گزارش سی وهشتمین جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم 

یادداشت ۳۸

گزارش سی وهشتمین جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم 

     امیرجواهری لنگرودی 

amir_772@hotmail.com

توضیح:

 طی هفته دوازدهم سی وپنجمین،جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)،درسالن ۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزپنجشنبه/۶ آبان ۱۴۰۰برابربیست و هشتم (۲۸) اکتبر۲۰۲۱

به جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کار خود را به پیش برد. 

درروزپنجشنبه خانم عصمت طالبی کلخوران و آقای مختار شلالوند بروجنی، بعنوان خانواده های خاورانی ویکی اززندانیان سیاسی دهه ۶۰ وجان‌به‌دربرده ازاعدام‌های دهه ۶۰ در دادگاه حضور یافتند و به ادای شهادت خود پرداختند.

در این یادداشت ابتداء به اظهارات رفیق عصمت طالبی کلخورانی  خواهم پرداخت. نامبرده ازبرلین (آلمان) بعنوان شاکی وشاهد خانواده های خاورانی و با حضور در دادگاه استکهلم،   درصبح روز پنجشنبه ۲۸اکتبر۲۰۲۱با اظهارات خودبرای دادگاه بعنوان بیست وهفتمین شاکی وشاهد بعد ازخانم ها وآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعوداشرف سمنانی۱۱-سولمازعلیزاده ۱۲- احمد ابراهیمی ۱۳- فریدون نجفی آریا ۱۴- خانم ساراروزدار ۱۵-حسن گلزاری(بخش اول)وحسن گلزاری(بخش دوم) ۱۶- مجید جمشیدیت۱۷خدیجه برهانی ۱۸- سید حسین سید احمدی  ۱۹-مهنازمیمنت ۲۰- مهری حاجی نژاد۲۱ سیدجعفر میرمحمدی برنجستانکی ۲۲صدیقه حاج محسن۲۳- ویدا رستم علی پور۲۴- لاله بازرگان ۲۵- علی ذوالفقاری ۲۶-رضا فلاح دراین دادگاه شهادت داده‌اند.

دراین یادداشت اظهارات خانم عصمت طالبی کلخوران،به عنوان شاهد وشاکی فعال سیاسی واز خانواده های خاورانی ساکن برلین، صبح روز پنجشنبه بادادگاه استکهلم راانعکاس می دهم.

 سلام خوش آمدید به سالن۳۷استکهلم.امروز۲۸اکتبراست به شما«عصمت طالبی کلخوران» خوشآمد می گوئیم… به شما برمی گردم 

ابتداء وکیل کنت لوئیس، می خواهد مطلبی را ادا کند؟

کنت لوئیس: بله، من یک فیلم پنج دقیقه ای درفلاشم دارم ومیخواهم که آنرا نشان بدهم، آنگاه که نوبت من است تا درمقدمه صحبت داشته باشم. من آن فیلم تحویل داستان و وکلای مدافع ها نیزقراردادم.حالا ازهیئت دادگاه می پرسم: آیا می خواهید که یک نسخه برای خودتان داشته باشید یا نه یا چه کارکنیم ؟

رئیس دادگاه، قاضی ساندر:کی می خواهی پخش کنی، در آلبانی می خواهی پخش کنی یا امروز؟

کنت لوئیس: امروزبا خودم کامپیوترنیاوردم  ونمی توانم پخش کنم ؛ مگر اینکه کسی به من کامپیوتر قرض بدهد، وگرنه می افتد به آلبانی!

رئیس دادگاه: ازنظرتکنیک، نمیدانیم که بتوانیم ، موقعی که درآلبانی هستیم، بتوانیم این کارراانجام بدهیم. بنابراین بهتره که امروزاینجا پخش بکنی و ما سعی می کنیم که مضمون این فیلم مد نظرمان باشد، وقتی آنجا راجع به این موضوع صحبت کنیم.اگرهم خوایبد 

کنت لوئیس: خیلی خوب، من ازوکالای دیگرمی پرسم تا ببینم کسی جرئت می کند که کامپیوترش رادراختیارمن بگذارد تا بتوانتم آنرا پخش کنم !

دادستان: ما دادستان ها نمی توانیم به توکمک بکنیم.چون درکامپیوترما اجازه چنین کاری راندارید!

رئیس دادگاه: خوب تحویل ما بدهید تا ببینمیم چه کارمی توانیم بکنیم. شاید بتوانیم کمکی بکنیم . چه خوب…

رئیس دادگاه ادامه داد: پس شما دادستان ها ،شما نیز مقدمه کارنان را امروزانجام می دهید تا بعدازظهر،خوب ببینیم چه ساعتی انجام می دهید . چون امروزدرتمام طول روزدوتا بازپرسی داریم ووقت کافی برای رسیدگی به این امورداریم. مثلاپیشنهاد من هم این استکه، آخرین نکته کارهای امروزباشد.

رئیس دادگاه :خوب برمی گردیم به شما «عصمت طالبی کلخوران». دادستان ها استناد به شهادت شما کردند،آنها را سمت راست شما می بینید. «عصمت طالبی کلخورانی»، بازپرسی ازشما دررابطه با برادرت «عادل کلخورانی»است.وکیل مشاورشما «گیتا هادین ویبری» بغل دست شما نشسته است.دادستان ها با بازپرسی خودشان شروع می کنند،ولی بعد از آنها ممکن است که وکلای دیگرهم ازشما سئوال داشته باشند که بپرسند وهمچنین وکلای مدافع که آنها سمت چپ تان نشسته اند.

حالا بازپرسی با یک مقدمه شروع می شود که رشته کلام را به وکیل مشاور«گیتا » می سپرم که شروع کند! بفرما 

 گیتا وکیل مشاور:یک کمی ازگذشته عصمت وخانواده اش برای شما توضیح میدهم.برای اینکه کارمان راحت پیش برود، من فقط از اشم کوچکش«عصمت»استفاده می کنم. خانم«عصمت» امدوارم که برای شا هم اکی باشد؟ 

عصمت :بله ، اکی است! 

گیتا وکیل مشاور:«عصمت»متولد ۱۳۲۹ که می شود برابربا۱۹۵۰ میلادی،برادرش «عادل»دوسال بعد ۱۳۳۱به دنیا آمد. سال ۱۳۶۳ «عصمت»وهمسرش«عبدالمجید»وهمچنین برادرش«عادل» نیزدر آدرس دیگری،دستگیرشدند.ازجمله دلیل دستگیری همه اینها این بود که هواداری آنان از«سازمان راه کارگر» بوده است.یک سازمان سوسیالیستی با ایده های مارکسیسیتی!وقتی دستگیرشدند،آنها را به جایی بردند که به آن «کمیته مشترک»تهران می گویند.درآنجا به مدت سه(۳) تاچهار(۳)ماه در بند های مختلف بودند.هرسه آنها را به زندان اوین منتقل کردند. وقتی «عصمت»رادستگیرکرده بودند،یک هفته اززایمانش که به شکل سزارین بود؛گذشته بود.این نوزاد کوچولوی«عصمت»،راتحویل مادراوداده شد. دراوایل کارزندان،«عصمت»راشکنجه ندادند،ولی مجبور شدکه شاهد شکنجه همسروبرادرش باشد.خود«عصمت»به مدت طولانی درسلول انفرادی بود.ازجمله به اواجازه ندادندکه مدت هفت(۷)تاهشت (۸)ماه دوش بگیردوسینه اش به خاطرشیری که درآن بود،آبسه کرده بود.!بعدازتقریبایک سال،یک حکم تعلیقی به مدت ده(۱۰)سال برایش نوشتند.این بدین معنی بودکه حق سفرازایران رانداشت وبایدمیرفت و مرتب خودش رابه کمیته محل معرفی میکرد.همچنین مبلغ زیادی از خانواده بعنوان وثیقه خواستند. هرگزیک حکم کتبی به«عصمت»داده نشد.همسرش وبرادرش «عادل» بعدازدوسال حکم گرفتند.به همسرش« عبدالمجید» حکم ابددادند وبه برادرش«عادل» ده سال حکم دادند.همسرش درزندان اوین تاسال۱۳۶۷باقی ماندودراوین اعدام شد،امابرادرش «عادل»درپائیز۶۶به زندان گوهردشت انتقال یافت ودرتابستان۶۷درآنجا اعدام شد.درآذرماه ازجانب کمیته باخانواده تماس برقرارشدوگفتند بیانید و وسائل همسر«عصمت» راتحویل بگیرندودوهفته بعد همین تماس برقرار شد واینباربرای گرفتن وسائل برادرش «عادل»صورت گرفت.«عصمت» هشت تا خواهر وبرادر بودند. دوبرادروسه خواهرهنوزدرایران هستند.«عصمت»درسال۱۹۹۱همراه پسرش ازایران خارج شدوهمان سال به آلمان آمد.«عصمت»مطمئن است که برادرش«عادل»درگوهردشت در فاصله قتلعام ها درآنجا اعدام شد.اینها راخیلی ازدوستان برادرش برایش تعریف کردند.کلی نامه هم ازهمسروهم برادر«عصمت»که دراین تحققات تحویل شد،موجود است وهمچنین گواهی فوت برادرش«عادل»وجود دارد که پانزده(۱۵)سال بعدازاعدام اش صادرشده است.اینهانکاتی بودکه درمقدمه برای معرفی موکلم خانم«عصمت»می خواستم به دادگاه بگویم / مرسی ازشما!

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:مرسی ازشما،مدارک کتبی هست که بخواهید به دادگاه ارائه بدهید؟

 گیتا وکیل مشاور:آنها رادراختیاردادستان هااست وآنها نشان می دهند.

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:حالانوبت دادستان ها است و هر نوع مدارک کتبی که داردی هم ارائه دهید.!

دادستان:با«عصمت»ازطرف امنیستی بلادسکرت مصاحبه شدودراین عکسی که اینجا می بینیم،برادرش درسمت راست است.«عصمت» یک سری اسناددراختیارماگذاشته است،که ازاودرباره آن خواهم پرسیدازجمله: این عکس ساک ومسئله گواهی فوت است که می بینیدومن درباره آنها صحبت خواهم کرد.این مجموعه درپروتکل الحاقی اف(F)سه(۳) است! این همان مصاحبه اش است که باامنیستی انجام داده درصفحه ۴۷۲در پروتکل اف(F)یکاست.غیرازاین موارد،اسم«عصمت»درکتاب«کلاغ وگل سرخ» اثر«مهدی اصلانی»درصفحات۳۴۷و۳۴۸ آوردهشده، درپروتکل الحاقی شماره هشت(۸)،درآخرین مدارکی که تحویل داده شده است.دولیست هم است که دریکی ازاین لیست ها،اسم«عصمت» آورده شده که من به آنها اشاره خواهم کرد.درصفحه۴۳۰،پروتکل الحاقی یک«کتاب سیاه»،و پروتکل جی سه (۳)صفحه ۱۶۰ مربوط به تریبونال ایران آمده است.

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:مرسی ازشما،اینها گفتی اسناد کتبی تکمیلی بوده است؟! دادستان می توانی بگویی درصفحه چند است. 

دادستان : درصفحه چهل و شش (۴۶) است !

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:تشکربزرگ ازشما،خوب دیگر آماده بازپرسی هستیم واین بازپرسی صدا و تصویرازطرف دادگاه ضبط می گردد.دادستان بفرما و شروع کنید!

دادستان:عکسی که می خواستیم نشان بدهیم ، ناپیدید شد. مرسی،سلام «عصمت»، من اسمم «کریستینا لیندوف کارلسون»، من یکی ازدادستان های این پرونده هستم .  

 عصمت: من هم سلام می کنم. درابتدای صحبت ام اولا ازقوه قضائیه سوئد تشکرمی کنم که این امکان را برای ما فراهم آورده تا بتوانیم آنچه را که برما خانواده های گذشته صحبتی داشته باشیم! 

دادستان : امروزبیشترین سئوالات رامن ازشما خواهم پرسید، ولی من تمرکزم را برای اتفاقاتی که برای برادرت «عادل»حادث شد، می گذارم.با اینکه می دانیم، برای خودت هم اتفاقات زیادی افتاده است، ولی تمرکزمان روی برادرت است. من کاملا درک می کنم که مدت زمان زیادی ازاین اتفاق گذشته است.لطفا اگرچیزی رامطمئن نیستی بگوکه اطمینان ندارم.خیلی مهم است که واضح ومشخص اتفاقاتی که خودت دیید ومشاهده کردی یا اتفاقاتی که ازدیگران برایت نقل قول شده است واگر نقل قول واطلاعاتی ازکس دیگری گرفتید،بگوئید ازچه کسی؟اگر آن شخص هنوزدرایران زندگی می کند،کافی است که اینرابگوئید: که آن شخص – درایران زندگی – می کند یا اسم کوچکش رابگوئید یاهرجورکه تشخیص می دهید. اکی؟.

 دادستان ادامه داد:وکیل شما تعریف کرد که تو خودت،برادرت و همسرت در سال۱۳۶۴ دستگیرشدید. 

  عصمت: درسته!

دادستان: یادتون می آید درچه ماهی دستگیر شدید؟

                                                                               عصمت: بله ، اردیبهشت !  

                                                                              دادستان:وکیل شما توضیح داد که سه نفرتان هوادار«سازمان راه کارگر»بودید؟ 

عصمت:  بله ، درسته! 

  دادستان:تا آنجائیکه شما خبردارید؛برادرشما«عادل»دراین سازمان سمتی داشت یا هواداربود؟ 

عصمت: جزء کسانی بود که عضوشمرده می شد وفعالیتش دربخش کارگری گسترده بود. 

                                                                                             دادستان:چه کارمی کردوچه فعالیتی می کرد؟

عصمت:«عادل» تکنیسین ساختمان بودوبیشتردربخش کارگران ساختمانی مشکل داشتند، همراهی می کرد وجلسه می گذاشت وبه آنها نشریات کارگری سازمان را می رساند، توضیح میداد ونظرات «راه کارگر» را تبلیغ می نمود. 

دادستان : برادرت وقتی که دستگیرشد، چند سالش بود؟

عصمت : تقریبا سی وسه (۳۳) سالش بود!

دادستان:تورابعد ازاینکه دستگیرمی شوی،به کمیته مشترک می برند؟ 

عصمت :بله!

دادستان :کی به تواطلاع می دهند، که برادرت هم دستگیرشده است ؟ 

عصمت :من ضمن بازجوی ها متوجه شدم ،که برادرم هم دستگیرشده است!

دادستان : درآن مدتی که درکمیته مشترک بودی، آیا برادرت را دیدی؟  

عصمت:نه مستقیم ندیدم .برای بازجویی که برادرم «عادل»رابه برده بودند، همزمان من دم درب باچشمبند ایستاده بودم،صحبتی که با«عادل»می کردند، می شنیدم که درباره نشریه ای که ازخارج به دست مان می رسید، صحبت می کردند.

دادستان :بعدش شما را به اوین می برند؟ 

عصمت : قبل ازاینکه من درباره اوین صحبت بکنم.شکنجه ای که من درکمیته مشترک شدم،چشمبند داشتم ومن را سه ماه درراهرو سرد و با یک پتوی سربازی نگداشتند. می خواستم این را هم بدانید . 

دادستان : خوب حالا رسیدیم به زندان اوین! 

عصمت :بله!

دادستان: آیا می دانی که هرسه نفرتان یعنی خودت وهمسرت و برادرت را به اینجا(اوین) بردند؟

عصمت : بله !

  دادستان : از کجا می دانی؟ آیا شما را با هم بردند، که می گویی همه تان را بردند؟

عصمت : من را یکباربا همسرم دراوین ملاقات دادند،همسرم«مجید» به من گفت: «عادل» هم مطمئنا اینجا هست! 

دادستان : خودت«عادل» را در زندان اوین دیید؟

عصمت : نه ، من ندیدیم!

دادستان: بعد تورا کی اززندان آزاد کردند؟ 

عصمت: قبل از آزاد شدن برای «عادل » بگویم که چهار(۴) ماه یا حدودا پنج(۵) ماه ، ملاقات با خانواده ان نداشتم،وقتی ملاقات کردم،من به مادرم گفتم:«عادل» هم اینجاست، دنبال کارهایش بیائید. تا آنموقع به خانواده ما نگفته بودند،«عادل» هم دستگیرشده است.دفعه دیگر که مادرم به ملاقانم آمد، اوگفت: به ملاقات «عادل » دراوین هم رفتیم. 

دادستان : بعد چه اطلاعاتی در باره برادرت به تو داده شد؟

عصمت : مادرم گفت: به اوپول رساندیم ونگران «عادل» نباش وحکم اش هنوزنیامده است . من تاحدی ازاین خبر،راحت شدم!

  دادسان : تو در چه تاریخی اززندان  آزاد می شوی؟ 

عصمت:من تقریبا اول تا آخرهای بهمن ماه- چون تاریخ درذهنم – نمی ماند!

دادستان: بهمن ماه چه سالی؟ 

عصمت:بهمن سال ۱۳۶۷بببخشید اشتباه کردم،دربهمن۱۳۶۴ آزاد شدم! 

  دادستان : بعد ازاینکه آزاد می گردی؛ آیا اطلاعاتی درباره برادرت گرفتی ،یا چه اتفاقی برای برادرت افتاد؟؟ 

عصمت : بعد ازاینکه آزاد شدم، بلافاصله سراغ ملاقات گرفتن برای همسرم وبرادرم شدم تا بتوانم به ملاقات آنها بروم و همینطور به ملاقات شان رفتم!. 

دادستان :هرچند یک بار به ملاقات برادرت میرفتی تا اورا ببینی؟ 

عصمت:هرپانزده (۱۵)روزیکبارمربوط به«عادل»بودوهرپانزده(۱۵) روی یکبارمربوط به همسرم مجید بود! 

  دادستان :چه نحوی حساب بکنیم یعنی هردوی آنها را یک باره می دیدی، یا ماهی یکبار، چه جوری؟ 

عصمت : نه ماهی یکبار هر دو را می دیدم ! 

  دادستان : خوب بعد چی شد؟ 

عصمت: حکمش که بعد یک یا دو سال آمد، ما فهمیدیم که «عادل» د(۱۰) سال حکم گرفته است.

  دادستان: دلیلش را می دانید که چرا ده (۱۰)سال زندان برایش بریدند؟

عصمت: حکم اش براین پایه بوده، ملحد است ،چپ و مارکسیست است وفعالیت «سازمان راه کارگر» را داشت! 

  دادستان:  ملحد به چه معنی است ؟ 

عصمت: آنگونه که من فهمیدم یعنی خدا را قبول ندارد! 

  دادستان : بعد ازاینکه «عادل» حکش را می گیرد،چی شد؟ 

عصمت : «عادل» درزندان بارها دست به اعتصاب غذا میزدند. ما خانواده ها دربیرون زندان تحصن می کردیم، تظاهرات می کردیم ، که چرا زندان ها به این شکل است؟ وقتی ملاقات ها قطع بود ، گاهی پول را می گرفتند و گاهی نمی گرفتند … و این خود وسیله نگرانی خانواده ها می شد. درهرصورت دوران حکمش را می گذراند که «عادل» را به گوهردشت انتقال دادند!

  دادستان : این چه تاریخی است ؟ 

عصمت : سال ۱۳۶۶ می باشد!

  دادستان: می دانی درچه ماهی منتقل شد؟ 

عصمت: نه ، متاسفانه!

  دادستان : بعد ازاینکه برادرت را انتقال دادند ، بازهم به ملاقات او رفتی؟  

عصمت: بله، درگوهردشت هم به ملاقاتش رفتم!

  دادستان: توگفتی که خودت اورا دیدی،آیا بقیه افراد خانواده تان نیزاورا ملاقات کردند؟

عصمت: بله، مادرم ، خواهرم و برادرم نیز او را ملاقات کردند!                                                                                        دادستان : بعد چی شد؟ 

                                                                                       عصمت: من یک موضوعی را می خواهم بگویم و آن اینکه «عادل» هنوز زندان اوین بود وما توانستیم یکی ودوساعت برای شرکت در مراسمی که داشتیم،اززندان برای او مرخصی بگیریم،او را با خود داشته باشیم .اگراجازه هست،آنرا توضیح بدهم!

  دادستان: بله، بفرمائید! 

عصمت : من یکی ازبرادرانم که سال ها درآمریکا زندگی می کرد و ورزش بوکس می کرد و به ایران هم آمد وشد داشت. برادرم «عادل » هم زمانی ورزش بوکس می کردوبوکسربود. این برادرم بعد ازانقلاب که ازآمریکا برگشته بود، یکی ازپاسدارهای محله ما، پسرآیت الله اشرفی اصفهانی بود ونماینده مجلس هست.این پاسداربرادرم «التفات» را براثریک حادثه ای تیرزد وکُشت وجسداورادرشهرک غرب پرت کرد.

رئیس دادگاه، قاضی ساندر: تذکرداد واعتراض کرد که ازموضوع دارید خارج می شوید.

دادستان گفت : اگر موضوع به عادل ارتباط دارد بگویید. 

  عصمت : موضوع به «عادل»ربط دارد. من می خواهم بگویم: برای آن برادرم که اینگونه فجیع کُشته بودندش،مراسمی گرفتیم وبا زندان اوین تماس گرفتیم ومدارک دادیم و موفق شدیم برای «عادل» اززندان اوین برای چند ساعت مرخصی بگیریم واورا برای شرکت درمراسم برادرکُشته شده ام، بیارند!.                                                                                           دادستان :خوب حالاسرخود اتفاق درگوهردشت برمی گردیم . تا آنجا گفته بودی که «عادل»را سال۱۳۶۶به گوهردشت برده بودند.خوب الان برویم زمان اعدام ها،تا آنجائیکه میدانید،در زمان اعدام ها،چه اتفاقی برای برادرت افتاد؟                                                                                       عصمت:آخرین ملاقاتم با همسرم تیرماه بود که با اودیدارکردم.در آنروزگفت:که یکی ازدوستان شان به نام «رحیم هاتف»اعدام شده است.                                                                                       دادستان:آخرین بارکه برادرت«عادل» را دیدی،کی بود؟                  عصمت:همین، پانزده(۱۵) روزبعد که به ملاقات «عادل» درگوهردشت رفتیم،«عادل» را ملاقات ندادند،درآنجا ملاقات ها به کلی قطع شده بود!

 دادستان: خوب حالا،آخرین بارکه برادرت را دیدی کی بود؟ 

عصمت:می شودگفت: من فروردین واردیبهشت به ملاقاتش رفته بودم و دیگر او راندیدم!  

دادستان : کجا رفتی واورا دیدی؟ 

  عصمت : برادرم را درگوهردشت دیدم! 

 دادستان : بعد چی شد؟  

عصمت: بعد ازقطع ملاقات ها،ما خانواده ها کلی تظاهرات وتحصن می کردیم، که چراملاقات ها قطع شده است؟ بارها به گوهردشت مراجعه کردیم جواب نمی دادند.با مادرم میرفتم وراهمان نمی دادند.

دادستان : بعد چی ؟ 

  عصمت: بعد ازآن، دیگرناامید شده بودیم وفهمیدیم که اعدام ها شروع شده و بشدت داره انجام می گیرد.بارها نامه دادیم ومادرم خیلی تلاش کرد که ملاقات یا خبری اززندان بگیردوگاها همراه با خانواده ها برای ملاقات گرفتن، اقدام جمعی می کردیم. 

 دادستان :آخرچه چیزی باعث شد که شما احساس کنید که اعدام ها در جریان است؟

عصمت:درواقع خبرسرتاسری زندانیان سیاسی به گوش مان رسید. ما خانواده ها با یکدیگرارتباط داشتیم. فهمیدیم که یک وضعیت استثنایی به اضافه اینکه،آیت الله اردبیلی درنمازجمعه،بشدت زندانیان سیاسی را محکوم کرد. بعدازجنگ عراق وایران بود که رژیم نسبت به زندانیان سیاسی شدت عمل بخرج داد،من به اتفاق خانواده ها به سراغ آیت الله منتظری که به شدت مخالف اعدام ها بود،به شهرقم رفتیم. وبه ایشان نامه دادیم که زندانیان را دارند اعدام می کنند،به ما ها کمک کنید! هیمن طور به دفترنخست وزیری که درآن دوره «میرحسین موسوی» نخست وزیر کشوربود،نامه فرستادیم.به دفتررفسنجانی نامه دادیم.ماخانواده هاجلوی مجلس ملی ایران تحصن کردیم،ولی باشدت تمام،ماتهدید کردند و پراکنده مینمودند.بعدازتحص درمقابل مجلس دربرابروداخل کاخ دادگستری ایران تحصن کردیم که وکلای قوه قضائیه کشوردربرابرچنین اعدام هایی توجه وعکس العمل نشان بدهند.  

دادستان:خوب شما کی متوجه می شوید که برای برادرتان چه اتفاقی افتاده است؟                                                                               عصمت:بعد ازاعدام ها به من نامه دادند،خبرهمسرم«مجید»راداده بودند. وقتی این نامه به دستم رسید،درآن نامه آمده بودکه خودت رابه زندان اوین معرفی کن!وقتی من به زندان اوین مراجعه کردم،دادیاری ازمن ساعت ها بازجویی کرد، ،   

 دادستان :به خاطراینکه صورت مسئله روشن بشود؛ این نامه راجع به برادرت بود،درسته؟ 

                                                                         عصمت:نه،درباره اعدام ها بود.خبربرادرم«عادل»رابه ما نداده بودند.

 دادستان : اکی! 

عصمت:آنجا ازمن سئوال شد: نظرت درباره اعدام ها چیست؟ من جواب ندادم ونوشته ای هم ننوشتم، بازجو با تندی ویژه ای پرسید:هنوز چراچیزی ننوشتی؟، اوبا زدن یک پس گردنی به من با تحکم گفت: بنویس نظرت چیست؟ من نوشتم:چرااعدام کردید،اینها حکم داشتند؟ به من گفت:خفه شد وتورا به اینجا می کشیم و اعدام می کنیم.!بعد از بازجوی به این شکل، من گفتم:چرا وضع «عادل» راخبرنمی دهید؟آیا اعدام کردید یا نکردید؟ بازجوپرسید: «عادل» کجا بود؟ من گفتم: زندان گوهردشت!رفت وبرگشت وگفت:فردابه زندان اوین بیائیدوجواب بگیرید!من ودوخواهرهایم – بخاطراینکه مادرم بشدت وضع نامساعدی داشت ومریض وحشتناک بود- طی یک هفته،هرروزبه زندان اوین رفتیم.چرا که می دانستیم که زندان گوهردشت دیگرجوابی به مراجعات نمیدهد.بعد ازیک هفته به من وخواهرم که همراهم بود، گفتند: فردا مردی ازخانواده به زندان اوین بیاید وساکش رابگیرد وما برگشتیم، برادر بزرگم وهمسرخواهرم،به زندان اوین مراجعه کردند.به برادر بزرگم چشمبند زدند وبه داخل زندان اوین هدایت کردندوسه ساعت ازاو بازجویی کرده بودندو تهدید کرده بودند که مراسم سوگواری نباید بگیرید. بدلیل اینکه خانواده ما درمحله ومحیط زندگی مان خیلی معروف بود و میدانستند که مراسم بزرگی برپا خواهیم کرد،اینگونه ازپیش تهدیدکردند!                                                                             دادستان: خوب خبری که درباره اعدام برادرتان می گیرید، زمان اش کی است؟

رئیس دادگاه به دادستان می گوید:هنوزایشان خبری در این باب نداده بود!                                                                                   دادستان دوباره می پرسد:بالاخره اینهاخبری درباره اعدام برادرت به شما می دهند؟ 

عصمت:بله،ساکش رابه برادربزرگم دادند،که«عادل»هم اعدام شده است.

دادستان : این قضیه زمان اش کی است؟ 

عصمت: هفتم آذرماه همسرم« مجید»راخبردادند وچهاردهم «عادل» حبرش راگرفتیم!                                                                               دادستان: بالاخره به آنجا (اوین) رفتید به شما ساکی دادند یا خیر؟

عصمت: بله،به برادربزرگم دادد وعکس اش رااینجا نشان دادیم.

دادستان: این همین عکسی است که بحث اش را داریم می کنیم ، درسته؟  

عصمت: بله، کاملا درست است! 

دادستان: اگر من درست فهمیده باشم، اسم برادرت روی ساک است؟ 

عصمت: بله، کاملادرسته،اسم برادرم «عادل طالبی» نوشته شده است! 

  دادستان: این ساک اصلا کجا بود؟                                                                              عصمت: الان درایران ودرنزد خانواده ام است!                                                                      دادستان : شاید من اشتباه گفتم: منظورم این بود که توی ساک چی بود؟                                                                                  عصمت : لباس های «عادل» بود. یک بافتنی که خواهرم برایش بافته بود، صددرصد مال «عادل»ودردرون ساک بود..!                                                                                    دادستان:اصلاهیچ خبری دررابطه با جسد برادرتان به شما دادند؟                                                                            عصمت: نه ، هرگزخبری ندادند!                                                                         دادستان:ولی به زعم شما،باجسد برادرتان می توانند چه کارکرده باشند وکجا برده شده است؟                                                                           عصمت:ببینید، من هیچ بیکارننشستم.هرروزبعد ازکارم،به لوناپارک دربرابرمحوطه زندان اوین میرفتم ومی گفتم:شما باید محل به خاک سپردن همسرم وبرادرم رابدهید! – مترجم می پرسد- لوناپارک گفتید:عصمت پاسخ می دهد : بله، لوناپارک دفتراینها بود.                                                                                دادستان: دفترکی در لوناپارک بود؟                                                                                             عصمت:دفترحاجی کربلایی که مسئول آنجا وجوابگوی همیشه ی خانواده بود.                                                                                      دادستان: این حاجی کربلایی مسئول چی بود؟                                                                            عصمت : مسئول این بود که به ما خانواده ها همیشه شماره برای ملاقات ها بدهد.پول را ازما می گرفت وبه زندانی ها میرساند وچنین کارهایی را ارگانیزه می نمود!                                                                                       دادستان: حالا این کدام زندان است؟                                                                                            عصمت:زندان اوین! می خواهم اضافه کنم،زندانبانان بارها به ما گفتند:جسد ها در«لعنت آباد»خاک شده است وبروید پیدایش کنید.ازآنجا که ما «خاوران »راازقبل می شناختیم.چون خانواده های اعدام شدگان قبلی،برای عزیزان شان که آنجاخاک شده، به آن محل می رفتند.به قطعه «خاوران» رفتم!                                                                                                                                                                                     دادستان:خلاصه شما اززندان خبرمشخصی مبنی براینکه برای برادرت چه اتفاقی اقتاده، توانستید بگیرید؟                                                                       عصمت: یک نفرازدوستان مرد درایران بودم – آن زمان که من درایران بودم- ازطریق همسرش پیغام فرستاد،اینجاهم الان دونفربعنوان شاهد در همین دادگاه خواهند آمد،آنهایی که درزندان گوهردشت با«عادل» بودند. می توانم اسامی آنها رابگویم ؟                                                                                      دادستان: البته بفرمائید !                                                                            عصمت: یک نفربه اسم«محمد ایزدجو»ملقب به«همایون»ودیگری «عبدالرضا شکوهی»ملقب به «شهاب» است.                                                                         دادستان:حالاشما ازاین آدم هائیکه اسم بردید، توانستید درباره برادرتان اطلاع وخبری بگیرید؟                                                                              عصمت: بله، من طی روزهای گذشته به«شهاب» همان «عبدالرضا شکوهی» زنگ زدم،قبلا به من نگفته بودند که باعادل همبند بودند؛ بعد ازاینکه جریان دادگاه نوری شروع شد،متوجه شدم که با برادرم«عادل» همبندبودندوبه راهروبردنش رادیده بودند.                                                                         دادستان: این بحثی که شما می کنید،بحث خیلی جدیدی است وتازگی ها این خبررا گرفتید؟                                                                           عصمت: بله ، بله من متاسفانه این خبررا تازه گرفتم!                                                                            دادستان:ولی اطلاع وخبری درباره برادرتان ازپیشترها،داشتید؟                                                                             عصمت:بله،خوب ملاقات هائیکه که درزندان گوهردشت می رفتیم،« هادی» – فامیلی اش را نمی گویم – چرا که درایران زندگی می کند ،درهمان سال۶۷، درگوهردشت با برادرم«عادل»بود.                                                                       دادستان:شما گواهی فوت به ما ارائه دادید،اینجا نوشته شده« شادروان»،این یعنی چی؟                                                                                       عصمت:بعدازپانزده(۱۵)سال خانواده ما برای پیگیری قانونی حصرو وارثت،وحل مشکلات خویش،دنبال کردند واین برگه رادادندوخیلی هم مودبانه برخوردکردند.                                                                        دادستان: این اسم«شادروان» چی است؟                                                 عصمت: این یک کلمه احترام آمیزاست،یعنی این ازبین رفته،روحش شاد باشد!                                                                               دادستان :خوب فهمیدم،پس برادرتان اسم دیگری نداشته،این یک مطلب مودبانه است که به احترام یاد اودراین گواهی نامه آوردند!                              عصمت: بله، بله برادرم اسم مستعارداشت ولی ربطی به این کلمه نیست!                                                                           دادستان:من نمی دونم منظورتان را خوب فهمیدم یا نه،خوب بگوئید:اسم کامل برادرتان چی است؟                                                                             عصمت:عادل طالبی کلخوران!                                                                            دادستان:پس این«شادروان»ربطی به اسم ایشان ندارد؟ ببینید دراین گواهی نامه،تاریخ فوت ایشان رانوشته اند سوم شش۱۳۶۷نوشته اند. به نظرم اینجوری می اید که باید ماه شهریور باشد؟                                عصمت: بله، چون که «چپ کُشی»ها ی مارکسیست ها رادرشهریور ماه شروع کرده اند.آنگونه که دوستان«عادل»تعریف کرده اند:«عادل»ازآنجا خیلی شکنجه شده بود، می بایست قرص ارام بخش مصرف کند.اواولین کسی بود که ازبند صدایش کردند،آنگاه که صدایش کردند،دوستانش به پاسداری که آمده بود تااورا ببرد،یادآورشدند که عادل»باید شب ها قرص بخورد،گفتند:آن پاسدارشاید «حمید نوری» باشد ومن نمی دانم،درپاسخ پاسدارگفت: ایشان(برادرم)دیگرقرص لازم ندارد،اوکارش تمام است!                                                                                     دادستان :خوب همه اینها را شما ازکی شنیدید؟                                    عصمت : ازدوستانش که درایران هستند،شنیدم .                                                                       دادستان : کدام دوستش همین «هادی» هست یا دوست دیگری؟                                                                     عصمت:بله، بله همان «هادی» !                                                                                        دادستان : ببینید ازشما درباره این ماجرای کشتار،«عفو بین الملل» و «اسرارخون آلود» مصاحبه کردند.درآنجا گفتید: که هم همسرتان وهم برادرتان، هرجفت شان درزندان اوین زندانی بودند.آنجا بحث وصحبتی درباره زندان “گوهردشت”درمیان نبوده است.                                                                            عصمت:آنجا درباره دستگیرشدن ما ها صحبت شد. من گفتم: من همراه برادرم وهمسرم،یکجا دستگیرشدیم ودراوین بودیم.آنها دیگرادامه ندادند وسئوال نکردند،بعدا کجا رفتند ودیگرصحبتی درباره گوهردشت نبوده است که بپرسند.این مصاحبه یک گفتگوی کلی بود نه فقط مشخصا دررابطه اوین یا گوهردشت باشد،بلکه کلی درباره خانواده ها صحبت کردم.اصلاکلاازدستگیری وهمراهی ام درباره فعالیت من وخانواده ها وبرخوردهائیکه با من یا خانواده ها می کردند،مصاحبه کردند.                                                                                    دادستان: اکی،درسته با «سازمان عدالت برای ایران»است،درست است که شمایک مصاحبه با آنها داشتید؟                                                                            عصمت:من با آنها داشتم وعفوبین المللی با من تماس گرفت وپرسیدند: اجازه داریم که مصاحبه ای که باشما شده را چاپ بکنیم؟ من هم گفتم: استفاده بکنید، اجازه دارید!                                                                                  دادستان:ببینید،حالامن به آن مصاحبه به عنوان سند اثباتی استناد نکردم، منتهی شما آنجا گفتید: که برادرتان رادرزندان اوین اعدام کردند.                                                                                   عصمت:یااشتباه لفظی من بوده یا آنها اشتباه متوجه شدند.من نمی توانم آنراتائید بکنم،ولی«عادل»درگوهردشت اعدام شد!چون وقتی ما برای ملاقات«عادل»به اوین رفتیم،آنها گفتند:کل بند«عادل»اینها رابه زندان« گوهردشت»برای تنبیه انتقال داده بودند.                                                                            دادستان:اکی،شما با«مهدی اصلانی»،صحبت داشتید؟                                                                              عصمت: آری یکی ودوباربه من زنگ زدند وراجع به مسائل زندان صحبت کردیم.                                                                                 دادستان: من اینجا یک تصویری دارم ازکتاب«کلاغ وگل سرخ»،آنجا ایشان می نویسد: که با شما گفتگوکرده است. شما مطلع بودید که درباره شما دراین کتاب گفتگوشده است!                                                                                    عصمت: بله،ایشان«مهدی اصلانی» وقتی به برلین آمدندتا کتاب را معرفی کنند، همین کتاب را به من داد وگفت از تو هم نوشتم واسم من را هم نوشتند.                                                                                               دادستان:شما به ایشان گفته بودید که برادرتان«عادل»،درگوهردشت اعدام شده است! درست است؟                                                                           عصمت: بله کاملا درست است!                                                                                   دادستان:حالایک سری عکس ولیست ازاعدامی ها است،حالا ریاضیات من برای حساب وکتاب،خیلی خوب نیست،ولی برادرشما ۳۳ ساله بوده که اعدامش کردند.درست است؟ پس وقتی دستگیرش می کنند باید ۳۶یا ۳۷ساله باشد.اینجوری است؟ بعبارتی سئوال من این است:برادرتان وقتی اعدام شد ،چند سالش بود؟                                     

عصمت:برادرم ۳۳ یا ۳۴سالش باید باشد!                                                                                                                دادستان:وقتی اعدام شد ،منظورتان است؟                                            عصمت: من الان تمرکزی بهم ریخت، ۳۴ یا ۳۵ سالش باید باشد!                                                                   دادستان : این لیست «ایران تریبونال»است، اینراشما ازپیش دیدید؟                                                                            عصمت : من با«ایران تریبونال» هیج رابطه ای نداشتم،ولی آنها اسامی را جمع کردندونوشتند،نه من هیچ ارتباطی با آنها نداشتم!                                                                                    دادستان :دراین لیست دوتا«عادل»است،اینجا یک«عادل طالبی» است که شماره ۴۳۶۴ است  که نوشته شده۳۲ سالش است وداشته تحصیلات عالی می کرد.این اطلاعات راسازمان مجاهدین داده، که ایشان در زندان اوین اعدام می شود.حالایک«عادل طالبی»است که پائین تراین لیست به شماره  ۴۳۷۳، جلوی آن نوشتند نه سن اش معلومه چقدربوده و نه در کجا اعدام شده است.آن کسیکه این اطلاعات را داده ، یک تشکیلات دابیلوی ، دابیلوی است. شما می دانید که برادرتان ، کدامیک ازایندوتا می تواند باشد؟                                                                              عصمت :امکان دارد که آن یکی باشد، منتهی آنها اطلاعاتشان ضعیف بوده.آنها با من تماس نگرفتند،با خانواده من هم تماس نگرفتند.از آنجائیکه پشتوانه فامیلی ما«کلخوران» هست.

من همیشه تاکید می کنم«عادل طالبی کلخوران»،ما اهل یک منطقه ای ازآذربایجان هستیم،پسوند فامیل مان«کلخوران» می آید وبه این شکل ما مشخص هستیم!                                                                                     دادستان:شمااطلاع داریدکه دومی که دوتا دابیلوی نوشته،ازکجا آمده است، چه تشکیلاتی ویا نمایاگرچی است؟                                                                                   عصمت :نه من هیچ اطلاعی ندارم!                                                                               دادستان : مرسی من تمام کردم                                              رئیس دادگاه، قاضی ساندر:مرسی دادستان،آقای ساندرمی پرسد از دادستانی می پرسد: می دانید که این دوتا دابیلوی نوشتند،کی ها هستد و از چه جریانی اند؟                                                                                   دادستان: نه ما هم نیم دانیم!                                                      رئیس دادگاه، قاضی ساندر:مرسی، ببینم وکیل ایشان سئوالی دارند، نه ایشان پرسشی ندارند.                                                               دادستان:بگذارید من یک سئوال برای شما طرح کنم ؟ درباره برادرشما «عادل»آیا سئوالی هست که ما باید می پرسیدیم،ولی نپرسیدیم ؟ عصمت:شخصیت«عادل» متاسفانه ازمن سئوال نشد. من دوست دارم شخصیبت«عادل»رابیشترتکیه بکنم.!                                            دادستان:خوب یک چند جمله ای می توانی درباره اش بگویی!

عصمت: صحبت های که درون خانه همیشه می کردیم؛مادرم همیشه ی می گفت:« عادل» قلب توخدای توهست،اینقدراین انسان دردرونش انسان دوست بود که تمام زندگی،حرفه اش رادررابطه با انسان ها گذاشته بود.وقتی بازجوازاوسئوال کرد، کجاست این مردمی که این همه ازآنها می گویی : مردم ومردم وکجایند که به کمک ات نمی آیند؟ «عادل» گفت: تاریخ قضاوت خواهد کرد؛ که مردم وما کجا قرارگرفتیم. وقتی مراسم برادرم که اوراکشته بودند، واززندان اوین «عادل» راآوردند، تمام منطقه، – ما درمحله منوچهری تهران – می نشستیم.تمام محله ما رامی شناختندوما درمحل معروف بودیم.دراین مراسم وقتی مسجد پُرمی شدوچندین بارمردم می رفتند ومی آمدند،با«عادل»دست می دادند! رئیس دادگاه،قاضی ساندر:من فکرمی کنم،خوبه اینجا بایستیم!                  

   دادستان: من دیگرسئوالی ندارم! 

   رئیس دادگاه،قاضی ساندر: ببینیم سایروکلای شاکیان وشاهدان ووکلای مدافع (نوری) می گویند: ما سئوالی نداریم!

عصمت: من ازدادستان یک تقاضا دارم. 

رئیس دادگاه،قاضی ساندر: ما الان یک تنفسی می گیریم و شما در فاصله تنفس با دادستان صحبت کنید. چون بازپرسی که قرار بود از شما انجام بشود، در اینجا تمام شده است!شما راخواسته بودند که به اینجا بیائید تا به پاره ای پرسش ها پاسخ دهید. اگرنکته ای دارید ازطریق وکیل مشاورتان اضافه کنید.ایشان می گویند :نه! ایشان می خواست که لباس های برادرش رانشان بدهد. 

  رئیس دادگاه،قاضی ساندر:اینراباید«دادستان» تعیین که می خواهد ضمیمه پرونده بشود یا نه!  

دادستان:من فکرمی کنم که می توانیم اینکاررا بکینم!   

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:خانم «عصمت» یعنی اینها لباس هایی است که درآن ساک بوده است؟ 

  عصمت: بله ، دقیقا! 

رئیس دادگاه،قاضی ساندر:اینها تکمیلی است دراختیاردادستان بگذارید!  دادستان: شما می خواستید اینها را به من نشان بدهید، خوب به من بگوئید اینها چه لباس هایی است و این لباس ها کجا بودند؟ 

عصمت:این جلیقه برادرم است ومال همسرم «مجید» را نشان نمی دهم. چرا که این دادگاه فقط برای«عادل»است، این جلیقه «عادل»است.  دادستان:باشه ، ولی شما اینها را ازکجا پیدا کردید؟ 

  عصمت: نه پیدا نشده است. این آخرین بارتنعادل بود، که قبل از اینکه دستگیربشویم، پیش من ماند.

دادستان :پس این چیزی نیست که درساک تحویلی زندان بوده باشد؟

    عصمت :  نه ، نه ….   

  دادستان : پس من سئوال دیگری ندارم ! 

رئیس دادگاه،قاضی ساندر: خیلی ازشما تشکرمی کنیم به خاطراینکه تشریف آوردید وبیانات خودتان رااینجا ابرازکردید.

عصمت:من هم تشکرمی کنم. ازآنجائیکه قوه قضائیه سوئد، یک قوه قضائئی زمینی است،نه خدایی ونه آسمانی،من به نام خانواده های مادرانی که فوت شده، ازشما تشکرمی کنم،ازاینکه «خاوران »ها،به این شکل ازطرف دولت سوئد مطرح شده، خیلی خیلی ممنونم! 

   رئیس دادگاه،قاضی ساندر: مرسی عزیز!

بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم با تاکید؛ برآنم:

دادخواهی بربنیاد حقیقت تعریف می گردد. تفاوت عظیمی است بین کسی که متهم است وکسی که می خواهدشهادت بدهد. شاکی وشاهد وشهادت اونباید برمبنای داوری سیاسی وایدئولوژیک بنا گردد.مهم این است که جنایت کشتارخونین وتاریخی تابستان ۱۳۶۷ دراین دادگاه به رسمیت شناخته شود وبه جهانیان اعلام گردد که کلیت نظام جمهوری اسلامی برپایه فتوای امام مرگ”خمینی”چنین جنایت دهشتناکی رادراین زندان ودیگرزندان های سراسرایران درآن تابستان خونین آفریدند وامروزهم با بی پروایی هرچه تمامتر،برپهنه جامعه ما حکومت می کنند و جنایت می افرینند! 

دادخواهی همین است!هم صدا شدن بامادران،پدران،همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته درخاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ “ابراهیم رئیسی” برتخت قوه‌ی اجرایی کشورمان ایران،مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما ازامروز(دهم اوت۲۰۲۱)با دادگاه و محاکمه حمید نوری دراستکهلم تازه آغازشده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم! 

  ودراینجاروند دادرسی وبازپرسی از عصمت طالبی کلخوران به پایان رسید.

جلسه بعدی دادگاه حمید نوریعصر امروز پنج‌شنبه ۲۸ اکتبر/۶ آبان برگزار می‌شودوقراراست دراین جلسه مختارشلالوند، شهادت خود را ارائه دهند.

   لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم 

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

به نقل از: دقتر یاد بود جان باختگان راه کارگر، درمعرفی رفقا :عادل طالبی کلخوران – رفیق مجید سیمیاری- رضا طالبی کلخوران 

https://janhayeshifte.wordpress.com/2014/12/22/jan-85/            

https://janhayeshifte.wordpress.com/2018/03/21/janbakhteh/

https://janhayeshifte.wordpress.com/2015/12/03

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate