حزب ستیزی و حزب سالاری ( فرقه گرایی ) – نگاهی به سه دیالوگ با حسن حسام فعال سیاسی چپ

حقیقت این است که نسل انقلاب ۵۷ قریب چهار دهه با نسل جوان امروزی که اغلب در کارخانجات, خیابانها و مدارس و دانشگاههای کشور حضور فعال دارند, فاصله دارد. این نسل  نه با نام های سازمانی و حزبی ما رو بما خواهد آورد و نه با یادبودها و شمارش شهیدان ما. آنچه میتواند پل ارتباط ما قدیمی ها با آنها شود پشتیبانی از آنهاست و اینکه ما به استقبال شکلیابی آنها برویم و نیروهای  خود را از پیچ و خمهای شورا اینجا و کمیسیون آنجا در داخل احزاب و سازمانها و گاها بی ارتباط با مبارزات جاری در داخل کشور, آزاد کنیم.

***

اخیرا سه دیالوگ آرش کمانگر و حسن حسام در ارتباط با حزب ستیزی و حزب سالاری با تلاش تلویزیون برابری منتشر شده است. کاش از شخصیت سالاری و کیش شخصیت هم در این دیالوگ ها کمی می شنیدیم وشاید در بخش چهارم آن از نظرات حسن حسام بهره مند گردیم.

دیالوگ اول

دیالوگ دوم

دیالوگ سوم

 این سه دیالوگ مباحث مختلفی را در بر گرفته است که من در همه موضوعات مطروحه آن ضرورتا صاحب نظر نیستم اما در تک زمینه نقش فعالین چپ مستقل و تشکل گریزی آنان و به اشکالی حزب ستیزی آنها ( آنطور که در این دیالوگ طرح شده است ) در ارتباط با احزاب و سازمانهای چپ سنتی موجود میتوانم نظر بدهم. این مبحث یکی از ریشه دارترین معضلات جنبش چپ کمونیستی با سابقه ای نزدیک به چهل سال است.

حسن حسام بدرستی در این دیالوگ میگوید که در ابتدای سقوط نظام پهلوی تشکل یابی, سازمان گرایی و پیوند با احزاب و سازمانها بسیار جذاب بود واستقبال میشد و تشکلهای سیاسی چپ در برابر موجی از پیوست ها و نه جدایی ها قرار گرفته بودند و سرکوب وحشیانه جمهوری اسلامی این نیاز عمومی از طرف طیفهای روشنفکری این پروسه را متوقف کرد. ( نقل به معنی ) اضافه میکنم که سازماندهی این موج و این نیروهای مشتاق تشکل یابی با روند گسترش هولناک سرکوب رژیم در توان تشکلهای موجود نبود.

آنچه در این دیالوگ برجسته است و جای تشکر از گردانندگان تلویزیون برابری دارد این است که تا کنون شاید صدها مطلب در ارتباط با فرقه گرایی و رسوب کردن این بیماری حزبی – سازمانی در اشکال سنتی منتشر شده اند اما این دیالوگ از موارد نادری است که از سوی یکی از فعالین سیاسی شناخته شده سازمانی در یکی از این تشکلها طرح شده است و عادتا رهبران و اعضای تشکلهای هنوز موجود نسبت به این مباحث سکوت می کنند.

حسن حسام بدرستی درباره مختصات حزب و سازمان و مناسبات دمکراتیک درون آنها میگوید و گفته هایی ارزشمند در ارتباط و نقش مخرب حزب سالاری دارد که قطعا بدل می نشیند و بقولی دلنواز است. آنجایی که بحث شعار کار و نان و آزادی را از سوی احزاب و سازمانهای موجود سنتی تشریح می کند. بزبان ساده مرزبندی های خودساخته و بی ربط به جنبش های موجود و بویژه جنبش کارگری با تغییرات لغوی این شعار مطرح است.

تا جایی که بیاد می آورم در ارتباط با شعارهای تاکتیکی و استراتژیک همواره و هر تشکلی تلاش کرده است که با تغییر آنها و تفسیرهای متنوع از منابع مارکسیست لنینیستی شعار جمع تشکیلاتی خود را مجزا کند تا چارچوب های سازمانی خود را حفظ و تداوم دهند. وارد جزئیات نمی شوم. مثنوی هفتاد من می شود.

این نوشته تنها قصد دارد تا در این بحث دخالت کند. از اینجهت که در دودهه اخیر شاید بسیار مطلب کوتاه و بلند در نقد و نقش مخرب و آزاردهنده فرقه گرایی و بخصوص در چپ کمونیستی متشکل موجود نوشته ام و در بخش آرشیو بهروز سورن سایت گزارشگران هنوز موجود است و امیدوارم که با دخالت دیگر فعالین حزبی و مستقلین سیاسی به این دیالوگ سازنده و بسیار حیاتی برای چپ کمونیستی دامن زده شود.

آنچه مسلم است اینکه معیار گفتار تنها نیست. بایستی توجه داشت که گفتار زیبا, رفتار نیکو را بدنبال دارد یا نه؟ تا جائیکه بخاطر می آورم بخش غالب احزاب و سازمانهای چپ موجود در خارج از کشور از دخالت در تشکلهای نوپای دمکراتیک در خارج از کشور که اغلب حضور وزین نیروهای منفرد سیاسی چپ در آن ها حس میشد, حذر کرده اند. حزبی و سازمانی به آن تلاش ها بی توجهی کرده اند و خود را کنار کشیده اند و این انتظار که فعالین سیاسی مستقل چپ اکنون بدون تغییر معادلات پیشین در این فضای ارتباطی هنوز مسلط به آنها بپیوندد انتظاری غیر واقعی است. در حرف تولرانس داشته و در عمل حزبی و سازمانی عمل و جداسری کرده اند و چنانچه بلحاظ فردی بندرت حضور داشته اند غالبا تصمیم شخصی یا حساسیت به محیط سیاسی بوده است.

انتظاری غیر واقعی از این نظر که فضای همیاری و همبستگی مشروط به پذیرش قوائد هنوز باقی احزاب و سازمانهایی میشود که مکانیزم های تشکیلاتی از پیش تعیین شده در تشکل های خود دارند که بخشا رفاقت های دیرینه نیز مکمل مناسبات درونی غیر دمکراتیک آنها میشود.

حرف را زیبا میزنند اما حزبی عمل میکنند.

بخشا بدون تصمیمات سازمانی خود آب هم نمی خورند.

به دنیای بیرون خود وقتی توجه می کنند که حزب و سازمان خود را در خطر ببینند.

اغلب به اقدامات رقبای حزبی خود واکنش نشان میدهند.

از درون خود هیچ نمی گویند و بیلان و کارنامه کارهای سازمانی و حزبی خود را به افکار عمومی اعلام نمی کنند.

از ترس خطا و نقد دیگران با دنیای بیرون از خود ارتباط برقرار نمیکنند

ابتکارات و خلاقیت ها را در درون با اتهامات کلیشه ای روبرومی کنند و محرک انشعابات میشوند.

حفظ سازمان و حزب برای روز مبادا! همه چیز میشود.

و ….

در واقع امر این احزاب و سازمانهای سنتی هستند که بایستی پاسخگوی ناهنجاری و ناتوانی های فعلی در بلوک چپ متشکل! باشند و این دیالوگ بهمین جهت ارزشمند است که دیالوگی در خود و با خود نیست و رو به بیرون و کلیت طیف چپ دارد.

گفتنی است که سازمان راه کارگر یکی از نادرترین تشکلهای موجود است که دیوارهای تشکیلاتی  اش را پائین تر کشیده و فضای دخالت دگر اندیشان در محتوی فعالیتهای خود را بخشا مهیا کرده است. نگاهی به عملکرد تلویزیون برابری و سایت سازمان راه کارگر نشاندهنده این ادعاست و بایستی به فال نیک گرفت و این رفقا را تشویق به ادامه کاری کرد. و هم از این جهت با نقد رفیق آناهیتا اردلان زاویه دارم که بموقع آن و در فرصتی دیگر امیدوارانه مینویسم. در مقابل به رسانه های سازمانی دیگر توجه اگر بکنیم گویا دنیا در کادر رفقای سازمانی آنها خلاصه شده است و پر است ازبیانیه ها و اعلامیه های حزبی و سازمانی که نیروهای صادق و زحمتکش خود را در پر کردن مطالب برای رسانه به بیراهه میبرند و انرژی آنها را میگیرند.

تداوم مکانیزم های سنتی در تشکیلات های سنتی باعث ناامیدی, دلسردی و ریزش اعضای آنها شده و همچنان میشود. هر چقدر هم از مخالفت با سانترالیسم گفته شود اما این حقیقت عریان این جریانات در ۴ دهه گذشته بوده است زیرا این تشکلها به تحولی بنیادین در داخل خود بدهکارند. این تحول نمیتواند بی ارتباط با دنیای خارج و تحولات شتاب دار آن باشد. آنهایی که ادعا دارند این تحول صورت گرفته است بایستی پاسخگوی مشکلات سازمانی و حزبی خود باشند و تداوم ریزش ها و انشعابات در این تشکل ها.

حقیقت این است که نسل انقلاب ۵۷ قریب چهار دهه با نسل جوان امروزی که اغلب در کارخانجات, خیابانها و مدارس و دانشگاههای کشور حضور فعال دارند, فاصله دارد. این نسل  نه با نام های سازمانی و حزبی ما رو بما خواهد آورد و نه با یادبودها و شمارش شهیدان ما. آنچه میتواند پل ارتباط ما قدیمی ها با آنها شود پشتیبانی از آنهاست و اینکه ما به استقبال شکلیابی آنها برویم و نیروهای  خود را از پیچ و خمهای شورا اینجا و کمیسیون آنجا در داخل احزاب و سازمانها و گاها بی ارتباط با مبارزات جاری در داخل کشور, آزاد کنیم.

بخش بزرگی از نیروهای فعال تشکلهای سنتی که از آنها جدا شده اند و امروزه در تشکلهای محیطی یا بین المللی تلاشهایی دارند نه بعلت حق عضویت! و یا زیرآبی رفتن از تعهدات تشکیلاتی! که احساس میکردند این گسست انرژی شان را آزاد میکند و میتوانند کار مثبت تری انجام دهند. بحث این است: در خدمت سازمان باشند یا جنبش؟ کجا میتوانند با داده های کنونی ( فرقه گرایی مسلط بر تشکل های سنتی ) مفیدتر باشند؟ تنزل دادن این موضوع بسیار مهم به حق عضویت و تعهدات سازمانی و حزبی کمی بی انصافی است.

خوشبختانه و تا آنجا که من مطلعم جوانه های تغییرات دمکراتیک در کارکرد چپ کمونیستی متشکل همانطور که از این دیالوگ پیام را می گیریم, بسیار دیده میشود. عملکرد دمکراتیک, آگاهگرانه و موفق تلویزیون برابری در کنار رادیو پیام کانادا و تعدادی دیگر از رسانه های آزاد نشان داده است که حتما نباید در کادر حزبی و سازمانی محصور ماند و یا چشم به دلار و یورو دول غربی داشت تا موفق شد. این دیالوگ نیز از نمونه های بارز این تمایل است و تبریک به گردانندگان کوشای آنها. آنچه خود داریم از بیگانه تمنا نکنیم.

بحران اعتماد در میان چپ رادیکال!

بحران اعتماد نزدیک به چهل سال حرف اول ارنباط طیفهای روشنفکری و فعالین سیاسی منفرد را  با بقایای تشکلهای سنتی میزند.فرقه گرایی یکی از مهم ترین عوامل این گسست مداوم است. طبیعتا این منش حزبی و سازمانی که بنظر من توسط رهبران و بخشا اعضای قدیمی و سنتی, تداوم می یابد, میبایستی دستخوش تحول شود. هم زمان آن فرا رسیده است و هم ضرورت آن که این رهبران همیشگی جای خود را به جوانترها بدهند و توانایی ها, تجارب و دانش تئوریک خود را به نحو دیگری و نه ضرورتا سازمانی و حزبی, در اختیار جنبش چپ بگذارند تا از غلظت بی اعتمادی ها به این احزاب و سازمانهای سنتی نیز کاسته شود. حقیقت این است که طیف گسترده فعالین سیاسی منفرد چپ که تشکل ها را ترک کرده اند اما قعالیت سیاسی میکنند و از همکاری های سازمانی و حزبی سر باز میزنند و امروز در این دیالوگ انحلال طلب نامیده می شوند همگی شناگران خوبی هستند اما آب نمی بینند! تنها رفتار و مکانیزم های دمکراتیک میتواند تا آنها را به فعالیت مجدد مشترک بازگرداند. این منش با انتقاد از خود شروع میشود و با تغییرات بنیادین در مناسبات داخلی ادامه می یابد. از دیالوگ صادقانه و صمیمانه با بیرون از خود شروع میشود و با شفاف سازی مناسبات درونی خود ادامه می یابد.

بخشا میتوان بر این بحران اعتماد میان طیف های منفرد و احزاب و سازمانهای سنتی اینگونه غلبه کرد که به نقد گذشته با صداقت و صمیمیت هر چه بیشتر نشست. سنت انتقاد و انتقاد از خود را پاس داشت و بی محابا اشتباهات و خطاهای خود را شمرد. این امر میبایستی رو به بیرون داشته باشد و نه جزوه های داخلی و درون سازمانی که تنها مصرف درونی دارد. در واقع امر بدون نقد رادیکال گذشته و ارائه بیلان کار و مالی نمیتوان در مسیر جلب اعتماد و غلبه بر بحران دیرینه گام زد.

اصل انتقاد و انتقاد از خود ورد زبان همه سخنگویان است اما انتقاد از خود در میان تشکلهای سنتی تا کنون تنها زیور متون حزبی و سازمانی و نقل قولهای کتب و نوشتارهای لنینی بوده است.

 

انحلال طلب کیست؟

مقوله انحلال طلبی را در ارتباط با تشکلهای کارگری, معلمان و دانشجویان و … بایستی ارزیابی کرد و نه باقیمانده احزاب و سازمانهای سنتی که عمدتا در خارج از کشور هستند و از توان و امکانات درخور نیز برخوردار نیستند. از جمله کمبود نیروی انسانی و مالی

بنابر این چنانچه فعالین داخل کشور منظور باشد که حتما می دانیم اولا فشار سرکوب, فضای وحشت و نیاز به نان شب خود و خانواده شان هنوز باقی است و دوما شرایط عینی انقلاب اجتماعی مهیا نیست. برداشت من از این دیالوگ چه از سوی رفیق حسن حسام و چه از طرف رفیق آرش کمانگر فعالین سیاسی منفرد در خارج از کشور است.

به اعتقاد من انحلال طلب افراد یا جریاناتی هستند که برای حفظ تشکل خویش و نگهداشتن افتخارات سازمانی در گذشته های دور! هرگونه ابزاری را بکار میگیرند تا مانع از ایجاد تشکلی سراسری و فراگیر و توانمند بعنوان قطبی کمونیستی بشوند.فعالین سیاسی منفرد چپ در معادلات سازمانی و در همگرایی های احزاب و سازمانها ملاحظه نمی شوند. تنها به یک دلیل ساده که سازمان ندارند! پس حق دخالت در سرنوشت چپ نیز ندارند و در مناسبات سازمانی ( فرقه ای ) جایی برای افراد نیست. اما انحلال طلب هستند زیرا زیر پرچم احزاب و سازمانهای سنتی کار نمیکنند.

بحث این است که چه چیز این انحلال طلبی را بوجود آورده است. حزب سالاری؟ کیش شخصیت؟ پرونده و سوابق نه چندان شفاف آنها؟

آیا حزب سالاری مقوله ای متعلق به گذشته احزاب و سازمانهای سنتی موجود است؟ ایا چیزی تغییر کرده است که امروز بایستی فعالین سیاسی چپ منفرد به سازمانهای موجود بپیوندند تا انحلال طلب نباشند؟ آیا تعجب آور است که هنوز شاهد پیوست آنها به تشکل ها نیستیم؟

چنانچه بپذیریم که ابعاد گسست میان فعالین سیاسی چپ منفرد با تشکلهای سنتی موجود نتیجه مستقیم اشتباهات بغایت مخرب تئوریک و درون سازمانی آنها و بویژه رهبران سنتی شان بوده است پس باید قبول کنیم که کلید حل این بحران اعتماد در دست همین تشکلهای سنتی است که با انتقاد به خود در حرف و عمل فضای مه آلود کنونی را شفافیت ببخشند و از چارچوبهای جا افتاده خود رسوب زدایی کنند. بطور علنی و از طریق رسانه های خود منشعبین و منفردین سیاسی را به دیالوگ و راهگشایی دعوت کنند و مرزهای تا کنونی بالا و پائین را بشکنند و جای میخ طویله ملا نصرالدین را با مشارکت سایرین جستجو کنند. در دنیای دمکراسی چنانچه وزیر و وکیلی خطایی میکند اولین واکنش کناره گیری است. کدام کناره گیری را در پی خطاهای سازمانی در چپ هنوزمتشکل و موجود کشورمان شاهد بوده ایم؟

شش جریان و دیگر هیچ!

نگاه کنیم به شش جریان کمونیستی که در ابتدا گویا شانزده بودند و در واکنش به کنش بخش راست اپوزیسیون شکل گرفتند و حداقل تلاشی کوتاه مدت کردند. بیلان چند ساله این شش جریان که  من مطلع هستم, تا چه اندازه از هر یک از نمایندگان آنها نیرو گرفته است را در نظر بگیریم.

سالهاست جریانات سیاسی سنتی در قالب های مختلف و در واکنش به جناح راست اپوزیسیون تلاش کرده اند تا بلوکی از چپ رادیکال در کنار هم بچینند و حضور کمرنگ این خطه سیاسی را نیز نمایش دهند. امروز و پس از سالها میتوان این تلاش و یا بهتر بگویم این نمایش را قضاوت کرد. حاصل تمامی این نشست ها و تلاش های جمعی را میتوان در انتشار اطلاعیه های مختلف در مقاطع سیاسی متفاوت ( یکی در میان ) خلاصه کرد. دریغ از یک اقدام عملی جمعی اثر گذار. این تلاش ها موفق بوده است در لغت چینی ها و نوشتارهایی که مورد توافق عمومی قرار گرفته است. گویا چپ سنتی خارج از کشورمان مشغله دیگری ندارد وهمچنان در خم یک کوچه است و آنهم مباحثات ماراتونی درونی خود.

 این دریده گویی مرا حتما ببخشید اما گریزی نیست و چپ سنتی کلیشه ای ایران از این مرزها فراتر نمیرود و دهه هاست که درجا میزند. در صداقت انها شکی ندارم. اما توان این مجموعه بیش از عرق ریختن برای عبارت سازی و پرداخت متون اطلاعیه ها, بیانیه ها, هشدارها و تسلیت گویی ها و امضای جمعی و … نیست.میخواهند که بلوکی تواناتر و موثر در فضای سیاسی موجود باشند اما نمیتوانند. میل پرواز دارند اما بالهای مناسب را در اختیار ندارند و تا زمانی که پوست نیاندازند و از قالب و پیله خود بیرون نیایند و با طیف گسترده یاران منشعب و سایر فعالین منفرد چپ ارتباط برابر و از روبرو نگیرند در بر همین پاشنه خواهد چرخید. اما چگونه میتوانند پوست بیاندازند؟

با داده های امروز اگر سازمانهای سنتی ریزش نکنند قطعا رشد هم نمی کنند تنها زمانی میتوانند اوج بگیرند که پوست بیاندازند و از قالبهای خود بیرون بیایند.از عرصه رویا و اتوپی خود پا به واقعیت ها بگذارند. در انتظار بدوش کشیده شدن خود از سوی توده ها نباشند و در ریزش دیوارهای بلند تشکیلاتی خودساخته خویش داوطلب شوند و همت بخرج دهند و دست یاری بسوی انبوه منفردین سیاسی جدا شده از ساختارهای من درآوردی رهبران دائم العمر خود دراز کنند و با جاری ساختن ارتباطات بغایت دمکراتیک و برابر با آنها اعتماد سازی کنند و بر بحران اعتماد فائق آیند.  

چپ متشکل سنتی دهه ها ظرفیت پذیرش فراکسیون و دگر اندیشان را در خود نداشت و همین موضوع امکان ماندن برای جداشدگان فعلی را باقی نگذاشت. در مقابل منشعبین با اتهامات متنوع روبرو شدند از جمله همین انحلال طلبی. جناح مسلط دیالوگ را بعنوان ابزار در اختیار نگرفت و به دمکراسی درون سازمانی بی اعتنا بود. همچنان انشعابات و گسست ها حتی همین گذشته نزدیک در جریان است.

امروزه چپ رادیکال ایران در داخل و خارج از کشور نیازمند چنگ اندازی به ستاره هاست. با تجمع فرقه های سرسخت, دست آنها درازتر از همان بخارهای سطح آب هم نمیشود. ستاره ها دور دست تر از توان این تجمعات هستند. در داخل کشور اما نطفه ها و جوانه های جنبش چپ نوین را میبینیم. یکشبه با شعار اصلاح طلب اصول گرا دیگه تموم ماجرا راه صدساله میروند. برای مدتی کتاب مارکس پر فروشترین ها میشود. چه کسانی این کتابها را می خوانند؟ جریانی زیر آب هاست که میتواند طوفان بپا کند و این طوفان ما را قطعا به همراه نخواهد داشت.

برخی ازتشکل های چپ رادیکال آنگاه که به منافع تشکیلاتی و نیازهای مالی سازمانی مرتبط میشود بسوی هر نهاد وابسته به دول کشورهای دیگر دست دراز میکنند اما به نیروهای صدیق خودی که از دیوارهای مرتفع سازمانی برون خزیده اند وقعی نمیگذارند.

افسوس که بر سر چپ رادیکال کشورمان این رفته و میرود که می بینیم!

آیا این شش جریان متشکل پتانسیل برگزاری یک تظاهرات مرکزی در یکی از شهر های اروپایی که اغلب در آنجا حضور دارند را دارد؟

این فلسفه تشکلهای سنتی موجود در تخیل خود رهبری جنبشهای خیابانی و کارگری براستی موجود را می پروراند حال آنکه این جنبش خود راه خود را می پیماید و تشکلهای خود را بنا می نهد و رهبران خود را پیدا میکند. بی اعتنا به تحرک درونگرا و اختلافات گاها بی ربط به جنبش های جاری در کشورمان.

امروزه جوانان, دانشجویان, معلمان و کارگران با اقدامات خود یک شبه راه صد ساله می پیمایند. نیازی به تشکلهای سنتی در خارج از کشور ندارند. نقش این تشکلها غالبا حمایتی است. ابتکارات نسل و نسلهای جدید متناسب با شرایط عینی داخل کشور شکل میگیرد. چشم بدهان نمانده اند که من و ما در خارج از کشور کدام مباحثات ایدئولوژیک و تئوریک را میکنیم. حتی بسیاری از آنها با تاریخچه سازمانها و احزاب هنوز موجود نیز آشنا نیستند. تفاوتهای خودساخته آنها را نیز نمیدانند. رهبران آنها را نیز نمی شناسند. اما با هر اقدام و اعتصابی گامها جنبش های موجود را به پیش میرانند و احزاب و سازمانها به گرد آنها هم نمی رسند زیرا مشغول مباحثات فرسایشی در درون خود هستند. آیا اینبار هم نظاره گر پرواز شبح شوم شاه و شیخ های جدید خواهیم بود؟

پایم را از گلیمم دراز تر میکنم! با کانون نویسندگان کشورمان نیز که خود درگیر تنوع فکری و خودسانسوری است, آشنا نیستند. اما کار خودشان را میکنند و بیشترین خدمت ما به آنها این است که چند دستگی و اختلافاتمان را بدرون آنها نبریم. از آنها پشتیبانی کنیم و صدای آنان در عرصه های بین المللی باشیم.

پشت این تفکر, پرشمار فعال سیاسی منفرد در خارج از کشور هستند. بنابر این زبان دیگری میبایست برای گفتگو و دیالوگ با این طیف اختیار کرد. جلوه های بکارگیری این زبان را در رسانه هایی همانند تلویزیون برابری و رادیو پیام کانادا بوضوح می بینیم. جای خود را در پهنه اپوزیسیون رادیکال باز کرده اند.هنوز هم کافی نیست حتی اگر از این رسانه ها بیشتر داشته باشیم.رسانه های وابسته خبر سازی میکنند. جای رسانه ای مرکزی و حقیقت پرداز  در میان چپ رادیکال خارج از کشورخالی است و معادلات موجود رسانه ای را میتوان برهم زد.این ضرورت همچنان باقی است.

 

بهروز سورن

۲۷.۱۰.۲۰۲۱

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate