روی "زمین غصبی هم نماز گزارد." یا زنان را متقاعد کرد که برداشتن حجاب از چهره "گناه نیست". قطعاً پیشبرد چنین سیاستی در آن موقعیت برای حکا آسان نبود. اما بذرهای آن در جامعه موجود بود و می توانستند به آن تکیه کنند. برای مثال تنفر از روحانیت و دفاع از حق تحصیل زنان در جامعه گسترش یافته بود. با این حال مقابله با افکار دینی به گرایش ها و ضد گرایش های مختلف در بین مردم – من‌جمله در پایه حزب - دامن می زد. احتمالاً اقشاری از آنان روی بر می گرداندند ولی اقشار دیگری بیشتر به آنان روی می آوردند. حل صحیح این تضاد در تحلیل نهایی بر تناسب قوای میان انقلاب و ضدانقلاب تأثیر می گذاشت و می توانست پایه اجتماعی گسترده تری در میان بخش هایی از جامعه – مشخصاً میان زنان و روشنفکران فراهم کند. همه اینها منوط بود به اینکه حکا هم درک درازمدت تری از فرایند انقلاب می داشت و هم از میراث ایدئولوژیک سیاسی "اجتماعیون عامیون" دوران انقلاب مشروطه گسست عمیقتری می کرد و استراتژی کسب پیروزی سریع را کنار می نهاد.

اما چنین نشد. پس از ناتوانی در فتح تهران، پیشرفت امور جمهوری کند شد و آشفتگی‌هایی بروز کرد. این امر موجب بحرانی جدی در میان دست اندرکاران انقلاب شد. حداقل برای بخشی از رهبران حکا و رهبران حزب کمونیست آذربایحان و رهبران کنگره ملل شرق و انترناسیونال سوم مشخص شد که برخلاف تصور اولیه، پیشروی انقلابی در ایران با محدودیت های زیادی روبرو شده است. نمی توان همانند منطقه قفقاز امر انقلاب را سریعاً پیش برد. گذر از مراحل و زیر مراحل ضروری است. اما چگونه می توان این مراحل یا زیر مراحل را در نظر گرفت، بدون اینکه به مرحله گرایی در غلتید. در عمل خط مشی کمیته مرکزی منتخب کنگره اول حزب کمونیست ایران که چندان این مراحل و زیر مراحل را درک نمی کرد، زیر سؤال رفت و بحث‌ها حول ماهیت انقلاب، مرحله انقلاب و متحدین آن رو آمد. اختلاف میان حیدر عمواوغلی و آوتیس سلطانزاده و دخالت های انترناسیونال سوم بازتاب این مصاف سیاسی نظری مهم بود.

 

منابع و توضیحات:

 

1 – در تابستان 1296 دهقانان منطقه لشت نشا علیه امین‌الدوله که مالک 42 پارچه آبادی بود، قیام کردند و شوراهای دهقانی خود را تشکیل دادند. امین‌الدوله و چند ملا در معیت مردان مسلح و قزاقان به دهقان حمله و آنان را تاراج کردند. جنگلی ها مجبور به مداخله شدند و امین‌الدوله را دستگیر کردند. اما نه تنها زمین های او را مصادره و تقسیم نکردند بلکه در ازای چند ده  هزار تومان وی را آزاد کردند. "میلاد زخم"، صفحات 111 – 110.

 

2 - تروتسکی در نامه 4 ژوئن 1920 خود به کمیساریای ملی امور خارجه می نویسد: «تمام اطلاعات مربوط به وضع خیوا، ایران و بخارا و افغانستان بر این واقعیت گواهی می دهد که انقلاب سوویتی در لحظه کنونی در این کشورها بزرگ‌ترین دشواری های ممکن را برای ما موجب خواهد شد. حتی آذربایجان (شوروی) علیرغم صنعت نفت و ارتباطاتش با روسیه قادر نیست بروی پای خود بایستد. تا زمانی که وضع در باختر تثبیت نشده است و وضع صنایع و ترانسپورت خودمان بهتر نشده است، خطرات لشکرکشی سوویت در خاور کمتر از خطرات جنگ در غرب نخواهد بود.» اگر چه تروتسکی در این نامه اشاره می کند که می توان از انقلاب در شرق به عنوان "وسیله اصلی معامله دیپلماتیک با انگلستان" سود جست اما تأکید می کند که باید به کار سیاسی و تربیتی در شرق بپردازیم و نباید از کمک به آنها منجمله حمایت نظامی فروگذاری کنیم. به نقل از "شوروی و جنبش جنگل – یادداشت های یک شاهد عینی"، گریگور یقیکیان، به کوشش برزویهٔ دهگان، انتشارات نوین، چاپ اول 1363، صفحه 606.

 

3 - یقیکیان که از نزدیک ناظر تحولات گیلان بود، وضعیت سیاسی آن مقطع را چنین تصویر می کند: «روحانیون، مالکین و کسبه می خواستند بدانند که دولت شاهنشاهی چه خیالاتی درباره گیلان دارد. یا انگلیس ها خیال مراجعت به گیلان را دارند یا می خواهند از ایران خارج شوند. کارگران، مجاهدین و افسران می خواستند بدانند که آیا روس ها حقیقتاً قصد دارند تا هندوستان پیش بروند، یا می خواهند در گیلان بمانند و انگلیسی ها را وادار به انعقاد قراردادی با دولت مسکو نمایند .... کمونیست ها می خواستند بدانند که آیا تمام اهالی ایران با هم میهنان گیلانی خود هم عقیده اند یا مخالف می باشند و بخصوص شیخ محمد خیابانی، پیشوای انقلابیون تبریز، چه عقیده ای درباره انقلابات گیلان دارد؟ آنها همچنین می خواستند بدانند که آیا راه های ایران مرتب و منظم هست یا نه.» به نقل از "شوروی و جنبش جنگل – یادداشت های یک شاهد عینی"، گریگور یقیکیان، به کوشش برزویهٔ دهگان، انتشارات نوین، چاپ اول 1363، صفحه 126.

یادداشت های یقیکیان یک روایت دست اول از وقایع گیلان (تا زمستان 1299) است. او منشویک ارمنی کهنه کاری بود. که سال‌ها در رشت ساکن بود و به عنوان مترجم با بسیاری از نقش آفرینان آن دوره در تماس نزدیک بود. خاطراتش به خوبی روحیات و رفتار اقشار و طبقات میانی در شهر رشت را بازتاب می دهد. اقشار و طبقاتی که خود وی نیز با آنان همدلی داشت.

 

4 – در دوران جنگ جهانی اول، ترکان عثمانی و آلمان روابطی با جنبش جنگل برقرار کرده بودند. قرار بود سلاح قابل‌ توجهی از جانب عثمانی ها از طریق تبریز به جنگل ارسال شود. عثمانی ها و آلمانی ها از جنگلی ها انتظار داشتند که دامنه عملیات خود را علیه روس ها گسترش دهند و هر چه سریعتر خود را به همدان برسانند. این در توان جنگلی ها نبود. این مسئله در کنار برخی ملاحظات سیاسی دیگر مانع همکاری نزدیک جنگلی ها با آلمانی ها و عثمانی ها شد. تحقیقات اخیری که در مورد جنگ جهانی اول صورت گرفته است نشان می دهد که امپریالیسم آلمان (در همراهی با عثمانی ها) فقط به منظور انجام برخی عملیات های نظامی در پشت خطوط جبهه انگلیسی ها پرچم پان‌اسلامیسم را برافراشتند. آنان به قصد کسب نفوذ در مستعمرات پان‌اسلامیسم را علم نکردند.

در این زمینه رجوع شود به مجموعه نوشتارهایی که اخیراً در ارتباط با صدمین سالگرد جنگ جهانی اول توسط لوموند دیپلماتیک منتشر شد. مشخصاً مقاله "اسلام سلاحی ناکارآمد در دست های آلمان" – تیلمان لودکه، آوریل 2020.

 

5 - تاریخا کردها و لرها در گیلان زحمتکشانی بودند که در کوهستان های این منطقه، در شرایطی شاق کتیرا جمع آوری می کردند. آنان از همان ابتدای شروع جنبش جنگل به آن پیوستند. به دلیل توانایی های نظامی شان، نقش مهمی در جنگ ها ایفا کردند. خالو قربان در جریان این فرایند به یکی از فرماندهان اصلی قوای جنگل بدل شد. در طول جنبش جنگل بسیاری از کردها و لرها از مناطق دیگر ایران نیز به صفوف آنان ملحق شدند.

 

6– با نزدیک شدن بلشویک‌ها به مرزهای ایران جنگلیان طی نشستی موضع "سوسیالیستی" گرفتند و برنامه ای مرتبط با آن تصویب کردند. چند بند آن اختصاص داشت به انفکاک روحانیت از امور سیاسی و معاش، آزادی عبادت و ضبط و اداره کل اوقاف در دست عامه و تخصیص عواید آن به مصارف عمومی و امر خیریه و بهداشت و تأسیس کتابخانه عمومی. البته ماهیت رژیم آتی در این برنامه مسکوت گذاشته شد. رجوع شود به صفحه 262 کتاب "میلاد زخم" اثر خسرو شاکری.

 

7 – دو نماینده جنبش جنگل که در روزهای 5 و 6 اوت (15 و 16 مرداد 1299) با معاون کمیسر امور خارجه دولت شوروی در مسکو دیدار داشتند. نیازهای خود از دولت شوروی را چنین لیست کردند: «(1) پول برای ارتش انقلابی در ازای صدور محصول؛ (2) ماشین چاپ پول و اسناد خزانه؛ (3) تأسیس کارخانه های نساجی، قند، اسلحه و مهمات در رشت؛ (4) کشیدن خط آهن بین رشت و تهران؛ (5) وسیله حمل و نقل کالا به و از اروپای غربی از طریق خاک روسیه؛ (6) ماشین آلات کشاورزی؛ و (7) مشاوره کشاورزی و مالی.» -"میلاد زخم" صفحه 292.

یکی از پیوست های کتاب یقیکیان به یادداشت‌های یکی از نماینده های میرزا به نام گائوک (هوشنگ) از این مذاکرات اختصاص دارد که حاوی نکات جالبی است. این سند نشان می دهد که چگونه رهبران شوروی اساساً در فکر حل معضلات فوری و واقعی انقلاب هستند و آنها دنبال امکانات برای صنعتی کردن کشور.

 

8 – فضای انقلابی در آن دوران چنان گسترش یافته بود که نیما یوشیج (علی اسفندیاری) 23 ساله نیز کفش و کلاه کرده بود تا به جنبش و برادر خود بپیوندد. برادرش لادبن از کادرهای حزب کمونیست ایران و فعالین اصلی جمهوری گیلان بود. نیما در نامه ای خطاب به مادرش می نویسد: «می خواهم کاری کنم که شایسته من است ... من که می بینم به ضعفا چه می گذرد، چطور می توانم راحت بنشینم در صورتی که خودم را اقلاً انسان خطاب می کنم ... برادرم به ولایت نزدیک شده است. لشگر گرسنه ها در حوالی کلاردشت هستند. شیطان با فرشته می جنگد ... می روم به جایی که این زندگی تلخ را در آنجا وداع کنم یا آنکه از این روزگار خفه شده، حقم را پس بگیرم.» - 4 اسد 1300

و در نامه ای دیگر خطاب به برادرش می نویسد: «با این اوضاع اجتماعی ناگوار عالم، به زودی موفقیت حاصل شدن محال است. باید گاهی غمگین بود گاهی غضبناک و بی مهابا خود را به مهلکه های سختی انداخت، شاید به مقصود برسیم ... از جان گذشته به مقصود می رسد .... باری، دور افتاده از من، بعد از این نظریه ای که یافته ام یک زندگی تازه را می خواهم برای خودم بسازم: زندگانی در جنگل ها و جنگ ها. این زندگی تازه اگر چه پر از سختی و خطر است ولی با آن خوشحال خواهم شد ... تا چند روز دیگر از این ولایت می روم. می روم به جایی که وسایل این زندگانی تازه را فراهم بیاورم. اگر موفق شدم همهمه تازه ای در این قسمت البرز به توسط من در خواهد افتاد و اصالت دلاوران کوهستان را به نمایش در خواهم آورد.»- میزان 1300

متن کامل هر دو نامه در "مجموعهٔ کامل نامه های نیما" - گردآوری و نسخه برداری و تدوین سیروس طاهباز، انتشارات علمی، تهران 1376 قابل دسترس است. لادبن بعد از شکست جنبش گیلان به شوروی رفت ولی گاهی پنهانی برای انجام برخی فعالیت های حزبی به ایران می آمد. او در سال 1941 در شوروی ناپدید شد. خسرو شاکری مدعی است که او توسط استالین تصفیه شد. این امر محتمل هست اما واقعیت این است که چند سالی از آن تصفیه ها گذشته بود. دوران جنگ افراد بسیاری از بیماری، گرسنگی و حوادث نظامی جان سپردند. گفته می شود شعر "ترا من چشم در راهم" را نیما برای لادین سرود.

 

 9 – رویه سازشکارانه به ویژه در مورد صدر الاشراف که معروف به جلاد باغ شاه در دوران کودتا محمد علیشاه مسئله‌ساز شد. فرماندهان ارتش سرخ خواهان اعدام صدرالاشراف و عیسی صدیق (از نوکران شناخته شده دولت انگلیس) بودند. آنان این اعدام ها را برای ایجاد رعب و وحشت در میان ضد انقلابیون و نشان دادن قاطعیت انقلابی جمهوری ضروری می دانستند. اما این دو تن به وساطت و مذاکره برخی تجار با میرزا مورد عفو قرار گرفتند و راهی تهران شدند.

 

10 - آن زمان روزنامه های دولتی و تبلیغات چی ها انگلیس بلشویک‌ها را عامل این آتش‌سوزی دانستند. اما بیست سال بعد مشخص شد که فردی به نام سیگارچی (با اعتراف خودش) بازار رشت را به آتش کشید. سیگارچی تاجری بود که با میرزا مذاکره کرد و موجب آزادی صدر الاشراف شد. سیگارچی ظاهراً برای اینکه از زیر بار قروض خود به مردم شانه خالی کند حجره خود را آتش زد. اما بعید نیست که این فرد به اوامر دولت مرکزی یا انگلیس این کار را صورت داده باشد. – رجوع شود به اثر یقیکیان.

 

11 - کمیساریای مالیه جمهوری گیلان در 28 شهریور 1300 طی فرمانی یک امتیاز مهم به زمین داران ولایت گیلان داد: «بازگرداندن املاک شهری (مستغلات) به صاحبان پیشین آنها. با این حال به درآمد این مالکان مالیات تصاعدی تعلق می گرفت و "ضد انقلابیون" از این امتیاز برخوردار نمی شدند.» به نقل از صفحه 659 کتاب "میلاد زخم" اثر خسرو شاکری.

 

12 - تعداد نفرات و نحوه سازماندهی نیروهای مسلح جمهوری گیلان در بهار 1300 از این قرار بود: «شوروی ها 400 نیروی روسی، گرجی و ارمنی، دو توپ 3 اینچی و سه کشتی جنگی در انزلی داشتند. در رشت دو هنگ شامل 800 تن از مسلمانان جمهوری آذربایجان، با 16 قبضه مسلسل سنگین: یک هنگ 400 نفرِهٔ روسی با 12 قبضه مسلسل سنگین؛ یک هنگ از مسیحیان (38 درصد ارمنی) با 14 قبضه مسلسل سنگین؛ یک هنگ سواره 100 نفره از ارمنیان با 18 عراده توپ لوئیس مستقر بودند. ارتش سرخ ایران به فرماندهی خالو قربان 2400 پیاده و سوار نظام در اختیار داشت، که 800 تن از آنان تحت نظر احسان بودند و 3 عراده توپ هوویتزر 5/4 اینچی و سه عراده توپ 3 اینچی در اختیار داشتند.» به نقل از صفحه 657 کتاب "میلاد زخم" اثر خسرو شاکری.

 

13 - نیروهای دولتی (با ترکیب 3 هزار قزاق، 2 هزار ژاندارم و هزار سواره نظام بختیاری، 3 تا 4 هزار نیروی نامنظم ایلات شاهسون و 500 تفنگچی از ایلات زنجان) و پشتیبانی مالی دولت انگلیس (معادل یک میلیون دلار نزدیک به دوبرابر بودجه جمهوری گیلان) و با استفاده ازهواپیماهای نظامی انگلیسی توانستند منجیل را باز پس گیرند و رشت را نیز تصرف کنند و 500 تن را به اسارت در آورند. نیروهای دولتی قصد پیشروی به سمت انزلی داشتند که هدف توپخانه نیروی دریایی ارتش سرخ شوروی قرار گرفتند و مجبور به عقب نشینی شدند.

 

14 - ادارات دولتی از نو سازمان یافتند برای اولین بار در تاریخ اداری ایران، نظام اداری مبتنی بر رئیس و مرئوسی کنار گذاشته شد. شوراهای سه نفره امور ادارات را عهده دار شدند. عنوان وزیران به مسئولین تغییر نام پیدا کرد. از تفاوت بین دستمزدها در میان کارکنان اداری – فرهنگی و نظامی کاسته شد. سیستم دستمزد سه رتبه ای از 150 تا 400 ریال برقرار شد. افسران ارشد، کارمندان شورا و مدیران مدارس بالاترین دستمزد را می گرفتند. کارمندان، معلمین و افسران جزء ماهانه 300 ریال دریافت می کردند و سربازان و مستخدمین 150 ریال. هزینه های آموزش و پروش و بهداشت رایگان شد. امنیت برقرار شد. مجازات سخت گیرانه ای در مورد غارت و چپاول اموال مردم به اجرا گذاشته شد. دو سرباز به این جرم اعدام شدند. اداره فرهنگ به افراد مترقی که سال ها برای ایجاد مدارس پسرانه و دخترانه و آزادی زنان تلاش می کردند سپرده شد. تئاتر رشت گشایش یافت. از کسانی که اهل علم و دانش بودند و بیشترشان از اهالی قفقاز بودند دعوت می شد که برای آشنایی سربازان با علوم مختلف کنفرانس برگزار کنند. برای اولین بار در زمستان سخت 1299 رشت شاهد آن بود که کلیه کارمندان دولتی، همراه با دسته موزیک عازم خیابان‌ها و میادین شهر شدند و برف ها را پارو کردند. در اثر این اقدامات بسیاری از کسانی که شهر رشت را به دلیل ناامنی ترک کرده بودند، دوباره بازگشتند.

 

15 - به نقل از کتاب "شوروی و جنبش جنگل – یادداشت های یک شاهد عینی"، گریگور یقیکیان صفحات 35 – 233. یقیکیان نوشت: «روزنامه کمونیست ناشر افکار کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) ایران در شماره 4 خود مورخ ششم ذیقعده 1338 چندین مقاله در جواب به تبلیغات مردم راجع به بی دینی حزب کمونیست چاپ کرد و آن را "دسایس انگلیس نامید" تا اختلاف و نفاق در بین ایرانیان بیندازند.» او فقط بخش‌هایی از این مقالات را در کتاب خود ذکر کرد. مشخص نیست که محتوای دقیق و کامل این چند مقاله چه بود.


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com