ما، رعیت نیستیم

ايرج فرزاد
October 16, 2019

ما، رعیت نیستیم

آقایان و خانمهای مدیر شورای گذار، عنایت فرموده و برای مردم ایران، چگونگی حکومت محتمل آینده را تشریح و "توشیح" کرده اند. این البته، برای موجوداتی چون سازگارا، علیرضا نوریزاده و جناب عبدالله خان مهتدی و "خاتون" ایشان بار اول نیست که خود را در "دامگه حادثه" به معرض قضاوت میگذارند. قبلا و در شوراهای گذار مخفی، مثل ماجرای "فریب الماس"، توطئه ها و دسیسه های پشت پرده را در کارنامه خود داشتند. آنوقتها، حضرات تا زمانی که نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی، ماجرا را فاش نکردند، مطلقا از آمادگی خود برای خدمت به سناریو شیخ های خلیچ و دوائر جاسوسی سیا و موساد کلمه ای با مردم ایران سخن نگفتند. روایت و نسخه دیگر شورای گذار با پیوستن "شخصیت" های جدید، قرار است چهره های رسوا و عناصر اصلی تر و سر در آخور شیوخ خلیج، را روتوش کند و زیر ابروی آنان را بردارد.

اما، یک سوال در متن بازیچه قرار دادن سرنوشت سیاسی مردم ایران و شعور آنان، بسیارجدی است: حتی اگر پرسوناژهای چنین گذار ها و سناریوهائی؛ امثال سازگارا و مهتدی و نوریزاده نبودند، چگونه است که طیفی از موجودات سیاسی هزار چهره، بویژه در "خارج" و آنهم در بزنگاههای سیاسی، همواره مردم ایران را رعیت فرض کرده و فرض میکنند؟ چه نوع ذهنیت و پیشداوریهائی است و بر بستر کدام عوامل اجتماعی در سطح سیاسی و، آنجا که به دست بدست شدن قدرت مربوط است، این قیمومیت مردم را به نیروهائی بیرون از متن مبارزات و مطالبات همان مردم، انگار که اتفاقی "طبیعی" است، واگذار میکند؟ کدام عوامل اجتماعی موجب میشوند و موجب شده اند که در تاریخ معاصر ایران، عده ای بی ریشه، خود را قیم مردم ایران تعریف کنند و مردم را رعیت، ناقص العقل، صغیر و "مستضعف"؟

طرف در کمال بیشرمی، میگوید شورای گذار "انتخابی" نیست، اما این حق را هم برای خود محفوظ نگهداشته اند که تا شکل گیری بدیل جمهوری اسلامی، نماینده جامعه ایران باشند. چه، از منظر این قیم های خودگمارده، پدیده "دولت" و قدرت دولتی، مردمی را که رعیت فرض کرده اند، در بر نمیگیرد. دولت، قدرت سیاسی، پارلمان، مجلس موسسان، قانون اساسی، انتخابات، رای مردم... خارج از حیطه درک و شعور شهروندانی است که در آن ذهنیت بیمارگونه و البته متبختر و همواره از خود متشکر، بخاطر استادی اینها در پشت هم اندازی و دلالی سیاسی، "ولی" و "سرپرست" میخواهند.

من سعی میکنم ریشه هر از گاه یکبار سبز شدن "آلترناتیو حکومتی" و بدیل سیاسی در میان این لایه اشرافیت سیاسی، که بطور واقعی در حاشیه جامعه قرار داشتند و قرار دارند، اما خود را ذیحق میدانند که در دوره های بحرانی: "توی دهن دولت بزنند" و "من دولت تعیین میکنم"، از نظر خود، بشکافم.

تصور من این است که ذهنیت سیاسی شهروند ایرانی، بویژه در جنبش کارگری، از موقعیت مادی آنان در تولید و ازنفوذ واقعی اجتماعی آنان، عقب تر است. دو مثال، یکی مربوط  به موضع کارگر صنعت بزرگ در دوران بحران انقلابی دهه آخر ۱۳۵۰ و دیگری در رابطه با کارگران هپکو، هفت تپه و آذر آب، بسیار گویا هستند. در مورد اول، همه ما میدانیم که این "کارگر نفت" ما است که کمر حکومت نظامی ازهاری را میشکند، اما در همان حال هم با تلخی بسیار این را هم میدانیم که این خمینی بود که گفت دولت تشکیل میدهم و کارگر نفت ما، از نظر سیاسی نه تنها هیچ "چشم داشت" به قدرت سیاسی نداشت، بلکه در همان روزهای به قدرت خزیدن و به قدرت خزاندن اسلامیون، اعتصاب خود را به توصیه عناصر حاشیه جامعه ایران، پیر و پاتالهای جبهه ملی و نهضت آزادی، پایان داد. به این ترتیب کارگر صنعتی که از نظر سیاسی خود را بدهکار و "تحت تکفل" گرایش دیرین ملی اسلامی فرض میکرد، جاده را برای اسلام سیاسی که پرچم استقلال "امت اسلامی" از یوغ "مستکبران" و "اجانب" را سالها زیر شنل سلاطین اسلام پناه به دست همان جبهه ملی ها و نهضت آزادیها و شریعتی و طالقانی ها سپرده بود، هموار کرد.

موقعیت عینی و واقعی کارگر صنعتی جامعه ایران، بطور واقعی این طبقه را در راس تحولات اجتماعی آن روزها قرار داده بود، اما، از نظر "سیاسی" و برخورد به مساله "قدرت سیاسی"، نه تنها راسا حزب سیاسی طبقاتی اش را شکل نداد، بلکه جبهه ملی و نهضت آزادی را صاحب صلاحیت تر از خود برای حضور در صحنه جدال قدرت میدانست. طبقه کارگر صنعت بزرگ در ایران، از نظر سیاسی  اختیار خود را به جریاناتی سپرد، که هنوز جامعه ایران را تحت سیطره اشرافیت فئودالی میدانستند، که هنوز هم پس از سیر صنتعی شدن جامعه ایران پس از اصلاحات ارضی در اوائل دهه ۱۳۴۰، به رهبری آن عناصر ماقبل سرمایه داری، قرار بود ایران بطرف "استقلال ملی" هدایت شود. طبقه کارگر صنعتی ایران، از منظر آن نیروها و احزاب، هنوز کارگری تصور میشد که آنان آنها را از "میدان کار" برای کشیدن تیغه دیوار انتخاب میکرد و همسرانشان را برای نظافت و کُلفَتی از محلات جنوب شهر تهران در ویلاها و ساختمانهای مجلل، استخدام میکرد. از منظر آن گرایش عهد عتیق، اما، دختران همان خانواده های کارگری، در مدرن ترین شیوه ها در کنار خیابانهای شهرهای بزرگ و در "شهر نو" ها، به بردگان جنسی و تن فروشان بی حفاظ تخم و ترکه همان "از ما بهتران" ها، سقوط کردند. با آن انتخاب سیاسی در بطن تحولات آن سالها، طبقه کارگر ایران، متاسفانه آن تصویر اشرافیت فئودال و بورژوازی نوپای آن سالها از خود را عملا پذیرفته بود. وضعیت ذهنی و پیشداوریهای سیاسی طبقه کارگر ایران، از موقعیت اش در تولید و در عرصه مصاف طبقاتی، بسیار عقب تر بود. این شکاف است که هنوز هم عده ای با تفکرات ما قبل تاریخ را تحریک میکند که قدرت و نفوذ واقعی شهروند جامعه ایران را نادیده بگیرند؛ و شان و جایگاه او را پائین تر از موقعیت اجتماعی او در سیاست، در تولید، فرهنگ و دانش و در جامعه، فرض بگیرند.

مورد کارگران هپکو و آذر آب و هفت تپه، بسیار گویا تر است. کارگران هپکو، در سخت ترین دوره جنگ ایران و عراق، کارخانه را سر پا نگهداشتند، مجتمع شان، "دانشگاه" داشت و بسیاری از "نخبگان" جامعه در هپکو پرورده شدند. چرا از منظر قیم های نازنین، این کارگران کارآمد، کاردان، دلسوز و آبدیده در دورانهای سخت و دوره دیده در آمریکا و آلمان، نمیتوانند و صلاحیت این را ندارند که ابزار دخالت سیاسی و "بدیل" رژیم در حال سقوط رژیم اسلامی را بسازند؟ فکر میکنم که موقعیت و سطح شعور طبقاتی کارگران این مجتمع ها، فراتر از ذهنیت های حاکم در دوره قبل از تحولات سالهای آخر ۱۳۵۰ است. اما سوال این است که چگونه است که این قیم های خودگمارده، "فشار" طبقه کارگر صنعتی ایران کنونی را بر خود احساس نمیکنند؟ چرا طبقه کارگر ایران، پس از چهل سال، از گذشت "من حکومت تعیین میکنم" توسط عنصر مرتجع و در حاشیه جامعه ایران، به اتکاء قشر وسیعی از تحصیل کردگان از جمله از صفوف خانواده های کارگری و در دسترس بودن ادبیات سوسیالیستی، به فکر تشکیل حزب سیاسی طبقه خود نیستند؟ چرا برای این قیم های مشکوک، با سوابق "آنچنانی"، سر در آخور شیخ های خلیج و جاسوس و جیره خوار، طبقه کارگر ایران، با این همه عظمت، "وجود خارجی" ندارد؟ و اگر هم هست همان کارگر دور میدان است که حضرات آنان را خبر میکنند که آب استخرهایشان را عوض کنند و یا مهتر اسب سواری تخم و ترکه آنان، ماشین شور پورشه سواران؛ و نگهبان و سرایدار محلات اعیان نشین و سلبریتی نشین زعفرانیه و فرمانیه ها؟ 

این مشکل و معضل طبقه کارگر ایران است، بی اعتمادی به قدرت خود در تولید بزرگ صنعتی و دست کم گرفتن نیروی مولد و خلاق خویش از یک طرف؛ و محصور شدن در عرصه تفکر و سیاست به ذهنیتها و پیش داوریهای دوران ماقبل سرمایه داری با تمام زوائد و حواشی اسلامی و مذهبی آن، از طرف دیگر. در نتیجه توکل به آن "ولی امر"های انتضابی و خود انتصابی خلق و ملت و امت که از گور تاریخ سر برآوردند و قرار است کماکان از قبر سر در آورند.

اما "بانوان" و آقایان اشراف مسلک در برابر مردم ایران؛ و نوکرمنش در قبال "مراکز آنچنانی"، روی اسب بازنده شرط بندی کرده اند. تحًرُک جامعه ایران و جنب و جوش طبقه کارگر، توهمات پوچ و خواب و خیالات رعیت نواز حضرات را برهم خواهد زد. اینها هم ناچارخواهند شد مثل "آدم" رفتار کنند و دست از رویاهای ارتجاعی گشت و گذار در حجره ها، سرسراهای ایام فئودالی و نان خوردن از انبان سازمانهای جاسوسی غرب و پول های شیوخ خلیج بردارند.

عروج طبقه کارگر صنعتی ایران همراه با قشر وسیع جوانان اهل علم و دانش در هیات یک حزب سیاسی، تنها شرط انحلال و هزیمت انواع دم و دستگاه قیم ها، این عوامل اجرائی و "ملی- میهنی" سناریوهای پشت پرده و هزارتوی دوائر قدرت ساز و "رژیم چینج" است. باید یکبار برای همیشه شهروند ایرانی و طبقه کارگر ایران، این تناقض بین وضعیت عینی خود؛ و غلبه پیشداوریها و نگرش دشمنان خود را در عرصه نبرد سیاسی و جنگ بر سر قدرت سیاسی، حل کند. طبقه کارگر بیش از هر زمان دیگر لازم است از تکرار فاجعه سرنوشت قیام و اعتصابات خود در دهه آخر سالهای ۱۳۵۰ جلوگیری کند و این بار در رابطه با عبور و گذر از جمهوری اسلامی، مردگان تاریخ را در قبرستان اساطیر پوشالی اعصار ماقبل تاریخ، برای همیشه مدفون کند.

۱۰ اکتبر ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

www.iraj-farzad.com

 

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com