جلال آل احمد و مرگ صمد بهرنگی

شرح داستان

در تاریخ ۷شهریور ۱۳۴۷ صمد بهرنگی همراه حمزه فراهتی ستوانیکم دامپزشک ارتش  که ماموریت داشت به ناحیه مرزی شام گوالیک در ناحیه مرز ایران و شوروی برای معاینه اسب های بیمار برود با جیپی ارتشی عازم آن منطقه می شود.بعد از دو روز به منطقه مرزی می رسند

در ساعت ده ونیم صبح ۹ شهریور ۱۳۴۷ صمد وحمزه  به آب می زنند و حمزه که درفاصله نه چندان دوری از اوست می بیند صمد در حال غرق شدن است.وتا می آید خودرا به او برساند آب تند رود صمد را با خود می بردپس به تبریز می رود و خبر را بواسطه دوستی به خانواده صمد اطلاع می دهد.(۱)

جستجو آغاز می شود وجسد بعد از ۶ روزدر جزیره ای بین ایران و شوروی بوسیله سربازان پاسگاه کلایه پیدا می شود و درتاریخ ۱۷ شهریور جسد توسط نزدیکان صمد شناسایی می شود.(۲

در گزارش نخست  پاسگاه از دوشکاف ۵ سانتیمتری در زیر شکم  وساق پای جسد سخن بمیان می آید که در گزارشات بعدی مراجع قانونی این گزارش به فراموشی سپرده می شود.(۳)

شروع ابهامات

با بمیان آمدن پای افسری از ارتش و بردن صمد به ناحیه حفاظت شده با جیپی ارتشی و ناشناخته بودن این افسر لااقل توسط نزدیکان صمد و روننمودن این افسر بعد از غرق شدن صمد و خبر بازجویی او توسط ضد اطلاعات ارتش و این خبر که او هنگام بازپرسی با کوبیدن چکشی به سر خود قصد خودکشی داشته است.این شایعه قوت می گیرد که صمد شنا نمی دانست و همیشه از تن زدن به آب اجتناب می کرد خود به اختیار تن به آب نزده است .

این بد گمانی در زمینه در گیری صمد با ساواک و کتک زدن صمد می توانست و توانست به این داستان شکلی از کشتن او بدست ساواک؛ مستقیم ویا غیر مستقیم را بدهد.(۴)

ویژه نامه نشریه آرش

نشریه ادبی آرش برای مرگ صمد تصمیم گرفت ویژه نامه ای بدهد و یکی از مقالات این ویژه نامه به قلم جلال آل احمد بود بنام صمد و افسانه عوام وتاریخ نوشتن آن ۳۰ آبان ماه بود یعنی ۸۱روز بعد از مرگ صمد.(۵)

جلال در این مقاله می خواست توضیح بدهد مکانیسمی را که مردم از یک واقعه، یک داستان و اسطوره می سازند . داستان و اسطوره ای که بخشی از واقعیت را دارد و بخشی را ندارد  واین داشتن و نداشتن بر می گردد به مکانیسم دفاعی مردم در برابر قدرت مسلط.

اما این مقاله به دو دلیل در رساندن مقصود خود به خواننده ناموفق بود.نخست فشار سانسور که بقول جلال باعث شد مقاله دست وپا شکسته از کار بیرون بیاید و خواننده را دچار سر گردانی کند .دوم بر شمردن شک و شبهاتی که در آن روزگار درفضا موج می زد وهمین مقصود اصلی مقاله را درابهام فرو برد و ناموفق ماند در چیزی که می خواست توضیح بدهد.واگر جزاین بودمنصور اوجی؛شاعر شیرازی؛ که مقاله آل احمد را خوانده بود به صراحت ازاونمی پرسید صمد غرق شدو یا کشته شد.؟

اشرف دهقانی هم به همین سر گردانی در فهم مقاله اشاره می کند تا زمانی که مقاله را با نزهت روحی آهنگران می خواند و می فهمد جلال می خواهد بگوید صمد خودش غرق شد اما این مردم عادی کوچه وبازارند که در پی ایستادن در برابر قدرت مسلط از او دارند شهید می سازند.(۶)   

   وبعد ها همین ابهام در مقاله در نامه اش به اوجی شاعر تکرار شد وخود مستمسکی شد تا مدافعین فراهتی شایعه مرگ صمد را به گردن آل احمد و مقاله اش بیندازند.(۷)که این گونه نبود.اما قبل از آن که به این ماجرا برسیم نگاهی بکنیم به مقاله جلال و ببینیم این ادعا تا کجا با حقیقت داستان هم خوانی دارد.

صمد و افسانه عوام

این مقاله در نشریه آرش ویژه صمد بهرنگی چاپ شد و تاریخی که در زیر مقاله آمده است ۳۰ آبان است یعنی ۸۱ روز بعد از مرگ صمد.

جلال مقاله را با مرگ برادر بزرگش در مدینه شروع می کند.

برادری که نماینده یکی از آیت الله های ایرانی در مدینه  است وبعد از خوردن شام در خانه دوستی به مرض ناشناخته ای می میرد.

«واین قضایا بود تا زن و بچه برادر از مدینه آمدند و دانستیم که ناگهانی وبه مرضی ناشناخته مرده.شبی رفته بود مهمانی به خانه یکی از «نخاوله»و دیر بر گشته بود و خوابیده بود و صبح دیگر بر نخاسته بود همین.اما مگر کسی باورش می شد »

پس جلال شکی در مردن ونه کشته شدن برادرش نداشت .وشاهدش برای این ادعا همسر برادر و پسربرادرش بود .

«آخر مرضی ،غذای نامناسبی ،ناله از درد مزمنی آخر چیزی؟ولی زنش حاضر بود وپسرش.

تا عاقبت مستمسک گیر آمدفلانی که از کربلا آمده بود از فلانی دیگر که از مدینه بر گشته بود نقل کرده بود که فلانی را سنی ها چیز خور کرده اند»

برای چه این شایعه ساخته می شود ؟جلال خود چنین می گویدتا مقدسی بسازند که پائین پای امام چهارم در بقیع خوابیده»

و از نقل این مردن و شایعه افواهی  برای مسموم کردن برادرش به خبر مرگ صمد می رسد که ساعدی به او می دهد.

وبعد می پرسد «آخر نکند سر به نیستش کرده اند؟نکند خودکشی کرده؟آخر آدمی که شنا بلد نیست چرا باید به رودخانه زده باشد ؟ومگر ارس در حدود ۱۶ تا ۱۹ شهریور چقدر آب دارد که بتواند کسی را بغلطاند .وبعد هم گفتند که در خدا آفرین بستر رود تنگ می شود و فشار آب والخ.ولی من هنوز باورم نمی شود .یعنی رمانتیک بازی ذهنی؟یا فرار از واقعیت؟یا افسانه سازی عوامانه؟

ودر ادامه گریزی می زند به مرگ تختی که او و صمد و ساعدی هر سه به ابن باویه رفته اند نگاه کنیم:

یکی می گفت چیز خورش کردندودیگری می گفت با باربی تورات ودیگری می گفت خفه اش کرده اندودیگری می گفت به قصد کشت او را زده اند وبعد لاشه اش را به مهمانخانه کشیده اند.

وبعد به مکانیسم این شایعه سازی می رسد :

«آخر جهان پهلوان باشی ودر بودن خودت جبران کرده باشی نبودن های فردی واجتماعی دیگران را وآن وقت خودکشی؟

آخر مرد عادی ناتوان و ترسیده ای که ابتذال وجود روزمره خودرا در معنای وجودی و در قدرت تن و در سر شناسی او جبران شده می دید چطور ممکن بود باور کند که او خودکشی کرده است

چطور ممکن بود این مرد عادی سر به زیر باور کند او خودکشی کرده؟

وببینیم این افسانه سازی عوام آیا نوعی روش دفاعی نیست برای مرد عادی توی گذر تا شخصیت ترسیده خویش را در مقابل تسلط حفظ کند ؟وامید وار بماند ؟سیاوش و سهراب که جای خود دارند در این سلسله مراتب حتی جوانمرد قصاب را هم داریم .رهبر فلان فرقه را که در خمره تیزاب رفت یا آن دیگری را که غایب شد یا آن دیگری را که به آسمان رفت 

بهتر این است که من اکنون با چهل و پنج شش سال عمرو با کلی پز وافاده ومعلومات ،اما به عوامی عامی ترین آدم ها و به دیر باوری هر زندیقی که فرض کنی ، چو بیندازم که صمد عین آن ماهی سیاه کوچولو از راه ارس اکنون خودرا به دریا رسانده است تا روز ی از نو ظهور کند

نامه جلال به منصور اوجی(۸) 

این نامه در تاریخ ۲۶ بهمن به منصور اوجی نوشته می شود  واز مرگ صمد ۵ ماه و ۱۷ روز گذشته است. جلال در جواب نامه اوجی چنین می نویسد:« 

واما در باب صمد . درین تردید نیست که غرق شده .اما چون همه دلمان می خواهد قصه بسازیم و ساختیم خوب ساختیم دیگر. همان مقاله را هم من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک این افسانه سازی را روشن کنم برای خودم .حیف که سر ودستش شکسته ماند وشاید هدایت کننده نبود به آن چه مرحوم نویسنده می خواست بگوید»

دیالکتیک شایعه سازی و دیکتاتوری

در سیستم های استبدادی که جریان سالم خبر رسانی وجود نداردو ژورنالیسم منحط حکومتی هر صدایی را خفه و هر خبری را گژ دیسه می کند و دروغ تحویل مردم می دهد.ورابطه مردم با حکومت رابطه ای خصمانه است مردم سعی می کنند هر اتفاقی را نه بر اساس حقیقت که بر اساس دشمنی وبدی حکومت تفسیر کنند.

مرگ صمد از همان آغاز با همین پروسه روبرو بود . نخست آن که صمد نویسنده دلخواه حکومتی که هیچ صدای مخالفی را تاب نمی آورد نبود .پس بعید نبود که گه گاه احضار شود و مورد ضرب وشتم قرار گیرد همانطوری که احضار شده بود و شدیداً اورا کتک زده بودند.(۹)

از سوی دیگر مرگ مفاجای او باور کردنی نبود آن هم رفتن  به منطقه ای ممنوعه با کسی که جزء دوستان نزدیک و شناخته شده او نبود و از آن بدتر افسر ارتش بود؛گیرم افسر دامپزشک  .پس طبیعی بود از همان روز نخست شایعه کشتن او توسط ساواک قوت بگیرد .

نوشتن مقاله افسانه عوام جلال در نشریه آرش  وحتی نامه اوجی به جلال وپرسش در این مورد  از این روست .

بواقع شایعه کشتن صمد باعث نوشتن مقاله جلال می شود ،نه بر عکس و جلال سعی می کند توضیح دهد چرا در کشورهای استبدادی مردم کوچه و بازار شایعه می سازند .هر چند به خاطر سانسور حاکم همانطوری که جلال در نامه اش به اوجی می نویسد «سرو دستش شکسته ماند و شاید هدایت کننده نبود به آن چه مرحوم نویسنده می خواست بگوید »(۱۰)که منظورش ناموفق بودن اوست در آن چه که می خواست به خواننده برساند.

مقاله جلال در همان روزها از سوی دوست داران صمد به تندی روبرو شد بگونه ای که نزهت روحی آهنگران با خشم از مقاله جلال یاد می کرد و معتقد بود جلال می خواهد نقش ساواک را در کشتن صمد شایعه مردم کوچه و بازار بداند.

واما درمورد آن قسمت نامه که جلال به اوجی می نویسداما چون همه مان دلمان می خواست قصه بسازیم و ساختیم ».

مقاله جلال  از همان روز نخست از سوی عده ای بدرستی خوانده وفهمیده نشد .(۱۱) .واین بر می گشت به ابهامی که در مقاله بود .این ابهام در نامه اش به اوجی تکرار می شود.وجلال از این ابهام که بنظر می رسد برای او و اوجی ابهامی در کار نبوده است می گذرد وآن ساختن قصه و این ضمیر همه است«همه مان دلمان می خواست قصه بسازیم و ساختیم».

نزدیکان صمد و حلقه های نخستین محفل تبریز از همان آغاز بر این باور بودند که صمد را ساواک کشته است . پس این ضمیر همه شامل آن ها نمی شود می ماند حلقه ادبی تهران مثل جلال و ساعدی و دیگران. بنظر می رسد جلال و ساعدی نیز در ابتدا بر همین باور بوده اند ویا این گونه دلشان می خواست که صمد را ساواک کشته باشد و ضمیر همه شامل خود او ودیگران می شود .

نامه اوجی

نامه اوجی شاعر به جلال متاسفانه در دسترس ما نیست تا بدرستی بدانیم جو آن روز گار جامعه ادبی در مورد مرگ صمد چه بوده است اما از پاسخ جلال تا حدود زیادی به کم کیف امور آگاه می شویم. 

نامه اوجی به جلال و گذشت بیش از۵ ماه از مرگ صمد نشان می دهد که جامعه ادبی متقاعد نشده است صمد خود غرق شده است .

پاسخ جلال هم بی ابهام نیست .از سویی می گوید که صمد خود غرق شده است .از سویی می گوید مادلمان می خواست که قصه بسازیم و ساختیم. این ابهام در مقاله اش در ویژه نامه آرش هم هست . از سویی می گوید صمد خود غرق شد هم چنان که برادرش در مدینه مرد و تختی خودکشی کرد .واین مردم کوچه و بازارند که برای پناه گرفتن خود در پشت داستانی می خواهند به قدرت مسلط زمانه نه بگویند این داستان ها را می سازند اما با این همه پرسش هایی را که در دهان همین مردم کوچه وبازار است رابه میان می کشد و خودکشی صمد را بزیر سئوال می برد.

حقیقت داستان چه بود

چه اسد در کتاب صمد برادرم و چه اشرف دهقانی در کتاب راز مرگ صمد  وچه دیگر دوستداران صمد در آن روز گار و در این روزگار با ابهام هایی در این داستان روبرویند و متقاعد نشده اند صمد خود غرق شده است و انگشت اتهام شان به سوی ساواک است و حمزه را به شدت و ضعف هایی درگیر این داستان می دانند و می خواستند که حمزه بیاید و به پرسش های آن ها پاسخ دهد.

وچه حمزه در نامه اش به نشریه آدینه(۱۲) و کتاب« از آن سال ها و سال های دیگر» وچه کسانی که در کنار او ایستادند(۱۳) بهر دلیلی براین باورند که مقاله جلال در نشریه آرش  ونامه جلال به اوجی خالی از ابهام نیست و به این شک و دودلی دامن زده است و تنها گناه حمزه بردن صمد به آن سفر مرگ بوده است و سکوت بیست و چند ساله اش درمورد این ماجرا.

فرض محال

بگذریم از این استدلال حمزه که جنبش چریکی در حال جنینی بود و نیاز به قهرمان داشت و دست تقدیر صمد را از ارس فراکشید و به آسمان برد و او را چون یهودایی از صحنه روزگار بیرون کرد  و او بخاطر مصالح جنبشی که خودرا جزئی از آن می دانست سکوت کرد.

در مورد این تحلیل حمزه می توان بیشتر روی آن خم شد اما به ضرس قاطع نمی توان گفت حمزه در شهریور سال ۱۳۴۷ این گونه می اندیشیده است  یا جمع بست  دهه هفتاد است که او بر آن می شود خودرا از راز کشنده ارس با نامه ای به نشریه آدینه خلاص کند.

اما در روزگار دیگر که جنبش چریکی محلی از اعراب نداشت و شاه و ساواکی در میان نبود سکوت چه معنایی داشت.

فرض محال این است که حمزه تن می داد به فراخوان دادگاه کلیبر و در آن جا دو طرف ماجرا حاضر می شدند و دادگاه قضاوت می کرد .اما به دلایلی چند دادگاه کلیبر در موقعیتی نبود که قضاوت حقوقی کند و کار به سویی بد کشیده نشود .

فرض دوم آن بود که این دادگاه در همان روز گار در سطح جنبش و افکار عمومی تشکیل می شد و حمزه می آمد و از خوددفاع می کرد و آن سوی داستان نیز پرسش های بی پاسخ خودرا بروی میز می گذاشت . این کار هم در جو ملتهب آن روزگار به جد گرفته نشد.مسائل مبرم تری در دستور کار بود.

فرض محال سوم آن بود که حمزه خود در خارج از کشور تن به چنین دادگاهی که جنبه اخلاقی داشت نه حقوقی  می داد و دوطرف طرح پرسش و پاسخ می کردند.

 اما این فرض هم متحقق نشد بخاطر دلایلی چند و آوارگی و مشکلاتی که بر سر تبعیدیان آوار بود .واستدلال این بود که طرح چنین دعوایی چه گره ای از صدها گره  کورجنبش را می گشاید.

همه این ها هست و نیست . اما حمزه باید خود می دانست که پرسش هایی در صفحه تاریخ هست .وانگشت اتهام این پرسش ها تنها و تنها بسوی اوست واگر هیچ کس در این داستان ذینفغ نباشد او ذینفع این داستان بود واوبود که باید پیشقدم می شد و با پیشنهاد تشکیل چنین دادگاهی یک بار برای همیشه در برابر افکار عمومی ظاهر می شد و به پرسش ها پاسخ می داد واجازه  می داد در مورد این داستان ونقش او افکار عمومی قضاوت کند و این پرونده گشوده برای همیشه بسته شود .از این دادگاه ها نمونه های نه چندان کمی وجود داشته و خواهد داشت.

مرگ فراهتی

اما با مرگ فراهتی نه بیانیه های پر امضاء و کم امضاء ونه سوگنامه هایی در وصف خوبی فراهتی به آن پرسش های بی پاسخ جوابی در خور نمی دهد ونمی تواند این پرونده پر ابهام از سوی عده ای را برای همیشه ببندد.  

شکی در این داستان نیست که حمزه جزء اصلی حلقه تبریز نبود لااقل جزء گارد های نخستین نبود واگر هم بود در لایه های خیلی دوری بود که نزدیکان صمد شناخت روشنی از او نداشتند .کل آشنایی صمد با او بر می گشت به سه الی چهار دیدار اوبا صمددر تیم های کوهنوردی.(۱۴)

در این داستان هم شکی نمی توان داشت که بعد از مرگ صمد حمزه نتوانست با خبر کردن مستقیم و بموقع خانواده صمد و شرکت در دنبال کردن جنازه او و توضیحی قانع کننده نزدیکان صمد را به تصادفی بودن ماجرا متقاعد کند.هر چند او در آن روزگار طبق روایت خود در خاطراتش در دست ضد اطلاعات ارتش گرفتار بوده است.

در این داستان هم شکی نمی توان داشت که حمزه در زندگی سیاسی اش جدا از رنج ها و حرمان هایی که بخاطر آرمان هایش کشید، خبط و خطا هایی هم داشت که به آن پرسش ها و شک وشبهه ها دامن زد و بر غلظت آن اتهام های سابق افزود.(۱۵) بازحمزه نتوانست ویا شاید نخواست مثل داستان صمد در صحنه حاضر شود و افکار عمومی را به آن چه اتفاق افتاده بود و نقشی که خودداشته است قانع کند.

این ها تمامی آن چیزیست که نشان از کم توجهی او به عمق پرسش ها داشت و او خود باید برای پاسخ و ابهام زدایی به میدان می آمد.

امروز به ضرس قاطع یک پژوهش گر بی طرف نمی تواند نظر بدهد که در شام گوالیک چه اتفاقی افتادو نقش حمزه و یا ساواک ویا تصادف در این ماجرا چه بود. بخاطر آن که شاهد اصلی در میان نیست و یک نامه به نشریه آدینه و یک کتاب خاطرات  بی حضور مدعیان و حضور هیئت منصفه ای بی طرف نمی تواند این پرونده را برای همیشه ببندد .دفاع دیگران و بیانیه های ریز ودرشت هم در مرگ او برای بستن این پرونده کافی نیست. آن پرسش ها و آن اتهامات هم چنان از سوی طرف دیگر هم چنان روی میز است.

از بُل گرفتن راست نوستالژیک هم می گذریم که می خواهد از میان این بحث و جدل ها ساواک آدمخوار پهلوی دوم را تبرئه کند و بگوید دیدید که صمد را ما نکشتیم و دیگر ادعاهایتان از همین سنخ است .آن رژیم وٰرژیم هایی از این دست آبرو باخته تر از آنند که بتوانند سیاهه براستی سیاه اعمالشان را با این بحث و جدل ها بپو شانند.

اما به ضرس قاطع می توان گفت باقی ماجرا سیر خودبخودی حوادث بود وشیطنت و استفاده ابزاری در کار نبود.

دو نکته آخر :

۱شکی نمی توان داشت که در کشور های استبدادی با هر شکل و شمایلی نویسنده ای چون صمد و ورزشکار محبوبی چون تختی که در مقابل دیکتاتوری سر خم نمی کنند تحمل نمی شوند و اگر حکومت فرصتی بیاید در سر به نیست کردن آن ها لحظه ای تعلل نمی کند.

ودر این امر هم شکی نمی توان داشت که  مردم در بی باوری مطلق شان به حکومت  های استبدادی هر اتفاقی را به او نسبت می دهند و در پشت هر حادثه ای پناه می گیرند و سنگری می سازند.

۲این که در این جا و آن جا گفته می شود سازمان چریک ها ویا عقبه آن به حمزه فراهتی گفت در مقابل متهم کردن او و ساواک به دست داشتن در قتل صمد سکوت کند و حتی می گویند جلال به او پیغام می دهد ما ترا بخوبی می شناسیم قصد ما لباسی ست که بر تن توست که اشاره اش به ارتشی بودن حمزه است خالی از ابهام نیست. نخست این که صمد در شهریور ۱۳۴۷ غرق می شود و سازمان چریک ها در بهار ۱۳۵۰ متولد شد.پس در زمان مرگ صمد سازمانی وجود نداشت که به فراهتی بگوید سکوت کن.ودوم آن که سند و یا شاهدی بر این گفته جلال در دست نیست که به حمزه پیغام بدهد ما ترا متهم نمی کنیم لباس ترا متهم می کنیم.

۳برخلاف این ادعا که روشنفکران دنبال شهید بودند تا پروژه شان کامل شود در تمامی نوشته هایی که بعد از مرگ صمد منتشر شد نشانه ای از این ادعا که صمد شهید شده است نبود .واین علت داشت .سانسور و ساواک با این ادعا و اتهام شدیداً بر خورد می کرد .پس این ادعا که نزدیکان صمد با علم بر مرگ صمد برشهید بودن او توافق کردند حرف خطایی ست.

نباید از یاد برد که بواقع نقش تاثیر گذار صمد دردهه پنجاه خودرا نشان داد واین به اراده کسی یا سازمانی نبود وبر می گشت به پویه درونی جامعه و در مخیله دوستان صمد این نقش در سال ۴۷ نمی گنجید

***********

۱آن سال ها و سال های دیگر حمزه فراهتی

۲روز نامه کیهان سال ۱۳ شهریود ۱۳۵۹

در این گزارش جز حمزه از شخص دیگری نام برده می شودکه در معرض اتهام است 

۳اسد بهرنگی برادرم صمد

۴راز مرگ صمد؛آیدین

۵کتاب راز مرگ صمد

۶اشرف دهقانی؛راز مرگ صمد

۷شب درد آرزومندی فرج سر کوهی، نشریه آدینه

۸نامه جلال به اوجی:راز مرگ صمد

۹آیدین ؛کتاب راز مرگ صمد

۱۰نامه جلال به اوجی؛راز مرگ صمد

۱۱اشرف دهقانی،راز مرگ صمد

۱۲قصه راز کشنده ارس ،حمزه فراهتی آدینه ۶۲

۱۳روز های باران در تبریز :فرج سر کوهی ،آدینه

۱۴کانون زندانیان سیاسی(قبل از انقلاب)پرونده ای برای صمد و پاسخ اسد بهرنگی 

۱۵سال های تک شاهد مهدی اصلانی آرش شماره ۹۸۹۹

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate